_بگو چت نیست!
با گفتن این جمله از سوی رودولف بر خلاف همیشه بلاتریکس عکس العملی. بروز نداد بلکه به گوشه ایی رفت و به دیوار خانه ی ریدل تکیه داد و این عمل او، در نظر رودولف از هزارن لعن و نفرین نیز بدتر بود.
رودولف در حالی که دست چپش را به دلیل دردی که بر اثر ضربه ی انتحاری بلاتریکس. بوجود امده بود، مالش میداد برای به دست آوردن قلب همسرش و ابراز علاقه ی خاصِ دوچندانش به بلاتریکس، قدمی به سمتش برداشت !
_میگم...حالا که اوضاع یکم قمر در عقربه توام والده مارو مورد ضرب و شتم قرار دادی...
رودولف صدایش را پایین آورد ، سپس ادامه داد:
_که اتفاقا اصلا هم مشکلی نداره، میخوای مثل دو تا زوج خوشبخت بریم زیر نور ماه قدم بزنیم؟
_قدم بزنیم؟ یعنی میخواستی بگی من وزنم زیاده که باید قدم بزنم هوم؟
_خب نه نه...تو خیلی هم ایده عالی وگرنه که همسر جذاب ترین جادوگر ماه ...سال و حتی قرن نمیشدی که ، میخوای نریم اصن!
_منظورت اینه من تنبلم و نمیتونم از خونه برم بیرون؟
رودولف. احساس خطر. کرد!
_اروم باش بلا!
_یعنی من عصبیم؟
_نه عه...یعنی من اصلا قصدم این نبود!
_اهان پس من دارم دروغ دارم میگم اره؟
_باشه بابا خودم. تنها میرم از جلو چشمات گم و گور میشم!
بلاتریکس نگاهی سرد و تحقیرآمیز به سر تا پای رودولف انداخت که تا عمق وجودش نفوذ کرد و بی اختیار مور مورش شد!
_تنها؟ باز با کدوم ساحره قرار گذاشتی؟
_خب غلط کردم اصلا ما هیچ جایی نمیریم!
_مگه من مسخره ی توام مردک؟
رودولف ناامید شد، گیم اور شد،فتلیتی شد، ترجیح داد دیگر هرگز قلب همسرش را بدست نیاوره و سریعتر صحنه رو ترک کنه.
آن سوی سالن :
_بر اربابمان چه شد بدین سان به درون اقامتگاهشان رفتندی و در را نیز بروی جنابمان بستندی؟
_بیا برو رای دادن یاد بگیر بابا! والا با این رای دادنش!
_هنگامی که با جنابمان سخن میگویی دهانت را ببند فرومایه!
هرمیون اندکی تامل کرد سپس اندیشنید...بیشتر اندیشید و در اخر به ایت نتیجه رسید که هنوز از وضعیت تحصیلی دخترش بی خبر است .
_اقایون...اقایون دعوا نکنید پروفمون همیشه میگه : عشق بورزید در بدترین شرایط هم عشق بورزین! من میرم و با اربابتون صحبت میکنم قطعا راضی میشن و به جلسه برمیگردن!
اندی بعد... ان سو تر از ان سوی سالن:
نفس عمیقی کشید و سه بار به در اتاق لرد سیاه ضربه زد.
_کدوم مفلوکی جسارت کرده و متصدی اوغات شریف ما شده؟رودولف اگر تویی ما هنوز نبخشیدیم،نمیبخشیم و نخواهیم بخشید!