هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۱۵ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴
#11
1)چرا اینقدر به پشت بوم علاقه داری؟

یا چرا روی پشت بومی؟

2)همیشه ادم راستگویی هستی؟

3)شده تا حالا یکی ازت سوالی کنه و تو برای اینکه حوصله جواب دادنشو نداشته باشی،بهش جواب دروغ بدی؟

4)ادم کینه ای هستی؟

5)میزان مغرور یا متظاهر بودنت چقدره؟

6)از چه کسایی بدت میاد در همینجا؟

7)لرد رو خیلی دوست داری نه؟ کلا انگار تعداد سیاه هایی که دوست داری بیشتر از سفید هاست(یا شاید من اینطور فکر میکنم).ولی خودت سفیدی!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸ ۰:۳۱:۳۲

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۰۵ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴
#12
صفحه نمایش ابتدا تاریک و سپس روشن میشود و با اهنگی اینچنین مینویسد:

دینگ،دینگ،دینگ
دینگ،دینگ،دینگ

درین ورین!


و راوی داستان شروع میکند به گفتن دیالوگ های تعریف داستان:

در زمان جادوگرانیان، شخصی بود به نام وی که نصیحت هایی پند اموز بر همگان میداد.
او نصیحت هایش را با حالت اکو داری میداد تا خوب در ذهن افراد نشیند.باشد که پند بیاموزند.

اما وی به دلیل کهولت سن،نمیتوانست جملات را خوب بر زبان بیاورد و بنده خدا هزار جور درد و مرض از قبیل الزایمر و آسم و تنگی نفس گرفته بود.همین باعث شده بود که وی اکو دار بودن جملات حکیمانه اش را از دست بدهد و از ان به بعد جملاتش را بدون اکو بگوید.

روزی وی در خانه خود نشسته بود و به عکس های سلفی اش با ماموت ها مینگریست که...

زیییییینگ!

ـ چه...کسی؟

ـ منم ای وی!

شخص که یک جادوگر خدایی بود،وارد گشته و در پیشگاه وی حضور یافت و گفت:
ای وی!من خیلی بی تابم!چاره ای بیندیش یا نصیحتی به من ده تا اینقدر بیتاب نباشم.

وی اندکی اندیشید و به افق چشم دوخت و انگاه دست در کیسه ای کرد و تابی بیرون اورد و انرا به مرد داد و گفت:
بگیر...نباش!

مریدان با دیدن این چاره اندیشی وی،یقه ها دریدند و نعره ها زدند و عده ای در دود و مه و افق و شفق به درجه رفیع انفجار نایل شدند.

مرد هم تاب را گرفت و بلند شد و رفت.

بدین ترتیب ان جادوگر دیگر بی تاب نبود.




eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
#13
والا با ان گل زیبایی که امبریج در زمان مورفین برای کلیه جهان جادوگری کاشته بود،اکنون هیچکس نمیتوانست پیش بینی کند که این موجود دقیقا میخواهد چه بلایی سر چه کسی بیاورد؟

در هرصورت یا بر وزارت غلبه میکرد یا گند میزد به کل انقلاب!

ـ ای سالمندان شجاع و غیور!ما بایستی برخیزیم و به انقلاب بپردازیم و مایه افتخاری باشیم برای سالمندان!تا کی میخواهید اینگونه بنشیدید برروی ویلچر هایتان و با دندان مصنوعی هایتان بازی کنید؟بی شک ما میتوانیم قدرتمند باشیم!برخیزید!

سکوت!...
و تنها صدایی که می امد از جیرجیرکی بود که پشت پنجره استراحت میکرد!

اخر این حرف بود که این ماده وزغ میزد؟سالمندان،بندگان مرلین رماتیسم نداشتند که از رماتیسم ذهنی گرفته تا زانو را داشتند.زانو درد و کمر درد و آلزایمر هزار درد دیگر نداشتند که داشتند! انوخت کی میتوانست بلند شود و بایستد؟انهم زمانی که سالمند نای اینرا نداشت که دو انگشت سبابه اش را برای سوت زدن تا دهانش ببرد؟

ـ زن جماعت هم مگه رهبر میشه؟استغفرالمرلین!

ـ چی ژدی امبریژ؟چشمشم خوب نمیبینه بعد میاد برای ما ادعا میکنه ماده وژغ!

ـ اوهوی!چشمم ضعیف!گوشم دو کیلو متر اونور تر رو هم میشنوه!پس بپا چی میگی!اصلا منو بگو که اومدم به شما افتخار همکاری دادم!اونم با این همه سابقه!شما لیاقت چنین رهبر زیبا و جوانی رو ندارید!

درواقع اگر در ان لحظه رودولف را هم می اوردی،همانجا با دیدن چهره ی پیرزن دچار سوء هاضمه میشد!حال اینکه اینهمه اعتماد به "پشت بام"(!) را از کجا اورده بود مرلین هم نمیدانست!

ـ من...مخالف!این...حق...من!

این جمله ی کوتاه وی دیگر چیزی نبود که انها بخواهند انرا انکار کنند یا از ان سوء استفاده کنند چرا که به وضوح مشخص بود!
وی چنان چهره ای با ان ظاهر عصا به دست به خود گرفته بود که هیتلر در پیروزی نمیگرفت!
جای تعجب نبود پیر مرد دانا مخالفت خود را اعلام کند.هرچی نبود او دوران قرون وسطای یونان کثیف را هم دیده بود و با وجود نفس تنگی در بیان جملات از همه دانا تر بود.

ـ منم با مخالفت وی موافقم!

ـ منم همینتور!

ـ چی دارین میگین؟اصن اون پیر مرد چه حقی داره سابقه منو ببره زیر سوال؟

ـ نگو...پیر...من!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۱:۰۴:۰۹

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
#14
رودولف بیچاره!(البته محلا!)پس از انهمه ماندن در زیر سایه سالازار اسلیترین اکنون داشتند پرتش میکردند بیرون.

ولی به هر حال انجا تالار اسلیترین بود و از نظر ارباب صلاح نبود رودولف انجا باشد و قوه خواسته ی مبارک اراده کرده بود چند وقتی از دست رودولف خلاص شوند تا بلکه کمی ارامش حاکم شود در تالار اسلیترین و خانه ریدل ها!

با این حال دلیل ناراحتی رودولف مشخص نبود.مگر نه اینکه رودولف حتی اگه نبود،بود؟
قمه کش معروف کفتر کلاغ اموخته شده بود،از هرجا بیرونش میکردند بلاخره یک روزی،یک جایی دوباره یا از زمین سر در می اورد یا از ناکجا اباد!

مرگخواران بی رحمانه در انتظار خروج رودولف از تالار بودند و ارباب بیشتر از همه در انتظار بود.
رودولف با چشمان گریان و اشک ریزان که کمتر موقعی به ان صورت در می امد از جای خود برخواست و طی حرکتی حماسی،تی را برداشت و شروع کرد به جارو زدن کف تالار.

ـ الان من براتون کف تالار رو برق میندازم ارباب!تازه جورابامم میشورم!

انگاه دستمالی که معلوم بود یک سال است شسته نشده را از جیبش در اورد و پس از یک فین مَشتیِ حال ساحره بهم زن(!) گفت:
تازه ابغوره هم دیگه نمیگیرم ارباب!

ارباب نگاه معنا داری به او کرد و در حالی که دست ملوکانه را زیر چانه ملوکانه گذاشته بود چشمانشان را به حالت مرگخوار کُشی ریز نمودند و گفتند:
پس مورد سوم چی میشه رودی؟

ـ مورد سوم؟

ـ خودت را برای ما به ان راه نزن رودی!

ـ داره مغلطه میکنه ارباب!بلاکش کنیم؟

ـ نه سیو،میخواهیم اینرا با دست خود بیرون کنیم.

رودولف متوجه بود،خوب هم متوجه بود.اما خواستن اینکه رودولف کاری به ساحره ها نداشته باشد مانند این است که از دای لوولین بخواهی لاله را با دستان خودش بکشد!

ـ ارباب نمیشه...

ـ بیرون!

ـ ارباب...

ـ بیـــــــرون!

ـ ار...

ـ بیـــــــــــــرون!

ـ ا....

ـ

رودولف با دیدن نگاه ارباب نگاهی به دیگر مرگخواران انداخت؛کوله بار قمه و دیگر وسایلش را بر دوشش انداخت و خواست برود در دود محو شود که...

ـ صبر کن!

این صدای ارباب بود که رودولف را متوجه خود ساخت.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۵ ۲۲:۱۹:۵۴

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴
#15
ایده خوبی بود.مرگخواران مدتی بود که چند نفر را نکشته بودند و مشنگ کشی خونشان امده بود پایین.اگرچه در ان موقعیت نمیشد مشنگ های مسافر داخل هواپیما را به طرز مخصوص مرگخوارانه و لایق انها به قتل رساند اما به هر حال بنابر ضرب المثل:(لنگه کفش در بیابان غنیمتی است)، مشنگ کشی در ان شرایط غنیمتی بود.

دای لوولین،رهبر مستعد،به عنوان افتتاحیه اولین مشنگ را یعنی همان شخص متعجبی که گوشه کابین گذاشته بود را هدف قرار داد.مشنگ در کنار در بتونی تکیه داده بود.دای به سمت وی رفت.لبخندی بس خفن و خون اشامانه-مرگخوارانه ای بر لب داشت.
دای مشنگ را به سمت در هل داد و مشنگ جوراب پوش نیز در حالی که در همان صورت ایستاده بود،مستقیم از ان بالا به پایین افتاد.

ـ افتتاح شد دوستان!شروع کنید!

ـ اطاعت رهبر!

انها اینبار برای اولین بار برای اولین بار با اشتیاق به حرف دای اطاعت کردند.استین های خود را بالا زدند.لبخندی شیطانی زدند.سپس با همان حالت خفنیک،یک به یک داخل جایگاه مسافران شدند.

ـ صبر کنید منم بیام!شیر گاومیش هایم رِ حلالتان نمیکنمه اگه برای من مشنگ نگذاریده!

مرگخواران به کابین مسافران هجوم برده بودند.پیش از انکه باروفیو به خود بجنبد،بیشتر مشنگ هایی که در زمان متوقف شده و با حالت های بیشتر به صورت پوکر فیس و به صورت نشسته یک به یک از هواپیما پرت میشدند.
منظره ی پرتاب مشنگ هااز ان بالا بسیار بدیع به نظر میرسید.

ـ انجام شد رهبر!

هنوز سخن املیا تمام نشده بود که ناگهان صدایی از کابین خلبان همه را به خود اورد.
صدایی با این مضمون:
نــــــــــــــــــــه!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۵ ۰:۱۰:۲۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۵ ۰:۳۷:۲۷

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱:۵۱ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴
#16
درست است که هنر نزد مرگخواران است و بس.اما خلبانی هم نزد مرگخواران نبود و بس!
شاید هم اصلا خلبانی هنر نبود.اما به هر حال اکنون این موضوع اهمیت نداشت.موضوع مورد اهمیت کنونی این بود که چه کسی خلبان باشد.

به هر حال ادمی است دیگر...گرسنه اش میشود!به خصوص پس از مدت زیادی معلق ماندن در هوا.سلستینا هم جزء همین ادم ها بود و گرسنه اش شده بود بنده ی خدا!

ولی باز هم در چنین موقعیتی خوردن تارصوتی یک شخصی چون خلبان،چیزی نبود که بشود به راحتی از ان چشم پوشی کرد.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند.هریک به هنر های خود فکر کردند.انقدر فکر کردند و فکر کردند که انیشتین از زیر گور فریاد براورد که:نمیخواهد فکر کنید!جان مادرتان بس کنید!

اما مرگخواران همچنان فکر کردند و فریاد وی را نشنیده گرفتند.انیشتین هم که به خاطر به حقیقت پیوستن پدیده(توقف زمان)بسی در گور ویبره میخورد،ضد حال خورده و ریش و موی از سر و روی کنده و سربه همان گوری نهاد که از ان امده بود بیرون.

ولی بعد از اینهمه کنش در چند دقیقه،باز هم مرگخواران به نتیجه ای نرسیدند که نرسیدند!چرا که این امر،امری بود مشنگی و مرگخواران را چه به امور مشنگی؟

ـ خب...کی خلبان میشه؟

ـ معجون خلبان شدن بدم؟

ـ 10،20،30،40 کنیم؟

ـ مگه گرگ بازیه؟

ـ گرگ بازی در چنین شرایطی که مکان کافی برای دویدن وجود نداشته باشد حرام است!

ـ اگر میگذاشتید گاومیش هایم رِ منفجر نکنم،اونا خلبانی هم بلد بودنه!

ـ

ـ اصن چرا ما خلبان شیم؟

ـ پس کی خلبان شه؟

ـ این رهبر مستعدمون کجااااست؟

تا سخن از(رهبر مستعد) شد،سر های همه به سمت دای برگشت.
اینبار برای بار دوم امکان این وجود نداشت که دای دموکراسی پیشه کند و سخن از(صلاح مملکت خویش خسروان دانند)به میان بیاورد!چرا که با واکنش خاصی روبه رو میشد.

ـ دای...خلبانی بلدی دیگه نه؟

ـ چرا من؟مگه این سلستینا نبود که خلبان رو کشت؟

و در همین زمان بود که سر ها باری دیگر به سمت سلستینا باز گشت.

ـ خب خب خب...سلستینا؟خلبانی بلدی؟




ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۴ ۲:۱۳:۳۲

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴
#17
انجا اسمان بود.اسمان چه از لحاظ منطقی یا احساسی هیچ گِلی را در خود حمل نمیکند.بنابراین یا باید ابر به سر خود میگرفتند یا شیر گاومیش های ماده را!
هیچ معلوم نبود این صحنه اهسته از کجا امد اما حدودا 2 رول بود که هنوز هم که هنوز بود هواپیما به مرگخواران نرسیده بود!و در اینجا بود که امیتاباچان سوار بر کلاغ از هند امد،زمین زیر پای مرگخواران را بوسید و سپس در افق منفجر شد.

وضعیت به طوری وخیم بود که مغز روونا هم کار نمیکرد.چرا که همان توپ نورونی طبق رول قبل باعث ضربه مغزی وی شده بود.

هواپیما همچنان نزدیک میشد.هنوز مرگخواران راهی نیافته بودند.مرگخواران همچنان از ناحیه کمر و شانه در هوا اویزان بودند.املیا و سلستینا همچنان در کنار هم در اسمان شناور بودند.باروفیو هم در کنار تراورز.گاومیش ها نیز اندک اندک بیشتر باد میشدند.

وضعیت وحشتناکی بود.به ذهن هیچکس فکری نمیرسید.شاید باید بیخیال هواپیما میشدند.اما این اخرین نتیجه نبود.حداقل از نظر نویسنده.

سکوتی سنگین برقرار بود.حتی هکتور هم در ان لحظات ثابت و بی حرکت در حال تفکر بود.او همانطور فکر میکرد که ناگهان انعکاس نوری در چشمانش او را متوجه خود ساخت.چشمش را به طرف شیء برگرداند.انعکاس نور از شیء طلایی داخل جیبش بود.
انرا از جیبش در اورد.یک زمان برگردان!

هکتور یک راونکلایی نبود؛اما این دلیل نمیشود که اسلیترینی ها باهوش نباشند.او پس از مدت بی سابقه ای ثبوت،دوباره شروع به ویبره زدن کرد.

ـ نگاه کنین!یه زمان برگردان!

توجه همه به سمت او جلب شد.

هکتور فکری به ذهنش رسیده بود.شاید تنها راه حل،زمان بود!چراکه انها چوبدستی نداشتند و استفاده از جادو ممکن نبود.و باز کردن در هواپیما نیز از لحاظ علم فیزیک باعث سقوط هوا پیما میشد.تنها راه حل جادو بود.اما این اتفاق یک امتیاز مثبت به حساب می امد.توقف زمان و وارد شدن به هواپیما!

ـ یافتم!میگم نظرتون چیه زمان رو متوقف کنیم؟



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۲:۵۰:۰۰

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴
#18
پس از انکه بخواهیم به طور معمول با چشمانی وق زده به پدیده گاوهای پرنده ی باد شده به سبک عمه دورسلی نگاه کنیم،نکته ای که توجه مارا به خود جلب میکند پدیده مرگخواران پرنده است.

البته مرگخواران پرنده چیز های غیر معمولی نیستند اما اینکه مرگخواران پرنده با چه وسیله ای بر فراز اسمان ابی رنگ به حرکت درایند مورد توجه است؛به خصوص وقتی ان وسیله یک گاومیش پرنده باشد!

فاصله مرگخواران از زمین بیشتر و بیشتر میشد.به زیر پایشان که مینگریستند،میتوانستند نیروی جاذبه را حس کنند که انهارا بیشتر میکشید و در عین حال ضعیف و ضعیف تر میشد.

گاومیش هایی که به لطف معجون های هکتور لحظه به لحظه بیشتر باد میشدند و قوت دست های مرگخواران که لحظه به لحظه کمترمیشد،وضعیتی خطرناک و ناخوشایند را برای همگان به ارمغان اورده بود.

ـ هکتووور؟این هکتور کجاست؟

صدای دای که سم های یک گاومیش نر سیاه رنگ را چنگ زده بود،کل اسمان حوالی مرگخواران را در برگرفت و صاف داخل گوش هکتور شد.

ـ کی منو صدا زد؟

ـ این چه وضعشه؟مارو نجاتمون بده!

با اولین اعتراض رهبر گروه،صدای بقیه نیز به هوا خواست.

ـ مگه قرار نبود از راه زمینی بریم؟

ـ این چه وضعشه؟من میخوام برگردم زمین!

ـ من تارصوتی هامو میخوام!

ـ من چوبدستیمو میخوام!

ـ ولی من مامانمو میخوام!

ـ

ـ اصلا کی به هکتور اجازه داد چنین کاری بکنه؟

از انجایی که ملت نمیتوانستند با انگشت سبابه خود مجرم اصلی را نشانه بگیرند،همگی نگاه های خودرا به خود هکتور دوختند.

ـ بازم هکتور!

ـ ای بابا چرا همش من؟

باروفیو در حالی که از خشم میلرزید گفت:
کی بوده که وسیله یَ دریاییَ مارِ به وسیله یَ هوایی تبدیل کردَ؟تو!

ـ حالا بیا و خوبی کن!

با انکه بی اثربود اما بحث در اسمان همچنان ادامه داشت و هیچکس نیز متوجه بالا و بالاتر رفتن سفینه حیوانی شان در اسمان نبودند!

در این میان نگاه املیا اتفاقی به نگاه روونا افتاد.بانوی ابی پوش هیچ نمیگفت.زل زده بود به بالای سرش.همچنان بی حرکت.نه به بحث ها توجهی داشت ونه به (ماااا)ی گاومیش بالای سرش.به نقطه ای بالاتر زل زده بود.

املیا رد نگاهش را گرفت.چشمش به اسمان بالای سرش افتاد.کمی به اطراف توجه کرد.چگونه گرم شدن و سرد شدن ناگهانی هوا را حس نکرده بود؟چگونه یادش نبود که اگر همچنان بالاروند سر از کجا در می اورند؟

ـ کافیه!کافیــــــــــــــــه!

با فریاد املیا همه سکوت کردند.پیش از انکه کسی چیزی بگوید،املیا دوباره فریاد زد:

ما همینجوری داریم بالاتر میریم!نگاه کنید!یه کاری بکنید!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۱۸:۰۸
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۲۶:۲۶
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۰:۲۹:۵۱

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
#19
همیشه دوراه پیش روی انسان وجود دارد:راه درست و بلند و راه نادرست و کوتاه.یا به عبارتی:راه (درست)و راه(آسان).اینکه در چنین شرایطی انسان کدام راه را انتخاب کند،بستگی به خیلی چیز ها دارد.ازجمله:اراده،اشتیاق و هدف!

شخص یا اشخاص هدفمند برای رسیدن به هدف،معمولا راه (درست)را انتخاب میکنند.چراکه روحیه ماجراجوی آنها،آنها را بیشتر و بیشتر به کنجکاوی درباره اتفاقات جدید آینده وا میدارد.آنها سرد و گرم را میچشند و در نهایت با پیروزمندی کار خود را به پایان میرسانند حتی اگر نتوانند دقیقا به همانچه که میخواستند برسند.

اما اکنون نه مرگخواران خیال سرد و گرم چشیدن بیشتر از این وضعیت را داشتند و نه موقعیتش را!پس تنها یک چیز میماند:روحیه ماجراجویانه!

در فیلم ها اتفاقات زیادی می افتد و انسان را بسی تحت تاثیر قرار میدهد.تا جایی که پدیده(یکی از فانتزی هام اینه که...)به وجود می اید و یا افراد در هنگام رسیدن به دوراهی ،تنها راه اسانی که در پیش دارند ان است که کمی به افق زل زده و سپس با حالتی تاثیر گذار در ان محو شوند.

اما اکنون این هم امکان پذیر نبود چراکه آنجا صحنه فیلم یا خود فیلم نبود و درصورت عدم انجام ماموریت،با واکنش بسی مهربانانه ارباب مواجه میشدند.

ـ خب...عه...از کدوم طرف بریم دای؟

از انجایی که دای رهبری مستعد بود و به این بیان معتقد بود که:(ملت خودشان اینده خود را میسازند)،مصمم شد که تصمیم را به ملت شریف مرگخوار واگذار نموده یا کمی تا قسمتی به دموکراسی متوصل شود.

بنابراین سرفه ای نمود و با حالت خفن انگیزناکی فرمود:
ملت برای خودشان تصمیم میگیرند چرا که خودشان آینده خود را میسازند!

ـ زیر دیپلم بحرف بابا!

ـ نفهمیدی؟میگه خودتون انتخاب کنید،به من ربطی نداره.

دای پس از اظهار نظر سازنده سلستینا سری تکان داده و کل ملت نیز توانایی رک گویی وی را پساپس تبریک عرض نمودند.اما از انجایی که تبریک عرض نمودن به بانو سلستینا سرانجامی جز گرفتن کادوی تبریک ان هم به صورت(حنجره ای) نداشت،از تبریک منصرف گشتند.
در هرصورت الان راه را باید خودشان انتخاب میکردند و رهبر مستعد فعلا نظری نداشت.
مرگخواران کمی به یکدیگر و کمی به دوراه پیش رویشان زل زدند:1.راهی که از ان رودخانه ای به جای نامعلوم منتهی میشد،2.راهی که از ان رودخانه ای به جای نامعلوم منتهی میشد.
اما ملت از توصیف یکسان دو مسیر پوکر فیس نشدند چراکه به لطف نویسنده رول قبلی،به این التفات رسیده بودند که:نقل قول:
مسیر سمت چپ به یه رودخونه می رسید و مسیر سمت راست ادامه ی مسیر بود


مسیر سمت راست ادامه مسیر بود و چه راهی بهتر است از ادامه مسیر؟

ـ من میگم از سمت راست بریم.

ـ منم همینطور!

ـ منم همینطور!

ـ خب پس از سمت راست میریم!

مرگخواران تصمیم خود را گرفتند.گاومیش های خود را همگی به سمت مسیر سمت راست کج کردند.

اما یک خصوصیتی برای دریا و رود وجود دارد که ان هم پدیده(سیل و طوفان) است.

از انجایی که اکنون انها از مسیر رود خانه اشک چشمی کم عمق خود گذشته و به قسمت نسبتا پرعمق ان رسیده بودند،احتمال بروز هرگونه حادثه ای ممکن بود.چراکه هیچکس نمیدانست زیر پایش یا چندین متر عقب ترش چه میگذرد.

و از انجایی که آنجا دنیای جادویی بوده و در اطراف آزکابان مخوف،هر اتفاقی غیر قابل پیش بینی بود،پس مرگخواران نیز در معرض خطری پیش بینی نشده قرار داشتند.

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که ناگهان بادی با سرعت شروع به وزیدن کرد.
باد شدید و شدید تر میشد و بارانی که از ناکجا اباد پیدایش شده بود با سرعت باریدن گرفت.
مرگخواران که همگی از این وضعیت ناگهانی دچار شک شده بودند،سوار برکشتی نبودند که دای فریاد بزند:بادبان هارا ببندید!

باد شدید و شدید تر شد.تا انجایی که تار صوتی های سلستینا را باد برد و ارایش وینیست کراب به طرز وحشتناکی خراب شد.

گاومیش ها رم کرده بودند و مرگخواران چاره ای جز فریاد زدن نداشتند.ناگهان پیش از انکه بفهمند،از مسیر منحرف شده و داخل مسیر سمت چپ افتادند.
سرعت عجیب اب انها را با سرعت به مکانی نامعلوم میکشید.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۰:۴۳:۲۱

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱:۰۲ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
#20
اندک اندک پس از اجراهای پیوسته اگوامنتی،افسون افسون جمع گشته و وانگهی عمق اب بیشتر و بیشتر افزایش یافت.

ـ قایقی میسااااااااازم!آنرا به آب مییییییییاندازم!

باروفیو در حالی که آوازی را با ریتم سنتی زیر لب زمزمه میکرد،مابین ان افسون را نیز اجرا میکرد.

البته بماند که کمر پدر شعر نو شکسته شد و سهراب سپهری در افق دیار آخرت محو شد!

ـ اون (قایقی میسازم،خواهم انداخت به اب) نبود؟

ـ حالا چه فرقی میکنَه؟افسونتَ بزن!

روونا پس از گفتن(اییییشـ)ـی و چشم پشت جانانه ای به باروفیو،ناگهان جرقه ای ابی رنگ در ذهن ابی رنگ،پشت دیهیم ابی رنگ راونکلایی اش زده شد.

چگونه میتوانستند موضوع به ان مهمی را فراموش کنند؟!

روونا در ذهنش اینرا گفت و چشمش را دوخت به زمین که اندک اندک اب بیشتر و بیشتر برروی ان عمق میافت.

ـ صبر کنیـــــــــــــن!

مرگخواران دست از افسون برداشتند و به روونا خیره شدند.

ـ چی شده روونا؟

ـ شما اصلا متوجهین چه چیز مهمی رو فراموش کردین؟

ـ گاومیش هام؟

ـ تسبیحم؟

ـ معجون اکوامنتی؟

روونا که از بی تفاوتی انها به تنگ امده بود با عصبانیت گفت:

قایق!نکنه میخواین تا اون سر دریا شنا کنین؟!


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.