هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلوینا..بلک)



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵
#11
-گرفتمش!

همه ی مرگخواران حاضر اندر گلخانه بی اختیار گردنشان را صد و شصت درجه به سوی منبع صدا چرخاندند .

-ولم کن مریض، از دم نهه از دم نهههه... این زنه مریضه دست از دم من بر نمیداره !

بلوینا روباه بیچاره را از دم سبز رنگش سر و ته در دست گرفته بود .
و بی اعتنا نسبت به داد و فریاد های سوجی رو به مرگخواران ادامه داد :

-داشت از سوراخ سنبه ها خانه ی ریدل میزد، بیرون...مشکوک به نظر میرسید .
ریگولوس جلو رفت و روباه را از دست دختر عمو...خاله ...عمه و یا حتی دختر داییش گرفت .
-ما خودمون از ملت میخوریم داش ... تو میخوای زیر ابی بری؟ رد کن بیاد پولمونو!

- نمیدم ...نمیدممم!
-نگهش دار ریگول!

بلوینا چاقویی جیبی از زیر ردایش بیرون کشید و مستقیم به طرف دم سوجی هجوم برد.
-میدددم اقا میدممم، سی دی هم برای خودتون مجانیه ... مجانی!

بلوینا لبخندی ساختگی تحویل سوجی داد،سی دی را گرفت و سپس رو به پسر عمو ...دایی...خاله و یا حتی عمه اش کرد.
ریگولوس نیز سوجی را در همان حالت سر و ته تکان داد و تمامی سکهایی که حق میکاپ کراب بودن ازش به کف گلخانه ریخت .
-دیدمت...بذارش سر جاش!

ریگولوس پوکرفیس وارانه سکه طلایی را که از زمین در ان مدت کم قاپیده بود به سر جایش برگرداند.
سرانجام سی دی را درون دستگاهیی غریب که سوجی آن را به عنوان اشانتیون در اختیار مرگخواران گذاشته بود قرار دادند.
لرد سیاه به دستگاه غریب رو به رویش اشاره کرد:
-یاران سیاه پوشِ بی مصرف ما،جای وسایل مشنگی توی خانه ی ماست؟

-روستایی اتفاقی حرف "ماست" ره از جانب اربابش شنید،روستایی این ره تمام مدت میدونست که ارباب گاومیش ها و محصولاتشان ره دوست دارد!


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۹ ۱۴:۰۲:۵۸
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۹ ۱۴:۰۶:۱۱

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ شنبه ۴ دی ۱۳۹۵
#12
شب سرد و طوفانیی بود ، باد ها به تندی می وزیدند و با بی رحمی. هر آنچه تمام تر ، هر چیزی را که سد راهشان میشد از بین میبردند قطرات تند باران همچون ضربات شلاق بر آن برج بلند بالا ، آن جهنم همیشه تاریک اصابت میکردند ، رعد و برق آسمان را در هم میشکافت و .
هاله ایی نقره فام در پهنای آن به جای میگذاشت.
کاراگاه داولیش با قدم های بلند سریعا طبقات پایانی برج را. طی میکرد ، پله های مارپیچ را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت سرانجام بعد از گذشت دقایقی نسبتا طولانی و طاقت فرسا بالاخره به سلول مورد نظرش رسید .

_شب خوش کاراگاه ... امدین من رو ملاقات کنید؟ چه سعادتی !

چشمان سبز و زرد براقش حتی در آن تاریکی قابل تشخیص بود .

_این افتخار رو مدیون چی هستم کاراگاه؟
-جوری رفتار نکن که انگار بعد از گذشت سه ماه هنوز نمیدونی برای چی تحملت میکنم و اجبارا به دیدنت میام خانم بلک!

با مظلوم نمایی ساختگی رو به کاراگاه کرد .
-دوباره باید به همون سوال های تکراری پاسخ بدم؟
منتظر شد کاراگاه حرفی بزند ولی طبق انتظارش پیش نرفت ، کاراگاه کلمه ایی سخن نگفت .
-اوه بیخیال ... چند بار باید بگم؟ من و دوست های عزیزم اون شب ... فقط داشتیم خوش میگذرونیدم ، جان چند تا ماگل چه ارزشی داره؟ می خوایین. این شادی ها رو از ما بگیرید؟ نچ نچ نچ کار خوبی نیست کاراگاه .
داولیش با نفرت سر تا پای زن را برانداز کرد .
-اگر دست من بود خیلی وقت پیش تو و اون سیریوس بلک قاتل رو روانه ی اعماق جهنم میکردم یا اون یکی ... ریگولوس بلک خانوادگی جنون دارید ، دیوانه اید ، باید انقدر توی ازکابان بپوسید که ...
قهقه ی ناگهانیش باعث شد کارگاه حرفش را بخورد ، صدای خنده ی جنون آمیزش تک تک سلول های آن برج را پر کرده بود و در راهروهایش طنین می انداخت.
چند قدمی جلو امد و در معرض نور ضعیفی که از چند شمع کوچک منشا میگرفت ایستاد و این باعث شد کاراگاه به طور واضح چهره اش را ببیند ... موهای بلند تیره چهره و اندامی استخوانی، پوستی رنگ پریده، قدی نسبتا بلند و چشمان سبز و زرد .
-میدونید کاراگاه ... لباس هایی که به زندانی های اینجا میدید تن کنن به طرز عجیبی زشت و زننده هستن مسئولشون کیه؟ هوم؟

کاراگاه از شدت عصبانیت و نفرت اندامش به لرزه افتاده بود ، دستاهایش را مشت کرد و در حالی که دندان هایش بروی هم قفل شده بود رویش را از زن برگردانند .
-ما ... چیز های مهم تری داریم برای بحث تا لباس، میتونی با دادن اسم چند نفر از دوستهای عزیزت شروع کنی .

زن دهانش را باز کرد تا جواب کاراگاه داولیش را بدهد ولی ناگهان چیزی باعث شد بی اختیار دهانش را ببندد .
چشمانش گرد شد به نقطه ایی زل زد ، قادر به تکلم نبود گویی قلبش منجمد شده بود حرف های کارگاه دیگر برایش واضح و قابل فهم نبود ، سوزش خفیفی در ساعد دست چپ اش حس کرد زیر لب گفت :
_ارباب ...
لبخند تمسخر آمیزش بروی لبانش محو شد با گیجی به علامت شومش چشم دوخت ، برجسته شده بود و در استخون هایش درد میپیچید.
-باید برم کاراگاه ... باید برم ، صدام میزنه ...بخشیده نه؟
-متوجه منظورتون نمیشم خانم بلک!
-تقصیر شماست ...
-ببخشید؟
زن به طرف میله های زندان رفت و انگشتان دشنه مانندش را دور انها قفل کرد سپس با تمام توان فریاد کشید :
-منو از این جهنم بیارید بیرون ... الان ، داره صدام میزنه ...برگشته!
داولیش ترجیح داد ان زن را به حال خودش8 رها کند و هر چی سریعتر مکان رو ترک کنه بروی پاشنه های کفشش چرخید و به سمت درب خروجی حرکت کرد .
هنگام رفتن صدای زن در گوشش میپیچید.
-اگه الان کنارش نایستادم، اگه الان نمیتونم به وظیفه ام عمل کنم، اگه الان نمیتونم به پاش بیوفتم و ازش طلب ببخش کنم تقصیر شماست ... دورگهای کثیف ...تقصیر شماست .


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۴ ۲۱:۵۱:۵۲


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۹۵
#13
اطراف گریمولد :

_ارباب چیزه ...من که پالتو ندارم که جیب داشته باشم که کلید توش باشه ولی خودتونو ناراحت نکنید ارباب .

بلوینا به سمت روباه بیچاره ایی که سعی در این داشت ان زمان با چمن یکی شود و استتار کند رفت و سوجی را از دم سر و ته گرفت ، سپس چاقویی بیرون کشید و رو به اربابش کرد .
_ارباب کافیه حکم جهادم دهید.
_بذارم زمین زنیکه ی روانی ...ولم کن چرا دست از دمم بر نمیداری مریض؟ مگه خودت دم و مادر نداری؟

شاید با خودتون فکر کنید لرد سیاه از اینکه. آن زنیکهِ روانی را تایید کرده و به خانه ی ریدل راه داده افسوس خورد ... ولی خیر لرد افسوس نخورد ، ارباب بود و ارباب هم افسوس نمیخوره به همین روی به سر تکان دادن اکتفا کرد .

درون گریمولد :

_پروف پروف ... چیزه پروف !
یک عدد ویزلیِ کودک ، مدام این پا اون پا میکرد و بالا پایین میپرید به زحمت خودش را به سمت دامبلدور رساند و ردای بنفش رنگش را به ارامی کشید .

_آه فرزند روشنایی ... بگو فرزندم ، بگو امید من به شما دبستانی هاست ، خجالت نکش.
_پروف من گرسنه ام شده بود ، یکم از سوپ پاتیل کوین خوردم ،اب کدو حلوایی به روتون دانگ یک ساعته دستشویی رو اشغال کرده هر چی هم در میزنم باز نمیکنه...میشه یک دقیقه برم بیرون پشت بوته ...
_یکم یعنی چقدر فرزند؟
_یه سه چهار کاسه ایی خوردم !

ضربه ی انتحاری مالی ویزلی چنان کودک را به کف خانه ی گریمولد چسباند که کودک دیگر قادر به تکلم بود ، حداقل نه برای چند دقیقه .
مالی ویزلی با قدم های بلند خودش را به کودک رساند دمپایی خیسی را که به طرفش از شعاع بیست متری پرت کرده بود و درست به هدف یعنی پس سر کودک خورده بود از زمین برداشت .

_خیلی پررو شدی ها بچه ، سه چهار کاسه؟
_

مالی ویزلی نگاهی سرشار از تحسین به هری انداخت سپس با همان لحن تند ادامه داد :
_از هری یاد بگیر ...
_یعنی هری نمیره دستشویی مادر؟
_خفه !
شپلق ... بار دیگر ویزلی کودک به زمین چسبید.
_ببخشید پروفسور بچس دیگه، خامی کرد ، شکر خورد !


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲ ۱۴:۲۹:۲۹
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲ ۱۴:۴۱:۱۴
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲ ۱۴:۴۸:۱۷

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بهترین نویسنده ی ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲:۱۹ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۹۵
#14
به نظر بنده هم لادیسلاو لایق این رنک هستش ، من هم شخصیتش و هم رولاهاش رو همواره تحسین میکنم و خواهم کرد قطعا.
سبک خیلی جالب و خاصی داره توی نوشتن، سبکی که خواننده رو مجبور میکنه تا اخرین کلمه ی پستش رو هم بخونه و نتونه به راحتی ازش رد بشه و بره به شخصه نمیتونم در برابر نخوندن یا گذشتن از رولهای زاموژسلی مقاومت کنم یا حتی به زمان دیگه ایی موکولش کنم!
رایمو به لادیسلاو میدم چون واقعا شایسته اشه.
فرمایش بقیه ملت هم متین!


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۹۵
#15
من بین لادیسلاو پاتریش...عاصدیغ نه ...لادیسلاو زاموژسلی و تدی یکم تردید دارم در واقع
اما...
تد ریموس لوپین به دلیل همون بر عهده گرفتن بخش اخبار .


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۵
#16
عرض درود ملت.

فکر میکنم میوکی سوجی ، یا همون سوجی میوکی!
همون روباهه که دم سبز داره.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: جانوران شگفت انگیز وزیستگاه آن ها به سوالاتمان پاسخ می دهد؟
پیام زده شده در: ۴:۱۴ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۵
#17
عرض درود .
لطفا کسانی که فیلم جانوران شگفت انگیز رو ندیدن متن زیر رو اصلا نخونن به دلیل اینکه قسمتی از داستان اسپویل میشه یا به اصتلاح همون لو میره!

نیوت هم از مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز اخراج شد ، اما مثل هری پاتر در قسمت محفل ققنوس دامبلدور از دانش اموز مورد علاقه اش دفاع کرد و مثل هری به نیوت هم این اجازه رو داد که تحصیلاتش رو در مدرسه به پایان برسونه.
هر چند اون زمان دامبلدور مدیر نبود پروفسور بود!
نیوت در سال 1897 متولد شد و در سال 1913 از هاگوارتز اخراج ...
یعنی سنش حدود 16 سال اینجوریا بوده همون سال ششم یا هفتم هاگوارتز بوده که اخراج شده.

و اما درباره ی لتا ، بر خلاف انتظارات لتا یکی دیگر از همسرای رودولف نیست!
لتا دوست دختر نیوت بوده که برای اخراج نیوت از مدرسه هم کلی شرمنده و اینا شده چرا؟ الان میگم خدمتتون
به دلیل اینکه در اصل لتا جان یک فرد رو به خطر انداخته بود و نیوت قهرمان بازی در اورد و گفت اقا ما بودیم و خلاصه گردن گرفت.

جانوران شگفت انگیز 2 نوامبر 2018 یعنی ابان 97 اکران میشه به امید مرلین ...در فیلم جدید هم لتا لسترنج قطعا حضور خواهد داشت و اتفاقا بازیگرش هم همونجور که تدی اشاره کرد انتخاب شده و زو کراویتز به انگلیسی "zoe kravitz" نقشش رو ایفا میکنه و چند مدت پیش هم مثل اینکه تولدشون بوده مبارک و اینا.

تصوری از زو کراویتز بازیگر نقش لتا لسترنج!


من از حضور لرد ولدمورت یا همون تام ریدل جوان اطلاعی ندارم ولی دور از انتظار نیست ، که حضور داشته باشه!



اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲:۵۱ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۵
#18
_بگو چت نیست!

با گفتن این جمله از سوی رودولف بر خلاف همیشه بلاتریکس عکس العملی. بروز نداد بلکه به گوشه ایی رفت و به دیوار خانه ی ریدل تکیه داد و این عمل او، در نظر رودولف از هزارن لعن و نفرین نیز بدتر بود.
رودولف در حالی که دست چپش را به دلیل دردی که بر اثر ضربه ی انتحاری بلاتریکس. بوجود امده بود، مالش میداد برای به دست آوردن قلب همسرش و ابراز علاقه ی خاصِ دوچندانش به بلاتریکس، قدمی به سمتش برداشت !

_میگم...حالا که اوضاع یکم قمر در عقربه توام والده مارو مورد ضرب و شتم قرار دادی...
رودولف صدایش را پایین آورد ، سپس ادامه داد:

_که اتفاقا اصلا هم مشکلی نداره، میخوای مثل دو تا زوج خوشبخت بریم زیر نور ماه قدم بزنیم؟

_قدم بزنیم؟ یعنی میخواستی بگی من وزنم زیاده که باید قدم بزنم هوم؟

_خب نه نه...تو خیلی هم ایده عالی وگرنه که همسر جذاب ترین جادوگر ماه ...سال و حتی قرن نمیشدی که ، میخوای نریم اصن!

_منظورت اینه من تنبلم و نمیتونم از خونه برم بیرون؟

رودولف. احساس خطر. کرد!
_اروم باش بلا!

_یعنی من عصبیم؟

_نه عه...یعنی من اصلا قصدم این نبود!
_اهان پس من دارم دروغ دارم میگم اره؟

_باشه بابا خودم. تنها میرم از جلو چشمات گم و گور میشم!

بلاتریکس نگاهی سرد و تحقیرآمیز به سر تا پای رودولف انداخت که تا عمق وجودش نفوذ کرد و بی اختیار مور مورش شد!

_تنها؟ باز با کدوم ساحره قرار گذاشتی؟

_خب غلط کردم اصلا ما هیچ جایی نمیریم!

_مگه من مسخره ی توام مردک؟

رودولف ناامید شد، گیم اور شد،فتلیتی شد، ترجیح داد دیگر هرگز قلب همسرش را بدست نیاوره و سریعتر صحنه رو ترک کنه.

آن سوی سالن :


_بر اربابمان چه شد بدین سان به درون اقامتگاهشان رفتندی و در را نیز بروی جنابمان بستندی؟

_بیا برو رای دادن یاد بگیر بابا! والا با این رای دادنش!

_هنگامی که با جنابمان سخن میگویی دهانت را ببند فرومایه!

هرمیون اندکی تامل کرد سپس اندیشنید...بیشتر اندیشید و در اخر به ایت نتیجه رسید که هنوز از وضعیت تحصیلی دخترش بی خبر است .
_اقایون...اقایون دعوا نکنید پروفمون همیشه میگه : عشق بورزید در بدترین شرایط هم عشق بورزین! من میرم و با اربابتون صحبت میکنم قطعا راضی میشن و به جلسه برمیگردن!

اندی بعد... ان سو تر از ان سوی سالن:

نفس عمیقی کشید و سه بار به در اتاق لرد سیاه ضربه زد.

_کدوم مفلوکی جسارت کرده و متصدی اوغات شریف ما شده؟رودولف اگر تویی ما هنوز نبخشیدیم،نمیبخشیم و نخواهیم بخشید!


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۴ ۳:۰۲:۰۷
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۴ ۳:۰۸:۱۷

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۳۴ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۵
#19
ارباب.

میشه اینپست ما هم نقد کنید بیزحمت؟
مرسی.

پ.ن:پایینی خیلی لسترنجی.


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۷ ۲:۳۸:۱۹

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵
#20
سرانجام دستگیره ی در را گرفت و به ارامی آن را به سمت پایین کشید.
پرتو های نور به سمت خانه ی همیشه تاریک ریدل هجوم آوردند.
از لای در نیمه باز، نگاهیی به بیرون انداخت و منتظر ماند پیرزن چیزی بگوید.
پیرزن نفس نفس زنان گفت:
_ببخشید..میگم...درست امدم دیگه؟ اینجا خونه ی... نوه ی منه؟
_خیر ...اینجا خانه ی ما نیست،ما هم نوه ی شما نیستیم ،شما دچار توهم شدید و همین حالا از همان راهی که آمدید بازمیگردید.
_باورم نمیشه ...تام خودتی؟
_به ما نگو تام!
_تام عزیزم...قربون چشمای سبزت بشم چقدر بزرگ شدی!
_فرمودیم به ما نگو تام!
پیرزن در حالی که اشک شوق در چشمانش جمع شده بود و دستانش از شدت هیجان به لرزه افتاده بود با لحنی ملایم ادامه داد:
_نمیخوای مادربزرگ عزیزتو دعوت کنی داخل؟
_خیر نمیخواهیم...
ناگهان روح هکتور که پس از مرگ ناگهانی او در خانه ی ریدل به این سو و ان سو به پرواز در می امد صدای نا آشنای پیرزن را شنید ، به امید آنکه بتواند شیشه معجونی بفروشد در حالی که پاتیلش را زیر بغل زده بود ویبره زنان به پیرزن نزدیک و نزدیک تر میشد! به سمت درب خانه ی ریدل هجوم برد و در را کاملِ کامل باز کرد.
_معجونِ : دعوت کن داخل دم در بده: بدم خدمتتون؟
_نیازی به معجون نیست پسر، خودم امدم تو.
_معجون ...
_خیر هکتور،مادربزرگ مادریمان نیازی به هیچگونه معجونی ندارد ، دور شو ولی قبل از دور شدنت چمدان مادربزرگ مادریمان رو ببر و ایشون رو تا درب اقامتگاهشون راهنمایی کن.
هکتور با ویبره ی خفیفی چمدان را دست گرفت و همراه با پیرزن دور شد !

اندی بعد سالن جلسه مرگخواران:
_سوجی...سوجی صبر کن من اون دمو میخوام!
به لباسم میاد!
روباه گوشه ایی کز کرده بود، دمش را در اغوش گرفته بود و مدام فریاد میکشید:
_برو بلوینا...برو عفریته ...دم نهههه،دمم نهههه!
ارسینوس به ردای گشادش دستی کشید و گفت:
_بلوینا ...سوجی دعوا نکنید ،همه چی حل میشه!همه چی درست میشه.
_تازه واردا نظم جلسه رو بهم نریزن.
_ببخشید ارباب!میبخشید؟
_ البته که نمیبخشیم بلوینا...همونطور که میدونید ما مجبوریم چند روزی مادربزرگ مادریمان را تحمل کنیم از همین روی از تک تک شما میخواهیم...یعنی به تک تک شما دستور میدهیم در طول این مدت هر کاری از دستتان بر می اید انجام دهید تا هر چه زودتر از خانه ی ما برود .


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۵ ۱۸:۰۲:۳۶
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۵ ۱۸:۰۴:۳۷
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۵ ۱۸:۰۶:۴۴
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۵ ۱۸:۰۹:۱۲

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.