هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
#11
وحشت!
***

چوبدستی می‌کشم و...
به دورترین نقطه‌ی ممکن آپارات می‌کنم! ولدمورته، شوخی نیس که!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴
#12
1. در يک رول نوعي استفاده از اين افسون رو نام ببريد. ( 20 نمره )
نکته: از خودتون خلاقيت به خرج بديد. در خيلي از موارد ممکنه اين طلسم به دردتون بخوره.


- بنويس من هري پاترم، ارشد گريفيندور و حالم از ريتا به هم مي‌خوره!

گريفيندوري‌هايي که دور ميز استاد فلسفه و حکمت حلقه زده بودند، منتظر ماندند تا ببينند قلم پر تندنويس چه خواهد نوشت. با پايان جمله‌ي هري قلم پر بزرگ و سفيد رنگ روي ميز بلند شد و روي کاغذ پوستي کهنه‌اي که جلويش گذاشته بودند نوشت:
" من، هري پاتر کبير هستم؛ پسري که زنده ماند. همانطور که واضح است، آن قدر در ميان دوستانم محبوب و بانفوذم که با وجود تمام قانون‌شکني‌ها و پرسه‌هاي شبانه‌ام به ارشدي گروه گريفيندور انتخاب شده‌ام. ذات من اما آن طور که عموم مردم فکر مي‌کنند نيست، آن قدر پست و پليد هستم که بتوانم از ريتا اسکيتر معصوم، راستگو و دلربا بيزار باشم!"

با تمام شدن کار قلم، همه خنديدند. رون هري را کنار کشيد و گفت:
- ريتاي راستگو و دلربا! هري بکش کنار نوبت منه!

هرميون سرش را تکان داد و گفت:
- الان پروفسور متوجه مي‌شه قلم پرش رو جا گذاشته بر مي‌گرده! اگر ببينه داريم...
- باشه حالا! بذار ببينم... بنويس من رون ويزلي هستم، همون خفنه!

با خنده‌ی مجدد دانش‌آموزانی که دور میز بودند، قلم پر دوباره از سطح ميز بلند شد و بر روي کاغذ نوشت:
" من رونالد بيليوس ويزلي هستم؛ ويزلي ديگري از از نسل موقرمزهاي پرجمعيت! اعتماد به نفس کاذب من به‌قدري است که براي خودم القابي نامتانسب همچون "خفن" ساخته‌ام."

با تمام شدن کار قلم، فرد با آرنجش رون را کنار زد و با خنده گفت:
- من فرد هستم...
- بچه‌ها پروفسور استيکر داررره ميــاد!

خنده بر لب‌هاي کساني که دور ميز استاد جمع شده بودند خشک شد. عده‌اي از ميز دور شدند اما با وارد شدن ريتا به کلاس بقيه سرجايشان خشکشان زد.
- به به به! مي‌بينم که دور ميزم حلقه زدين! قلم من اونجاس نه؟! لابد داشتين انگولکش مي‌کردين!
- نه پروفسور... ما... ما فقط...!

هرميون به آرامي در گوش هري گفت:
- چي مي‌گي هري؟ الان مياد مي‌بينه داري دروغ مي‌گي!

هري متوجه اشتباهش شد و سکوت کرد. ريتا که ديگر همه چيز را فهميده بود با عصبانيت جلو رفت تا قلمش را بردارد.
- همه تون تنبيه مي‌شين! حالا قلم من که به جونم بسته‌ست هيچي.. دروغ هم که..
- ما دروغ نگفتيم عمه! من فقط داشتم شاه کليدم رو به بچه‌ها نشون مي‌دادم!

ريتا در دو قدمي ميز همانند بقيه، با فرمت به جودي زل زد و گفت:
- جودي؟! از تو ديگه انتظار نداشتم دروغ بگی! بکشين کنار ببينم!

با اشاره‌ي ريتا همه از جلوي ميز استادي کلاس کنار رفتند و سطح ميز پيدا شد... يک کاغذ پوستي و يک شاه کليد بزرگ طلايي روي آن مشخص بود.
- قلم پر منو چيکار کرديد؟!
- عمه من که گفتم، ما اصلا قلم شما رو نديديم.
- جودي بس کن، تو رو هم مجازات مي‌کنما! اکسيو قلم پر!

با حرکت چوبدستي ريتا همه نفس‌هايشان را در سينه حبس کردند اما... هيچ اتفاقي نيفتاد!
- اکسيو قلم پر!

باز هم هيچ! ريتا که در پيدا کردن قلمش شکست خورده بود با حرص گفت:
- شانس آوردين بچه‌ها، حتما توي اتاق دبيران جا گذاشتمش. زود باشين جمع کنين برين، از اين به بعد مسخره بازي‌هاتون رو جاي ديگه‌اي انجام بدين!

سپس درحالي که زيرلب چيزهايي مي‌گفت کلاس را ترک کرد. وقتي همه از رفتن او مطمئن شدند هري رو به جودي گفت:
- تو چيکار کردي جودي؟ قلمه چي شد؟ اين کليده رو کِي جاش گذاشتي آخه؟

هرميون رو به هري گفت:
- اگه تو هم مثل جودي سر کلاس تغيير شکل چرت نمي‌زدي مي‌فهميدي چي شده هري! آفرين جودي!
- مرسي. فقط... قلم عمه رو چيکار کنيم؟

فرد و جرج خنديدند و باهم گفتند:
- وقتشه استيکر يه قلم تند نويس جديد پيدا کنه!تصویر کوچک شده

- بالاخره درس مدرسه هم يه جايي به درد مي‌خوره خب! بچه‌ها بپرين بريم کلاس دفاع مونده.

و اينگونه بود که گريفيندوري‌هاي از خطر جهيده راهي کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه شدند.


2. مخترع اين افسون چه کسي بود؟ با توضيح. (5 نمره)
نکته: از تخيل و خلاقيتتون استفاده کنيد. لازم نيست خودتون رو به شخصيت هاي کتاب محدود کنيد.


میگن در گذشته های خیییلیییــــی دور روستایی بوده به نام "لیتل هِن غلتون" () در این روستا همونطور که از اسمش پیداست پُر از مرغ بوده. به طوری که مرغ‌ها از سر و کول هم و از در و دیوار بالا می‌رفتن و همه جا می‌پریدن و همه جا غلت می‌زدن و خلاصه اینکه کل روستا رو پُر از پَر می‌کردن. مردم این روستا هم که غذاشون از گوشت مرغ و نوشیدنیشون از شیر مرغ () تامین بود مردمی تنبل از آب دراومده بودن و به کلی کار و زحمت رو گذاشته بودن کنار.

تا اینکه یه روز پسری به اسم تام که هوش زیادی داشت به فکر این افتاد تا از پرهایی تو روستاشون به وفور پیدا می‌شه یه چیزی بسازه و پولدار شه تا بتونه با پولاش واسه خودش یه گروه شیطانی بسازه و خفن بشه خلاصه. این شد که پس از کلی تحقیق و تفحص و مطالعه وردهای "فاکتوس کِی بیتلس" رو اختراع کرد و با پرهایی که تو روستاشون پیدا می‌شد کلی شاه کلید ساخت و فروختش و پولدار شد و رفت واسه خودش یه گروه مخوف زد و الانم که معرف حضور هست.

3. به چه دليل اين افسون از نظر وزارت سحر و جادو ممنوع اعلام شده و مجازات استفاده از آن در خارج از کلاس و موارد غير قانوني چيست؟ ( 5 نمره )
نکته: يک جواب کوتاه هم بديد کافيه.


خب شاه‌کلید واسه جادوگرا اهمیتی نداره چون درهای قفل یا با آلوهوومورا به سادگی باز میشن و یا اینکه نمیشن که در اونصورت با شاه کلید هم باز نمیشن خب.

منتها مجازات داره چون شاه‌کلید به هر صورتش برای مشنگا خطرناکه و الان همه‌ی دزدها و اوباش و جنایتکارای مشنگی یا ازش استفاده می‌کنن یا دنبالشن که یکی گیر بیارن و استفاده کنن.

جادوگرا هم که ماشاءالله سواستفاده‌چی! میزنن مفتکی یه عالمه شاه‌کلید به وجود میارن با قیمت بالا میفروشن به مشنگا... بعدشم که معلومه دیگه، پلیس مشنگی بیچاره می‌شه!

به همین دلیل دولت برای رعایت حال قشر مشنگ جامعه استفاده از این طلسم رو ممنوع کرده و مجازاتشم نود و پنج گالیون پول نقده.


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۶ ۲۰:۱۵:۰۸

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴
#13
چرا؟ چرا من تازگیا اینقدر چرت و پرت و نامفهوم می‌نویسم؟

دریابید لدفن.


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۴
#14
- درست می‌گی، خودم درستش می‌کنم!

اندکی بعد

- بلندتر فرزندم، بلندتر! من مطمئنم که تو می‌تونی.

جودی چشمانش را بست و تمام تلاشش را کرد تا صدایش را بالاتر ببرد. صورتش از فشاری که به خودش وارد می‌کرد سرخ‌ شده بود اما هر کاری می‌کرد نمی‌توانست.
- نمیشه!
- چرا فرزندم؟

جودی چشمانش را باز کرد و نفس راحتی کشید. سرش را پایین انداخت و گفت:
- نمی‌تونم!
- بوق بر تو فرزندم.

اندکی بعدتر - آشپزخانه

- اینطوری نمیشه! یکی باید بتونه روی اعتماد به نفس این بچه کار کنه.

آلبوس به جودی استراحت داده بود. بقیه ی محفلیون در آشپزخانه جمع شدهه بودند تا بتواند راه چاره‌ای برای خواننده‌ ساختن از جودی ِ خجالتی پیدا کنند.

- فرزندان روشنایی، این بچه حتی اگه صداشم ببره بالا هنوز برای خوانندگی خیلی خامه. خواننده باید یه حرکات موزونی، ادایی، جلف بازی‌ای چیزی دربیاره خب!

سیریوس که با سری جدید نوشیدنیها از انبار می‌آمد، بطری‌ها را بر روی میز ناهار خوری گذاشت و گفت:
- کاملا موافقم! اما پروفسور، فکر نمی‌کنین گزینه‌ای بهتر از جودی هم موجوده؟

محفلیون و آلبوس باتعجب به او چشم دوختند. آلبوس گفت:
- کی مثلا؟! من که از همه تست گرفتم... فقط این انتخاب شد دیگه.

سیریوس چشمکی زد و گفت:
- از من نگرفتین! پروفسور، نگین که این مدت جادوگر تی‌وی نیگا نمی‌کردین!

سیریوس گلویش را صاف کرد تا آواز جدیدش را ارائه دهد. ملت که به اندازه‌ی کافی از او شنیده بودند گوشهایشان را گرفتند تا از آسیب‌های احتمالی جلوگیری کرده باشند که..
- نـــــــه نــخـــوووون بابا خـــــونده!
- چیزی شده هری؟

هری سرش را خاراند و گفت:
- می‌گم.. حـ..حالا که.. حالا که جودی انتخاب شده رو جودی کار کنیم.. بعد اگه نشد بیایم سراغ شما.. مگه نه پروفسور؟

آلبوس انگشتش را از گوشش بیرون کشید و از خدا خواسته! گفت:
- آ.. آره فرزندم. بالاخره الان حق ِ جودیه.

سیریوس باناراحتی سرش را تکان داد و روی یکی از صندلی‌های خالی نشست. آلبوس بار دیگر رو به جمع کرد و گفت:
- خب، کسی هست که بتونه به سرعت فشرده روی جودی کار کنه؟ هرکی می‌تونه دستشو بلند کنه!

یک.. دو.. سه.. چهار.. پنج... چشمان آلبوس از تعداد دستهایی که بالا رفت گرد شدند!

فرد با خنده گفت:
- پروف، من و جرج رو هرکی بشناسه می‌دونه این مورد کار ماس!

جیمز جیغی کشید و گفت:
- یه جودی جیغ‌جیغویی تحویلتون بدم که حظ کنین!

ریتا لبخند جیگری زد و گفت:
- چاره‌ی کار روحیه‌ی خبرنگاریه!تصویر کوچک شده

.
.
.

آیا بالاخره می‌توانستند اعتماد به نفس جودی را بالا ببرند و از او خواننده بسازند؟!



"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
#15
براي تکليفتون بايد يک رول 15 خطي يا اگه دلتون خواست بيشتر، از افسانه ادم و حواي جادويي رو بنويسيد. يني جريان شکل گيري جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمين هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمين اومدن چطور فهميدن جادوگرن و چيزايي شبيه اين. طبيعتا چيزي که امتياز بيشتر داره خلاقيت شماست.

اسب با سرعتی غیرطبیعی يورتمه مي‌رفت. مرد سوارکار به مناظر اطراف توجهی نداشت، اصلا متوجه زيبايي‌هاي اطرافش نبود. دشت وسيع و پرگلي که در دو طرف مسير خاکي‌اش قرار داشت، با درخت‌هاي پراکنده‌اش دست کمي از بهشت موعود نداشت. اما مرد فکرش جاي ديگري بود.

به خانواده‌اش فکر مي‌کرد که چطور اورا طرد کردند! قبيله‌اي که از آن رانده شده بود و آشنايان و دوستاني که حتي قصد کشت او را داشتند. تنها به یک دلیل؛ او عجیب و غریب بود! "خاص" بود! توانایی‌هایی داشت که دیگران نداشتند. او نمي‌خواست خاص باشد! نمي‌خواست‌ توانايي‌هايي داشته باشد که ديگران ندارند... توانايي‌هايي که او را از خانواده‌اش جدا مي‌کردند.

مسيری که بی هدف در آن پیش می رفت گويي بي‌انتها بود. تابش آفتاب ظهرگاهی تشنه‌ و تشنه‌ترش می کرد. چشمان تيزبينش برق بازتاب نور را در ميان علف‌هاي دشت ديد؛ برقي حاکي از وجود يک چشمه. با حرکت دادن افسار، کمي از سرعتش کاست و مسيرش را به سمت چشمه‌ي ميان دشت تغيير داد. وقتي از باريکه‌ي شني وارد علف‌ها شد اسبش تا زانو در آنها فرو رفت. کمي پيشرفت و به چشمه نزديک‌تر شد.

صداي غريبي متوقفش کرد! صداي آواز... از چشمه صداي ترانه‌خواني يک دختر مي‌آمد! چشم‌هايش را تنگ کرد و با دقت بيشتري اطراف را تحت نظر گرفت. اندکي دورتر درميان علف‌ها فرورفتگي کوچکي ديده مي‌شد؛ کسي آن‌جا دراز کشيده بود. از اسبش پياده شد و آهسته به سمت دختر آوازخوان خزيد. صداي غريب و غمگين دخترک او را مجذوب خود کرده بود. اما... جالبتر از آن هم بود! گل‌هايي که اطراف دختر بودند بي‌هيچ واسطه‌اي با آواز او به رقص در مي‌آمدند. گلبرگ‌هايشان باز و بسته مي‌شد و خم و راست مي‌شدند. رقص گلها!

مرد با دریافت‌هایی ناگهانی مواجه شد. اندیشید: "این گل‌ها.. امکان نداره! یعنی.. یعنی ممکنه این دختر هم.. ممکنه من تنها کسی نباشم که اینجوریه؟"

همچنان بی‌صدا و بی‌حرکت ماند و صحنه‌ی پیش رویش را نظاره کرد. چه نتیجه‌ای غیر از اینکه آن دختر هم خارق‌العاده و غیرعادی بود می‌شد گرفت؟ تنها يک فکر به ذهن مرد خطور کرد؛ آن دختر هم مثل خودش بود! چیزی در دلش به او جرأت بخشید. گلويش را صاف کرد و گفت:
- سلام!

دختر با وحشت از جا پرید و با چشماني گرد شده آماده ی فرار شد. مرد فوراً با دستپاچگي گفت:
- من.. من.. نگران نباشيد! من.. ديدم شما چيکار مي..

همان اندک رنگي هم که بر چهره ي دختر بود پريد. معلوم بود نمی‌خواست کسی آن اتفاق را ببیند. با لکنت گفت:
- مـ.. مـ.. من هيچ کاري نکردم آقا. من فقط آواز مي‌خوندم.. من.. من نمي‌دونم..
- نه نه! خواهش مي کنم نترسيد..

مرد با خود فکر کرد: "دختر میترسد که کسی اتفاقات عجیب پیرامونش را ببیند؟" این همان چیزی بود که لازم داشت تا همه چیز را بفهمد! دختر جوان هم مثل خودش ویژگی‌ها و توانایی‌هایی خارق‌العاده داشت... و همین کافی بود تا از قوم و قبیله‌اش اخراج شود.
مرد چشمانش را بست و دلش را به دريا زد. پرسید:
- شما هم طرد شديد؟
- چي؟!
- شما.. شما رو هم بيرونتون کردن؟ به خاطر همين.. کارا؟

"همین کارا"! انگشت اشاره‌اش را به سمت بوته‌ی گل رزی که اندکی دورتر بود گرفت. گل‌ها فرمانبردارانه با حرکت دست مرد از ساقه جدا شدند و به سمت دخترجوان حیرت‌زده پرواز کردند.

هر دو -حتی خود مرد- ماتشان برد. گویی دو آشنای قدیمی بودند که همدیگر را پیدا کرده بودند. مرد و زنی که به دلایلی مشترک خانه و خانواده‌شان را از دست داد بودند، حالا در بهت و حیرت به هم خیره شدند. تا لحظاتی قبل، هریک گمان می کردند که تنها انسان‌هایی هستند که چنین ظالمانه محکوم به بی‌خانمانی شده‌اند و حالا...

- با من ازدواج می‌کنید؟

بهت دختر دو چندان شد! قدمی به عقب برداشت و گفت:
- من؟! من.. حتی اسم شما رو هم نمی‌دونم!

مرد اما به چیزهای دیگری فکر می‌کرد... دستانش را بالا برد و با صدای بلندی گفت:
- اهمیتی نداره! به خدایان قسم که اسم من اهمیتی نداره! من.. ما.. ما مثل هم هستیم! ما غیرعادی نیستیم، شیاطین در ما حلول نکردن! قسم به خدایان که این خواست خودشون بوده که من.. ما.. همدیگه رو پیدا کنیم!

مکثی کرد و به اسبش نگاه کرد با فریاد صاحبش خودش را به آن جا رسانده بود. لبخندی زد و ادامه داد:
- ما توانایی‌هایی داریم که "اونا" ندارن! ما.. ما نسل خودمون رو خواهیم داشت.. ما برای هم ساخته شدیم.. به خاطر زئوس که بی‌شک خودش خواسته ما به هم برسیم با من ازدواج کن!

نطق قاطع مرد جادوگر، تا اعماق وجود دختر ساحره نفوذ کرد و رضایت را بر ذهنش مسلط کرد. حق با مرد بود! آنها برای هم ساخته شده بودند. دختر جوان خندید و گفت:
- ولی من که هنوز اسم شما رو نمی دونم!

این بار مرد جادوگر قهقهه زد! رضایتی که در صدای زن بود به او فهمانده بود که حالا او بار دیگر می‌تواند خانواده‌ای داشته باشد، خانواده‌‌ای که به آن تعلق داشته باشد... خانواده، همسر و نسلی از جنس خودش!

***


چیزی که مسلمه اینه که اولین زوج جادوگر و ساحره، اولین انسان‌ها نبودن؛ چون در این صورت همه‌ی انسان‌ها یا لااقل اکثریتشون جادوگر می‌شدن. اولین جادوگرها و ساحره‌ها افرادی بودن از نسل همون آدم و حوای واقعی و از قبیله‌های مشنگ که اتفاقی متوجه توانایی‌های خاص جادویی‌شون می‌شدن.
اما اولین نسل جادوگری وقتی به وجود اومد که اولین بار یه جادوگر و یه ساحره همدیگه رو پیدا کردن و باهم ازدواج کردن. در واقع میشه گفت اونا همون آدم و حوای جادویی بودن...

"آدم و حوای جادویی درمیان تمدن‌های باستانی مشنگی به هم رسیدن!"


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "آرسینوس جیگر"
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
#16
آرسی!

اینم از طرف من؛ تو اون بنرهایی که دادی یکیش که داره لگدمالت می کنه اون یکی هم من همش با خودم می گفتم چرا نوشته "لوسیوس"!؟ طول کشید تا فهمیدم آرسینوسه!:دی

البته یه کلمه‌شو اشتباه کردم ولی حتی بهتر هم شده.
تصویر کوچک شده


راستش من فعلاً با وجود اینکه بهت رای میدم () ولی حمایتمو ازت ور میدارم تا بشم جزء "افرادی که قصد ندارند به طور واضح از کاندیدای خاصی طرفداری نشان دهند" و الان الکی مثلن من هوادارت نیستم. خب؟

تا بعد!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "هری پاتر"
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#17
و آقای هری پاتر!
بیدار شید لطفاً، شما هم تایید صلاحیت شدید.

آقای پاتر! همونجایی که هستید بمونید لطفا، بنده چالش کشِ غیررسمی انتخاباتم.
بی مقدمه؛

1- زخم شدگان؟! دقیقاً کیا رو منظورتونه؟ یعنی چی "زخم شدگان" آخه؟:|

2- خیلی رک بگم! شما که به دوست خودتون هم رحم نمی کنین و با خواهرش میرین اتاق ضروریات () ملت چطوری می تونن بهتون اعتماد کنن آخه؟ ملتم نگران خواهرمادر خودشونن خب!

3- چقدر به رولینگ پول دادین تو کتابش بنویسه که اکسپلیارموستون آواداکداورای لرد ولدمورتو برگردونده؟ واقعاً با این کارتون عقل ما رو به تمسخر گرفتین خب، اکسپلیارموس کیلو چنده؟

4- چطوری سیورس اسنیپ و آرسینوس جیگر رو که به خون شما تشنه بودن رو راضی کردید تا آزادتون کنن، هان؟! واقعاً فکر می کنین "وقت نبود و دوره ی وزارت تموم شد و اینا" جواب قابل قبولیه؟ نخیر آقا! ملت می خوان از دست های پشت پرده بدونن!

6- در راستای سوال قبلی! حبس شما به علت مخالفت با دولت قبلی بوده... چرا با یه دولت خاکستری سر جنگ داشتین؟ دلیل مخالفتتون رو توضیح بدین و اینکه اگر وزیر شدین قراره چه برخوردی با مخالفای دولت خودتون داشته باشین؟

8- چه مزایای ویژه ای برای حامیانتون در نظر گرفتید، شرح بدید لطفا! (بسیار مهم!)

پ.ن: انصافن خودت برو ببین چه سوالایی واسه بقیه طرح کردم، برو خدا رو شکر کن!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "آرسینوس جیگر"
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#18
آرسينوس جيگر!
من جهت حمايت از شما اومدم آقا! درود بر سیاهِ سیاهپوشِ سپید دلِ گریفیندور؛ آرسی جیگَر... آرسینوس جیگِرِ جیگَر!

حالا همه با هم!
تصویر کوچک شده

آرسی جیگر!
تصویر کوچک شده



اما در راستای آتش افروزی و به چالش کشیدن ملت کاندیدا...لطفا به اين سوالات پاسخگو باشيد تا بعد ببينم چي ميشه!

1- ديده شده که شما به شکلي غيرعادي از تاثير ديوانه سازها مصون هستيد. آقاي جيگر! همه ي دانشمندان علوم جادويي سر اين مورد اتفاق نظر دارن که اين مصونيت تنها زماني اتفاق ميفته که هيچ شادي، اميد و آرزويي در دل شخص نباشه. چه توضيحي داريد؟ مي خواين بدون هيچ اميد و آرزويي وزير شين، وزارت نااميد و بي آرمان به کدام سو خواهد رفت؟

2- آمارهاي رسمي نشون ميدن که از وقتي که شما ناظر تالار گريفيندور شديد، تمايلات سياهانه ي اعضا به شدت افزايش پيدا کرده. آيا درسته که شما مخفيانه در آب شرب تالار معجون "افزايش تمايلات سياهانه" ريختين؟ با اين وضع لابد اگر وزير بشين چنين معجوني رو به خورد همه خواهيد داد! چه تضميني براي امنيت خاطر سفيدها و خاکستري ها داريد؟ اصلاً در صورت وزير شدن چه برخورد و رفتاري با قشر سفيد و خاکستري خواهيد داشت؟

به طور جامع تر؛ وزارت شما سياه خواهد بود يا خاکستري؟

3- به نظر خودتون... کسي که مدت ها به دور از جامعه در جزيره ي آزکابان، به همراه زندانيان خطرناک و ديوانه سازها زندگي کرده فردي منزوی و مردم گریز نخواهد بود؟ اين سکونت طولاني مدت، چه تاثيراتي بر روان شما داشته؟ لطفا نگيد هيچ، چون ملت عاقل و باسواد جادوگر و ساحره هرگز باور نخواهند کرد!

4- ريگولوس بلک... اين نماينده ي قشر دزد جامعه! ريگولوس بلک از شما، زندان بان و مامور سختگير دولت سابق حمايت مي کنه! يعني چي، هان؟ مثل اين نمي مونه که موش بياد و از گربه حمايت کنه؟! بدون شک يه کاسه اي زير نيم کاسه ست! طفره نريد، توضيح بديد!

5- چرا جيگر؟! چرا دل نه؟ چرا قلوه نه؟

6- اگر بهتون راي بدم شما در مقابل برام چيکار مي کنين؟! پورسانت بنده چی میشه؟ من زیر 500 گالیون کاریکاتورتو هم نمی کشما

هرچه سريع تر پاسخگو باشيد آقاي جيگر! مردم منتظر پاسخ هاتون هستن!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۱۲:۳۶:۳۰

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "روبیوس هاگرید"
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#19
و اما آقا چاقه!

از شما هم سوال دارم آقا!
کيک کيک تا پيروزي! نه ببخشيد... گندم امروز، آرد فردا، کيک پس فردا!

بله، شما آقاي هاگريد!
1- شما که از "گندم امروز" صحبت مي کنيد؛ مي دونيد که در سال هاي اخير چقدر توليد گندم کاهش يافته؟ در اين سالهاي خشکسالي فکر نمي کنيد اختصاص دادن بخش اعظم گندم کشور به توليد کيک، سبب ايجاد مشکل و کمبود گندم براي توليد نان خواهد شد؟ آيا با اينکار سبب افزايش واردات گندم نخواهيد شد؟

2- همونطور که مي دونيد کيک عمدتاً شامل کربوهيدرات و ليپيد هستش، در صورتي که آزمايش ها نشون مي دن که کيک هاي شما به شکل نامعقولي حاوي مقادير قابل توجهه پروتئين هستن! آيا شايعات مبني بر استفاده ي شما از گندم و آرد حاوي کرم و موش صحيحه؟ راستش رو بگين، اين پروتئين بالا ناشي از چيه آقاي هاگريد؟!

3- آيا درسته که شما در صورت وزير شدن طرح توزيع "کيک مدارس" رو در کنار "شير مدارس" اجرا خواهيد نمود؟ صرف نظر از مزاياي اين طرح که شخصاً باهاش موافقم، چطور قراره از اضافه وزن دانش آموزان جلوگيري کنيد؟!

4- بررسي پرونده ي شما نشون مي ده که شما علاوه بر اخراج شدن از هاگوارتز به علت تخلف از قوانين، سابقه ي حبس در آزکابان رو هم داريد. ضمن اين که مدارکي وجود داره که شما به صورت غيرقانوني اژدها خريد و فروش کرديد. لازم به گفتن هم نيست که مواردي بوده که حيواناتي که شما سر کلاس درستون برديد دانش آموزاتون رو زخمي کردن. واقعا چطور انتظار داريد مردم به شما، با اين همه تخلفتون اعتماد کنن؟ اين همه تخلف و قانون شکني! چه توضيحي داريد؟

5- مدت ها در امضاتون تصوير از خودتون رو داشتيد با عينک و گردنبند طلا! آواتارتون هم عکستون با پالتو پوست و کراواتي گرون قيمت! بود! تجمل گرايي تا کجا آقا؟ اصلاً چرا حذفش کرديد؟ لابد مي خواهيد به همه بگيد که تجمل گرا نيستيد!

6- وقتي از هاگوارتز اخراج شديد با پارتي بازي شکاربان شدين... وقتي همه فهميدن که يه رگتون غوله با پارتي بازي کرسي استادي‌تون رو حفظ کردين... با پارتي بازي رنک گرفتين و با پارتي بازي تاييد صلاحيت شدين! پارتي بازي تا کجا؟ مردم چرا بايد به کسي که اموراتش با پارتي بازي و روابط مويرگي! ميگذره راي بدن؟ حتماً خود شما هم در صورت وزير شدن روابط فاميلي و... رو بيشتر از صلاحيت و سابقه و رزومه ي کاري مدنظر قرار خواهيد داد، درسته؟

7- باز هم شما شما با يک رگ غول! هيچ مي دونيد که عموم مردم از دورگه هايي که يه رگشون غوله هيچ خوششون نمياد؟ چه اعتمادي به غولها هست که به خون انسان ها تشنه‌ان؟ شما که به شکل غيرقانوني از يه غول به اسم "گراوپ" در جنگل ممنوعه نگهداري مي کرديد... در صورت وزير شدن قراره غولها رو به انگلستان برگردونيد؟ واقعاً به امنيت فکري و جاني مردم فکر نمي کنين؟ مشنگ هايي که بي خبر براي کوهنوردي به کوههاي محل زندگي غولها ميرن چه گناهي دارن آخه؟

از توجيهات بي مورد و تلاش براي منحرف کردن اذهان عمومي خودداري کنيد! هدف من شفاف سازيه!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۷ ۱۲:۲۳:۱۲

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "فلورانسو"
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#20
عع فلو، شعارت! من خرم! بيا:
تصویر کوچک شده


و آما، آيا گمان نمودي که اومدم ازت حمايت کنم؟ خب اشتباه نمودي!
اومدم به چالش بکشمت (bokoshamet ) خانم!

1- آيا راي دادن به کسي که نام خانوادگي ندارد کار خوبيست؟:ارسطو
2- آيا راي دادن به دخترِ فراريِ خياباني ِ لابد عاق والدين! کار خوبيست؟
3- آيا کنار گذاشتن روش هاي مسالمت آميز و "جنگ جنگ" کار خوبيست؟
4- آیا جمع آوری رای به زور کیک و ساندیس و چیز کار خوبیست؟
5- یا معتاد کردن جوانان و نوجوانان معصوم که آینده سازان این مملکت اند کار خوبیست؟
6- آیا واقعاً به نظرت این بلای خانمان سوز، این ماده ی خانه خراب کن؛ این "چیز" نفرت انگیز چیز خوبیست؟
7- بوقی! بابالنگ دراز خیلی هم رمان خوبیست!
8- کیک و ساندیس؟ نه واقعا کیک و ساندیس؟! مال خودت خوشگل، یا انصراف بده یا برو بالاتر خب!

همین دیگه، پاسخ گو باش!


"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.