هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اگر هري بخواهد نقشه غارتگر را به يكي از بچه هايش بدهد به كدام یکی از بچه هایش می دهد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵
#11
به نظر من به آلبوس میده!


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵
#12
سلام

از نظر من جیمز سیریوس پاتر رول های قشنگی میرنه.
چون هم طولانی هستن و آدم از خوند نشون خسته نمی شه!!!


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
#13
1-هری پاتر
2-سرزمین سحر آمیز
3-خیابان جیغ
4-ماجرا های های اسپايدرویک
5-شازده کوچولو


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
#14
-شما میدونین مامانم کجاست؟
-آره پسر جون پاشو با من بیا تا ببرمت پیش مامانت!

فلش بک-لوک،آریانا و گیبن:

-چی شد گیب؟
-دستشویی ها رو گشتم ولی اونجا نبود. تو چی؟
-نه هر چی تو کتاب خونه رو گشتم نبود.آریانا کو؟
-فکر کنم داره تو کلاس ها رو میگرده.
-پووووف.

15 دقیقه بعد:

آریانا در حالی که میدوید به سمت لوک و گیبن رفت.
- آریانا چی شد؟
-هیچی پیداش نکردم.
-توی همه ی کلاس ها رو گشتی؟
-آره ولی نبود.
-میگم بهتر نیست برگردیم تالار؟
- آره بریم ببینیم بقیه چیکار کردن.

فلش بک-رز،لاکتریا و ننه هلگا:

رز: میگم بچه ها بیاین جدا بشیم.
ننه هلگا:باشه من همین محوطه رو میگردم.
لاکی: باشه پس منم میرم ببینم توی خونه ی جغد ها هست یا نه.
رز:خب پس منم میرم با هگرید توی جنگل ممنوعه رو بگردم.

فلش بک-زلزله، مکسین و هایدی.

زلزله:بچه ها من میرم آشپز خونه رو بگردم.
مکسین:باشه منم میرم کتابخونه رو بگردم.
هایدی: خب. من برم کجا؟
مکسین:برو خوابگاه های گروه های دیگه رو بگرد.
زلزله:آمممم نه رودی رمز ورود به خوابگاه های بقیه ی گروه ها رو نداره.
هایدی:آمممم پس من میرم حموم ها رو بگردم.
مکسین:آره خوبه برو.
فلش بک- هلگا، لاکتریا:
هلگا:لاکی رودو رو پیدا نکردی؟
-نه هلگا. رز نیومد؟
-نه نیومد. بریم خوابگاه؟
-آره بریم ببینیم بچه ها چی کار کردن.

فلش بک-تالار هافلپاف:

لوک:بچه ها پیداش نکردین؟
هلگا:نه پیداش نکردیم.
لاکی:شما چی؟
آریانا:نه پیداش نکردیم.
گیب: هنوز رز، زلزله، لاکی و هایدی نیومدن.شاید اونا پیداش کنن.
هلگا:آره شاید پیداش کردن باید یکم صبر کنیم.

فلش بک-رودو و پسر ریونکلاوی:

رودو:پس مامانم کو؟
-بیا اینجا توی این اتاق است.
-ا مامان مامان.
-هیس آروم باش.
پسر ریونکلاوی جلوی در تالارشان ایستاد و رمز عبور را گفت: قلم پر آبی.
و در باز شد و رودو و پسرک به داخل تالار رفتند.

پ.ن: میخواستم ادامه بدم زیاد میشد گفتم یکی دیگه ادامه بده:)


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#15
-هی دامبلدور اینقدر خوشحالی نکن.
دامبلدور برگشت و به ولدمورت خیره شد.سرش را خاراند و گفت:
-چی؟ منظورت چیه؟
ولدمورت خندید و گفت:اون مغزت رو هم بهم بدی قبول نمی کنم بهتون آب بدم.این پتو به درد من نمی خوره.
دامبلدور وا رفت.در چشمان هری خیره شد و گفت:هری یه چیز دیگه پیشنهاد کن.
هری ناامید به دامبلدور خیره شد.واقعا ناامید بود.حالا باید چه کار میکرد.سرش را خاراند.کمی به کله اش ضربه زد.فایده ای نداشت.به یک رینکلاوی باهوش نیاز داشتند.مثلا لونا.ولی اون که الان اینجا نبود.خودشو جای یه ریونکلاوی گذاشت و زیر لب گفت:
-فکر کن فکر کن د مگه پوست پسته به جای مغز تو کله ات هست؟ خو پس فکر کن دیگه ای بابا.
سرش را بلند کرد و به دامبلدور خیره شد.با نا امیدی تمام گفت:پرفسور من چیزی به ذهنم نمی رسه.
ویزلی شماره ی 24.نه 25نه ... حالا نمیدونم هر شماره ای که بود گفت:وا عمو دامبلی چرا اینجوری شد؟
هری به دامبلدور خیره شد. دامبلدور چهار زانو نشسته بودو یک دستش را روی چانه اش گذاشته بود و با دست دیگرش توی سرش میزد.

-وا آلبوس چرا اینجوری میکنی؟
دامبلدور برگشت و به ولدمورت نگاه کرد و گفت:
تامی بگو چی میخوای تا ما از بی آبی نمردیم. فکر ما که نیستی فکر این مرگ خواران شلغم خودت باش.
ولدمورت کمی سرش را خاراند و گفت:آمممم صبر کنید با زنم صحبت کنم. بلاتریییکس؟ عزیزمممممم؟ کجایی؟
بلاتریکس با مو های ژولیده اش پیش ولدمورت رفت و با صدای جیغش گفت: چیه؟ چی میخوای هاااااااا؟
-عزیزم این محفلی ها اومدن میگن ما آب میخوایم در عوض ما هم یه چیزی بهت میدیم .اول هری اومد یه پتو
مال مامان مرحومش که همیشه روش جاشو خیس میکرده و یه سوراخ که روغن موی اسنیپ روش ریخته بوده و کریچر اینقدر وایتکس زده بوده پاک نشده بس که ساییده بوده پاره شده و یه دایره ی سبز رنگ که جای طلسم خودم بوده بهم داد ولی قبول نکردم حالا دامبلی میگه هرچی میخوای بهت میدیم چی بهم بده؟
بلاتریکس که هاج و واج مانده بود گفت:خوب همون پتو رو بردار بیا این آب رو وصل کن من الان 5 هفته هست که حموم نرفتم هری خدا عمرت بده اون پتو رو واسه خودت بردار فقط طلسم ولدمورت رو از رو پتوت بردار بده به من که بعد این تام سو استفاده میکنه.د جون بکن برو آب رو وصل کن دیگه تام!
همه با تعجب به بلاتریکس نگاه میکردند که یکدفعه صدای پاره شدن چیزی آمد.همه به طرف صدا برگشتند و دیدند هری جای طلسم ولدمورت را از روی پتوی خود پاره کرده و به طرف بلاتریکس گرفته.
-بیا. حالا برید آب رو وصل کنید.
بلاتریکس که چشمانش برق میزد گفت:آفرین امروز روز آزادی آب توسط هری پاتر است آفرین هوراااا هی تام بدو آب رو وصل کن دیگه.
همه با خنده و شادی هری را در هوا بالا و پایین میکردند که با این حرف بلاتریکس هری را درهوا ول کردند و دست به پهلو با عصبانیت به طرف ولدمورت برگشتند.
همه باهم:د بدو دیگه.
هری:آخ!
دامبلدور:خفه هری!
-آخه دردم گرفت
- خب باشه بعدا داد و بیداد کن.
دوباره همه باهم: د برو دیگه مگه نون نخوردی؟
-نمیرم این جای طلسم به چه دردم میخوره؟
محفل خواران ( مرگ خواران و محفلی ها باهم):برو تا نیومدیم برات.
و ولدمورت که دید همه باهم دست به یکی کردن و گروه محفل خواران رو تشکیل دادن شیش تا شیر آب رو که مال مخفیگاه محفلی ها بود رو باز کرد شیش تای دیگه هم وصل کرد که فشار آب بیشتر و بهتر براشون بره آب خانه ی ریدل رو هم باز کرد تا بلاتریکس دست از سرش برداره و الفرار.

پایان.


ویرایش شده توسط هایدی مک آووی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۱۴:۰۶:۲۷

ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: کانون جادویی آموزش (چوبدستی‌‎چی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#16
لقب:هایدی مک آووی

دروس جادویی مورد علاقه: ،ستاره شناسی، چفت شدگی.

استعداد ها و توانایی های جادویی: ستاره شناسی و دفاع در برابر جادوی سیاه.

سال چندمی هستید؟ ( در چند ترم از دو ترم برگزار شده شرکت داشته اید)
این اولین ترمی هست که دارم به کانون میام.

در صورت قبولی در امتحانات سمج چه میزان از قبولی خود را مدیون کانون میدانید؟

آمم خوب انشاالله وقتی امتحان سمجم رو با کمک کانون دادم خبرتون میکنم.

آیا حاضرید در مصاحبه با جادوگر تی وی اعلام کنید از بدو تولد به کلاس های کانون میرفتید؟
خیر


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#17
-های جن دیوونه مرگت چیه؟
- من فقط دارم به وصیت اربابم عمل میکنم.
- ا جدی وصیت اربابت این بوده که جغد ها رو اذیت کنی هان؟
- وصیت اون ...وصیت اون...
-وصیت اون چی؟
-وصیت اون این بوده که هیچ وقت سیاه نباشید.خب تو هم سیاه بودی من پاکت کردم.
- هیچی نگو.

فلش بک-خانه ی ریدل :
- خب هکتور. بریم؟
- آره دای بردار بریم.
هکتور و دای به سمت خانه ی جغد ها حرکت کردند.

فلش بک-خانه ی جغد ها :
- وای بسه دیگه چقدر هو هو میکنی سرم رفت.تازه تو الان باید ممنون باشی که من پاکت کردم.
-هه ممنون باشم. تو بدبختم کردی. ممنون باشم؟مطمئن باش انتقام میگیرم جن دیوونه.
و پر کشید و رفت. بلافاصله بعد از رفتن جغد دای و هکتور وارد شدند.
-سلام کریچر.تو این طرفا یه جغد سیاه ندیدی؟
کریچر که داشت از ترس می لرزید گفت : سلام دای. نه. چطور؟
- آمممم خوب ارباب تاریکی به اون جغد احتیاج داره.
- آمم خب نه من ندیدم.
- خب دای پس یکم صبر میکنیم.
- باشه.
بعد از 45 دقیقه:
وای دای حوصله ام سر رفت.
آره منم.میگم هکتور بیا یکی از این جغد ها رو سیاه کنیم ببریم واس ارباب.
- فکر خوبیه.فکر کنم اون جغد خوب باشه.
-آره اون خوبه.کریچر؟ تو مایه ی سیاه کننده داری؟
-آمم بله بفرمایید.

بعد از 10 دقیقه :
- آه چقد خوب شد هکتور مگه نه؟
-آره دای عالی شده.
-پس بردارش تا بریم.
هکتور جغد را برداشت و به همرا دای به سمت خانه ریدل حرکت کردند.
وقتی به آنجا رسیدند جغد را بهداد سیاه دادند.وقتی لرد سیاه جغد را از سر تا پا برانداز کرد با خشم چوبدستی اش را برداشت. آن را به طرف دای و هکتور گرفت و گفت:
-به نظرتون من اسکلم؟
-نه قربان.
- به نظرتون من خنگم؟
- نه ...نه ارباب.
-پس این چیه؟
و به جغد اشاره کرد.
دای و هکتور که از ترس می لرزیدند گفتند:جغد قربان.
و با دو از خانه ی ریدل بیرون زدند و لرد سیاه هم دنبالشان میدوید و آن ها را تهدید میکرد.

پایان.


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۹۵
#18
خب شما گفتید باید بیشتر فعالیت کنم و پیشرفت کنم و به قول خودتون چاق بشم چله بشم بعد بیام قبولم کنید.
فکر کنم الان به اندازه ی کافی پیشرفت کرده باشم. .
1-هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!
میخوام جادوگر های سیاه و اهریمنی رو از بین ببرم.

2-سیاهی دل مرگ خوار رو با چه چیزی تمیز و پاک میکنید؟
اول حافظه شون رو پاک میکنم بعد با معجون عشق به سفیدی دعوتشون میکنم.

3-چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!
1-دانایی
2-مقامش
3-هر وقت حوصله اش سر میره بشینه بهشون مدل بده.

4-خلاقیت سفیدتر رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنید!

تامی-مار-مرده ی متحرک

5-به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه ی روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟

سفید و پاک بودن.
شاد بودن.
کمک کردن.

6-با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنید؟
معجون عشق

7-اسم رمز ورود به دفتر پرفسور دامبلدور؟
خیلی رمز داشت ولی توی فیلم حفره ی اسرار این بود:
شربت لیمو

فرزند دامبل شما هنوز چندان چاق نشدی به نظرم. والا اکثر فعالیتت تو انجمن خصوصی هافل و انجمنای غیر ایفایی بوده غیر از هاگوارتز. به نظرم هنوز باید یه کم بگردی تو انجمنای عمومی، بیشتر برولی، نقد بخوای، نقد بشی، رشد کنی و ... . باید از کدو قلقله زن بزنی بیرون قشنگ چاق و چله بشی بعد تایید بشی. با آرزوی رشد روز افزون و اینا.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۳ ۱۲:۳۲:۲۹

ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۹۵
#19
من چند بار اسم هری پاتر رو شنیده بودم ولی یادم نمی اومد کجا و کی.یه روز که رفتم یه نمایشگاه کتاب ، کتاب های هری پاتر رو دیدم .هری پاتر و سنگ جادو رو انتخاب کردم و شروع به خوندن کردم.اولاش خیلی کسل کننده بود. منم هی با خودم می گفتم:چه کتاب مزخرفی به چه دردی میخوره.خلاصه تقریبا من هر دو هفته یه بار میومدم شیش یا هفتا صفحه میخونم بعد کسل کننده بود پرتش میکردم کنج خونه. من یه پنج شیش ماهی دور این کتاب بودم که یه روز رسیدم به اونجایی که هری میره دنبال سنگ و کویرل رو به جای اسنیپ اونجا میبینه و ولدمورت بهش میگه سنگ و بده و اون قبول نمیکنه.از اونجا کتاب برام جالب شد و همون روز تمومش کردم.بعد که تمومش کردم تو دل خودم گفتم:وای چه کتاب باحالی بود خوب شد گرفتمش.بعد از اون دنبال کتاب های دیگه ی هری پاتر رفتم و تا الان حفره ی اسرار، زندانی آزکابان، جام آتش و محفل ققنوس رو خوندم.بعد از خوندن کتاب محفل توی سایت ها دنبال این میگشتم که آیا جادو وجود داره یا نه که سایت جادوگران رو دیدم.رفتم و توی چند جای مختلفش گشتم که کلاه گروهبندی رو پیدا کردم.عضو شدم و بعد از قبول شدن تو ایفا از کلاه خواستم منو بندازه گریفیندور ولی گفت پره برای همین گفتم منو بندازه هافلپاف. و الان من واقعا از این گروه و بچه هاش و از این سایت و کاربراش راضی هستم.واقعا سایت عالی ای هست بهترین سایتی هست که دیدم. دمتون گرم.


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: چه کسانی به شما کمک کرده اند؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۹۵
#20
خب از وقتی رفتم توی هافلپاف رز زلر و رز ویزلی خیلی بهم کمک کردن


ازشون ممنونم


ویرایش شده توسط هایدی مک آووی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۲ ۱۴:۰۹:۱۳

ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.