_ عه اینجات چی ریخته؟
جن در دام افتاد. تا به پایین نگاه کرد، بلاتریکس موهایش را از چنگش بیرون کشید و کراب با حرکت چوبدستیاش طنابی به دورش پیچید. نارسیسا هم نگاهی ذوب کننده به او انداخت. جن شروع به تکان خوردن کرد! اما بقیه بی توجه به او، دوباره در میان غذاها به جستجو پرداختند.
_ نخیر اینجوری فایده نداره...
_ ایده خاصی دارید شما؟
_ آره دارم. یه طلسم هست که میتونیم باهاش تونل بزنیم بریم تو غذا!
_ تونل غذاست این الان؟
ریتا به مرگخوار مذکور نگاهی انداخت و کیفش را باز کرد. سپس ظرفهای سنگی روی میز را برداشت و جلوی ظرف سالاد قرار داد. سپس از مایع درون بطری درون ظرفها ریخت و زیر لب مشغول زمزمههایی شد. کم کم دایرههایی میان مرگخواران و ظرف سالاد پدیدار شد و بزرگ و بزرگتر شد. وقتی به میزان رد شدن بزرگ شد؛ ریتا به سمت مرگخوارن برگشت.
_ فعلا یکی بره تو ظرف سالاد تا من برای بقیرو هم باز کنم. این تونل تا وقتی ازش خارج بشید باز میمونه پس اصلا نگران زمان نباشید. کی میخواد اولین نفر باشه؟
تمام مرگخواران قدمی به عقب برداشتند! همه به جز مرگخواری که اصلا حواسش به ریتا نبود:
لایتنیا _ خوبه لایت... بیا!
و دست لایتنیا را گرفت و او را وارد تونل کرد؛ لایتنیا رفت ولی تمام وسایل مشنگیاش خارج از تونل باقی ماند.
لایتنیا احساس کرد دارد سقوط میکند. انگار که از بالای سرسرهای بلند رها شده باشد.
تلپ روی زمین سبزی افتاد. گیج به اطرافش نگاه کرد. صدایی از بالای سرش آمد.
_ لای..؟ رس...ی؟ د... اس... ب...د!
لایتنیا به اطرافش نگاه کرد. سنگهای ریز قرمزی را دید. از جایش بلند شد و پایش را روی یکی از آنها فشار داد.
فشش آب قرمزی به همراه دانههای زرد از آن خارج شد.
_ عه؟ اینا گوجه گیلاسین!
به راهش ادامه داد تا بیشتر از فضای جنگل لذت ببرد.کاهوها زیر پایش خرچ خرچ صدا میکردند.
_ چمنای ما خیلی سبزن! یادم باشه به ارباب بگم چمنارو کمرنگ کنیم. اگر لینی میومد اینجا خیلی خوب میشد! پیکسیای در اعماق جنگل... خعب دیگه خوشگزرونی بسه! بریم سر کارمون. قرار بود چکار کنم!؟
و چون یادش نیامد قرار بود چکار کند به گشت و گذارش در جنگل سالادی ادامه داد.