هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵
#11
یک آغاز شیرین برتری یا ضعف خاصی نسبت به یک شیرینی بی آغاز ندارد.
-کباب غاز، رابعه اسکویی-



لرد ولدمورت جوان، در اوایل جاده‌ی بی انتهای اهریمنیش قرار داشت. روز به روز محدوده شهرت و بدنامیش در دنیای جادویی گسترده تر و اعضای گروهکی که دورش را گرفته بودند بیشتر می‌شد. با این حال هنوز خبری از لشگر عظیم «مرگخواران» نبود که لرد را به یک فرمانده صرف تبدیل کند. به علاوه خود او نیز اشتیاقی به این موضوع نداشت؛ هنوز بخ سیراب کردن عطشی که عقده‌های کودکی در وجودش ایجاد کرده بودند، به کمک جنایت، امیدوار بود. با هر قتل برای لحظاتی سرمست می‌شد و آن خلا را فراموش می‌کرد. شکنجه برای او حکم افیونی داشت که هنوز تبدیل به عادت نشده بود.

از عمارتی که به تازگی تصاحب کرده بود خارج شد و صحنه عجیبی را در مقابلش دید. مدت مدیدی بود که تمام ساکنین آن اطراف از ترس جانشان همه چیز را به حال خود رها کرده و متواری شده بودند.

- تو به چه جراتی این‌جا وایستادی بچّه؟!

- واینیسادم که! دارم بازی می‌کنم.

- از ما نمی‌ترسی؟

- فراماسونی؟

- نه! ما لرد ول...

- خوب په واس چی بترسم؟ من فقط از فراماسونا می‌ترسم. تازه ازونم قبلا نمی‌ترسیدم، عمو رائفی که تو مردسمون صحبت کرد دیگه ترسیدم.

- ما خیلی خطرناکیم. ما لرد ولدمورتیم. می‌کشیم، شکنجه می‌‌کنیم، طلسم می‌کنیم ...

- خو بکن!

- موهام.

لرد که از عنفوان کودکی زیبارو بود و بدنی مرمرین داشت بالاجبار برای تعجب از موهای سر مایه گذاشت و همانجا بود که برای همیشه آن ها را از دست داد. او که شیفته نترسی پسربچه شده بود، مهرش به دلش افتاد و تصمیم گرفت نه تنها از کشتن او صرف نظر کند، بلکه او را همواره در کنار خود نگاه دارد و به فرزند خواندگی بپذیرد. پسرک هم که هنوز از این چیزها سر در نمی‌آورد بدون معیار خاصی متقابلا به لرد علاقمند شد و او را والدخوانده‌ی خود دانست.

- یعنی از این به بعد صدات کنم ددی؟

لرد همواره داشتن خانواده و وابسته بودن به آن را نقطه ضعف به شمار می‌آورد. هرگز دوست نداشت کسی از رابطه پدرخواندگی‌اش با خبر شود. پس چاره‌ای اندیشید تا برای همیشه این موضوع رازی سر به مهر باقی بماند.

- نخیر! کسی نباید بفهمه تو فرزند مایی. وانمود می‌کنیم که خدمتکار شخصی مایی تا جلوی چشم خودمون باشی. اسمت چیه پسر؟

- ممد!

- چه اسم عجیبی! ترتیبی می‌دیم به عنوان معادل نوکر وارد ادبیات جادویی بشه. تو هم می‌شی ممد ما.

و از آن جا بود که ممدها به جامعه جادویی وارد شده و در جای جای آن پراکنده شدند و همواره برای انجام خرده کاری از آن‌ها استفاده شد.


تصویر کوچک شده


عشق پنج نقطه دارد.
-دانستنی‌ها، میم مودب پور-


- ده ره ره ره ره ... ایتس ده دارک لرد وی او ال دی ... یه ممدی چایی بیاره برای ما ... ده ره ره ره ... کروشیو اوری دی!

لرد که به تازگی از سفر کاری ظاهرا موفقیت آمیزی بازگشته بود، شنلش را درآورد و روی تخت لمید.

- بفرمایید ارباب.

- این چایی چقدر کم رنگه! آواداکداورا! یه چایی دیگه بیارین برا ما.

ممدها یکی پس از دیگری وارد می‌شدند و به دلایلی نظیر آب زیپو بودن، پررنگ بودن، قند نداشتن، قند داشتن و ... به قتل رسیدند.

- این بی عرضه‌ها رو کی استخدام کرده؟! ممدِ خونه‌زاد ما کجاست؟

- سرورم یک هفته می‌شه که کسی ندیدتش.

لرد سراسیمه از جا برخواست و به صحن علنی خانه ریدل شتافت.

- یعنی چی؟! یکی از خدمتکاران ما رو دزدیدن؟ پس شما بی عرضه‌ها این جا چه غلطی می‌کنید؟

- ارباب ندزدیدنش، خودش رفت ... تصادفاً من وقتی می‌رفت تعقیبش کردم. جای دورافتاده و عجیبی بود!

- سریع مارو میبری اونجا.

لینی شروع به بال زدن کرد و لرد که نمیخواست ذره ای زمان از دست بدهد، ناگهان به کمک نیروی عشق و بدون جارو شروع به پرواز به دنبال او کرد. آن دو از فراز کوه‌ها و دشت‌ها و شهرها گذشتند و به شهری دورافتاده و ناآشنا رسیدند. در حاشیه شهر لینی کنار غاری متوقّف شد و گفت: اینجاست ارباب!

لرد وارد غار شد و در آن‌جا ممد را دید که گوشه‌ای نشسته بود و کار خاصی نمی‌کرد!

- ممد! این‌جا چی کار می‌کنی؟!

- خستم ارباب ... خستم ... از همه خستم ... از آدما! می‌خوام دیگه هیشکیو نبینم.

- دستور میدیم دیگه خسته نباشی.

- چشم.

و اینگونه بود که ممد بر افسردگی غلبه کرد به خانه ریدل بازگشت.


تصویر کوچک شده


کسانی که از تاریخ عبرت نگیرند، عبرت تاریخ می‌گیرد و ... می‌بردشان.
-شصت و نه سال تنهایی، شیث رضایی-


- خوب دیگه، قصد داریم باقی شب رو تنها بگذرونیم و به فردا بینیدیشیم؛ مرخصید ... تو نه ممد! تو میای اتاق ما کفش های همایونی رو واکس میزنی. برامون مهم نیست که وقت خوابه. تا وقتی کل کلکسیونمون برق نیفتاده حق رفتن نداری.

مطابق معمول لرد بهانه‌ای تراشید تا شب را در کنار فرزندش صبح کند. برای روز بعد نقشه‌های زیادی داشت که معمولا آن ها را با تنها فرد قابل اعتمادش مطرح میکرد.

- سیوروس رو؟!

- آروم باش بچه میشنون صداتو!

- اما ... اما سیو که همیشه خادم وفاداری بوده!

- منافع مهم تر ممد ... تو این چیزارو نمیفهمی.

- حالا نمیشه ...به خاطر من ...

- نه ممد نمیشه.


تصویر کوچک شده


لحظه خداحافظی، به سینه ام فشردمت.
-وان لست گودبای، جان لنون-


- ارباب ... جسارتم رو ببخشید ... شما برام هم پدر بودین هم مادر ... تا حالا هم روی حرفتون حرف نزدم ... اما با نظرتون مخالفم، به نظرم اتفاقا علی رغم محفلی بودنش خیلی هم دختر خوبیه ... و چه شما اجازه بدین چه ندین ما قصد ازدواج داریم.

- بسیار خوب ممد ... هرکاری میخوای بکن. برو دنبال زندگی خودت.

ممد که از برخورد منطقی لرد خوشحال شده بود با لبخند به سمت در خروجی حرکت کرد.

- آواداکداورا!

لرد نشان داد که در قساوت قلب از هر انسان دیگری یک سر و گردن بالاتر است و به سادگی آب خوردن در یک لحظه می‌تواند دامبلدورگونه به منافع مهم تر بیندیشد و از فرزندخوانده خودش نیز بگذرد. کاری که تنها از یک لرد ولدمورت برمی‌آید.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۷ ۱۸:۰۱:۳۶

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱:۲۰ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۵
#12
طوسی جامگان لندن

گلر: روفوس اسکریمجیور
مدافعا: باروفیو © - [هاگرید]
مهاجما: لادیسلاو ژاموزسلی - [روونا ریونکلا] - [ملکه]
جست‌وجوگر: ریگولوس بلک

سرمربی: لرد علی لندنی


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵
#13
پست پایانی


جماعت گرسنه‌ی درّه‌ی نشیمن‌گز مانند کایوتی پیشبند بسته و کارد و چنگال به دست گرفتند و گاومیش نیز در نقش رودرانر ظاهر شد و حالا ندو کی بدو! امّا گاومیش یک فاخته نبود بلکه گاومیش بود و چست و چابکی میگ میگ را نداشت. از طرفی وینکی نیز یک جن ریزنقش و سریع بود و ظرف چند ثانیه به گاومیش رسید. لادیسلاو که از فرط گرسنگی روی زمین نشسته بود و نای حرکت نداشت سعی کرد وینکی را از حمایت‌های روحی خود محروم نکند ...

- آفرین وینکی! غزال تیزپای جادوگران! دوست دارم گاومیش گرفتنتو! خوشا به حال اربابت! گاومیش پروار را باید گرفت و ... خورد!

وینکی که مانند سایر اعضای کاروان از لحاظ بدنی کم آورده بود و چیزی نمانده بود تقلّای گاومیش باعث شود از چنگش فرار کند دست به مسلسل برد و او را به ضرب گلوله از پای دراورد و اگرچه گاومیش یک جانپیچ بود و از جادوهای حفاظتی بهره می‌برد، گلوله‌های وینکی نیز جن‌ساز بود و جانپیچ‌کُش! القصّه، ملّت گاومیش را سیخ کردند و با نوشابه‌ی کره‌ای زدند به بدن و همگی جا به جا مردند! اگرچه طبعاً باید طلسم گاومیش مقدّس آن‌ها را گرفته باشد امّا پست پایانی است و پیام اخلاقی داشتن داستان طور دیگری حکم می‌کند. حقیقت این است که نوشابه‌های کره‌ای که برند روسی داشتند تقلّبی بوده و در طویله‌های میش‌آباد پر شده بودند و باعث مسمومیّت شدند. بچّه‌های خوب توی خونه! به شیشه و قوطی باکلاس نوشیدنی‌های کره‌ای اعتماد نکنید. پخ بزنید خودم کره سگی جن‌ساز با کیفیت بهتون بدم عشق کنید!

تصویر کوچک شده


- عجب مناظری! گاو و گوسفند، تسترال و هیپوگریف با آدم حرف می‌زنن!

هاگرید با تعجّب به هری نگاه کرد ... این مناظر برای او غیرمعمول نبود! امّا این تأثیرات بابت تشه اندکی عجیب به نظر می‌رسید. هاگرید مدّت‌ها با باروفیو هم خانه بود و نیمه شب‌های بسیاری را به خاطر داشت که او تحت تأثیر تشه با چشم‌های سرخ و تلو تلو خوارن وارد می‌شد امّا بعد از چرتی کوتاه تأثیرش می‌پرید و او به حالت عادّی برمی‌گشت. پس چرا آن‌ها لحظه به لحظه بیشتر در توهّم فرو می‌رفتند؟ پاسخ این سؤال ریشه در حقیقتی تلخ داشت که هیچیک از افراد حاضر در مینی‌بوس و حتّا هیچ محفلی دیگری نیز از آن با خبر نبود. دامبلدور سال‌ها بود که در غذای روزانه آن‌ها «چیز» حل می‌کرد تا عشق و اعتماد متقابل را بین آن ها افزایش دهد و هیچ کس فکری جز عشق ورزیدن نداشته باشد. حال این تأثیر عجیب، حاصل مصرف همزمان «سنّتی» و «صنعتی» بود که گفته می‌شود از خطای پزشکی نیز مهلک‌تر است و بعد از ساعتی توهّم شدید باعث اوردوز می‌شود. عاقبتی که جز هاگرید که بدنی مقاوم داشت، نصیب تمام آن افراد شد. بله بچّه‌های خوب توی خونه! صنعتی و سنّتی را قاطی نکنید. اوردوزتان را هم تقصیر پزشکان زحمت کش جامعه نیندازید. صنعتی یا سنّتی خالص هم اگه خواستین به خودم پخ بدین.

تصویر کوچک شده


باروفیو مشغول نمایش آثار به جا مانده از وزرای سابق بود که تلاش پارتنرش برای برقراری ارتباط از یک طرف و خورده شدن بخشی از روحش از طرف دیگر باعث شد دچار حالت خاصی شود.

- این هم پاتیل به جا مانده از دوران جیگر هسته که ...

- جناب وزیر؟ چی شد؟ چرا ساکتین؟

- یک حالتی منه ره دست داد!

- حالت ازدواج؟

- نه ... مرلینگاه! همینجا وایسین من الان بره ره می‌گردم.

ملّت به در و دیوار موزه نگاه می‌کردند و منتظر بازگشت باروفیو از مرلینگاه بودند که در پاتیل بالا آمد و نقابی از درز آن نمایان شد. شخص نقاب دار یک بمب کود حیوانی - محصول تولیدی فرد و جرج ویزلی - را رو به دوربین گرفت تا قسمت آخر علاوه بر پیام اخلاقی، اسپانسر نیز داشته باشد و خرجمان دربیاید و سپس آن را وسط جمعیت پرتاب کرد و دوباره در پاتیل پنهان شد.

- این‌جا چه خبر هسته؟ چرا همه رفتن؟ چرا این‌جوری شد؟ این‌ها همه توطئه هسته! روستایی کسایی که تورش ره خراب کردن ره بیچاره می‌کنه!


پایان سوژه


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#14
- یه عالمه روح ارباب این‌جا سرگردانه! نمی‌تونیم همینجوری ولش کنیم بریم.

هاگوارتز که اکنون خرابه‌ای نیم‌سوخته بود مانند لانه‌ی مورچه‌ای شده بود که یک بچّه‌ی تخس در آن کبریت انداخته باشد. دانش آموزان و اساتید دوان دوان از میان آن خارج شده و هر یک به طرفی می‌دویدند.

- این روح خلوص چندانی ندارد. باید تصفیه گردد!

مرلین در حالی که فریاد می‌زد «یه تیکه جانپیچ ارزششو نداشت بابا! این دوستیاست که می‌مونه!» گوشه‌ای ایستاده بود و سعی داشت همگان را به خاموش کردن آتش دعوت کند امّا ناگهان به فکر نوشتن کتاب «مرلین کبیر که بود و در آتش سوزی بزرگ هاگوارتز چه کرد» افتاد و دوان دوان از معرکه خارج شد.

- معجون جداسازی بدم؟

استرجس که صورت خود را چنگ می‌زد نیز در نزدیکی مجمع مرگخوارها ایستاده بود و فریاد می‌زد: «مدرسه تعطیله! »

- من که حتّی روش‌های مشنگی رو به معجون ترجیح می‌دم!

روح رز که به تازگی کنکور مشنگی داده بود و از هر مشنگی بیشتر به علوم مشنگی آشنا بود، در حالی که پرواز کنان صحنه ره ترک می‌کرد یک جمله گفت تا دینش را پیش از رفتن به سوژه ادا کند: «سانتریفیوژ! »

- فکر خوبیه! بریم روح اربابو غنی سازی کنیم!

استرجس دست از چنگ زدن برداشت و این بار فریاد زد: «دانش‌آموزای سوخته و نیم‌سوخته از من خواهش کردن که هاگوارتز رو تعطیل نکنم! چند روز صبر کنید تا من از اول یک سیستم ضدحریق برای مدرسه طراحی کنم. »

- چی‌چی و غنی سازی کنیم؟! من تازه توافقه ره کردم! ما قرارداده ره بستیم که تمامی غنی سازی‌های روحی ره تعطیل کنیم و سانتریفیوژها ره دادیم رفت!

استرجس دوباره شروع به چنگ زدن کرد و گفت: «معده من به گرما حسّاسه! نخواستم! تعطیله! » و سپس از مهلکه گریخت.

- آقای باروفیو! خجالت بکش! توافق شما چه سودی برای مردم داشته؟ پس کی ما قراره اثراتش رو ببینیم؟ نه شیر ارزون شده و نه ماست! دست از این باج دادن ها بردار و سانتریفیوژها رو راه بنداز.

تام ریدل که روسری سرکرده بود و بالش زیر ردایش گذاشته بود در حالی که فریاد می‌زد: «کی بود کی بود؟ من نبودم! من تام نیستم! من گاو مشت حسن ننه‌ی هاگریدم!» دور مدرسه می‌چرخید.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#15
نفرات برتر تور بازدید از موزه:
تصویر کوچک شده


نشان گاومیش طلایی: لوک چالدرتون: 22 امتیاز
تصویر کوچک شده


نشان گاومیش نقره‌ای: رودولف لسترنج: 17 امتیاز


* با توجه به برابری امتیاز چهارنفر بعدی، نشان گاومیش شیری به هیچ‌یک از شرکت کنندگان تعلّق نمی‌گیرد.

تصویر کوچک شده


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۸:۵۵ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵
#16
٭ با پایان مهلت دو هفته‌ای اعلام شده، تور بازدید از موزه به پایان رسید. نفرات برتر به زودی اعلام شده و جوایز ایشان اهدا می‌گردد.

+ دای لوولین، نیوت اسکمندر، ویولت بودلر، آلیشیا اسپینت، مونیکا ویلکینز، هایدی مک آووی، گودریک گریفیندور، رون ویزلی و گیبن به علّت ثبت نام و عدم شرکت در تور به یک ماه حبس تعذیری در آزکابان محکوم شده و به زودی توسّط دیوانه‌سازها جلب خواهند شد.

+ با تشکّر از لرد ولدمورت، ویولت بودلر و ناظرین محترم انجمن‌های قلعه‌ی هاگوارتز، کوچه‌ی دیاگون، دهکده‌ی هاگزمید و شهر لندن که در برگزاری این تور صمیمانه همکاری کردند.


٭ به علّت عدم استقبال دانش‌آموزان و به حدّ نصاب نرسیدن تعداد شرکت کنندگان، کلاس‌های کانون تا اطّلاع ثانوی پلمب شد.

+ با سپاس بی‌کران و همچنین پوزش از هکتور دگورث گرنجر، لرد ولدمورت، لینی وارنر، آرسینوس جیگر، رز ویزلی و رودولف لسترنج که به عنوان ارشد گروه‌ها جهت برنامه ریزی کلاس‌ها همکاری کرده و یا به عنوان استاد و منتقد آماده همکاری با کانون بودند.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۵ ۹:۰۴:۲۴
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۵ ۹:۰۷:۵۵

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: کانون جادویی آموزش (چوبدستی‌‎چی)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
#17
تمامی اعضایی که از ابتدای سال 94 به بعد وارد ایفای نقش شده‌اند می‌توانند برای شرکت در کلاس‌ها و مسابقات کانون، با پر کردن فرم زیر ثبت نام کنند. *

1. نام لقب:

2. دروس جادویی موردعلاقه:

3. استعدادها و توانایی‌های جادویی:

4. سال چندمی هستید؟ (در چند ترم از دو ترم برگزار شده شرکت داشته اید)

5. در صورت قبولی در امتحاات سمج، چه میزان از قبولی خود را مدیون کانون می‌دانید؟

6. آیا حاضرید در مصاحبه با جادوگرتی‌وی اعلام کنید از بدو تولّد به کلاس‌های کانون می‌رفتید؟


* تبصره: در صورت تایید ارشد گروه، اعضای قدیمی تر نیز می‌توانند در کلاس‌های جبرانی و نهضت ثبت نام کنند.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
#18
وزارتخانه‌ی سحروجادو با همکاری گروه‌های چهارگانه هاگوارتز برگزار می‌کند!

هاگوارتزی‌ها! تازه واردها! کانون برای تابستان شما برنامه‌ی ویژه‌ای دارد. برای آمادگی بیشتر در کلاس‌های ترم بعد هاگوارتز، هم‌اکنون در کلاس‌های جادوآموزی کانون ثبت نام کنید.

تاریخ برگزاری کلاس‌ها: از جمعه 29 مرداد به صورت هفتگی
با حضور اساتید بزرگ و منتقدین باتجربه به صورت ثابت و مهمان

تصویر کوچک شده


I'm sick of psychotic society somebody save me




کانون جادویی آموزش (چوبدستی‌‎چی)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
#19
تصویر کوچک شده

هاگوارتزی‌ها، پشت سمجی‌ها، فشفشه‌ها
کانون برای شما برنامه‌هایی شیری دارد!

محل برگزاری کلاس‌های فوق برنامه و تحصیلات تکمیلی کارآموزی جادویی


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۴ ۲۰:۳۰:۲۸

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۸:۱۱ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#20
خلاصه با احتساب بخش‌هایی از این پست (#اسکی_لرد):
وزارتخانه تور بازدید از موزه برگزار کرده و بازدیدکنندگان در سه گروه در حال عزیمت به موزه هستند. دسته‌ی اول (ریگولوس، دای، لادیسلاو، گودریک، مونیکا و وینکی را به رهبری گاومیشِ باروفیو) چپ کرده و به درّه‌ی نشیمن‌گز که تبعیدگاه مجرمین جادویی است و امکان استفاده از چوبدستی در آن وجود ندارد سقوط کرده اند.
دسته‌ی دیگر (ویولت، ماندانگاس، هری، لوییس و رون به رهبری هاگرید) در راه شیر و کیکی که قرار بوده بینشان توزیع شود را می‌خورند و به دلیل آلوده بودن شیرها با معجون‌های هکتور، بی‌هوش شده و در توهّم‌های تیتاپی به سر می‌برند.
دسته‌ی آخر (رودولف، نیوت، گیبن، هایدی، آلیشیا و لوک به رهبری باروفیو) به موزه رسیده و مشغول بازدید هستند. رودولف با برخورد یک بلاجر تاریخی به شدت مصدوم شده.

تصویر کوچک شده


- چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟ چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟ چرا شیره ره می‌ریزین تو سوژه؟

باروفیو که هرچه این جمله را در چوبدستی تکرار کرد پاسخی نشنید، سریعاً مشغول به تحقیق در رابطه با عوارض جانبی مصرف تشه نمود و از میان عوارض بی‌شمار ذکر شده، توهّم‌زایی نظرش را جلب کرد. بدین ترتیب همه‌ی تناقضات به وجود آمده به خوبی و خوشی، ماست گاومیش مالی شد و رفتن به داخل تی‌تاپ و پیوستن به گروه دوّم و این‌ها همه توهّم بود اصلاً!

خارج از توهّم، گروهی که همراه هاگرید بودند در مینی‌بوس شوالیه‌ از حال رفته بودند و خواب تیتاپی می‌دیدند و خود هاگرید که به عنوان یک نیمه غول، به دز بیشتری از تشه برای توهّم نیاز داشت، همچنان به هوش بود و سعی داشت فرکانس چتر صورتیش را بار دیگر برای ارتباط برقرار کردن با باروفیو تنظیم کند. با توجه به سبقه‌ی درخشان تشه، معلوم نبود پس از به هوش آمدن چه بلای دیگری به سر بازدیدکنندگان همراهش می‌آید.

گروه همراه ریگولوس نیز از نواختن بوق وارونه و چرخ چرخ بی هدف خسته شدند و تصمیم به هم‌فکری گرفتند. وینکی پرسید: «وینکی تونست شلیک کرد؟ » لادیسلاو که آدم دقیقی بود و پست اوّل را به خاطر داشت گفت: «خیر وینکی خطرناک است وینکی! درّه‌ی نشیمن‌گز تبعیدگاه مجرمان جادویی است، اگر در میان آنان افراد خطرناکی باشند و به سراغمان بیایند چه؟» گودریک فاز شجاعت برداشت و پاسخ داد «خوب بیان! من که از هیچّی نمی‌ترسم! » مونیکا نیز سعی کرد هوش ریونی به رخ بکشد و ایده همگروهیش را دوباره مطرح کرد: «چرا از راهکار جادوهای بدون چوبدستی استفاده نکنیم؟ کافیه مغز ریگولوس رو به گاومیش پیوند بزنیم!» ریگولوس که در نبود وکیل مدافعش احساس خطر کرده بود، در اقدامی عجیب خودش به دفاع از خودش پرداخت و پاسخ داد: «چرا حالا مغز من؟! ریگولوس تر از من پیدا نکردین؟ یهو دیدین مغزم که رف تو سر گاومیش باهاتون همکاری نکردم و شروع کردم به تولید انبوه نوتلا طوری که همتون توش غرق شینا! » دست آخر دای که رگ خون‌آشامش زده بود بیرون و احساس نیاز به خون شدیدی داشت در چرخشی صد و هشتاد درجه‌ای به مخالفت با ایده خودش پرداخت: «بهتره قبل از هرچیز تو این برهوت به فکر غذا باشیم! چطوره همین گاومیشو سر ببریم؟ هممونو چند وعده سیر می‌کنه!»

ملت مشغول تفکر بر روی راه‌های مطرح شده شدند. به راستی که اگر بدانند کشتن موجود مقدّسی به نام گاومیش چه گناه بزرگیست آن را برنمی‌گزینند. در سوی دیگر ماجرا امّا، باروفیو که بازدید از دامبلدورها را به زمانی پس از بهبودی رودولف موکول کرده بود، مشغول توضیح در مورد اشیای تاریخی بازمانده از وزرای قبلی بود.

- این میز اتاق بگمن ملعون مرلین نیامرز هسته! چه گالیون‌های زیرمیزی که از زیر این میز رد و بدله ره نکرد و چه ساحره‌هایی که به عنوان منشی روی ... خلاصش این هسته که شما یادتون نیسته ولی رودولفی بوده برای خودش! قدر دولت پاکدست منه ره بدونید! این هم منقل اتاق مورفین هسته که باهاش چیزه ره ره دود می‌کرد. قدر این دولت سالم و شیری ره بدونید!


I'm sick of psychotic society somebody save me








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.