هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
#11
سلام دوست عزیزم آلبوس دامبلدور ...
ماموریتم رو انجام دادم .
امیدوارم از رولم توی تاپیک شوالیه های سپید خوشت اومده باشه ،سربلند باشی.

به خونه خوش اومدی مینروا!
تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۱۸:۰۷:۰۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#12
کنت با قیافه ای پوکر به طرف اتاق کنار کتابخانه رفت و بدون در زدن وارد شد . پیرزنی با لباس خواب گل گلی قرمزی را دید که روی تخت خود نشسته و کلاهی را در دست گرفته و دارد روی آن با نخ و سوزن ستاره هایی طلایی گلدوزی می کند . کنت خواست چیزی بگوید که پیرزن گفت:
- پروتی به آلبوس بگو انقدر عجله نداشته باشه پنج دقیقه دیگه کلاهش آمادست .
_ول...
_ چرا معطلی برو دیگه . یه شب هم میتونه بدون کلاهش بگزرونه .
_م...

مینروا سرش را چرخاند تا چشم غره ای به پروتی برود ولی وقتی که کنت را دید ، اخمی کرد و بلند گفت :
- واسه من روح میفرستی آلبوس ، می دونم باهات چیکار کنم .
- هی پیرزن خرفت اخموی غرغرو بس کن دیگه ، من یه روحم و اومدم تو رو تسخیر کنم امیدوارم بعد از رهایی از من نمیری

مینروا در حالی که از حرص قرمز شده بود فریاد زد :
-پیرزن خرفت اخموی غرغرو اون باباته ، من خیلیم جوونم تازه اول نودم .

با فریاد مینروا آلبوس دامبلدور با کمی عجله به سوی اتاق او شتافت و در را باز کرد ولی وقتی حرف های مینروا را شنید گفت :
- مینروا اولا اینجا بیمارستانه داد نزن دوما فشار خونت میره بالا اون وقت بعد از من کی مدیر هاگوارتز میشه چهارما ای روح بیشور تو ، توی اتاق یه پیرزن تنها چیکار داری؟

کنت که دیگر خسته شده بود رو به آلبوس کرد و زبونی برایش دراز کرد و بعد به مینروا گفت :
- نگران دیابتتم وگرنه روحتو تسخیر می کردم تازشم یکم اون اخلاق قهوه ایتو خوب کن برا همینه که هیچکی نیومده بگیرتت دیگه اون جینی با اون صداش الان زنه هری پاتره.

و ایشی کرد و رفت . مینروا کلاه را به سمت آلبوس پرت کرد و او را از اتاقش بیرون کرد تا بیشتر درباره حرف های کنت فکر کند.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#13
سلام آلبوس .
من دوست چندین و چندساله محفل ، خودت ، محفلی ها و ... رو تو محفل راه نمی دی ؟
من که زحمت کشم ، من که مهربونم ، منکه جدیم ، من که اینم ، من که اونم ، من که ... راه نمی دی؟

مینروا!
معلومه که تورو راه می‌دم.
اتفاقاً منتظرت بودم...
می‌خوام به شوالیه‌های سپید بری. داستان از این قراره که محفلی ها برای اقامت به یک بیمارستان متروک رفتند و هرکدوم توی یک اتاق ساکنن.
اما اون بیمارستان روح داره و یک روح سرگردان داره تک تک وارد اتاق محفلی ها می‌شه و اذیتشون می‌کنه. برو و بنویس که وقتی که روح سرگردان به اتاق تو میاد چه اتفاق می‌افته؟ قطعا واکنش مینروا بهش خیلی جالب می‌شه.
هر سوالی که داشتی، می‌‌تونی از طریق پیام شخصی از من بپرسی...
وقتی که نوشتی، برگرد همینجا.
موفق باشی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۷:۱۶:۳۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#14
مینروا دل و قلوه گوسفندی را که در شیشه گذاشته بود را در دست داشت . به کلاس معجون سازی رفت و در زد ولی وقتی جوابی نگرفت در را به آرامی باز کرد و داخل شد . شیشه را کنار معجون های عجیب دیگران گذاشت و برچسبی رویش چسباند . روی برچسب نام مینروا نوشه شده بود . بعد به همان آرامی که آمده بود ، رفت.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#15
از آنجایی که مینروا هیچ علاقه ای به خورشت فسنجون نداشت ، به آشپزخانه رفت و آلستور و جینی را مشغول پختن فسنجون دید . بی توجه به آن دو سریع دست به کار شد و دل و قلوه گوسفند را از پلاستیک سفیدی در آورد و شروع کرد به چرخ کردن دل و قلوه .
جینی وقتی دل وقلوه گوسفند را دید ، سعی کرد که اختیار خودش را نگه دارد و بالا نیاورد . به دلیل کنجکاوی زیادی که داشت به مینروا نزدیک شد و گفت :
- پروف شما چی درست می کنید ؟
-هَگیس عزیزم .
-خب این هگیس چجور غذاییه ؟

مینروا بار دیگر کوتاه جواب داد :
-غذای سنتی اسکاتلندی‌ها.

جینی می دانست که مینروا یک اسکاتلندی است ولی تا الان نشنیده بود که مینروا غذا درست کند . مینروا به دل و قلوه چرخ شده گوسفند پیاز و ادویه اضافه کرد و آنها را سرخ کرد.

ظهر ، خانه گریمولد

همه دور میز نشسته بودند از جمله مینروا و غذایش . آلستور آخرین ظرف غذا را روی میز گذاشت و نشست . همه به غذای مینروا زل زده بودند . دامبلدور از همه بیشتر آرزوی خوردن آن غذا را می کرد ، چون چندباری دستپخت مینروا را خورده بود . ولی جلوی خودش را گرفت و با صدایی لرزان رو به بقیه گفت :
- منتظر چی هستین بخورین .

پروتی از آن سر میز فریاد زد :
- پروف چرا اول خودت نمی خوری؟

دامبلدور با چشمانی ریز به پروتی نگاه کرد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶
#16
پست دوم - هم تیمی : آرتور ویزلی

یه هم تیمی از گروهتون انتخاب کنید، برید شکار خون آشام در زمان گذشته یا آینده حتی. زمانش هم فرقی نداره. محدود نکنید خودتون رو. با همون زمان برگردانایی که آخر رول تدریسم گفتم. اتفاقات و نتیجه شکار هم به خودتون بستگی داره. شما یک رول میزنید، هم تیمیتون هم بعد از شما ادامه میده سوژه رو تموم میکنه. یعنی به عبارتی یک سوژه در دو پست هستش. فضاسازی، ارتباط با پست قبلی، اینارو رعایت کنید. سوال یا ابهامی هم داشتید حتما بپرسید.


مینروا با ترس به سمت دو خون آشام بیریخت برگشت. خواست چوبدستی اش را در بیاورد که آرتور زودتر از او عمل کرد و چوبدستی اش را به سمت یکی از خون آشام ها گرفت و گفت :
- استیوپفای.
مینروا نگاهش را از خون آشام بیهوش گرفت و به خون آشام دیگر که جری تر شده بود و آماده حمله بود دوخت . چوبدستی اش را بالا آورد و گفت:
- سکتوم سمپرا .

آرتور و مینروا به خون آشام غرق خون نگاهی ننداختند و با هم به سمت بقیه خون آشام ها رفتند. مینروا با خودش فکر می کرد که وقتی برگشتند چطور به خدمت آرسینوس برسد . وقتی کمی به خون آشام ها نزدیک شدند توانستند صدای زشت و کلفت یکی از خون آشام ها را بشنوند :
- اون دو تا بی عرضه چرا نیومدند؟ ها؟

-ق...قربان الاناست که برسن .

خون آشام دیگرکه صدایش افتضاح تر از اولی بود ، طوری که مو های تن مینروا سیخ شد . مینروا همه خون آشام هایی که آنجا بودند را شمرد و به آرتور گفت :
-پنج تا بیشتر نیستند حالا چیکار کنیم؟

آرتور قیافه ای متفکرانه به خودش گرفت و بعد از چند دقیقه گفت :
- نمیدونم .

مینروا در حالی که سعی می کرد موهای سرش را نکند گفت :
- واسه همین انقدر داشتی فکر میکردی؟

آرتور شانه ای بالا انداخت و با حواس پرتی با پا به قوطی کوچکی که روی زمین بود ضربه زد . صدای بلندی که ایجاد شده بود توجه خون آشام ها را به خود جلب کرد . مینروا با کف دست به پیشانی اش زد و نگاه تند و تیزی به آرتور انداخت .
خون آشام ها به سمت جایی که آرتور و مینروا ایستاده بودند ، رفتند . وقتی هیکل کوچک و نحیف آن دو را از بین تاریکی تشخیص دادند ، رییسشان با صدای بلندی که گوش هر انسانی را کر می کرد، داد زد :
-شما دو نفر آنجا چه غلطی می کنید ؟

یک فکر احمقانه سریع در ذهن آرتور شکل گرفت :
-امم ... ما خون آشام های تازه کاریم .

مینروا با چشمان گرد شده سرش را به طرف آرتور بر میگرداند و با خود فکر میکند که هر بلایی سر آرسینوس بیاورد بدترش را سر این ویزلی دیوانه می آورد .
خون آشام به یکی از آن چهار نفر همراهش اشاره ای می کند . خون آشام به طرف آن دو می رود و دورشان چرخی می زند . بدن نحیف مینروا و نسبتا نحیف آرتور لرزی می گیرد . خون آشام دست از بو کشیدن بر می دارد و به طرف خون آشام های دیگر می رود و می گوید :
- دروغ می گویند . آنها ، دو بچه جادوگر احمق کله شق هستند .

مینروا وقتی قیافه های عصبانی خون آشام ها را می بیند می گوید :
-حالا وقتشه .

و چوبدستی اش را رو به سقف می گیرد :
- ریداکتو .

سقف فروکش می کند و نور آفتاب که نشان از آمدن روز می دهد بر روی خون آشام ها می تابد . خون آشام ها جیغ های کر کننده ای می کشند و تبدیل به خاکستر می شوند . مینروا و آرتور دستشان را از روی گوششان بر می دارند و با استفاده از افسون جمع آوری خاکستر های روی زمین را جمع می کنند و در کیسه بزرگی می ریزند .
ناگهان فکر شیطانی در ذهن هر دو آنها شکل می گیرد و با هم می گویند :
- کله آرسینوس

با کمک زمان بر گردان بر میگردند به زمان حال و درون کلاس تاریخ جادوگری . آرسینوس بی توجه به اطراف سرش را روی چند تا برگه خم کرده است که ناگهان احساس خفگی بهش دست می دهد . مینروا و آرتور خاکستر خون آشام ها را روی سر او ریخته بودند و آنها از نقابش عبور کرده و کل دهان و بینی اش را در بر گرفته .
آرتور با چهره ای بشاش رو به آرسینوس می گوید :
- این هم تکلیفت جیگر جون .

و پا به فرار می گذارد . در این حین مینروای مهربان که کمی دلش برای آرسینوس سوخته است ولی انکارش می کند ، آخرین نرمه خاکستر ها را روی کله او می ریزد و با جدیت همیشگی اش کلاس را هر چه زودتر ترک می کند . آرسینوس خاکستر های تو نقابش را تمیز می کند و می گوید :
- آخجون خاکستر مرغوب اگر آن دو بچه بدونند چی را از دست داده اند .

و بعد از قهقهه ای شروع به جمع آوری خاکستر ها می کند.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶
#17
با عرض سلام و خسته نباشید.

من در مورد نمره و البته نقد پروفسور تورپین یک مقداری اعتراض دارم... جدای اینکه ایشون اصلا نباید تازه واردهارو نقد میکردن.
من مشکلم اینجاست که خیلی از شخصیت های دیگه هم هستن که ما فقط از یک دوره خاص زندگیشون اطلاعات داریم. ولی میان و راجع به دوره های دیگه هم مینویسن و شخصیتشونم جا میفته و شناخته میشه. من به همین خاطر اعتراض دارم نسبت به این موضوع که پروفسور گرفتن دوره "جوونی مینروا رو تصوری نداشتن ازش". من دقیقا این رول رو از جوونی مینروا نوشتم که تصور داشته باشن ایشون خب!

با تشکر بابت رسیدگی.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#18
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

مینروا با عصبانیت کتابی که دستش بود را به میز تالار گریفیندور کوبید و با حسرت آهی کشید. هیچکس او را در اردویی که امروز بعد از ظهر برگزار می شد همراهی نمی کرد. با خود زمزمه کرد:
-برام اصلا اهمیتی نداره که هیچکس من رو همراهی نمی کنه. اینجوری بهتر هم هست حداقل کتابم رو میتونم بخونم.

چند ساعت بعد:

مینروا به دختر و پسر هایی که دست در دست یکدیگر، و گاها تنها، از کنار کلبه هاگرید میگذشتند و به سوی هاگزمید میرفتند اعتنایی نکرد و همانطور که کتابش را در دست گرفته بود، به آرامی به سوی درختی در حاشیه محوطه قلعه رفت و بر آن تکیه کرد.
هوا گرم بود، بسیار گرم، اما سایه درخت نمیگذاشت که گرمایی به او برسد.
مینروا یک بار دیگر زیر چشمی به دانش آموزانی که در گروه های چند نفره به سوی هاگزمید میرفتند نگاهی کرد. اندکی حس حسودی در وجودش پیدا شد، اما آن را خاموش کرد. هاگزمید همیشه آنجا بود، اما امتحانی که باید میداد را فقط یکبار میتوانست قبول شود. پس خمیازه ای کشید و شروع کرد به خواندن ادامه کتابش.

صفحات زیاد کتاب قطور را یک به یک گذراند. با دقت تمام و با کوچکترین جزئیات آن ها را به حافظه سپرد تا اینکه بالاخره خستگی بر او فائق آمد.
کم کم خواب مهمان چشمان گربه ایش شد. پلک هایش به آرامی در حال بسته شدن بودند که احساس کرد صدای خش خش ملایمی را از بالای سرش میشنود. با زیرکی آرام لای پلک هایش را باز کرد و شنل سیاهی را دید. سیاه همچون قیر و با این حال به نرمی و لطافت روی هوا سر میخورد و به سوی او می آمد.

ذهن تیز مینروا به سرعت به کار افتاد و ناگهان یاد همان روز صبح، کلاس مراقبت از موجودات جادویی افتاد.
استاد آن کلاس، لیسا تورپین، درباره مرگ پوشه ها حرف زده بود و خود مینروا قبلا در کتابی درباره آنها خوانده بود.
ذهن مینروا به سرعت روی گفته های لیسا متمرکز شد...
از جا پرید و با به یاد آوردن بهترین خاطره اش، فریاد زد:
- اکسپکتوپاترونام!

گربه ای خط دار از انتهای چوبدستی اش خارج شد و به سمت مرگ پوشه یورش برد.
مینروا با آسودگی نفسش را به بیرون فرستاد و سپس به سمت هاگزمید حرکت کرد. دلش میخواست هرچه زودتر همگروهی هایش را پیدا کند و این ماجرا را برایشان تعریف کند.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۲۰:۰۱:۳۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#19
آرسینوس جیگر
بخاطر اینکه بهترین ناظری هست که تا الان دیدم


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
#20
لطفا جایگزین شود.





نام : مینروا مک گونگال

شغل : استاد تغییر شکل و مدیر فعلی هاگوارتز

جنسیت: مؤنث

متولد :4 اکتبر 1935 (12 مهر 1314)

گروه: گریفیندور

مدرسه: هاگوارتز

نژاد: دو رگه

قدرت‌های ویژه: جانور نما (تبدیل به گربه‌ای قهوه‌ای می‌شود)

پاترونوس : گربه خط دار

چوبدستی : به طول 24سانتی مترو 13 میلی متر، ازجنس چوب صنوبر ومغز ریسه قلب اژدها
دفتر: طبقه اول، بالای راه پله، انتهای راهرو

خصوصیات ظاهری :

رنگ مو: مشکی
رنگ چشم: سبز

معرفی شخصیت :مینروا ساحره ای فوق العاده بود او قدرت و استعداد خاصی در تغییر شکل داشت، دوئل کننده قوی ای بود و مهارت خاصی در ساخت سپر مدافع داشت ، مخالف سر سخت جادوی سیاه بود و در دفاع از آن زبر دست بود. شخصیتی بسیار جدی و در عین حال مهربان و دلسوز داشت. در کار خود بسیار سر سخت بود و برای اطرافیانش در عین سر سختی مهربان و حامی ای محکم بود.

صمیمی ترین دوستش در تمام زندگی آلبوس دامبلدور بود که برای او ارزش و احترام خاصی قائل بود، همچنین با پامونا اسپراوت همکلاس و همکارش رابطه ای بسیار نزدیک و دوستانه داشت.

ریشه شناسی نام او که مینروا در رُم، الهه دانش و جنگ است، نامی شایسته برای شخصیت مینروا مک گونگال می باشد. همچنین معنی لغتی مینروا در انگلیسی به معنای خردمند است.

مک گونگال هم نام مردی از اسکاتلند در افسانه های انگلیسی است، به نام ویلیام توپز مک گونگال که بعد ها این نام در انگلیس هم وارد شده است. احتمال بسیار زیاد رولینگ برای اثبات اسکاتلندی بودن مینروا مک گونگال این نام خانوادگی را برای او برگزیده است.

او از اولین کسانی بود که عضو محفل ققنوس گشت و فداکاری های زیادی را در زمان بازگشت ولدمورت برای دانش آموزان هاگوارتز انجام داد. در سال 1995 در سال تحصیلی پنجم هری پاتر او به شدت در مقابل کارهای پلید آمبریج ایستادگی می کرد در حدی که افراد آمبریج مجبور به حمله به او شدند، به قدری جراحت برداشت که مدتی او را در بیمارستان سنت مانگو بستری کردند.


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۶ ۱۶:۱۱:۴۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.