هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶
#11
گیبن پنجمین لیوان چای اش هم نوشیده بود که مادربزرگ با سینی چایی دیگری وارد شد.
و ان را به سمت نولا و گیبن گرفت.
-نوش جونتون ننه. بخورید چای بهترین چیزه. یادش بخیر شوهر مرحومم عاشق چای سبز بود ولی من چای طعم دار رو بیشتر میپسندیدم. اخر هم سر همین از هم طلاق گرفتیم.
-
-بخورید ننه سرد میشه ها.

گیبن نگاهی به نولا انداخت که توی مبل راحتی فرو رفته بود و به قاب عکس های رو دیوار نگاه میکرد.
-امممم. راستش مادر ما برای چایی خوردن نیومدیم. دنبال چیزی هستیم که فکر میکنیم شما بتونید برای گرفتنش به ما کمک کنید.

با شنیدن این که گیبن سر اصل مطلب رفته بود، نولا از نوستالاژی هایش بیرون کشیده و گوش هایش تیز شد.
-آره مامابزرگ جونم. ما داریم دنبال شاخ تک شاخ میگردیم.
-اتفاقا من دو سه تا شاخ تک شاخ تو زیر زمین دارم.

با شنیدن این حرف چشم های گیبن و نولا گرد شد. فکر این که به این راحتی ماده ی مورد نظرشان را پیدا کرده اند و میتوانند برنده شوند لبخند را به لب های آن دو آورد.


-ولی...
-ولی چی؟
-نمیتونم شاخ هارو همین جوری به شما بدم.

لبخند گیبن روی صورتش خشک شد. یک لحظه خون مرگخواری اش به جوش آمد. آیا باید مادربزرگ رو میکشت و شاخ را به زور میگرفت؟ به نولا نگاه کرد.او سرش را پایین انداخته بود و حرفی نمیزد.
-خب مادرجان؟ در ازای شاخ از ما چی میخواید؟


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶
#12
هماهنگ شده. زمان هم هر چه پیش آید خوش آید!

ویر:راس میگه هماهنگ است.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۳۰ ۱۴:۴۶:۰۹

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
#13
هافلکلاو

نولا جانستون به همراه گیبن


گیبن برگه ای که در دستش بود را نگاه میکرد. جلوی زهر نجینی کلمه ی "گرفته شد" ظاهر شد .
-زهر نجینی رو گرفتن. ولی مهم نیست، شاخ تک شاخ گزینه ی بهتریه. من خودم کلی سوال دارم که از تک شاخ بپرسم.

نولا بقیه ی زیپ های کوله ی گیبن را در جست و جو شکلات جست و جو میکرد.
-نابغه. تک شاخ ها خیلی وقته منقرض شدن. تازه زیاد از مردا خوششون نمیاد و با افراد مونث بهتر ارتباط برقرار میکنن. بعدشم...
-اممم نولا؟ تو چطوری اینقدر درباره ی تک شاخ ها میدونی؟
-میدونی راستش مادربزرگم! مادربزرگ من ایرلندیه. مثل خودم و وقتی بچه بودم کلی داستان از موجودات افسانه ای مثل تک شاخ برام تعریف کرده.

گیبن لبخند شیطانی زد و به نولا خیره شد.
-آدرس خونه ی مادربزرگتو حفظی؟
-البته.
گیبن کوله پشتی غول پیکرش را روی کولش انداخت و دست نولا را گرفت.
-آماده ای؟

ولی منتظر جوابش نشد و تلپورت کرد.


چند دقیقه بعد

درست در وسط دریاچه ای ظاهر شدند و توی اب افتادند به زحمت خودشان را به خشکی رساندند و نفس زنان زیر سایه ی درختی رفتند.
-دفعه ی بعد خواستی تلپورت کنی، قبلش بهم بگو لباس شنامو بپوشم. هاع.
-چیه چی شد؟
-ما واقعا اینجاییم! سرزمین مادریم.

و چرخی زد و چندین نفس عمیق کشید، و بوی خوب طبیعت را به داخل ریه هایش برد. در این فاصله گیبن با وسایل توی کوله پشتی اش اتشی درست کرده بود. نولا و گیبن کنار آتش نشستند تا گرم شوند.
-خب نولا خونه ی مادربزرگت کدوم وره؟
-امممم میگما میخوای اول یه دوری تو شهر بزنیم؟ من خیلی وقته اینجا نبودم.
-نه خیلی دیره. ما باید سریع شاخ رو... .
-خواهش موکونم.

گیبن به نولا خیره شد. دوست نداشت زمان را از دست بدهد ولی ته دلش زیاد هم از گردش بدش نمی امد. شاید میتوانست اثار تاریخی انجا را ببیند و بعدا برای اربابش تعریف کند.

-باشه بریم.
-ایـــول!

گیبن و نولا وارد خیابان شدند. انگار روز جشن بود. بیشتر مردم بیرون بودند و خوش میگذراندند. نولا دست گیبن را گرفت و به تک تک جاهای دیدنی ایرلند تلپورت کردند. اول از همه قلعه های دونلچه . کهیر تا قلعه ی بلارنی. در قلعه ی بلارنی سنگی با همین اسم وجود داشت که بوسیدن ان خوش شانسی می اورد. گیبن داشت لباس هایش را در می اورد که برای خوش شانسی بیشتر کاری بیشتر از بوسیدن انجام دهد اما با دیدن نگهبان ها که به سمت انان می امدند، نولا که سرخ شده بود دست گیبن را گرفت و به جای دیگری تلپورت کردند.
آب دریا با قدرت به صخره های موهِر برخورد میکرد و و قطره های اب تا بالای صخره ها به پرواز در می امد. بعضی شهر های ایرلند مانند قرون وسطی بود و خانه ها بسیار قدیمی به نظر میرسیدند. در آخر به یکی از کافه ها رفتند و غذای محلی ایرلندی خوردند. تقریبا شب شده بود. گیبن آرام در خیابان شهر قدم میزد و کاغذی که دستش بود را مرتب نگاه میکرد. نولا هم بالای کوله پشتی غول پیکر گیبن خودش را مچاله کرده بود و به خواب رفته بود.
- خیابان شانزدهم شماره بیست و سه. همینه. بالاخره رسیدیم.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶
#14
گیبن کوله پشتی غول پیکرِ گِردی را بر دوشش حمل میکرد. وارد کافه هاگزمید شد و منتظر هم گروهیش ماند.
در آن فاصله یک لیوان آب آواکادو سفارش داد و روی صندلی نشست. صدای روزنامه ی جادویی شخصی که پشت میز کناری بود به گوش میرسید. صدای جیغ و فریاد، سراسر شور و هیجان.
-هِی. در مورد مسابقه ی هافلکلاو چیزی شنیدی؟

حرفش را به سمت گیبن گفت.


-آره. خیلی کم.
-تو روزنامه زده اسمشو نبر داور این مسابقه اس! پناه بر هلگا.
-شما هم هافلپافی بودی؟

مرد صندلی خودش را کنار صندلی گیبن کشید.
-البته. من خاطرات زیادی از هافلپاف دارم.

و یکی از رنک هایش را به گیبن نشان داد. همینطور که بیشتر با هم اشنا میشدند و گیبن میفهمید که تا به حال چیزی از هافلپاف نمیدانسته، صحبت هایشان گرم گرفت. گیبن برای او از مسابقه ی هافلکلاو و این که در مسابقه شرکت میکند گفت.

-اوه. تو جدا مسابقه میدی؟
-آره. من میخوام برنده بشم.
-خوبه. امیدوارم که بشی.

مرد کمی به دور و ور گیبن نگاه کرد و به جز کوله پشتی غول پیکرش چیزی ندید.
-راستی هم تیمی ایت کجاست؟ فکر نمیکنم بتونی تکی مسابقه بدی.

گیبن لبخند اطمینان بخشی به مرد زد. همان لحظه در باز شد و دختر نسبتا بلندی وارد کافه شد. نگاهش را به گیبن انداخت. گیبن هم به او نگاه میکرد. مرد هم به دختر نگاه میکرد. مرد دستی روی شانه ی گیبن زد.
-نمیدونم مسابقه رو میبری یا نه. ولی اون قطعا ارزش شرکت تو این مسابقه رو داره! هم تیمیته درسته؟

گیبن تایید کرد. دست مرد را جلوی صورتش دید با او دست داد و از او خداحافظی کرد. نولا جانستون سریع به سمت گیبن دوید. گیبن محو دیدن رگه ی طلایی موهایش شده بود. نولا دوید و دوید و چوبدستی اش را بیرون کشید و پاق بر سر گیبن کوبید.
-چرا میزنی؟
-گفتم یخمون باز شه همین اولش.
-چرا اینقدر دیر اومدی؟
-اوه. خوب شد یادم نرفت. باید برای ساخت معجون بریم دنبال یه جور ماده بگردیم. یه لیسته ولی من هنوز انتخاب نکردم.
-بیا باهم انتخاب کنیم.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۲۲:۱۹:۰۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
#15
گیبن آرام و بی سر و صدا وارد پژوهشگاه زیرزمینی هکتور واقع در عمارت ریدل شد. سریع به قسمت معجون های سیاه رفت و دنبال بطری خاصی گشت.
-فکر میکنم همین باشه. معجون زیرآب نزنی و شایعه نپراکنی هکتور!

بطری را تا آخر سر کشید.
کمی بعد جثه اش تغییر کرد. نقابش رفت و موهایش بلوند شد. گیبن خودش را در آینه نگاه کرد. قیافه ی ریتا را می پسندید. به سمت در خروج رفت و از خانه ی ریدل خارج شد. اولین نفری که جلوی در دید دیانا ویلیامسون بود که داشت از پنجره داخل را نگاه میکرد تا با جزئیات خانه ی ریدل اشنا شود.
-هی سلام دیانا بیا اینجا.
-باشه چون تو میگی میام.

گیبن با خودش فکر کرد "چه ساده لوح"، دست دیانا را گرفت و به سازمان ملل تلپورت کرد. دیانا را بالای سکو نشاند و خودش هم به سرعت پایین رفت و جلوی یکی از میکروفون ها نشست.

-خب دیانا ویلیامسون. مدعی ام شما در حادثه ی 11 تیرداد سال 4367 باعث و بانی حمله ی به برج های دوقلو هستین.
-اسمشونم نشنیدم.
-مهم نیست به هر حال شما مجرمید من خودم بودم دیدم. تو طبقه 103 هم بودم. نصف صورت من سر همون ماجرا از بین رفت. میگذریم شما کمتر از سه ماه پیش باعث باخت تیم کوییدیچ مشهور پایتخت در مقابل تیم عربی شدین. دانش آموزهای مدرسه ی جادوگری السِحر از خوشحالی میخواستن خودشونو منفجر کنن.
-من؟ اما من که...
-توجیه چرا؟ من خودم بودم دیدم شما تو قسمت تماشاچیا، لوموس مینداختی تو چش دربازه بان خودی. واقعا چطور میخواید توجیح کنید. خبر نگارا، دوربین ها روشنه دیگه؟

و نگاه دیانا به ده ها دوربین غول پیکری که در حال فیلم برداری از او بودند افتاد. گیبن روی سِن پرید. چندین پرونده ی دیگر را جلوی دیانا روی میز کوبید.
-به تازگی با خبر شدیم که شما حدود دو ملیون گالیون از وزارت خانه اختلاص کردین.
-من؟ من اصلا ریاضیم خوب نیست. بعدشم حتی اگه درست باشه فکر نمیکنم دوملیون مبلغ زیادی...
-فکر میکنید نیست؟ مطمئنم میدونید تعداد ساکنین شهر های جادویی واقعا کم شده. و کسی نیست که مالیات بپردازه. این پولی که شما اختلاص کردین. غذای بیست ملیون محفلی روی برای بیست سال تامین میکرده و تازه اخرش هم اضافه میومده. چطور میخواید جلوی مرلین جوابگو باشید؟
-باور...
-کافیه! دیگه نمیخوام گوش کنم. امثال شما، قلب خبرنگاری مثل من رو به درد میارید .

و دستهایش را جلوی صورتش گرفت و الکی گریه کرد.
-نه من دیگه نمیتونم ادامه بدم. این مصاحبه رو تموم میکنم. تو خودت باید جوابگو کارهایی که کردی باشی، محض اطلاع این مصاحبه برای تمام جهان مخابره میشده کِسای زیادی هستن که میخوان تو تاوان بدی. به خاطر کارایی که کردی.

و همین که سرکله ی افرادی برای گرفتن دیانا داخل سالن پیدا شد. گیبن به جلوی در خانه ی ریدل تلپورت کرد. سنگینی نقابش که برگشته بود را حس میکرد و همینطور موهای بلوندی که جلویش به زمین ریختند. محکم در را باز کرد و با صدای بلند فریاد زد.
-من برگشتم!


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۵ ۰:۳۰:۴۰
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۵ ۰:۳۱:۳۷
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۵ ۰:۳۲:۴۱
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۵ ۱:۳۷:۲۶

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
#16
مرگخوارانی با جثه ی خرس مثل کودکان کف اتاق لرد ولو شده بودند و نقاشی میکشیدند. اون وسط ها گیبن نگاهش را به برگه بغلی انداخت تا ببیند او دارد چیکار میکند. اما لرد او را دید.
-سرتون رو برگه ی خودتون باشه. گیبن تو برگه تو بیار اصن. نمیخواد بکشی.
-غلط کردیم ارباب. این بار رو ببخشید. دیگه تکرار نمیشه. تازه ارباب هیچی ندیدم، اخه هیچی نکشیده بود.

و سرش را پایین انداخت.

چند دقیقه گذشت و مرگخواران حسابی روی برگه شان چمپاتمه زده بودند. صدای تیک تیک برخورد انگشتان لرد با میز تنها صدای بلند اتاق محسوب میشد.
-دو دقیقه دیگه برگه هارو جمع میکنیم.
-نــــــــــــه ارباب.
-ارباب بیشتر وقت بدین.
-ارباب معجون وقت اضافه ؟
-ما تازه شروع کردیم ارباب.

مرگخواران سرعتشان را بیشتر کردند و قلم هایشان را با سرعت بیشتر تکان دادند. لرد در بین مرگخواران قدم میزد و هر جا گوشه چشمی به برگه ای می انداخت. صاحب برگه سریع دستش را روی برگه میگذاشت و ان را میپوشاند تا از دیدگان لرد مخفی باشد.
-وقت تمومه. برگه هاتونو بیارید.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#17
کجا؟
لای ریش البوس


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۳ ۲۳:۴۰:۴۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#18
پست پایانی!

-آلبوس؟
-جانم؟
-خب حالا که فهمیدیم. همش دروغ بوده بهتر نیست بریم ؟

دامبلدور فهمید یا الان یا هیچوقت. پس رودرواسی را کنار گذاشت و با صدای رسا درخواستش را اعلام کرد.

-زن من میشی؟

البته شاید نباید به همین رسایی اعلام میکرد چون بیشتر از صد تا کله از گوشه کنار اتاق بیرون امد و به ان دو زل زد.

-اممم. من نمیدونم چی باید بگم!
-بگو آره.
-باشه. "آره"

صدای کلکله و همهمه و دست و جیغ و هورا از همه جا به هوا خواست و هاگرید جلوی البوس و مینروا ایستاد.و از جلوی هاگرید صدایی امد.
-ملچ ملوچ ملچ اوم اوم ملچ.

-هاگرید؟ برو اونور بذار ما هم ببینیم!
-نمیشه بد اموزی داره. هر موقع خودتون ازدواج کردین. بعدا از این کارا کنید.

فردای انروز : دفتر پروفسور

-پروفسور؟ هستین؟ اتفاقی افتاده که باید بهتون بگم.
-نه پروفسور نیست. اختیار اینجا فعلا با منه کارتو بگو.
-اما من با پروفسور کار داشتم اخه.
-پروفسور دامبلدور با پروفسور مینروا رفتن ماه عسل و من اینجا مسئولم. تو مشکلی با این قضیه داری ؟ تصویر کوچک شده


نوگل تازه شکفته در جا پژمرده شد و کمی هم خودش را خیس کرد و گریه کنان از اتاق خارج شد. گیبن هم پایش را روی میز گذاشت و دستش را در ظرف شکلات های دامبلدور کرد و سعی کرد تا حد امکان از نبود آلبوس استفاده کند.

پــــــایــــــــان!


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
#19
گیبن بدوبدو خودش را به جلوی در خانه ریدل رساند. حیاط خانه مثل همیشه بود. دکه دربانی رودولف تقریبا داشت از هم وا میرفت.
گیبن محکم در را باز کرد و با اشتیاق فریاد زد:
-من برگشتم!

نگاه هایی که دور میز غذا بودند همه به سوی او برگشت و دوباره نگاه ها به سمت میز بازگشت و سر و صدای قاشق و چنگال ها به هوا رفت. گیبن فکر کرد کسی صدایش را نشنیده اینبار بلند تر داد زد.
-مــــــن برگــــــــشتم.

رودولف یکی قمه هایش را به سمت گیبن پرت کرد که خوشبختانه قمه کمی بالاتر از صورتش، به در خورد و تا نصفه در ان فرو رفت.
-به بند کفشم که برگشتی. چیه هی سر و صدا میکنی وقت غذا.

بقیه هم دندون قروچه ای کردند و حالبت صورتشان را عوض کردند مثل وقتی که بوی نامطبوعی به مشام میرسد. گیبن بدنش مور مور شد. بغضش گرفت. سرش را پایین انداخت و یکدفعه.
-آآآآآآآآ همه چیز مثل سابقه! باورم نمیشه.

و همینطور که اشک از چشمانش فرو میریخت با لبخند به هر جا رفت و چرخید و خودش را به در و دیوار مالید. ساکش را روی زمین گذاشت و بدو بدو پله هارا دوتایکی به طبقه دوم، جایی که راهرویش بود طی کرد. با دیدن راهرویش چشم هایش گرد شد.
-

دیگر نمیشد راهرو صدایش کرد. قسمتی از سقف پایین امده بود و تمام وسایلی که انجا داشت شکسته یا نابود شده بودند. ولی گیبن باز هم ناراحت نشد. همین که برگشته بود مرلین را شکر میکرد. ولی با خودش فکر کرد پس از این به بعد کجا بخوابد؟ صدای بال زدن حشره ای از پشت سرش شنید.
-لینی؟
-درد. مرض. کوفت. اسممو صدا نکن چندشم میشه. ارباب گفتن نمیتونی تو عمارت بخوابی. برو زیر بوته ای علفی گیاه آدم خواری چیزی بخواب. غذا هم به عهده ی خودته و اگوستوس حق نداره برات غذا درست کنه. ایش!

و رویش را اونور کرد و بال زنان از گیبن دور شد. گیبن باز هم ناراحت نشد و از مرلین برای اربابش دعای طول عمر با عزت کرد.
وسایلش را برداشت و بدو بدو به حیاط پشتی خانه ی ریدل رفت. پنجره ی اتاق لرد باز بود. گیبن تکه کارتونی مقوایی پیدا کرد و زیر سایه ی درخت کوچکی پهن کرد و دراز کشید. سیگاری از پاکت سیگارش دراورد و به ان پک زد و پک زد و پک زد.




هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶
#20
سوالات هری پاتری

حالا نمیدونم ریتا اینارو میپرسه یانه! گفتم من بپرسم حالا!

1- اگه شب میخوابیدی صبح تو برزخ پا میشدی. :|
و بهت میگفتن میتونیم بفرستیم تو داستان های هری پاتر واقعی. کدوم شخصیت رو انتخاب میکردی. خوب فکر کن!

2-بهترین لحظه فیلم؟

3-از مرگ کی خیلی ناراحت شدی؟

4-کی؟ کی؟ کجا؟ با کی؟ چیکار؟

5- بازی های هری پاترو بازی کردی؟ به تعداد قسمت های فیلمش بازی داره.(البته قسمت اخر بازی اخر رو هیچکس نباید تموم کنه! )

6-به نظرت با اون همه پولی پدر و مادر هری براش کنار گذاشته بودن! چرا مثل فقیر بیچاره ها رفتار میکرد؟

7-از کارت غورباقه ی شکلاتی خاطره ای داری؟ اسمش! عکسش اصن خود کلمش! تعریف کن.

8-طبق دستور در نقش شخصیت سیاهی برای ترور وزیر به وزارت خونه رفتی! اونجا میفهمی که وزیر همون شخصیه که سه سال ارزوی ازدواج باهاش رو داشتی. عشق یا وظیفه؟

9-اگه بخوای یه بچه ی کوچیک رو که تازه کتاب های هری پاترو خونده به سایت دعوت کنی تا فعالیت کنه. چطور بهش معرفی میکنی؟ بر فرض که بچه پستونک از گردنش اویزوونه و هیچ تعریفی از ایفای نقش نداره. چطور جذبش میکنی؟

الان مطمئنم ریتا این سوالارو نمیپرسید.
بدرووود.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.