هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
#11
پست دوم
لینی وارنر و دای لوولین


فلش بک

- در دوران فوق العاده قدیم... شاید حتی پیش از اینکه جادوگرا شروع کنن به ثبت تاریخ، خون آشام ها روی زمین زندگی میکردن. اولین خاندان خون آشام به خاطر نفرین جادوگرها به وجود اومد حتی. که خب بعدا شروع کردن به تکثیر کردن و زیاد کردن خون آشام ها.

دای با غرور به بقیه کلاس نگاه کرد. آرسینوس واقعا یک نابغه بود. چه تدریسی بهتر از تدریسِ "تاریخ پرافتخار و هیجان انگیز خون آشامان" ؟!
و چه زمانی بهتر از الان که یک خون آشام زنده در کلاس بود؟!

ابری از تخیلات بالای سر دای شکل گرفت:
نقل قول:

- همون طور که می گفتم خون آشام ها قوی ترین موجودات روی کره زمین ـند. برای همین ما باید به خاطر این که تا حالا ما رو منقزض نکردند ازشون تقدیر و تشکر به عمل بیاریم. حالا دعوت می کنم از بهترین خون آشامِ قرن، دای لوولین!
-


- خلاصه که تکلیفتون به این صورته، یه هم تیمی بردارید، برید خون آشام کشی.
-

صدا در ذهن دای تکرار شد.

خون آشام کشی...
خون آشام کشی...
خون آشام...
خون...

پایان فلش بک

-مثل اینکه من و تو با هم افتادیم. بزن بریم شکار خون‌آشام.

دای برگشت و به لینی نگاه کرد. شکار خون آشام؟ مگه قرار نبود از دای تقدیر و تشکرات فروان به عمل بیاد؟ این چه تکلیفی بود؟ این چه وضعی بود؟!

در همین حال که دای پوکرفیس بود؛ لینی تیکه چوب در سایزها و رنگ های مختلف به سمتش پرتاب می کرد.

- نکن عه! بذار دو دقیقه مدیتیشن کنم ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم.
- نه! من نمره لازم دارم! ما از گریف عقبیم! بیا در راه ریون شهید شو.

دای همچنان به لینی نگاه می کرد ولی از اون جایی که خیلی پوکرفیس و دارک و خفن و جذاب بود؛ بی اعتنا به لینی از کلاس بیرون رفت و به این فکر کرد که شکایتی علیه مدرسه و آرسینوس تنظیم کنه.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#12
داس در مقابل طوسی جامگان لندن‌

پست آخرش

*******


پاق!

- این ماموریت سریه؟!
- نه، اینجا باغ وحش چینه. فقط فکر کنم قفس اشتباهی...

قاره اونوری

دای در حال شمارش با انگشتانش بود.
- اگه دیروز یکشبنه بوده... با پاندا می شیم چهار نفر، سه تا کم داریم!

بعد سرش را چرخاند، و بهترین مدافع دنیا را دید!
بزرگ، گل گلی، قدرتمند، با قابلیت خفه کردن حریفان، نَرم...

هوش از سر دای پرید. دهانش باز شد؛ چشمانش گرد. در حالی که باد از پشت سر می وزید و خورشید هم سعی بر عاشقانه تر کردن فضا داشت، دای پیله های شلوار کردی اش را بالا گرفت و به سمت نیمه گمشده اش دوید.

دای بالشتش را دیده بود!
- بنده وکیلم شما رو به عنوان مدافع برای تیم مون انتخاب کنم؟

و از آنجایی که سکوت علامت رضاست بالشت را زیر بغلش زد و به سمت دیگر زمین دوید تا بقیه اعضا را پیدا کند.

این ورِ قضیه، آسیا
- بدو!
- چرا ما اینجاییم؟!

از آنجایی که جادوگرهای بزرگ هم کشتی را به آپارات بین قاره ای ترجیح می دادند، احتمالا این کار اصلا منطقی نبود. البته اگر شما یک جادوگر که چهارده ساعت در روز را خواب است و بقیه اش را چرت، در حالی که همراهش هم حافظه اش هر چند دقیقه یک بار ریست می شود را برای دزدی به چین بفرستید و به منطق نشان دهید، دمش را روی کول گذاشته و فرار می کند.

بگذریم، اگر منطق فرار کند، شانس بعضی وقت ها کمکِ کمی می کند. آن ها در باغ وحش چین بودند. قفس شیرها!

- من خیلی لاغرم. بذار برم چاق و چله بشم بعد بیا منو بخور.

شیر به سر تا پای دوتا مهمون ناخونده ـش نگاه کرد. بدرد نمی خوردند خیلی. اون یکی دختره که حرف نمی زد، دقیقه ای یک بار یهو چشاش گرد می شد و با تعجب به اطراف نگاه می کرد. بعد تا می اومد به اطراف عادت کنه دوباره چشماش گرد می شد!

- کی بر می گردین؟
- یا مرلین، چرا همه حیوونا تازگیا حرف می زنن؟!
- مرلین کیه؟

شیر ترسید. دختره بیش از حد شیرین می زد. ممکن بود حتی اگر اینجا بماند هم کمال همنشین اثر کند.
- فقط از قفس من بیرون بیرون!

سوزان با انرژی ای که از او عجیب بود دست اورلا را کشید و فرار کرد.

زمینِ بغلیِ دشت غول های غارنشین

- پس شد پنج تا. دوتا کمه.

باد همچنان سعی بر عاشقانه کردن فضا داشت. با شدت بیشتری می وزید و هر چه سر راه خود بود را هم به پرواز در می آورد. مهربان تر از این می شد اصلا؟!

باد وزید و وزید. موهای دای در باد پریشان می شد. شلوار کردی اش باد می خورد و پیله هایش را به پرواز در می آمد. هر لحظه جذاب تر از قبل...

- هی! برو کنار از رو صورت من!

دستکش اورلا که معلوم نبود از کجا پیدایش شده خودش را محکم به صورت دای چسباند.

- خاطرخواهام یدونه نیستن که!البته من فقط شما رو می خوام نیمه گمشده جان!

دای به بالشتش نگاه کرد تا بیشتر دل و قلوه رد و بدل کنند که دید بالشت رفته و او مرد تنهای شب است.
- خوشبختیت آرزومه حتی با من نباشی...

جای بالشت را شنل اورلا گرفته بود. اصلا این اورلا از اول با خوشبختی دای مشکل داشت. دستکشش از جذابیت دای کم کرده و شنلش بالشت را پوشانده بود.

- پوشانده بود؟
شنل را کنار زد. خورشید تابید و دای سوخت! خب، خورشید هم احتمالا سعی بر رمانتیک کردن صحنه داشت، ولی دایِ بی تربیت، توی مزرعه زیر نور زیبای خورشید کار می کرد و خون آشام هم بود خیر سرش! خجالت هم نمی کشید!

- همیشه میدونستم ترکم نمی کنی!

دای به شنل و دستکش که در دست دیگرش بودند نگاه کرد. اگر می توانستد به این خوبی پرواز کنند و زندگی آتش بزنند چرا نمی توانستند مهاجم شوند؟!

چین، جلوی قفس میمون ها

- میگم ما واسه چی اومده بودیم اینجا؟
- نمی دونم. بیخیالش. ببین چقد مردم خوبین. اونا ـم خوابشون میاد انگار.

سوزان پاپ کرن به دست در باغ وحش می چرخید و اورلا را هم به دنبال خود می کشید. احتمالا تنها کسی که وظیفه خود را فراموش نکرده، کمال همنشین بود.

- هی سوزی! پاندا! یه چیزای عجیبی داره یادم میاد. مثلا کویی...
- وهاااااهییییی اینا چقد خوبن!!

عشق، عقل را از بین می برد. البته اگر از اول عقلی وجود داشته باشد.
- من میخوام تا ابد اینجا بمونم.
- باشه من می رم دور بزنم.

روز مسابقه


دای اعضای تیم را زیر بغلش زده و با زانوهایش چوب را نگه داشته بود. زیر لب غرِ "من که از اولش گفتم نریم!" می زد و در ذهن به خرید یک مگس کش به عنوان هدیه برای لینی فکر کرد. چشمانش اطراف را دید می زد بلکه خبری از بقیه تیم شود. نبود که نبود!

- روستایی حوصله ش سر رفته هسته. یا بازی ره شروع کنید یا گاومیش برنده هسته.

دای در حال تفکر بود. احتمالا با وجود بقیه اعضا هم آنها شانسی برای برد نداشتند.
- بردید ولی من به همه میگم که چون وزیری داورو خریدی!
-
-
-
- میریم ما!

یکسال بعد

بالشت-دای ها در زمین می دویدند و بالشت خانم هم اون ور زمین دمپایی و داس و بیل و بقیه مخلفات رو پرتاب می کرد.
- ندویین توله فنگا! ای خدا من چه غلطی کردم این بیچاره ها رو دادی بم؟

در حالی که بالشت-دای شماره سه در تردید بود که توضیح دهد ننه شان چه غلطی کرده است یا نه، دای بیرون آمد، دستش را بالا برد و با حالتی عارفانه گفت:
- بوی پیراهن سوزان را می شنوم!

پاق!


- سلام دای. ما چین بودیم. پانداها خیلی گوگولی بودن. ما یادمون رفت که باید بدزدیمشون. اونجا موندیم و موندیم و موندیم. بعد چینیا تصمیم گرفتن مارو صادر کنن ژاپن که از موندن ـمون برق تولید کنن. ولی ما تسلیم نشدیم و همونجا موندیم. کم کم تبدیل به جاذبه توریستی شدیم. یه روز یکی از پانداها اومد بامون دعوا کنه چون ما حقشونو در جاذبه توریستی بودن خوردیم، با بامبو زدن تو سرمون. هنوز جاش درد می کنه جون تو. اورلا یادش اومد که باید بدزدیمشون و من یادم اومد که باید برگردیم. میدونی؟ خیلی عصبانی بودن نمی شد نزدیکشون شد. اوری موند که من بیام تو رو به عنوان کمک ببرم و بدزدیمشون. راستی چند روز به مسابقه مونده؟!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵
#13
سوژه جدید

اگر شما روزی جرمی بد انجام دهید، و جادوگر هم باشید، به آزکابان خواهید رفت احتمالا.

آزکابان... قلعه ای ترسناک همراه با مجازات های وحشتناک. خورده شدن روح و اعدام های خونین...

- خون؟!
- روش اعدامو خودت انتخاب می کنی.
- خون!

اگر شما یک عدد ریگولوس باشید، و رئیس آزکابان هم، می توانید یک خون آشام را به عنوان جلاد استخدام کنید و شرط های عجیب هم برای او بذارید.

- پس گفتی میتونم خونشونو بخورم؟
- به شرطی که روش اعدامشون با هم فرق داشته باشه.
- باشه!

اگر شما یک خون آشام باشید. احتمالا، نخواهید پرسید که اصلا چرا شما انتخاب شده اید؟!

- راست میگه. چرا من؟
- اسمِت بهش میخوره.

احتمالا!

- حله! کی شروع می کنیم؟

در باز شد و اولین اعدامی وارد شد!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵
#14
خلاصه:

مسابقه آشپزی بزرگی بین لرد سیاه و دامبلدور برگزار می شه. داورهای مسابقه هاگرید و باروفیو هستن که هیچ کدوم بی طرف محسوب نمی شن.
قراره لرد سیاه خوراکی از یکی از مرگخواراش درست کنه. که رودولف رو برای این کار انتخاب می کنه. و دامبلدور ققنوس محبوبش رو کباب می کنه.

داورها رودولف و ققنوس رو(که هنوز زنده هستن) می چشن و برای اعلام رای وارد شور می شن.
................

- شور تمام هسته!
- بعله... برنده پروفوسور...
- کروشیو!
- تام؟
- ناخودآگاه بود.
- چون هاگرید در حال کتلت شدن هسته، روستایی نتایجه ره اعلام می کنه. مساوی!
- ما درست شنیدیم؟ ما و دامبلدور مساوی شدیم؟

باروفیو نگاهی به هاگرید روی زمین افتاده شده انداخت و نگاهی به چوبدستی لرد.
- مسابقه دارای دو مرحله هسته! مرحله دوم، معجون سازی!
- کسی گفت معجون؟

هکتور در حالی که ساختمان را به لرزه درمی آورد، از پنجره وارد شد.

- بعله... مجعون. هر چی میخواین درصط کونین. با هرموادی، با هر کاربردی. برین موادو عَ بیرون بیعارین! هر چی معجون عجیب تر و جالب تر، برنده تر!
- ارباب! ارباب! میشه من دستیارتون بشم؟ میشه؟ میشه؟
- بله هکتور. ما چون به شدت در معجون سازی استادیم، اجازه می دیم در کنارمون کارآموزی کنی.
- من هم سوروس رو انتخاب می کنم! من به سوروس اعتماد کامل دارم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
#15
جلوی در خانه ریدل ها راهپیمایی ای برگزار بود. یوآن جلوی جمعیت ایستاده و ملت رو تشویق می کرد که بلندتر داد بزنن "آبرکرومبی!". لرد کم کم داشت تسیلم می شد...

- بیدار شو! بیدار شو!


یوآن چشم هاشو باز کرد. صبح سردی بود؛ هیچ موجود زنده ای تو خیابون وجود نداشت. هیچ خبری از دای که داد زده بود "بیدار شو"، نبود. یوآن سعی کرد دوباره بخوابه.

- نه! ببین نباید بخوابی. من باید یه جوری از اینجا بیام بیرون.
- صدا هست تصویر نیست.
- اینجا خیلی نارنجیه... به طور منطقی نباید صورتی باشه؟
- تو...دقیقا...کجایی... دای؟!!
-اگه درست حدس زده باشم، تو مغزت.
- اوه! وجود داره؟! میشه توصیف کنی اونجا چه خبره؟

دای به اطراف نگاه کرد.
- نارنجی... نارنجی... یه مقوا که روش نوشته "آبرکرومبی"... نارنجی... یه عکس دسته جمعی از محفل... دوغ؟! ... کتاب راهنمای "چگونه روباه خوبی باشیم"... بقیش دیگه خط خطیه.
- ممنون!

یوآن سرشو کج کرد. همه محتویات مغزش جا به جا شد. دای سر خورد و از گوشش اومد بیرون و افتاد وسط خیابون.
- ممنون ولی هر چند وقت یه بار گوشتو تمیز کن لطفا. خدافظ!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۵
#16
خلاصه:
مسابقه معجون سازی ای در هاگوارتز در حال برگزاریه. مرحله آخر اون به این صورته که معجون سازا باید مواد اولیه ای که روی کاغذ ها نوشته شده رو از جنگل ممنوع پیدا کنن و به معجون شون اضافه کنن.

داوران: آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت.
شرکت کننده ها: هکتور دگورث گرنجر، آرسینوس جیگر، ادی کارمایکل، هری پاتر، ویولت بودلر.
مواد اولیه: نوک بال راست پیکسی، اب دهن تسترال، موی دم سانتور،سبیل گربه، مهره باسیلک.

هکتور توسط تعداد زیادی زنبور گزیده شده. ادی کارمایکل، سعی می کنه ادای سانتور رو دربیاره تا یک سانتور واقعی پیدا کنه. هری پاتر وسط صدها سانتور استاده و اونها شنیدن که دنبال موی دمشون ـه.
هیچکدوم از شرکت کننده ها تا حالا مواد اولیه رو پیدا نکردن.



اون ور جنگل، میان صدها سانتور
- آی زخمم!

هری پاتر سعی کرد با استفاده از دیالوگ معروف خود، ترحم سانتورها را برانگیزد. سانتورها فقط پوکرفیس به یکدیگر نگاه کردند. و بعد از آن به هری پاتر.
- گفتی موی دم ما؟
- من؟ نه! من گفتم زخمم! آخ زخمم!
- هری پاتر؟

صدایی از پشت سانتورها شنیده شد. صدایی آشنا، و به دنبال مردی با ریش های بلند جلو آمد.

- پروفسور شمایین؟ من همیشه می دونستم نیروی عشق شمارو وادار می کنه برای کمک به من بیاین!
- اوه نه هری پاتر! من فایرنزم. بعد از اومدن به هاگوارتز الگوی من دامبلدور شد! فقط یه سوال، کی بالاخره ریشمون رو کوتاه می کنیم؟ پاهام دیده نمی شن!

هری ابتدا کمی پوکرفیس شد. سپس سعی کرد سریع تر به دنبال مواد اولیه باشد!
- فایرنز یادته پیشگویی کرده بودن ما دوباره همدیگه رو می بینیم؟ الان هم پیشگویی کردن باید یکم از موی دمت رو به من بدی!
- چی؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵
#17
سلام ارباب.
اینو نقد می کنید؟
ممنون.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۵
#18
در حالی که آرسینوس سعی داشت جواب سوال لرد را بدهد، زنگ در دوباره به صدا درآمد. و مرگخواری نمایان شد، با لباس های خاکی و بدون ولی!

- دای؟! ما جلسه اولیا برگزار کردیم نه جلسه خاکیان!
- ولی من با پدرم اومدم ارباب.

لرد هر چه سعی کرد نتوانست اثری از پدر دای ببیند. البته لرد به شدت توانا بود و اصلا واژه ای به عنوان نتوانستن برایش تعریف نشده بود، اما به هرحال کسی را ندید!
- پدرت نسبتی با بانز داره و در لباس پوشیدن هم از رودولف الگو می گیره؟
- نه ارباب، پدرم نشسته روم.
- شما از خاکی و به خاک هم بر می گردی، اما ما اولیا ـتون رو خواستیم!

دای سعی کرد تا قبل از شروع جلسه از پخش شدن پدرش در هوا جلو گیری کند. و همزمان برای لرد توضیح دهد.
- ارباب! من خون آشامم. پدرم وقتی مرد خیلی سال پیش بود. رفتم قبرشو کندم، تجزیه شده بود ارباب. نشست رو لباسم. هر چی خاک اون مرحومه بقای عمر شما.

لرد برای مرگخواران خود متاسف بود!

- کریچر کثیفی و سیاهی رو پاک کرد! کریچر خاک ها رو از بین برد!
- نه! نه! جلو نیا! پدرمه! بهت میگم جلو نیا!

- ارباب! بلاتریکس ولی منو کشت. ارباب ببخشید... می بخشید؟!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵
#19
رون سعی می کرد تا حد ممکن از عنکبوت دور شود یا حداقل به او نگاه نکند.

- برگزیده گریفندور؟!

لینی با تمسخر رون را صدا زد. اما صدای قدم هایی که از دور می آمد هر سه آنها را وادار به سکوت کرد.

- مطمئنی تو قلعه تنها بودی جنابِ شجاع؟
- من همه قلعه رو گشتم!
- ساکت شید! شاید نماینده هافپاف باشه.

از میان سایه ها چوبدستی ای نمایان شد و به دنبال آن صاحبش!
آریانا دامبلدور با موهایی از همیشه به هم ریخته تر و لباسی که پاره شده بود، به جمع سه نفره برگزیدگان پیوست.

- هلگا برامون سنگ تموم گذاشته! یه فشفه؟
- ساکت شو ویزلی. این چه سر و وضعیه قاتل؟ با چیزی درگیر شدی؟

آریانا با ترس به پشت و سرش نگاه کرد.
- اونجا...

اما بعد از چد ثانیه مکث گویی منصرف شده باشد، ادامه داد:
- نه. حالا قراره چیکار کنیم؟!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵
#20
- تحصیل؟!
- اوه ارباب! من همیشه دوست داشتم مورد تشویق شما قرار بگیرم.
- معجونِ تحصیل همراه با تشویق بدم؟
- خیر! ما فقط مایلیم نیوت برامون رتبه بیاره!
- ولی ارباب... فقط یه هفته...

لرد کمی فکر کرد. شاید در یک هفته نیوت نمی توانست به تنهایی درس بخواند، در این صورت رتبه ای هم به لردسیاه تقدیم نمی شد. اما لرد یک ارتش را در اختیار داشت!
- خب نیوت، ما اربابی بسیار بخشنده هستیم و به مرگخواران ـمون رحم می کنیم. به همین خاطر تمام مرگخواران به تو کمک می کنند تا رتبه اول کنکور بشی و رتبه ـت رو بهم به ما تقدیم کنی!

مرگخوران نیز سیامک انصاری وار به دوربین خیره شدند.

- چرا اینجا ایستادید؟ وقت زیادی نمونده ها، سریع تر به بادک برید!

هیچ کدام از مرگخواران معلم نبودند. رتبه خوبی هم نیاورده بودند!

- کاش حداقل قرار بود به یه مرگخوارِ ساحره اموزش بدیم.

اما دستور لرد ولدمورت باید اجرا میشد!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.