یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید!نیوت روی صندلی در جلوی دری نشسته بود. سرش را به دیوار پشت سرش گذاشته بود.
استرس داشت. به یاد ماه پیش افتاد که در دفتر رئیس ماکوزا بود.
فلش بک-ماه پیش دفتر رئیس ماکوزاساحره ای که انگار کلیپسی به سرش زده بود پشت میزش نشسته بود. نیوت هم روبروی او بود. ساحره از جایش بلند شد و به سمت در رفت. نیوت هم او را دنبال می کرد. تا اینکه رئیس ماکوزا به حرف آمد:
-آقای اسکمندر ما پرونده شما رو بررسی کردیم و دیدم که شما حاضرین برای جامعه جادو و جانداران جادویی هر کاری انجام بدین.
-بله درسته.
رئیس ماکوزا دوباره به کنار صندلی اش بازگشت و دوباره بدون گفتن کلامی به سمت در رفت و دوباره به سمت صندلی اش بازگشت. نیوت که از این کار رئیس خسته شده بود گفت:
-خانم رئیس اگه اشکال نداره میشه بشینین و حرفتونو بگین، من باید برم لندن بچه ها منتظرن.
خانم رئیس خنده ای کرد وگفت:
-ببخشید آقای اسکمندر من کلیپسم زیادی بزرگه و اگه بشینم به صندلی گیر میکنم... درباره کارم باید بگم که شما برای یک ماموریت خیلی سری و مهم انتخاب شدین.
-چه ماموریتی؟
-اول باید بگم که ما در مرز آمریکا و مکزیک یک مکان سری داریم که داخلش از حیوانات خطرناک مراقب میشه. پرزیدنت میخوان که بین آمریکا و مکزیک دیوار بکشن و اینطوری تمامی حیوانات فرار میکنن و جامعه جادو آشکار میشه.
تمامی سلول های نیوت تحریک شده بودند. او عاشق مکان های ناشناخته بود. نیوت خنده ای کرد وگفت:
-من چیکاری میتونم انجام بدم؟
-شما باید به عنوان نفوذی وارد دفتر پرزیدنت بشین و مواظب ایشون باشین تا دستور دیوار کشیدن میان مرز تایید نکنن.
-این که خیلی ساده اس، فقط همینه؟
-نه شما باید در صورت لزوم پرزیدنتو بکشین، از اونجایی که در صورت زندانی شدن کشته میشین پس بهترین راه اینه که خودتونو با پرزیدنت منفجر کنین...البته باید بگم پرزیدنت ساده لوح تر از اونی هست که فکر میکنین. شما راحت میتونین جلوی هر کاریو بگیرین.
نیوت خشکش زده بود. او باید انسان میکشت. به یاد آورد که آخرین باری که خواسته بود جانوری را بکشد موفق نشده بود و تا چند روز شب ها خواب بد می دید.
او همچنین از منفجر شدن می ترسید. هیچ زمانی دوست نداشت که بدنش از هم گسیخته شود. او نمیخواست این درخواست را قبول کند، تا اینکه رئیس ماکوزا گفت:
-ما فکر میکردیم که شما برای جانوران ارزش قائل هستین.
رئیس ماکوزا روی نقطه ضعف نیوت دست گذاشته بود. نیوت از این حرف عصبانی شد و گفت:
-من قبول می کنم. برای فرزندانم حاضر هستم هر فداکاری تحمل کنم.
رئیس خوشحال شده بود. او توانسته بود کسی را به این ماموریت مهم بفرستد.
پایان فلش بک-آقا...آقا میتونی برین داخل.
نیوت از این حرف از افکارش بیرون آمد و به سمت در رفت. هنوز هم برای این کار تردید داشت. او در این مدت دست راست ترامپ شده بود. ترامپ حتی از پنس، معاون اولش، به او بیشتر اعتماد داشت.
ترامپ میخواست دستور دیوار کشی را امضا کند. نیوت به یاد منفجر شدن افتاد. او از این کار می ترسید. تفکرش هم برایش وحشتناک بود. چگونه می توانست درد سلاخی شدن را بکشد. خون از تمامی اعضایش بیرون بزند و در نهایت خفت بمیرد.
داخل اتاق شد و به ترامپ سلام کرد. ترامپ در حال امضا کردن بود. نیوت دید که کار امضای فرمان دیوار کشی تمام شده است دلش را به دریا زد و با تردید و ترس گفت:
-جناب پرزیدنت مطمئنید؟
-بله اسکمندر، حالا اجرایش کنید.
نیوت دیگر مطمئن شد باید خودش را منفجر کند. باید بر ترسش غلبه می کرد. به یاد فرزندانش افتاد که پس از مرگش تحت حفاظت ماکوزا بودند. تنها چیزی که میتوانست او را قانع کند که خودش را منفجر کند حفاظت از جانوران بود.
دیگر حرفی نداشت. به سمت ترامپ رفت و اورا در بغلش گرفت و در گوشش زمزمه کرد:
-نباید اینجوری تمام می شد.
چاشنی بمبش را فعال کرد. نیوت هم به آرزویش رسید هم بر ترسش غلبه کرد.