هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#11
دلفی بیدی نبود که با این باد ها بلرزد! آیفون سیزده فرد ژنده پوش فقط یکی از سوژه های دلفی را پیدا کرده بود. پس سریعا دستش را توی جیب ردایش برد و خلوت تنهایی اش را بیرون آورد و چند تا از جادوگر هایی که محاصره اش کرده بودند را توی آن انداخت و در را پشت سرشان قفل کرد. بقیه جادوگر ها که دوست نداشتند گم و گور بشوند کمی عقب نشینی کردند.
دلفی دوباره ردایش را جمع و جور کرد و تکاند و گفت:
-این ها رو گروگان نگرفتم ملت جادوگر! همونطور که گفتم وزیری خواهم بود بسیار شریف.
-کجا بردیشون پس؟
-در محلی بسیار امن در خلوت تنهاییم گذاشتمشون. صرفا جهت تضمین جانی خودم. بهتون اطمینان میدم امکاناتی همچون هتل پنج ستاره در اختیارشونه.

سپس زیر لب گفت:
-پنج تا ستاره کوچیک اما! خیلی خیلی کوچیک.

او بسیار زبان باز بود. و ملت جادوگر بسیار ساده لوح بودند.
اما نه همه شان!

کسی از میان جمع داد زد:
-ولی ما همچنان نمیتونم بهت اطمینان کنیم وزیر بشی...

دلفی که از این وضعیت خوشش نمی آمد سعی کرد صندلی وزارت را در ذهنش گونی پر از گالیون مجسم کند تا مکانیزم فرار از بحرانش فعال شود.
و موفق شد!
دستش را دراز کرد و از میان جمعیت هکتور را که می دانست مغز ندارد از یقه اش گرفت کنار خودش پای تریبون آورد.
چه کسی را بهتر از یک شخص بی مغز می شد کنترل کرد؟
-حالا که به من اطمینان ندارید من کنار می کشم و معجون ساز برتر قرن وزیر میشه... من هم به عنوان مشاور وزیر کنارش خواهم بود تا اشتباهات گذشته من مثل رشوه خواری و سایر این اعمال سیاه ازش سر نزنه.

جادوگران یک بار دیگر گول خورده بودند!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#12
ملت مشتاق انقلاب که به شکل های کج و معوجی در آمده بودند یکی یکی خودشان را به زحمت از زیر هاگرید بیرون کشیدند. آن ها عصبانی و معترض بودند.
دلفی که در بین مردم معترض بود و فرصت را مناسب دید. لباس هایش را تکاند, یقه اش را صاف کرد و ژست سناتوری به خودش گرفت و از هاگرید بالا رفت تا از شکمش به عنوان تریبون استفاده کند.
-ملت جادوگر! آیا لیاقت ما اینه؟ آیا ما لایق چنین وزیران شکم پرور و سنگین وزنی هستیم؟

همهمه های موافقت از بین جمعیت شنیده میشد. دلفی حتی میتوانست چندین صدای موافق را از زیر پایش و از سمت جادوگرانی که هنوز زیر هاگرید بودند, بشنود.
-ما لایق وزیری دانا و حسابگر هستیم! وزیری شریف که ذره ای میل به غذا و سایر مادیات نداشته باشه! وزیری که می تونید با خیال راحت همه گالیون هاتونو پیشش بذارید. و کابینه اش عاری از هرگونه رشوه و رانت خواری باشه!

سپس یک دور چهره های موافق را از زیر نظر گذراند تا مطمین شود سخنرانی انقلابی اش تاثیر گذار بوده. گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
-یعنی من! وزیری دارای تمام ویژگی های ذکر شده. وزیری خواهم بود صادق و خادم خلق جادوگر!

مردم حسابی شور انقلابی درشان ایجاد شده بود. یک نفر از یک گوشه شروع به شعار دادن کرد:
-تو روز سخت و برفی به فکر خلقه دلفی!

بقیه هم پشت سر او مشغول شعار دادن شدند و به سمت در های وزارت خانه هجوم بردند تا وزیر قابل اطمینان و غیر مادی گرای جدیدشان را به تخت وزارت بنشانند!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#13
مرگخوار ها کمی سر های خودشان را خاریدند, بعد هم کمی سر های همدیگر را خاریدند. اما چون کار داشت به جاهای باریک میکشید, دست از خاریدن برداشتند. فکر تام به نظر زیاد بد نمیرسید.

-خب حالا چطوری باید شبیه خرگوش بشیم؟

تام آماده این سوال بود و یکی دو تا جواب توی آستینش آماده کرده بود. میخواست یکی از جواب ها را از آستینش بیرون بکشد اما جوابش گیر کرده بود.

-مگه از تو سوال نمیکنیم؟
-کار و زندگی داریما!

تام بالاخره یکی از جواب ها را از آستینش بیرون آورد و گفت:
-دندون خر!

مرگخواران با گیجی به تام و بعد به همدیگر نگاهی کردند. تام که متوجه شده بود یک جای کار می لنگد دوباره نگاهی توی آستینش کرد و متوجه شد جوابش موقع بیرون کشیدن نصف شده!
بعد بقیه جوابش را هم بیرون کشید و دو تکه را کنار هم گذاشت.
-آها! الان درست شد! گوش دندون خر!

مرگخوار ها هنوز هم به نظر کاملا گیج می رسیدند.
تام که هول شده بود با نگرانی دوباره توی آستینش را نگاه کرد اما خبری از تیکه های جوابش نبود. پس دوباره نگاه کاغذ هایش کرد و در حالی که لامپ در حال سوختنی بالای سرش روشن شده بود گفت:
-آها همینه! دندون خرگوش! به دندون خرگوش نیاز داریم.

همه اعضای بدن تام بی کیفیت بودند و زهوار در رفته... حتی لامپ ظاهر شونده ی بالای سرش.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#14
ارباب؟

۱-هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.
ارباب مدت نه چندان کوتاهی در خدمتتون مشغول سیاه دلی, خباثت, و شرارت بودم.

2-به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
ارباب چهره و بینی بسیار متناسب و حجم موهای کافی دارن. دامبلدور از اور سایز بودن بینی و اور رشدینگ ریش و مو رنج میبرد. البته که رنج چیز خوبیه! ببره!

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

خالی کردن حساب های بانکی تمام ساحره ها و جادوگران دنیا!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
رون ویزلی:کاهو
ارباب شاید با خودتون فکر کنید که "این اصلا مناسب نیست" و باید بگم درسته. این دقیقا همون چیزیه که من وقتی فهمیدم بابت پر کردن فرم عضویت دستمزد نمی دن, گفتم.

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

شکم چه لزومی داره سیر بشه ارباب؟ شکم خالی تر از غذا, جیب پر تر از گالیون

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

ارباب این سوال مربوط به نسخه پریمیوم میشه. با کلیک روی گزینه ای که در غربِ شمال شرقی وجود داره می تونید این نسخه رو توی تخفیف با قیمت استثنایی و فقط با 100 99.99 گالیون خریداری کنید!

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

پرنسس میتونه حتی در قسمت vip خلوت تنهاییم وقت گذرونی کنه. هر چی دور تر از گاو صندوق ها بهتر!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

اتفاقی نمی بینم افتاده باشه؟ کسی دیگه هم اگر می بینه بیاد یه گوشه کمی دوستانه صحبت کنیم.

۹-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
یکی دوبار برای فروش به عنوان کاموا جعلش کردم و توی روزنامه آگهیش کردم ارباب, کسی نخرید. به دردی نمی خوره.
دفعه دیگه به عنوان جارو آگهی میکنم ببینم چی میشه...


ارباب بیرون سرد, و ردای گرم گرونه... درو باز می کنید؟


دلفی عزیزمونو دیدیم اینجا!

اور رشدینگ!

بابت پر کردن فرم، دستمزد می خواستی؟ بیا دفتر ما. بهت تقدیم می کنیم. حسابدارمون رو که می شناسی.
دو روز رفتی، پول پرست شدی برگشتی! اسکروچ شدی. بیا برای ما پول جمع کن.

ما فقط حرف زدیم و ابراز شادی کردیم. تایید با بلاست.


بلا: سرورم!
دلفی!

یه چیزی اون بالا دیدم که نباید میدیدم. خیلی دوست داشتم بگم خوش برگشتی و تایید شد و بیا تو. اما اون قلب سیاهی که اون بالا دیدم، مانع از زدن این حرف ها میشه.
پس نمی‌زنم!

بمون همون دم در و یخ بزن. برام مهم نیست.
هرچند که می‌دونم ارباب دستشون خورد به اون شکلک…
دستتون خورد دیگه ارباب مگه نه؟



دستمون نخورد. داشتیم رد می شدیم، پامون خورد.

چیزی تا بهار نمونده. یه ماه دیگه شروع می کنه به ذوب شدن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۲۲:۱۷:۲۲
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱:۱۰:۵۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱:۵۵:۵۴

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#15
تام نفس راحتی کشید و با خودش فکر کرد که هر چه نباشد بالاخره موش کور یک "موش" است و جادوگر به معده اش نمی سازد. اما اگر درس های هاگوارتزش را خوب خوانده بود می دانست که موش کور یک موجود همه چیز خوار است و خیلی اوضاع خیته!
-اهم... سلام آقای موش کور!

تام سپس دستش را جلو آورد تا با موش کور دست بدهد.
موش کور مدت زیادی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود و برای همین هم معده اش حسابی حساس شده بود. پس باید قبل از خوردن, تام را با حرارت ملایم همراه با کمی پیاز و ادویه جات میپخت! اما برای این کار اول احتیاج داشت تام را گول بزند و به سمت آشپزخانه و پاتیلش ببرد. بنابراین با یک لبخند شیطانی, دستش را جلو آورد و با تام دست داد.
-سلام دوست خوش مز... چیزه... خوش مشرب من! چطوری میتونم کمکت کنم؟

گودال برای دیدن لبخند شیطانی موش کور, زیادی تاریک بود.

-من دنبال یه خرگوش می گردم... یه خر گوش پشمالو!

سپس سدریک دستش را در جیبش برد و عکسی از بلا از توی ردایش بیرون آورد به سمت موش کور گرفت و ادامه داد:
-اینجوری!

موش کور که وانمود می کرد که می بیند "چه جوری" گفت:
-اوه... خرگوش اینجوری! من خودم تو کار پخش عمده خرگوش اینجوریم! بیا بریم اون طرف گودال... توی پاتیلم چندین خرگوش اینجوری دارم. برای خواهر خودمم از همین خرگوشای اینجوری بردم.



تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#16
مغز سدریک و حتی خود سدریک بسیار جوگیر شده بودند!

-ما چی هستیم؟
-کنترل گر!
-چی کار میکنیم؟
-کنترل می کنیم!
-کیو؟
-ایوا رو!
-خب بسه دیگه. مرکز کنترلش کجاست ؟

سدریک و مغز سدریک در حال گشتن به دنبال مرکز کنترل ایوا بودند اما اوضاع بیرون از بدن ایوا اصلا خوب پیش نمی رفت...
ایوا فریاد های سدریک و مغزش برای توطئه و تصرف بدنش را شنیده بود و بالاخره یک چیز هایی از نقشه های پلیدانه مروپ و آرکو بو برده بود!
-آی هوار آی داد! بر علیه وزیر مملکت جادویی توطئه شده!

ایوا دور و بر اتاق می دوید و فریاد می زد.
-همتونو می ندازم گوشه آزکابان! اصلا نه همتونو میخورم... همتونو!

سپس چشمش به مروپ و آرکو افتاد که برای در امان ماندن به طور ناشیانه و نا متعادلی بالای کمد قایم شده بودند!
اما به نظر می رسید حتی با وجود با خبر شدن از دسیسه ها, ایوا باز هم چندان با هوش نیست.
-آهای شما دو تا! شما تنها کارمندای مورد اطمینان من تو این وزارت خونه فاسدین... بیاین و منو از تصرف شدن نجات بدین!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#17
ملت انقلابی که همچنان از حجم موهای بلاتریکس متعجب بودند خودشان را جمع و جور کردند و نگاهشان را به سمت دیگری کشیدند چون که "فقط یک نظر" حلال بود. یک نفر از ماگل های انقلابی به سمت یک سبد بزرگ که رویش با ماژیک حروف کج و کوله ی "سبد امر به معروف" دیده می شد رفت تا یک روسری با سایز مناسب برای بلا پیدا کند. نهایتا یک چادر گل گلی پیدا کرد و با خوشحالی به سمت بلا آمد تا چادر را روی سر او بیندازد و توضیحاتش را شروع کند.
-خب خب! ببینید این اسمش چادره. شهدای ما خون دادن تا این چادر از سر ناموسشـــ اوه هیچی اون داستان مال چند سال دیگست.

سپس گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
-آره داشتم میگفتم این چادره و زینت زنه.

بعد کمی چرخید و پشت بلاتریکس ایستاد تا چادر را روی سر او بیندازد. چند باری بالا و پایین پرید تا دستش به انبوه موهای بلاتریکس برسد و بالاخره موفق شد! در حالی که نفس نفس زنان, اما با غرور, دوباره جلو می آمد مشغول ادامه توضیحاتش شد:
-خب همونطور که می بیند خانم ها باید اینطوری چادر بندازن تا از گوهر وجودشون محافظت کنن و فقط گردی صورتشون معلوم باشه.

با دیدن چهره های در هم رفته برگشت تا ببیند مشکل از کجاست.
چادر روی انبوه موها بلاتریکس به اندازه یک گیره ی موی گل گلی به نظر می رسید...


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰
#18
رزرو


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱:۳۱ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۰
#19
منم هستم, فقط منو بذارین تو اون حزبی که تو پایگاهش کیک و ساندیسم می دن.
همین دیگه.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ سه شنبه ۷ دی ۱۴۰۰
#20
نارلک که هنوز جوجه لک لکی بیش نبود برای اثبات خودش به والدین جدیدش, بادی به غبغب انداخت, چند بار تمرینی روی زمین بال زد و بعد کمی دور خیز کرد تا شروع به پرواز کند. تمام جمع منتظر این پرواز شکوه انگیز بودند و انگشت به دهان به صحنه خیره شده بودند.

-شترق!

نارلک مثل لواشک روی زمین پهن شده بود و دور سرش ستاره میچرخید.

-ستاره! چه روشنایی های قشنگی فرزندم! اینا رو به در اتاقم در مقر جدیدمون آویزون میکنم.

دامبلدور کمی جلوتر رفت و ستاره های دور سر نارلک را یکی یکی جدا کرد و زیر ردایش چپاند!
تام کم کم داشت صبرش لبریز میشد.
-این مگه قرار نبود مقر پیدا کنه الان که مثل لواشک چسبیده به این آسفالتا!

فنریر گفت:
-من توی کلاس تغییر شکل یه طوطیفسور داشتم. می گفت پرنده ها باید اول برن روی یه جای بلند بعد بپرن و پرواز کنن.

تام, نارلک را از گردنش گرفت و بلند کرد و همزمان با دست دیگرش به یک ساختمان سی طبقه اشاره کرد و گفت:
-عالیه پس می ریم اون بالا!

دامبلدور در حالی که به ساختمان نگاه می کرد؛ آب دهانش را خیلی صدا دار قورت داد.
-تام فرزندم من زانو هــ...
-می ریم اون بالا!

دامبلدور که دوست نداشت وسط خیابان تک و تنها بماند پشت سر بقیه گروه راه افتاد.

-راستی تو بمون پایین ساختمون ایوا, میخوام این لک لکه انگیزه داشته باشه. اگه بازم افتاد پایین میتونی ناهار لک لک بخوری.

ایوا که از این پیشنهاد بدش نیامده بود پایین ساختمان با دهان باز, برای انگیزه دادن به نارلک منتظر بود...


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.