هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱:۰۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#11
کلاس تغییر شکل به شدت شلوغ بود و دانش آموزان سر و صدا میکردند.
اما فنریر گری بک فریادی زد که ناگهان همه جا ساکت شد.
حتی پرنده ای که روی شاخه درخت جلوی پنجره کلاس تغییر شکل بود هم ساکت شد و دیگر نخواند. دانش اموزان بی سروصدا سرجایشان نشستند، حتی جرعت نفس کشیدن با صدای بلند را هم نداشتند.
بعد از چهار جلسه، چیزهای زیادی راجع به استادشان متوجه شده بودند. و همه شان میدانستند که او یک گرگینه بی اعصاب است، و علاقه شدید و بیمار گونه ای به سوسیس بلغاری و همچنین سوسیس کردن دانش آموزان دارد. هرچند که نمیدانستند تا به حال توانسته است دست به چنین کاری بزند یا نه.

گری بک زمانی که از سکوت کلاس اطمینان پیدا کرد، با صدایی خشن و بی حوصله گفت:
-این امتحانتون عملیه. باید به صورت گروه های دو نفره، یکیتون تبدیل به یک حیوان بشه، و یک روز توی جنگل دوام بیاره. اون یکی هم باید از دور مشاهده کنه و گزارش تهیه کنه.

آلیشیا با هم گروهی خود، که کتی بل بود، به سمت جنگل به راه افتاد.
آلیشیا همیشه از جنگل میترسید، اما میدانست که وارد شدن به جنگل، آن هم به شکل یک حیوان، قطعا بهتر از رو به رو شدن با خشم فنریر خواهد بود، به خصوص که وی ناظر گروه گریفیندور هم می باشد.
او و کتی به حاشیه جنگل رسیدند، و البته که آلیشیا هم به شدت میکوشید با صحبت کردن و حتی شوخی کردن، به خودش و کتی روحیه بدهد.
کتی ناگهان با صدای جیغ مانندی گفت:
- آلیشیا! ببین چی پیدا کردم.

و آلیشیا به یک عدد هزارپا که داشت روی زمین حرکت میکرد، نگاه کرد، اما پیش از آنکه بتواند چیز دیگری بگوید، صدای کتی را شنید که طلسمی به زبان آورد و پس از آن، دیگر چیزی نشنید زیرا گوش هایش سوت میکشیدند و بدنش داشت کوچک میشد. همچنین پاهای دیگری هم از دو طرف بدنش رشد میکردند و بیرون می آمدند...

آلیشیا که اکنون هزارپا شده بود به کمک پاهایش به سرعت وارد جنگل شد و کتی هم از دور به تماشای وی نشست. او دید که آلیشیا حتی با چند هزارپای دیگر هم سلام و احوال پرسی کرد و بعد هم از زیر ریشه یک درخت، وارد آن شد...
کتی دیگر نتوانست او را ببیند...
ساعت ها صبر کرد، اما باز هم آلیشیا نیامد.
تا اینکه بالاخره، در زمان غروب آفتاب، آلیشیا آمد... اما همچنان به شکل یک هزارپا!
کتی او را از روی زمین بلند کرد، و به شدت تلاش کرد چندشش نشود.
- تا الان باید به شکل خودت برمیگشتی! باید ببرمت پیش پروفسور گری بک...

او با این حرف، همراه با آلیشیا در دستش، به سمت کلاس تغییر شکل رفت.
فنریر یک نگاه به آلیشیا انداخت، و یک نگاه هم به کتی، سپس گفت:
- جفتتون هم رد میشید تا همچین دسته گلی به آب ندید دیگه. خانم اسپینت رو هم ببرید درمانگاه، اونجا من و مادام پامفری بهش رسیدگی میکنیم.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷
#12
آلیشیا کتاب به دست وارد جلسه امتحان شد.از شدت استرس، مدام پوست لبش را میجوید...

-آلیشیا!

با صدای کتی بل از جا پرید.دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
- چیه؟ ترسیدم!
-هیچی میخواستم ببینم واسه امتحان خوندی؟ میگن خیلی سخته!

آلیشیا که همچنان پوست لبش را میجوید و تقریبا یک لایه از پوست را جدا کرده بود، گفت:
- امیدوارم کنسل شه.

کتی که دید الیشیا بی حوصله است، از او دور شد.
الیشیا کتابش را باز کرد و نگاهی به پاکت نامه ای که از مغازه شوخی های سرگرم کننده گرفته بود انداخت تا از وجودش اطمینان پیدا کند. فروشنده گفته بود اگر کاغذ داخل این پاکت را پاره کند، باعث به وجود آمدن دودی غلیظ و بوهای نامطبوع میشود که حتی شاید جلسه امتحان را بهم بزند.

الیشیا نگاهی به اطراف انداخت و با استرس به سمت صندلیش رفت ونشست.
تاتسویا وارد سالن امتحان شد و گفت:
- شروع کنید.

همه بچه ها شروع به نوشتن کردند، فقط الیشیا بود که با گیجی نگاهی به بقیه مینداخت وپوست لب خود را میجوید.
-چرا نمینویسی الیشیا؟

الیشیا نگاهی به پروفسور موتویاما انداخت وسر خود را انداخت پایین و شروع کرد به نوشتن.
داشت روی برگه اش نقاشی میکشید و به دیروز فکر میکرد که به جای درس خواندن رفته بود بیرون و لای کتابش را هم باز نکرده بود.

با استرس نگاهی به کاغذ که توی جیبش بود انداخت. چون چیزی رویش نوشته نشده بود، به راحتی توانسته بود آن را به جلسه امتحان بیاورد.
پس از چند دقیقه، آلیشیا به آرامی و البته با استرس برگه را از جیب خود در آورد و همراه با پاسخ نامه اش از جای خود بلند شد تا امتحانش را تحویل دهد.
امیدوار بود وقتی میخواهد برگه اش را تحویل دهد، بتواند با استفاده از عامل حواس پرتی، اندکی تقلب کند.
به سمت میز پروفسور موتویاما حرکت کرد. در طول مسیر، یکی از پسرها را دید که برگه اش را کاملا پر کرده است. لبخندی زد و در ذهن گفت:"خودشه! برگش رو کش میرم ازش!"

پس از آن، در نزدیکی میز پروفسور موتویاما، کاغذ درون جیبش را پاره کرد و روی زمین انداخت.
اتفاقی نیفتاد.
آلیشیا در حال ناامید شدن بود...
اما ناگهان ابرهای غلیظی از نقطه برخورد کاغذ به زمین، شروع به پخش شدن در محیط کلاس کردند.
دانش آموزان شروع کردند به جیغ و فریاد کشیدن، تعدادی شعار میداند برای کنسل شدن امتحان و تعدادی هم میخواستند دوستانشان را پیدا کنند و از کلاس فرار کنند.

بعد از یک دقیقه تاریکی، ناگهان صدای غرشی از ابرها شنیده شد و بوی بسیار بدی در کلاس پیچید.
بالاخره نظم کلاس به طور کامل بهم ریخته شد و دانش آموزان از جای خود بلند شدند تا فرار کنند. همین موضوع، لحظه طلایی برای آلیشیا را فراهم کرد.
او بلافاصله برگه بی نام خودش را با برگه آن پسر عوض کرد و برگه وی را که حالا مزین به نام خودش شده بود، روی میز استاد گذاشت.

چند دقیقه بعد، زمانی که اوضاع آرام شد، پروفسور موتویاما که به سختی در لباس های سامورایی خودش گره خورده بود، از زیر صندلی بیرون آمد.
موهایش به شدت ژولیده شده بودند و صورتش به رنگ سبز در آمده بود.
دانش آموزان با دیدن چهره وی نتوانستند جلوی خنده شان را بگیرند، پروفسور موتویاما با خشم گفت:
- سریع برگه هاتون رو تحویل بدید و از کلاس برید بیرون، این موضوع رو قطعا به مدیریت اطلاع میدم!

دانش آموزان هم قطعا همان کار را کردند.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
#13
1. بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد رو یا توصیف کنین که چه شکلیه، یا نقاشیشو بکشین. قاعدتا اگه نقاشی می‌کشین کله‌شو هم باید رسم کنین. (3 امتیاز)

چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد،یه موجود پشمالویی با موهای فرفری درهم ریخته.به رنگ قهوه ای وچشایی ورقلمیده ای که سفیدشون خیلی سفیده..قدی بلند داره ودهن گشادی که هرچی بخاد به راحتی میتونه بذاره تو دهنش مثلا یه مبل دونفره.یا یع میز کامپیوتر.
ودماغی به بزرگی غار.که خیلیم سیاهه
پوست زره ای مانند داره ولی اگه دست بزنی به پوستش میبینی که خیلی نرمه.دستای کوتاهی داره با ناخونای بلند ونرم.دم بلندی هم داره که هروقت بخواد میتونه اونو زیر موهای فرفری بدنش قایم کنه.پاهای کوتاهی داره.کلا دستو پاهای کوتاه ونرمی داره.


2. چرا لینی رفت تو دهن این جانور؟ (1 امتیاز)

اوم خوب ما که تو مغز لینی نیسیم بدونیم چرا رفته.شاید میخواسته بره تحقیق.یا اینکه ببینه کدوم یکی از دانش آموزا میره دنبالش بعد باهم تحقیق کنن.
کسی چه میدونه!!!!


3. اتفاقاتی که بعد از رفتن لینی به داخل بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد میفته رو توضیح بدین. (3 امتیاز)
حیون بیچاره پس از مدتی که هنگ بود الان چی شد ؟؟؟این چرا خودش رفت تو دهن من؟؟روی زمین دراز کشید وبا قیافه ای غیر دوستانه به دانش آموزان نگاه کرد.معلوم بود به نتیجه ای نرسیده چرا لینی رفته تو شکمش.
دانش اموزانم هنگ بودن.

بعد چند دقیقه لینی مانند فاتحی بزرگ به پشت دندونای اون جانور زد وخیلی ریلکس از دهنش امد بیرون.


4. ویژگی بارز این جانور به نظرتون چیه؟ چرا؟ (1 امتیاز)

این جانور با اینکه ابعاد بزرگی داره ولی تو همه جا .جا میشه.مثلا توی سوراخ موش.وبا اون چشای ورقلمبیده مثل عقاب همه چیو میتونه ببینه.چه توی اسمون چه کف دریا واقیانوس زیر جلبک ها.


5. توصیفی از محل زندگی چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد با توجه به اونچه که تو سوال 4 گفتین ارائه بدین. (1 امتیاز)

همونطور که در جواب سوال چهار گفتم هرجایی میتونید اونو پیدا کند جاهایی مثل سوراخ موش تنگ وهمچنین تاریک.


6. انتقادات و تعریفات و پیشنهاداتتون به این کلاس رو بدون تعارف وارد کنین! (1 امتیاز)

کلاستون خیلی خوبه.واینکه خوبه که هم رل نویسی میذارید هم نقاشی وصرفا نقاشی نیست .
عادلانه نمره میدید.
وانقدر استاد خوبی هستید وکلاس خوبی دارید که انتقادی نمیمونه بگم.



تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
#14
١- وقتى خجالت مى كشين چه شكلى مى شين؟ مى تونين عكس بدين يا توصيف كنين. اگه توصيف مى كنين كوتاه باشه.[مثلا رز وقتي خجالت مى كشه، كش مياد و كش مياد و كش مياد و بعد يهويي رها مى شه و ميره تو زمين كه از علت هاى اصلى سوناميه! ]( ٦نمره)

خوب استاد من وقتی خجالت میکشم لپام قرمز میشه سرمو میندازم پایین ودستامو توهم گره میزنم.

انقدری دستامو فشار میدم تا دستامم قرمز شه به لپام بیاد

واگه همچنان به خجالت کشیدن ادامه بدم همین جوری کوچیکو کوچیک تر میشم .اندازه یه مورچه گوگولی.مورچه آبی رنگی میشم..درسته قبلش قرمز بودم ولی چون قرمز دوست ندارم وقتی تبدیل به مورچه بشم آبی میشم.



۲-فکر می کنین سوال های امتحان چی باشن؟(۳ نمره)


1)چرا رز وقتی خجالت میکشه کش میاد ومیره تو زمین؟

2)وقتی رز میره تو زمین چیکار میکنه اونجا دقیقا؟؟

3)یه نقاشی خفن از خودتون که وقتی معجون میخورید چه شکلی میشید؟


۳-کلاس معجون سازی آموزنده،خفن و پر از ویبره بود یا نه؟( ۱ امتیاز)

اوم ..اره بسی کلاس خفن وپر از ویبره ای بود .آموزنده بودنش هم اگه از زوایای دیگه برسی کنیم چند درصدی هم اموزنده بود.
ولی خوب هرچی کلاس آموزنده نباشه برا دانش اموزا بهترهه


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۷
#15










1.تحت چه شرایطی تخمی که به شما داده شده شکسته می‌شه و حیوون داخلش به دنیا میاد؟ (3 امتیاز)

مار من تو یه عالمه یخ تو قطب متولد میشه .
اینطور که باید تخم را درون اب های یخ قطب وزیر برف ویخ قرار داد .به مدت سه ماه باید در آن محل قرار بگیره.تا شفق قطبی شروع بشه

هنگامی که شفق قطبی شروع بشه ونور های سبز ان از یخ ها عبور کند.وارد اب یخ بشه کم کم تخم شروع به ترک خوردن میکنه وهنگامی که شفق قطبی تموم بشه مار از تخم بیرون می اید.

این مار به دلیل اینکه در برف ویخ متولد شده وهنگام تولدش شفق قطبی هست رنگی مخلوم از آبی یخی و سبز داره وبسیار قدرتمند است.


2. غذای مناسب حیوون شما در دوران طفولیت چیه؟ چرا؟ (2 امتیاز)

این حیون در طفولیت یخ میخورد وهمین جور جانور رای ریز وگوشتی که دردریاها وجود دارد.ودر برخی مواقع جبلک های سبز


3. نقاشی‌ای از تخمتون در حالتی که هنوز نشکسته (1 امتیاز)، و در حالتی که شکسته شده و جانورتون به دنیا اومده بکشین. (4 امتیاز) حتما باید سایز تخمتون تو نقاشی مشخص باشه. معیار مقایسه رو من بذارین. یعنی سایز تخم رو در حالتی که کنار یه پیکسی قرار گرفته مشخص کنین.
http://s9.picofile.com/file/8332455668/Untitled.png


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كارخانه دستمال سازي اسكاور
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
#16
لایتینا جلو امد ودستاشو بهم زد وبا ذوق گفت:خوب کدومتون اولین دانش اموز خوش بخت هستید که میخاید این نقاب فهمیده رو روی صورتتون بذارید.

دانش آموزان با ناامیدی بهم نگاه کردن.

لایتینا که متوجه حال دانش اموزان شد.لبخندی زد -که اگه کسی اون موقعه حوصله داشت میتونست دونه دونه دندون های لایتینا ها را بشمارد-جلو امد وبه دانش امویز که داشت به درو دیوار نگاه می کرد گفت :تو بیا جلو .تو میتونی اولین فرد خوش شانس باشی که این نقاب فهمیده رو روی صورتت میذاری.

- دانش اموز:کی من؟

-اره خودت بیا

دانش آموز به ارامی به سمت جایگاه رفت.آرسینوس نقاب روی صورت دانش آموز گذاشت وکنار رفت

بعد از مدتی ارسینوس جلو امد وگفت:خوب ما با گوش بصیرت شنیدم که نقاب میفرمایند.ایشون چون به دستمال کاغذی علاقه زیادی دارن اون رو تو گروه دستشویی شورا قرار میدیم.

دانش اموزان با تعجب بهم نگاه کردن.

-قیافه دانش آموز

دانش اموز بلند شد ولایتینا لبخند زنان جلو امد.

-خوب خوب نفر بعدی کی میخاد بیاد.

از بین دانش اموزان دختری دستشو بلند کرد وجلو امد و به سمت جایگاه رفت .ونقاب روی صورتش قرار گرفت.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#17
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

نصفه شب بود و هوا به شدت تاریک. آلیشیا خیلی آروم و بی سر و صدا جارو و چوبدستیش رو برداشت و از تالار گریف اومد بیرون. بدون اینکه ارشدا و مراقبا ببیننش، از مدرسه خارج شد. سوار جاروش شد و به سمت حاشیه ی دریاچه که از طرفی دیگه به جنگل ممنوعه وصل میشد پرواز کرد. از اون بالا دید که دو نفر کنار دریاچه وایسادن. خیلی آروم با جاروش روی چمنزار فرود اومد. دید که دوتا دوال پا کنار دریاچه وایسادن. چوبدستیشو گرفت سمتشون و آروم رفت بین بوته ها پنهان شد. آلیشیا کمی صبر کرد اما دو تا دوال پا فقط اونجا وایساده بودن. باید هرطور که میشد از لحظه جفت گیری اونها فیلم میگرفت و میبرد کلاس مراقبت. وقتی دید که دو تا دوال پا هیچ کاری نمیکنن طلسمی رو روی اونها اجرا کرد:
-استیوپفای.

دوال پاها بیهوش شدن. آلیشیا اونها رو به داخل جنگل برد تا کسی نبینتشون و متوجه بی ناموس بازیشون نشه. چند ساعتی گذشت و دوال پاها به هوش اومدن. آلیشیا دوباره چوبدستیش رو به سمت دوال پای نر و ماده گرفت و طلسم دیگه ای رو روشون اجرا کرد:
-ایمپریو.

حالا هردو دوال پا تحت فرمان آلیشیا بودن. آلیشیا فرمان بی ناموس بازی رو به اونها داد و اونها مشغول شدن. آلیشیا دوربینشو بیرون آورد و همونطوری که خنده شیطانی می کرد، مشغول فیلم برداری شد. جفت گیری دوال پاها تموم شد و آلیشیا هم فیلمش رو گرفت. سوار جاروش شد و به سمت مدرسه رفت. از بین ارشدا و مراقبا بدون جلب توجه عبور کرد و به تالار گریف برگشت. به خوابگاه دختران رفت و درحالی که هنوز خنده شیطانی میکرد و به کلاس مراقبت فکر میکرد، به خواب رفت.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

باید دوال پاها رو مجبور به انجام این کار کرد. مثلا همین افسون ایمپریو راه حل خوبیه تا اونها رو به انجام بی ناموس بازی وادار کرد. باید اونها رو به مناطق خلوت برد و وادارشون کرد تا جفت گیری کنن و نسلشون ادامه پیدا کنه. اصا مگه موجود قحطه. نسل اینا منقرض شه. چه بهتر.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: انتخاب بهترین استاد ترم 21 هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#18
همه اساتید خوب بودن .من در نوشتن پستای بلند مهارتی ندارم ولی عالی ترین استاد به نظر من ارسینوس جیگره


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
#19
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)


در آن صبح سرد زمستانی که هرکی بیرون میومد به آدم یخی تبدیل میشد، الیشیا به کلاس میرفت. با روش های متعدد جادو، خودشو گرم نگه داشته بود. همین جوری که در فکر چیزی بود که دیروز توی کلاس دیده بود قدم میزد که ناگهان:
-بووومب!

الیشیا 10متر بالا پرید وتمرکزش بهم ریخت. به شیئی که کنارش افتاده بود نگاهی کرد. اوه این همون چیزی بود که امروز تو کلاس دیده بود. دوستاش میگفتن اسمش لوله بخاریه ولی وقتی بهش دست زد سوخت.
الیشیا به ارومی بهش دست زد. ولی این اصلا داغ نبود. حتی گرمم نبود. لبخندی زد وسریع اونو برداشت و به سمت خانه دوید. وقتی وارد شد با خوشحالی داد زد:
-مامان! مامان بیا ببین چی پیدا کردم.

مادر الیشیا که چند تکه پوست هفت میوه روی پوستش گذاشته بود، به سرعت به جلوی در آمد:
-چی شده؟ چی پیدا کردی؟

الیشیا با افتخار لوله بخاری رو جلو گرفت و گفت:
-نگا مامان چی پیدا کردم.

مادرالیشیا به ارومی به لوله بخاری دست زد. ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد. بعد با بی اهمیتی گفت:
-خوب این به چه درد میخوره؟

الیشیا با نیش باز گفت:
-اتاقا روگرم میکنه.

مامانش که از حرفاش سردرنمیاورد، باعصبانیت گفت:
-الیشیا میری از هرجا پیدا کردی همونجا میذاریش. ما با جادو میتونیم خودمونوگرم کنیم.

الیشیا با ناراحتی برگشت اما بعد فهمید میتونه یواشکی اونو با خودش به اتاقش ببره تا برای اتاقش بخاری درست کنه. پس یواشکی به خانه برگشت. مادر روی مبل پذیرایی خواب بود و شال کاموایی درکنارش درحال بافته شدن بود. الیشیا پاورچین پاورچین به سمت اتاقش رفت. لباساشو عوض کرد و بعد با خودش فکر کرد که بخاری از کجا بیاره. بعد فکری به سرش زد:
-فهمیدم.

الیشیا رفت و یه سینی بزرگ اورد و هرچی کاغذ و کتاب اضافه داشت، داخلش ریخت. بعدم با جادو آتیششون زد. الیشیا به ابتکار خودش افرین گفت. به سراغ لوله بخاری رفت. اونو روی آتیش قرار داد و سرش رو از پنجره بیرون گذاشت و همونجا نشست. بعد از یک ساعت پدرش از سرکار بازگشت. ولی دید از اتاق الیشیا دود میاد بیرون. سریع به اتاقش رفت و دید که اتاق پر از دوده و الیشیا سعی داره خاموشش کنه. سریع با چوب دستی آتیشو خاموش کرد. مادر الیشیا که از سرصدا بیدار شده بود، به اتاق آمد و تا لوله بخاریو دید با عصبانیت گفت:
-مگه بهت نگفتم اینو همراه خودت نیار.

پدر الیشیا با تعجب به لوله بخاری دست زد و دستش سوخت و از روی عصبانیتش لوله رو از پنجره پرت کرد پایین که خورد تو سر یه مشنگ. بعد رو کرد به الیشیا و گفت:
-از امروز به بعد کلاس بی کلاس .

پدر و مادر الیشیا با ناراحتی از اتاق بیرون رفتند. الیشیا با خودش فکر کرد:
-من که کاری نکردم!

2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


خوب خرتو پرت چیزیه که هیجا بدرد نمیخوره اصولا هیچ دردیم از ادم دوا نمیکنه فقط باید باشه که ادم احساس خالی بودن نداشته باشه.
مثلا خودکار یه خرتو پرتیه که به نظر من هیجا به کار نمیاد ولی از هیچی بهتره.
یا شکاف دیوار این که دیگه اصلا بدرد نمیخوره گرچه نمیدونم شکاف دیوار جزو خرتو پرت حساب میشه یانه.
ولی خوب به درد مارمولک ها وسوسکا میخوره..
گفتم سوسک یاد این سوسک چندش پلاستیکی ها افتادم اونا هم جزو خرتو پرت حساب میشن اصولا..
چون به هیچ دردی نمیخورن جزو خرتو پرتن بودنشون مهم نیس ولی نبودنش باعث میشه حس کنی چیزی نداره.

یا مثلا عروسک اگه داشته باشی مهم نیست گوشه اتاقه پیش بقیه خرتوپرت ها ولی اگه نباشه جاش خالیه.

خرتوپرت ها طرفدارای زیادی بین ماگل ها دارن.چون اون ها اصولا دوست دارن چیزای بیخودی که هیچوقت ازشون استفاده نمیکنن نگه میدارن وبراشون عزیز میشه.

مثلا من نمیدونم چرا بعضیا دکمه های رنگی جمع میکنن وبعدش موزه دکمه های رنگی میزنن.
ولی خوب اینجور که مشخصه اونا خرتو پرت دوس دارم وبعضی از ماگلا چیز هایی رو جمع میکنن وبعد که زیاد بشه قیمیتی میشه.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
#20
تکلیفتون از این قراره که میرید سر وقت مردم دریایی... به صورت یک رول، در یکی از مراسماتشون شرکت میکنید. یکی از آیین هاشون. یا حتی از تاریخشون بنویسید. آداب و رسومشون. اصلا اینکه چی شد که شدن مردم دریایی! نیازی نیست شخصیت خودتون داخل رول حضور داشته باشه حتی. یا میتونه حضور داشته باشه. نحوه رفتنتون به تاریخ و اینارو هم شرح بدید. جزئیات کامل یعنی! سی نمره هم داره.


تکلیف این سری استاد تاریخ،تحقیق راجع به مردم زیر اب بود.مردمی مرموز وعجیب که طبق گفته های خود آرسینوس،اطلاعات اندکی ازشان در دسترس بود.
الیشیا که ساعت ها روی یکی از مبل های راحتی تالار گریفندور نشسته بود،وکاغذ پوستی مقاله نویسی راهم روی پایش گذاشته بود،اهی کشید وبا خود گفت:
-حالا چیکار کنم اخه !؟مراسم خاکسپاری کدوم موجود بوقیو بنویسم من!؟؟

الیشیا وسایلش را جمع کرد وبه کنار دریاچه رفت،به نظرش ارامش اب میتوانست تمرکز از دست رفته اش را برگداند.
حدود نیم ساعت بعد کنار دریاچه رسید وزیر سایه ی درختی نشست.نمیدانست درمورد چه چیزی باید بنویسد.حتی به سختی راجع به مردم دریایی که از دوران قدیم در دریاچه زندگی میکردند می دانست.

حتی نمیدانست که انها با جسد مردگانشان...وافکار الیشیا در همین نقطه متوقف شدند،و جرقه ای در ذهنش زده شد.الیشیا پس از دانستن موضوع تحقیقش،دیگر وقت را تلف نکرد.به سرعت به انبار معجون ها رفت ومقداری گیلی وید برداشت ودوباره به ساحل دریاچه برگشت.نفس عمیقی کشید،وسپس گیاه سبز وتلخ مزه را در دهان گذاشت.

ابتدا چیزی حس نکرد ،اما کم کم دست وپا وگردنش شروع کردند به سوختن ومور مور شدن،وتمایل شدی به اب پیدا کرد،پس به سرعت به سمت دریاچه هجوم برد.چند ثانیه بعد با تمام وجود اکسیژن را از درون آب،به داخل آبشش های تازه در آمده اش فروداد.
-عجب غلطی کردما...حالا چیکار کنم اینجا؟؟؟

همین طور به دور وبرش نگاه میکرد وبه سمت قسمت های عمیق تر دریاچه شنا میکرد،که ناگهان صدای گریه ای شنید.پس مسیر خود را تغییر داد وبه سمت ان صدا رفت.و درآنجا،در عمق دریاچه،منظره ای عجیب دید.مردم دریایی،همگی در حالی که با انواع صدف ها خود را تزیین کرده بودند ولباس های زیبایی از جنس خزه های زیر دریا به تن کرده بودند،دور چیزی حلقه زده بودند.همگی اشک میریختند وغمگین بودند.

آلیشیا به مردی که به نظر میرسید از بقیه آرام تر باشد،نزدیک شد.نگاهی به پاهای مرد که درواقع دم یک ماهی بودند ،انداخت،نفس عمیقی کشید وگفت:
-میتونم بپرسم اینجا چه خبره؟؟
آن مرد ،درحالی که با دستانش روی آبشش هایش را میخاراند،با لحنی پر از اندوه گفت:
-یکی از بزرگان قبیلمون امروز فوت کرد...

الیشیا به کمک جثه لاغر وکوچکش از میان جمعیت عبور کرد وجلو رفت،وسپس به موجود کوچک وعجیبی که داخل یک صدف قرار داشت نگاه کرد.
یکی از مردم دریایی ،با صدای بلند فریاد زد:
-همه سکوت کنید تا با این موجود عزیز خداحافظی کنیم....

همه ساکت شدند.
آلیشیا با کنجکاوی منتظر بود تا حرکت بعدی مردم دریایی را ببیند..
ودید!
آنها با صدای آرامی شروع کردند به آواز خواندن...وکم کم صداهایشان اوج گرفتت تا اینکه تبدیل به فریادی گوشخراش شد.آلیشیا تا ده دقیقع تنها توانست دستانش را روی گوش هایش فشاردهد...واگر به خاطر نمره تاریخ نبود،با تمام سرعت آنجا را ترک میکرد.
-خب...مراسم تمام شد.

کم کم قبرستان خلوت شد،وتنها آلیشیا باقی ماند وچند نفر دیگرکه در حال حفر کردن قبر بودند.بعد از بیست دقیقه هرچه میکندند،دوباره شن جای شن های قبلی را میگرفت.وآلیشیا همچنان با تعجب نظاره میکرد.آن چند مرد،که ریش های خزه بسته شان در مقابل صورتشان شناور بود،صدف را روی زمین گذاشتند واورادی برآن خواندند...و در کمال تعجب،صدف ناگهان اتش گرفت...

آلیشیا آنچنان غرق نگاه آتش فروزان در زیر اب بود،که اصلا متوجه آن چند نفر نشد.آنها از سوی دیگری،با یک صدف بزرگ که روی شانه هایشان آن را حمل میکردند بازگشتند.صدف را روی زمین گذاشتند ودرب آن را باز کردند،وسپس به سوی آتش هلش دادند.

آلیشیا توانست در لحظه آخر چهره پیرمرد از دنیا رفته را ببیند.مو وریشش سپید وبافته شده بود،ولباسی زیبا ودرخشان از جنس خزه وصدف برتن داشت.سپس آلیشیا احساس کرد که زمانش در حال به اتمام رسیدن است. پس در حالی که از تکلیف خود راضی بود،خود را به سطح آب رساند.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.