هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (norbert.thenightfury)



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#11
نام: نوربرتا روبیوس هاگرید!

تاریخ عضویت: منظور اولین باری که عضو ایفا شدمه؟ حوالی خرداد 92.

تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید؟ به صورت جدی و فعالانه، صرفاً هاگوارتزِ سال 92 رو شرکت کردم. هرچند به بقیه‌شون هم مختصر ناخنکی زدم.

آیا شناسه ی قبلی داشته اید؟ بله.


تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#12
Zerminator
Part I
!Return Of The Zereshk!


بر صفحه‌ی کاملا سياه، نوشته‌ای با فونت کاملا سفيد ظاهر ميشه:
نقل قول:
«توجه: مخاطبان اصلي اين فيلم، ملت ِگريفيندوري مي‌باشند که به علت نبود امکانات سينمايي در تالار، اينجا اکران شده‌است.»
«تماشاي اين سه‌گانه به افراد زير هجده سال و کساني که تحمل صَحَنات روماتيسميک را ندارند توصيه نمي‌شود!»


با هنرمندي ِ
لارتن کرپسلی


سکانس اول - امين آباد - ژوئن 2048

دوربين نماي يک شهر نيمه ويران رو از بالا نشون ميده. به آرومي پايين مياد تا به سطح زمين مي‌رسه. در حالي که يه موزيک ِ ژانر وحشت در متن ِ تصوير پخش ميشه، بين ساختمون‌هاي ويران جلو ميره... توي شهر پرنده پر نمي‌زنه. دوربين، کمي جلوتر، به يه خيابون عريض مي‌پيچه. در انتهاي خيابون، يه پايگاه ِ احتمالا نظامي رو ميشه ديد؛ سالم ِ سالم.

روي سردر ساختمون که بين سيم خاردارهايي که به برق فشار قوي متصلن به سختي ديده ميشه، عبارت «امين آباد مرکزي» به چشم مي‌خوره. (موزيک تند تر ميشه!)

دوربين که گويا داره از «الگوشاديسم نوع سه» رنج ميبره، خسته‌تر از قبل، از روي سيم‌خاردارهاي الکتريکي عبور مي‌کنه، باز هم جلوتر ميره و از بين نرده‌هاي فولادي يه پنجره‌ي قديمي عبور مي‌کنه. طول ِ سالن باريکي که واردش شده رو طي مي‌کنه تا به اتاقي مي‌رسه که کنارش نوشته شده «رياست» (اوج موزيک!) دوربين داخل اتاق ميشه...

مدير امين‌آباد در هيئت آشناي گريفيندوري‌هاست. روي صندليش، پشت به دوربين و رو به پنجره نشسته و صورتش مشخص نيست. درحالي که سيگار برگش رو توي دستش نگه داشته، به فکر عميقي فرو رفته. زمزمه مي‌کنه:
- نه.. قرار نبود.. قرار نبود اين طوري باشه! نقشه‌ي من مو لاي درزش نمي‌رفت. هيچوقت نمي‌رفت. ولي.. ولي.. من درستش مي‌کنم!

ديگه چيزي نمي‌گه. در سکوت سيگارش رو بالا مياره و بين لب‌هاش مي‌گيره. نفس عميقي مي‌کشه و دود تنباکو تا ته ريه‌هاش فرو ميره...

در حالي که با شدت دود سيگار رو بيرون ميده، ميگه:
- آره، من درستش مي‌کنم. کاري رو که مدت‌ها قبل بايد انجامش مي‌دادم رو الان انجام مي‌دم... همين حالا...

بعد، بدون اينکه برگرده و صورتش رو به دوربين نشون بده، خطاب به شخص نامعلومي توي دفتر ِ خاليش فرياد ميزنه:
- همين حالا بيارينش!

اول به نظر مي‌رسه که هيچ کس صداشو نشنيده. موزيک قطع ميشه و سکوت مطلق بر فضا حاکم ميشه.
چند ثانيه بعد ميشه صداي کشيده شدن چیزی روي زمين شنيد. صدا نزديک و نزديک‌تر ميشه. دوربین می‌چرخه و دو دیوانه‌ساز که دارن جسم نامعلومی رو روی زمین می‌کشن (نقاشی نه! :| می‌کشن میارن!) در انتهای سالن مشخص میشن.

جسم نامعلوم يا به عبارت دقيق‌تر، شخص نامعلوم، مردي با لباس ِ زندانياس. موهای بلندش روی صورتش ریختن. لکه‌های خون جای‌جای ِ لباس زندانی ِ نارنجی رنگش دیده میشه. از دهنش هم به شکل عجیبی کف و خون میزنه بیرون. موزیک غم انگیزی در متن تصویر پخش میشه.

رئیس امین آباد ولی، وضعیت نامناسب زندانی به هیچ کجاش نیست که هیچ، با همون وضعیت پشت به دوربین، با لحن آمرانه‌ای شروع میکنه:
- مطمئنم که می‌دونی چی ازت می‌خوام... لارتن کرپسلی.

از لارتن صدای ضعیفی درمیاد که نمیشه تشخیص داد صدای اعتراضه یا تأیید.
- تو سالها نقشه و برنامه‌ریزی من رو به هم زدی. این رو هم خوب می‌دونی. حالا وقتشه رسیده که فرصت جبران اشتباهاتت بهت داده بشه.

این بار اتفاقاً، صدای پوزخند لارتن به وضوح شنیده میشه.

- لارتن کرپسلی! تو به زمان گذشته فرستاده خواهی شد تا آخرین ماموریتت رو با موفقیت انجام بدی. خشکاندن ریشه‌های بوته‌ی زرشکی که سالها قبل، در عمق ذهن‌های خسته‌ی گریفیندوری‌ها کاشتی.
- شُـ... شما.. مثل این که.. من رو نمی‌شناسید، آقا!
- کوفت! اون قیافه چیه این وسط؟!
- عع، شما که پشتت به منه! به هر.. به هر.. به هر حال! واقعا تصور کردی که من زرشک رو، مغزهای معصوم و نارنجی رو...

لارتن یک لحظه سکوت کرد. درد شدیدی رو در قلبش احساس می‌کرد.
- و زنگ انشا رو، با یه دستور تو به نابودی می‌کشم؟
- بله کرپسلی. همین‌طوره.

لارتن مجدداً پوزخند زد.
- شاید الان همچین فکر نکنی کرپسلی، اما من بهت اجازه میدم که برگردی به گذشته، به اون کلاس مسخره‌ت و بیماری عجیبت رو بار دیگه شیوع بدی.
- این نابودی نیست رفیق، دقیقاً آرمان منه!
- و خواهی دید که چطور آرمانت، همه چیز رو به نابودی می‌کشه!

لارتن سکوت کرد. این امکان نداشت. منظور رئیس رو نمی‌فهمید...

روماتیسم که کشنده نبود! نه زرشک و نه روماتیسم...
رئیس از سکوت استفاده کرد. دوباره، بدون توجه به لارتن و دو دیوانه‌سازی که مرد دیوونه رو محکم نگه داشته بودن، به سیگار کشیدنش ادامه داد.

چند لحظه بعد، از جاش بلند شد، به سمت پنجره‌ی مقابلش رفت و به نمای ویران شهر نگاه کرد.
- باز هم ویرانی در پیشه کرپسلی. شاید الان متوجه نشی، اما هر اوج گرفتنی نهایتش فروده. و شاید هم بهتر، سقوط! من می‌خوام بهت فرصت اوج گرفتن دوباره رو بدم.
- روماتیسم مغزی، هیچ فرود و سقوطی نداره! شک نکن!
- بسه دیگه. ببریدش به اتاق زمان برگردان. ببریدش! موفق باشی، آقای لارتن کرپسلی!

سکانس دوم - تالار خصوصی گریفیندور - ژوئن 2013
صحنه‌ی اول، خوابگاه پسران


- ســـــتـــــاد رانـــــده شدگـــــــــان!
- هاع؟!

جیمز گوشی رو به دهنش نزدیک‌تر میکنه و جیغ بلندتری می‌کشه:
- رااعـاانـــــــــده شــــدگـــــــــاااااعــااان!

جیمز سیریوس پاتر تنها توی خوابگاه پسران نشسته و یه تلفن ِ جادویی (ندید تا حالا؟) هم دستشه. جیغ‌های جیمز، قطعاً هرکسی رو که نسبت به جیغ‌هاش واکسینه نشده باشه رو کر می‌کنه!

ولی به هر حال، گوشهای تدی هر روز در برابر این عامل فلج کننده مقاوم و مقاوم‌تر شده بودن. به هرحال بعد از مکث کوتاهی صدای تدی به گوش می‌رسه:
- خب رانده‌شدگان چی آخه؟
- مگه خبر نداری مورفین وزیر شده؟
- مــــــاع! کی چی شده؟!
- یارو عملیه وزیر شده! بعله دیگه، رفتی آستاکبار باید هم بی‌خبر باشی!

با جیغ آخر جیمز، صدای شکستن چیزی در خارج از کادر به گوش می‌رسه. جیمز، بی‌توجه به تعداد آیتم‌هایی که از اول مکالمه‌ش با تدی به فنا رفتن، منتظر پاسخ تدی ِ بهت زده می‌مونه.
- مورف؟ وزیر شده؟
- خب پس یه ساعته واسه چی دارم جیغ می‌زنم رانده شدگان؟
- باشه باشه. الان میام.

چشم‌های جیمز گرد میشن:
- الـــــان؟!
- بوق بوق بوق بوق بوق..

جیمز «بوق خودتی! »ای‌ نثار اپراتور می‌کنه و بعد از پرتاب تلفن به خارج از کادر، «گرگه داره میاد!» گویان، رداشو تنش می‌کنه و از خوابگاه خارج میشه تا به ستاد رانده‌شدگان بره.
دوربین پشت سر جیمز، از خوابگاه‌ ِ خالی، خارج میشه، از پله‌های ِ خالی پایین میره، و به هال ِ خالی گریفیندور میرسه. تنها موجود زنده‌ی داخل کادر، یعنی جیمز هم جیغ‌کشان و یویو به در و دیوارکوبان از تالار خارج میشه.

همزمان با قطع شدن موزیک، دوربین برای چند لحظه نمای کلی تالار گریفیندور رو نشون میده.
تالاری که با وجود وسط ِ تابستون بودن، خالی خالیه. داخل کادر، شومینه‌ی گریف، پرچم‌های قرمز و زرد نصب شده روی دیوار، قاب‌هایی که یادگاری تمام افتخارات گریفیندورن و مبل‌های نارنجی دیده میشن...

مبل نارنجی، تکونی میخوره.
چند ثانیه بعد، لارتن کرپسلی ِ سر تا پا نارنجی پوش که پلنگ‌صورتی‌وار روی پس زمینه‌ی نارنجیش استتار کرده بود، جلو میاد و نقاب نارنجیش را از روی صورتش بر می‌داره.
- هوم، سوئیت هوم!

صدای ِ حرفی که لارتن توی دلش به خودش میگه، در پس زمینه می‌پیچه:
" رماتیسمی که از امروز اینجا ریشه‌شو میدَوونم، هیچوقت نخواهد خشکید! خواهی دید آقای رئیس، خواهی دید! "

صحنه‌ی دوم، هال گریفیندور، چند ساعت بعد

لارتن کرپسلی، حالا موها و ریش نارنجی‌شو اصلاح کرده و تر و تمیز، با لباس استادیش، وسط هال ِ خاک گرفته‌ی گریفیندور نشسته. یک سبد پر از زرشک‌های ناب و اعلا رو در دستش گرفته و داره می‌شمره.

- یک میلیون و سیصد و پنجاه و هفت... یک میلیون و سیصد و پنجاه و هشت... یک میلیون و سیصد و پنجاه و نه... دو میلیون... ()

تنها تفاوتی که بین تالار ِ چند ساعت قبل و تالار فعلی وجود داره، پوستر‌های قرمز/نارنجی/زرشکی ِ «زنگ انشا بازگشایی می‌شود» هستش که روی در و دیوار ِ هال چسبونده شده. مدتی فقط لارتن در تصویر دیده میشه که داره با لحن آرومی زرشکهاش رو می‌شمره. تا اینکه، بالاخره از تابلوی بانوی صدایی بلند میشه.

لارتن چشم‌هاش رو تنگ می‌کنه و به پشت تابلو زل می‌زنه. تابلو آروم باز میشه و یه پسر ِ مو فیروزه‌ای به همراه جیمز از تابلو بالا میاد و وارد هال میشه.
- تدی؟! جیمز؟! واقعا خودتون هستید یا دارم خواب می‌بینم؟!

هر چند که جیغ، خیلی توی شخصیت پردازی تدی تعریف نمیشه، ولی این بار جیمز و تدی با هم جیغ کشیدن:
- عـــمـــو لـــارتـــن؟!


منتظر دو قسمت بعدی این سه‌گانه باشید!


ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۱ ۱۳:۲۰:۱۸

تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۵۳ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
#13
چه سرعت عملی!:)))


نام: نوربرتا
نام کامل: نوربرت روبیوس هاگرید (به علاقه‌ی نسبی! )

جنسیت: مونث

گروه: گریفیندور، لا ریبَ فِیِه.

ویژگی های ظاهری و اخلاقی: برخلاف هر تصوری که از یک اژدها دارید، نوربرت جثه‌ی کوچکی، در حد همان مبل سه نفره‌ی کلاسیکی که در پذیرایی خانه‌تان موجود است دارد!
خشونت نه در چهره و نه در قلبش جایی ندارد و اخم را فقط وقتی در صورتش می‌بینید که... احتمالا وقتی که "خفته" غلغلکش بدهید! ( می‌دونید که؟:| )

از خصوصیات اخلاقیش می‌توان علاقه‌ی شدید به سوزاندن ریش -به ویژه ریش هاگرید- ، گاز گرفتن بچه‌ویزلی‌ها و پرواز در آسمان شب را نام برد.

نامبرده، با وجود هیکل ظریفی که نسبت به استانداردهای یک اژدها دارد، جزو تیز پروازترین‌هاست و با بدن کاملا سیاهش به خوبی در تاریکی شب استتار میکند و...
یا هیچوقت از نفس آتشینش استفاده نمی‌کند و یا هیچوقت خطا نمی‌زند!


جارو اژدها؟ جارو؟ چه حرفا.

معرفی کوتاه:
وی در سال نامعلومی، در کلبه‌ی مادرش -روبیوس هاگرید- متولد شد. از شاهدان عینی این نقطه‌ی عطف تاریخی می‌توان به سه نفر اشاره کرد که چون «مامان هاگرید»ـمان گفته هیچوقت کسی را با انگشت نشان ندهیم، اشاره نمی‌کنیم!

او که در همان روزهای نخست زندگی پربارش، استعداد ویژه‌ای در «ریش‌سوزی» و «گاز گرفتن هرچه به دهان آید» از خود نشان داده بود، با صلاحدید مادرش به رومانی اعزام شد تا تحت تربیت اساتید برجسته‌ی این کشور، در آینده به اژدهای بزرگی تبدیل شود.

منتها او پس از سالها ریش‌سوزی و حتی به طور گسترده‌تر آدم‌سوزی، متوجه شد که این استعدادها برایش تنها جنبه‌ی هنری دارند و علاقه‌ی اصلی وی در بازیگریست! فلذا پس از ثبت نام در کلاس‌های متعدد بازیگری، توانست چند نقش کوچک و بزرگ در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف بدست آورد.

از کارهای شاخص او می‌توان به سریال «گیم آو ترونز» و سینمایی «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟» یک و دو اشاره کرد. ضمنا وی هم‌اکنون در حال کار بر پروژه‌ی «جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آنها» می‌باشد

او اوغات فراغتش را نزد مادرش، هاگرید گذرانده و قصد ازدواج ندارد!

این بود انشای من!


تایید شد.


ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۰:۵۶:۳۱
ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۰:۵۹:۱۳
ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۱:۰۰:۰۷
ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۱:۰۰:۵۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۱:۴۶:۰۵

تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
#14
نه، نیستم.

ولی میگم به هرحال، اون خانومه که اون گوشه کنار دامبلدور وایستاده، چی بود اسمش؟ مک گونگال؟ آره، فکر میکنی با این قیافه و سنش ممکنه کسی بگیرتش؟

آخه بابام همیشه میگفت که من باید به گروهی برم که رئیسش متاهل باشه.
میشه براش شوعر پیدا کنین؟

#کمپین_سنجش_اطلاعات_هری_پاتری_کلاه_گروه_بندی
#کمپین_درخواست_غیر_مستقیم_گروه_مورد_علاقه_از_کلاه
#کمپین_شوهر_یابی_برای_مسئولین_گروه_مجرد:)))
#کمپین_هشتگ_های_طولانی:|


تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
#15
تصویر کوچک شده


نمي‌دانست که کله‌ي حجيم شده و از ريخت افتاده‌ي ولدمورت و مودي در آسمانِ زمينِ کوييديچ و در پس ابرها چه مي‌کردند! يا اينکه او اصلا چرا بايد بعد سي سال و اندي دوباره تخم طلايي را از شاخدم بي‌اعصابي که قصد جانش را کرده، بربايد.

اما خب، به هرحال چيزهاي زيادي بود که نمي‌دانست. مگر او مي‌دانست که کدام جن بود که قبل از همه ايده‌ي شورش اجنه را مطرح کرد؟! يا مثلا پروانه‌هاي مونارک در هر مهاجرت چند کيلومتر مي‌پيمايند؟ و اصلا چرا تخم اژدها فحش نيست؟! خب، اين هم يکي از آن‌ها.

بار ديگر با يک چرخش خطرناک، فواره‌ي آتشي را که اژدهاي شرزه به سمتش روانه کرد را دور زد. بايد نقشه‌اي مي‌کشيد، اين اژدها انگار خيلي سرسخت‌تر و نابکارتر از شاخدم قبلي بود.

هري پاتر چهل ساله دستي به موهايش کشيد و لعنتي بر طراح اين تصوير فرستاد، چقدر موهايش را لوس و بلند کشيده بود! سپس با نهايت سرعتي که از يک آذرخش انتظار مي‌رفت، سعي کرد اژدها را دور بزند و از پشت به تخم اژدهاي مسخره‌اي که نمي‌دانست چه کارش دارد يورش ببرد.
تمام سعي خود را مي‌کرد تا چشمش به آن ولدمورت غول پيکرِ درآسمان‌ايستاده نيفتد که سر کچل و سفيدش به جاي ماه شب چهارده عمل مي‌کرد! اما... مگر مي‌شد؟! داشت دور اژدها مي‌چرخيد که چشمانش بي‌اختيار به چشمان خيره‌ي ولدمورتِ ماه‌نما افتاد که مستقيم به او مي‌نگريست...

چشمان نافذ ارباب تاريکي‌ها گويي اشعه‌هایي نامرئي از جنس طلسم شکنجه بر آسمان شب گسیل می‌دادند. تا به حال زخم پيشاني‌اش چنان درد نگرفته بود! همچنان که سوار بر آذرخش کهنه‌اش بود،

چشمانش را بست و با دو دستش محکم شقيقه‌اش را فشرد. باد شديدي از مقابل وزيدن گرفت... اما یک دقیقه نشده بود که چشمانش را با زحمت باز کرد. و وای! ...

*********


ديگر اثري از شاخدم، تخم طلا، اژدها و ولدمورت کذا نبود! شاید به شکلی جادویی همه‌ی آنها با بازیکنان کوییدیچ که حالا در ورزشگاهِ زیر پای هری مشغول بازی بودند، عوض شده بود. هری حالا باید گوی زرین را می‌گرفت؟ شاید. سدریک دیگوری یا لااقل یک بازیکن هافلپافی هم جثه‌ی او، با سرعت و شتاب بالایی از کنار هری ِ گیج‌شده رد شد. هری مطمئن بود که این یک حقه نیست، سدریک بدون شک گوی زرین را دیده‌است. پس دسته‌ی جارویش را بالاتر گرفت و به سرعت به دنبال او، به درون ابرها صعود کرد.

سدریک صدای جیغ آن زن را نمی‌شنید؟ احتمالاً یکی از تماشاچیان مسابقه‌ی کوییدیچ کمک می‌خواست. اما نمی‌دانست چرا، ندایی در درونش می‌گفت:«تمرکز کن و بهش اهمیت نده!» هری هم همینطور عمل کرد، سرسختانه به دنبال سدریک پرواز کرد و به صدای جیغ کشیده‌ی زنی که ضجه می‌زد «هری رو نه!» اهمیتی نداد.

حالا گوی زرین را می‌دید که در میان ابرهای غلیظ، در تلاش بود که از سدریک بگریزد. اما سدریک تقریبا به گوی رسیده بود. حالا او... دستان گندیده‌اش را از زیر شنل سیاهش بیرون آورد و درحالی که صدای چندش آوری از خود در می‌آورد گوی زرین را گرفت. هری، مبهوت از دیوانه‌ساز بودن سدریک، در حالی چیزی نمانده بود گوشهایش با صدای جیغ مادرش کر شود از جارویش افتاد.
دست کم هزار پا از زمین فاصله گرفته بود.

لحظه‌ی سقوطش را به خاطر نمی‌آورد. حالا هری با چشمان بسته روی بستر نرمی دراز کشیده بود. حس غریبی به او می‌گفت که حالا هم‌تیمی‌هایش از راه می‌رسند، تکه‌های جارویش را به او می‌دهند و به او می‌گویند که به خاطر از حال رفتن او، گریفیندور بازی را به هافلپاف واگذار کرده. اما آیا آنها باور می‌کردند اگر می‌گفت که سدریک دیگوری یک دیوانه‌ساز است؟!

*********


صدای پایی از دست راستش شنید. حتماً دوستانش بودند، هری این را می‌دانست اما چشمانش را باز نکرد. کسی، با صدای سرد و بم و بی‌روح گفت:
- برو و ببین زنده‌س؟
-سرورم حالتون...
- گفتم برو ببین پسره زنده مونده؟

هری جا خورده بود! کمی بعد، دستی با چاشنی خشونت، به زیر پیراهنش دوید تا ضربان خائن قلبش، زنده بودنش را برای نارسیسا مالفوی افشا کند. اما نارسیسا مالفوی، به جای لو دادن هری، آهسته در گوشش نجوا کرد:
- دراکو... پسرم... اون زنده مونده؟ توی قلعه‌س؟

هری همه چیز را به خاطر آورد. بله، دراکو زنده بود. پس زمزمه کرد:
- آره.

صدای قهقهه‌ی وحشتناک مرگخواران به گوش هری رسید. شوک‌زده شد. نارسیسا... مگر رولینگ تقدیرش را این‌گونه ننوشته بود که نارسیسا نجاتش بدهد و ولدمورت بمیرد؟! لعنت بر شیطان! صدای ولدمورت را از فاصله‌ی نزدیکی شنید که گفت:
- اینبار، دیگه تو مردی پاتر!

با وحشت چشمانش را باز کرد، اما پیش از هر حرکتی، با فریاد «آواداکداورا»ی ولدمورت، پسری که زنده مانده بود، دیگر زنده نماند!

*********


- هری! هری! بلند شو!

هری پاتر، درحالی که عرق سردی بر پیشانی‌اش نشسته بود از خواب پرید. جینی، نگران، کنارش نشسته بود.
- باز هم... همون خواب مسخره؟
- مسخره باباته.

بله، این است رسم سرای درشت! اگر یک ساعت نشسته‌اید و نمایشنامه را خوانده‌اید بلکه پایانش کمی درست و حسابی باشد و بهانه‌ای برای تایید پییدا کنید، زهی خیال باطل! اصلا به قول معروف، مرد باید سه بار نمایشنامه‌اش رد شود، بعد وارد ایفا شود. اصلا چه معنی دارد که آدم انقدر لوس، بار اول تایید شود؟!

در همین راستا، جینی نگاه نگران‌تری به هری انداخت و فرمود:


:|
نکنه با این نمایشنامه قشنگ انتظار رد شدنم داری؟ :|
نکنه تازه‌واردم هستی؟ :|

تایید شد. :|

گروهبندی و معرفی شخصت. :|


ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۲۲:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۲۲:۳۷:۰۳

تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.