هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۴۴ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#11
آراگوگ با لحن درمانده ایی گفت:
-نهههههه!

و بعد.. آراگوگ بزرگ شد بزرگ تر و بزرگتر حتی خیلی بزرگتر از قبلش شد!
ملت مرگخوار و تعدادی غیر مرگخوار به آراگوگ زل زدند و بعد از آنالیز کردن وضعیت طی تصمیمی درست، دیوانه وار شروع به دویدن کردند. دویدن و دویدن در همین حین،جسیکا که برای ورزش صبحگاهی به محل فاجعه آمده بود، با دیدن ملت فراری نزدیک گویل شد و گفت:
-یک حرکت مشنگی؟ورزش صبحگاهی؟
-نه بابا!فرار..از دست آراگوگ!

جسیکا که متوجه منظور گویل نمی شد، پشت سرش را نگاه کرد و آراگوگ را دید که از هاگرید هم بزرگتر شده بود.
جسیکا با لبخند ملیحی مسیرش را به سمت آراگوگ بر گرداند و بعد از متوصل شدن به یکی از تار هایش و با کمک امام زاده بیژن و امام زاده فرشید، توانست از پاهایش بالا رفته و به کنار گوشش برسد.
با صدایی که برای آراگوگ بیشتر شبیه وز وزی بود، ازاو که حشره نبود پرسید:
-چرا؟
-چیو چرا؟
-چرا داری دنبالشون میکنی؟


آراگوگ که فقط داشت راه میرفت، سر جایش ایستاد و با لحن تعجبی پرسید:
-کی دنبال کی میکنه؟ آراگوگ حشره نیست، عنکبوته!
-خب پس بشین تا بریم معجون کوچک کننده برات بیاریم!

آراگوگ با تکان دادن سرش موافقت کرد و روی زمین نشست.قابل ذکر است تعدادی زیر او جان به جان آفرین تسلیم و به دیار باقی شتافتند!
رحمت مرلین بر آنها باد!
بعد از نشستن آراگوگ، تعداد معدودی که زنده مانده بودند برای پیدا کردن معجون کوچک کننده به سمت آزمایشگاه هکتور روانه شدند.
غافل از این که گوشه ی ردای هکتور زیر آراگوگ گیر کرده و هکتور را مجبور به توقف در آن محل میکرد.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۹:۲۵ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#12
کجا؟
تو تختخواب عمه اش...

(واسه اولین بار قبلیا رو نخوندم امیدوارم زیاد بد در نیاد!)


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۹:۲۴ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#13
اهم...
بعله!...و باز هم بعله!
اولین ومزخرف ترین ماموریت اینجانب به پایان رسید.
باشد که پیشرفت کنم...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۵۰ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶
#14
آریانا با نگاهی اندوه ناک به افق های دور نگریست و بعد با لبخند شیطانی رو به تام مارولو جونیور کرد و با لحن خوفناکی گفت:
-هوم...پدرتو در...اهم ..چیزه الان یادت میدم چجوری بچه ی ارباب باشی!

آریانا این را گفت و به سمت آرسینوس برگشت. آرسینوس هم که متوجه نقشه شوم آریانا شده بود،با لبخندی ماسکش را جا به جا کرد. ریتا که از جانب آن دو برای تام مارولو جونیور احساس خطر میکرد، با لحن محکمی پرسید:
-کجا می برینش؟نقشه تون چیه؟

دو مرگخوار که گویی از قبل جمله بندیشان را با هم تنظیم کرده بودند یک صدا گفتند:
-نهنگ آبی!
-نه شایدم قرمز!همون آبی بهتره!

ریتا با نهایت سرعت به سمت آریانا حمله ور شد تا تام مارولو جونیور را از دستش بقاپد که متاسفانه در راه حمله ور شدن، پایش به فرش روی زمین گیر کرد و تنها صحنه ایی که از آنها دید بردن تام مارولو جونیور به بیرون اتاق بود.

جایی خفن-پشت بام برج های ترامپ

آرسینوس، آریانا و تام مارولو جونیور بر بلند ترین نقطه ی برج های پرزیدنت ایستاده بودند و منتظر زمان مناسب برای عملی کردن نقشه شان بودند!
در همین هنگام آریانا برای نشان دادن عمق فاجعه به پسر ولدمورت، دست هایش را جلو برده و تام مارولو جونیور را به صورت معلق از حصار بالای پشت بام بیرون برد. تام مارولو جونیور در همین لحظه و به اذن مرلین به حرف آمد و گفت:
-جون داداشت منو پایین ننداز من اصن میخوام ادمینش باشم نمیخوام قربانیش باشم که!

چشمان آریانا از شباهتی که میان او و برادرش بود، پر از اشک شد. اما سریعا آن سوسول بازی را جمع و جور کرد و آنها منتظر اولین قربانی شدند.

پنج ساعت بعد-12 شب(البته تو آمریکا...)


تام مارولو جونیور از شدت خستگی خوابش برده بود و آرسینوس هم مدام با گوشه ی ماسکش بازی میکرد.
چشمان آریانا از فرط زل زدن به راه پله خشک شده بودند و کوچک ترین حرکتی نداشتند تا اینکه سایه ی فردی دیده شد!
آرسینوس با خوشحالی به بالا پرید و تام مارولو جونیور هم بیدار کرد.
پشت در قایم شدند تا اولین قربانی را به دیار باقی بشتابانند.
قربانی نزدیک تر و نزدیک تر شد...
آرسینوس جلو پرید و دستانش را گرفت و در آخرین لحظه درست زمانی که تام مارولو جونیور میبایست او را از بالای ساختمان پرت می کرد:
-عههه اربا..ارباب!
-باااااااااااابااااااااااااااااااا

آرسینوس دستان اولین قربانی که اربابش بود را ول کرد و سعی کرد تا در افق های دور محو شود. اما نگاه های خوفناک ولدمورت او را از انجام این کار منع میکرد...


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۷ ۹:۲۰:۴۵

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
#15
هافلپافی های اصیل و متحد با اتحادی که بعد از مسابقات کوییدیچ دیگر دیده نشده بود، روبه روی در های موزه ایستادند و به سخنرانی نا مفهوم رز گوش سپردند.
بعد از حدود نیم ساعت معطلی، در های موزه گشوده شد و جمعیت عظیم هافلپافی وارد موزه ی تاریخ جادو گری شدند.
اولین حرکت رز پس از ورودشان، شمردن تعداد بچه ها بود. متاسفانه یکی از دانش آموزان در سالن نبود پس رز با نهایت ویبره، تمام راهی که آمده بودند را برگشت و سوزان و پاندایش را که دم در موزه خوابشان برده بود را، کشان کشان به سالن اصلی آورد. نفس عمیق کشید و به دیوار تکیه داد. اما تا خواست نفس عمیقی بکشد، دورا ی ذهن خوان را دید که با لباس یکی از ساحرگان معروف تاریخ کت واک گذاشته و باعث خوشحالی معدود پسران گروه شده بود. با شمردن اعداد و نفس های عمیق خود را آرام کرد و به سمت دورا رفت و کاملا جدی از او خواست که لباس را در بیاورد. اما خب دورا حرف های رز را نمی فهمید، پس با کند و کاوی در ذهنش موفق به فهمیدن منظور رز و در آوردن لباس با ناراحتی شد.
-اههه اینو ببینید! ستاره ها میگن این تلسکوپه ماله مرلین بوده !
-آملیاااااااااااااااااااااااا
-خب باشه بابا رفتم...رفتم دیگه!

رز با نگاهی خرسند به دیوار تکیه داد و چشمانش را گرد سالن چرخاند که ناگهان متوجه جسیکا شد که سعی داشت موبایل مشنگی را که در دست اسکلتی مانده بود را درآورده و سر از کار و چگونگی استفاده اش دربیاورد .
هافلپافی ها قرار نبود چیزی را خراب کنند رز از این مطمئن بود. بنابراین با قدم های بلند خود را به جسیکا رساند...


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۵ ۱۳:۲۴:۰۳

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#16
زاررررررررت


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
#17
در اتاق باز شد و کسی پشت در منتظرش نبود جز آملیا وتلسکوپش!هر جا میرفت آن را با خود می برد.آملیا با لبخندی بزرگ روبه رویش ایستاد و با لحن شادی گفت:
-ستاره ها میگن ...امروز بهمون خوش میگذره البته اگه اون دورا خرابش نکنه!
-اوهوم... حالا بریم؟

آملیا سرش را به نشانه موافقت تکان داد و دست جسیکا را گرفت .باهم از پشت چمن های عمارت ترینگ رد شدند و در پشت خیابان با کمک کتاب افسون های جسیکا به دنیای مشنگی آپارات کردند.
در طول راه آملیا مدام درباره دورا و میزان نفرتش از او صحبت می کرد. جسیکا هم که علاقه ایی به موضوع نداشت، بدون توجه به بدگویی های ستاره ها و خود آملیا پشت سر دورا، با گوشی مشنگی اش ور میرفت سعی در دانلود آهنگ جدیدی از ماگل نت داشت.

تقریبا به محل مورد نظر رسیده بودند که زمین شروع به لرزش کرده و جهان رو به نابودی رفت.
-اِه ستاره ها چیزی بهم نگفته بودن... چ..چ مگه اینجا ژاپنه؟
-هوم؟...نه اینجا آمریکاس شایدم ژاپ...

حرف جسیکا نصفه ماند چون فردی که عامل این همه زلزله بود دستش را روی شانه ی آن دو گذاشت و هردویشان را غافلگیر کرد.
-سلام!اومدم من...موندین منتظرم چه قدر وقت؟اومده دورا؟
-پوووووف فکر کردیم سونامی چیزیه.
-آره راس میگه!نه بابا زیاد منتظر نموندیم اون بنفش پوش جلف هم نیومده. چه بهتر!

رز با لبخد گنده ایی کمی از میزان لرزشش کم کرد. بعد از آمدن دورا وارد کافه ایی نیمه تاریک شدند.افرادی که نشسته بودند با چشمانی گرد و متعجب به آنها نگاه می کردند.لباس های دورا بی نهایت پر زرق و برق و روی اعصاب بود و خب تلسکوپ آملیا به زور کنارشان جا گرفته بود.رز بی وقفه می لرزید و لرزیدنش باعث ایجاد صدا در تمام کافه شده بود.
-هیس..هیس ..میگما برید بخوابید! دیره
-ای بابا بیخیال.

همه آرام حرف می زدند و سعی میکردند تا از چوبدستی هایشان استفاده نکنند. اما خب به هر حال آنها ساحرگان هافلپافی بوده و لحظه ایی بدون چوبدستی دوام نمی آوردند.
-پیست!پیست میگم چوبدستی تونو نا محسوس استفاده کنید.نفهمن!
-ستاره ها میگن..جسیکا.ستاره ها میگن وای خدا الان میان!
-چی؟ چی میگی؟واااااای جون مرلییییین؟ جدی؟

تمام مردم درون کافه با نگاه های متعجب ابتدا به جسیکا و سپس به در کافه که تکان میخورد نگاه کردند.بله و باز هم بله... بالاخره حرف های ستارگان درست از آب در آمده بود و ستارگان مشهور هالیوود و گروگان گیران هافلپاف با هم در یک کافه بودند.

جسیکا:
لئوناردو دیکاپریو:
جانی دپ:
رز:
آملیا:
دورا:
روح رودولف:
بقیه مردم:

در کسری از ثانیه جنگی در کافه به راه افتاد و ملت غیور هافلپافی با چابکی بسیار بازیگران معروف را برای جسیکا گروگان گرفته و همگی به خوابگاه هافلپاف آپارات کردند، تلفن های مشنگیشان را برداشتند و به پرزیدنت ترامپ اس ام اس دادند.

نقل قول:

درود بر قناری پر طلا...اهم پرزیدنت ترامپ. ما حال و حوصله طولانی نوشتن رو نداریم یا پولاتو بیار بازیگراتو ببر یا پولاتو بیار و بازیگراتو نبر...
همین...
ممنون !
از طرف جسیکا ،دورا ،آملیا ،رز ،روح رودولف و کلا همه...


جسیکا با هیجان و بعد از گرفتن سلفی، طناب دور دهان بازیگران هالیوود را باز کرد و با قیافه ی پوکری منتظر جواب پرزیدنت رو به روی آنها نشست.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۰:۱۲ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶
#18
کجا؟
تو دفتر مدیریت


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#19
با کی؟
با جسیکا


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#20
هکتور با ناراحتی بلند شد و روی صندلی جلوی کراب نشست. کراب چشمش را چرخاند و گفت:
-شاید باورت نشه!اما تو سه سوت کاری میکنم حتی معجوناتم نشناسنت چه برسه به رودولف!

کراب مداد چشم را در آورد و شروع به کار کردن روی چشم های هکتور کرد.هکتور که پاتیلی را در بغل گرفته بود و برای اولین بار معجونی برای دادن به کسی نداشت، حدودا بعد از نیم ساعت تلاش بی وقفه کراب و البته لم دادن رودولف در آنسوی داستان، با لبخند دم در ایستاده بود.
-وینکی جن خوووب اومد.هکتور کجاست؟

کراب با احساس غرور بی سابقه ایی دستش را به سمت ساحره ایی که دم در ایستاده بود به حالت اشاره گرفت و گفت:
-این هم هک...اهم...هانا!

وینکی باورش نمی شد، اما به هر حال وینکی جن خوووب! و خب نمیتوانست بیشتر از این رودولف را با ساحره ها تنها بگذارد.

کمی آنطرف تر- ستاد انتخاباتی رودولف

ساحرگان باد بزن و انگور به دست بالای سر رودولف ایستاده بودند و هنوز هم خبری از لپ تاپ رودولف نبود. وینکی هکتور را از پشت مجسمه ایی که پشت آن قایم شده بودند بیرون انداخت و
هکتور هم که روش راه رفتن با کفش های پاشنه بلند جز آپشن هایش نبود، با نهایت دقت و تمرکز روی کفش هایش به رودولف نزدیک شد.
رودولف:
هکتور:
ساحره های حسود:

هکتور جلو رفت و کنار رودلولف نشست.دستش را دور گردن رودولف انداخت و سعی کرد تا حرفی بزند.
-معجون بد.. اهم...عزیزم چطوری؟

رودولف که باورش نمی شد ساحره ایی به این شکل هم در دنیا وجود داشته باشد، خودش را نیشگون گرفته و پس از حاصل کردن اطمینان از واقعی بودن هکتو...اهم هانا جواب داد:
-خوبم...وضعیت تاهلت چجوریاس؟
-حالا به اونم می رسیم.لپ تاپی چیزی نداری بیاری عکسای فیسبوکمو بهت نشون بدم؟

رودولف چشمکی زد و دستش را بالا برد و به یکی از ساحره ها گفت:
-برو اون لپ تاپ منو بیار یه شکن هم روش نصب کن عکسای ایشون رو ببینم.

ساحره حسود دماغش را بالا گرفت و با حسرت از آنها دور شد.


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۰:۲۹:۴۷

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.