پرستار VS کوتوله
سوژه: مار کبیر، نجینی
دینگ دینگ!
لرد سیاه غلتی زد و اپل سیکس خود را برداشت.
- بازم جادوسل... لعنت به این پیامکا! خودم درشو تخته می کنم بوقیای مشنگ نما! فک کردن ما اینقدر تسترالیم بشینیم زبان فرانسوی مونو تقویت کنیم!
سپس غلت دیگری زد و نگاهی به اطراف انداخت. همه چیز آرام بود اما این بار زیادی آرام به نظر می رسید. هیچ صدایی، موسیقی ای، فریادی یا حتی صدای یک مگس هم نمی آمد. دیگر کم کم داشت حوصله اش سر رفت که می دید رول خیلی دارد بوقی شروع می شود، پس برای تحول هم که شده، رودولف را صدا زد:
- هوی رودی... بتاز بیا کارت دارم!
ناگهان در باز شد و رودولف با قمه ای که از آن خون می چکید در یک دست و ساحره ای در دست دیگرش، وارد شد!
- اربابا درخواستی داشتین؟ کسی مزاحم خوابتون شده؟ فقط بگید بزنم از وسط نصفش کنم!
- نه کسی ازیتمان نکرده فقط چرا قمت خونیه؟ اون کیه باز مخشو با آجر زدی؟
- اوه... یادم نبود... هیئتمون قصاب نداشت مجبور شدم خودم برم جلوی دسته گوسفند سر ببرم! ایشونم یه ساحره با کمالاتن تو تلگرام باهاشون آشنا شدم! قراره با هم بریم سواحل آنتالیا!
لرد سیاه کریشوی نثار آن جان نثار کرد و گفت:
- خاک تو سرت کنن... ما رو نگا می خواهیم دنیا بی مشنگ بشه اونوقت تو میری براشون قصاب میشی! بوقی دو بعدی!
- ارباب غلط کردم... به مرلین بهم گفتن غذا میدن! وگرنه من ریتا رو خورده باشم برم اونورا! ارباب خواهش می کنم...!
ناگهان درد تمام شد و رودولف خودش را عقب کشید.
- غذا میدن! چی میدن حالا؟!
- مرغ ارباب... مرغ!
ولی تا ارباب آمد تصور کند در برای بار دوم بار شد و...
- ارباب عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
از قرار معلوم کسی ورونیکا را گاز گرفته بود که اینطور فریاد می کشید! با این حال دوان دوان خودش را به ارباب رساند و فریاد زد:
- ارباب... ارباب... ارباب... نجینی... نجینی... نیست...!
- چی؟
-
نجینی نیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس!- اوتو عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
اما این بار ورونیکا نبود. این بار لرد سیاه بود که اینطور فریاد کشیدنش سر به فلک می کشید...
اونور- نجینی... عزیزم کجایی؟ یوهو... ارباب بفهمه گم شدی زیر هاگرید نمی کنه تو حلقما!
- اوتو!
- بله؟ چیه؟ من... من... تویی فلیت! داشتم ویندوز می پروندم بوقی!
فلیت نگاهی مو شکافانه به اوتو کرد و پرسید:
- دنبال چیزی می گردی؟
- کی من؟ نه بابا... دنبال چی؟ من غلط بکنم دنبال چیزی باشم.
- نجینی کو؟
!Otto left the roll
Otto invited by flit
- چرا لفت دادی بوقی؟ ازت یه سوال پرسیدما!
- گم شده!
و این بار هر دو با هم لفت دادند...
اینور- اوتو رو احضار کنید می خوام از خبر داده شده اطمینان پیدا کنم!
مرگ خواران به هم نگاه کردند. هیچ کدام نمی دانست اوتو کجاست ولی با این حال هر کجا بود باید پیدا می شد. پس هر کدام به جایی آپارات کردند. لرد سیاه رو به رودولف کرد و گفت:
- خودمم میرم ببینم می تونم پیداش کنم یا نه. تو هم می بری این ساحره رو می زاری سر جاش... اوکی؟
رودی سرش را به نشانه تایید تکان داد.
اونور- آخرین بار کجا دیدش؟
- برده بودمش دم یه مغازه... بعدش... بعدش ریتا اومد و... با هم رفتیم یه کافی بزنیم و درباره یه چیزایی ازم پرسید تا تو روزنامش بنویسه...
فلیت سرش را خاراند و با اکراه گفت:
- باشه، باشه... بریم اونجا...
و هر دو به سمت مغازه حرکت کردند که ناگهان ورونیکا جلوی آن ها ظاهر شد!
- اوتو عااا!
شترق!و قبل از اینکه بتواند فریاد بزند متاسفانه چوب دستی اوتو در حلقش چپانده شد...
یک ساعت بعد...لرد سیاه در حال نگاه کردن مغازه ها بود و هر از چند گاهی جلوی یکی از آن ها می ایستاد و به ویترین آن ها نگاه می کرد. حدود یک ساعت بود از نجینی دور بود و اصلا حال و وضع خوبی نداشت. تقریبا به هر جایی که می دانست اوتو یا نجینی آن جا باشد سر زده بود ولی نه اوتو بود نه نیجینی!
بعد از مدتی پیاده روی چشمش به مغازه ای افتاد که رویش نوشته شده بود:
عطاری جعفر و برادران به جز اصغر
این اسم اصلا برایش معنی خاصی نداشت پس برای کنجکاوی هم که شده نزدیک ویترین مغازه شد تا بفهمد عطاری چیست...
هنوز چند قدم نرفته بود که با دیدن شیشه ای سر جایش ایستاد!
- او... او... اوتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو می کشمــــــــــــــــــــــــــت!
نجینی درون شیشه ای پر از الکل آرام آرمیده بود... برای ابد!