هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
#11
در حالی که حشرات، لینی را بار زده و در حال دور شدن از محل بودند، مرگخواران دستمال های سیاهشان را از جیب در آورده و به آرامی در هوا تکان دادند.

-خداحافظ لینی...
-ما رو ببخش که قدرتو ندونستیم.
-چقدر هم ریز بود!
-هیچ وقت دیده نشد کسی رو نیش بزنه.

مرگخواران به جسد لینی که در حال دور شدن بود، چشم دوخته بودند. برای یک لحظه این طور به نظر رسید که یکی از شاخک های لینی تکان خورد.

-آخی...حشره پرکاری بود.
-پرکار و پرتوان. با اون جثه کوچیکش به مقام های بلندی رسید.
-چقدرم مهربون بود. همیشه برای همه دلسوزی می کرد.

این بار یکی از بال های لینی بود که تکان نامحسوسی خورد. مرگخواران مصمم چهره ها را در هم کشیدند و به عزاداری ادامه دادند.

-همکار خوبی برای من بود. بدون اون تصاحب کل منوی مدیریت خیلی برام دردناکه.
-دوست خوبی هم برای من بود. الان مجبورم تک و تنها تو اتاق به اون بزرگی بخوابم. باید خیلی ترسناک باشه.
-مرگخوار خوبی هم بود. همیشه با هم می رفتیم ماموریت.
-مرگشو باور ندارم.

بال و شاخک با هم تکان خوردند. آن هم نه به صورت نامحسوس. خیلی هم محسوس و زیاد تکان خوردند.

-دِ لعنتیا ببرینش دیگه.
-بله بله...ببرین. طاقت دیدن جسدش رو نداریم.
-توجهی نکنین...باده. باد داره بال و شاخکشو کمی تکون می ده. انگار لینی داره با ما خداحافظی می کنه.

حشرات به آرامی دور می شدند. در واقع، چون حشره بودند، زیادی به آرامی دور می شدند.
لینی تکان دیگری خورد و از جا بلند شد.

-آخی. باد چقدر شدیده...جسدشو از جا بلند کرد.
-آره آره...الانم داره به جسد کش و قوس می ده. چه باد بی شعوریه.
-احترام مرده رو هم نگه نمی داره. باد هم بادهای قدیم.

لینی با تعجب به کاروان حمل کننده نگاه کرد. نگاه دیگری به پشت سرش انداخت.
-آهای...منو کجا دارن می برن؟ این روبانای سیاه چیه؟ من که نمردم! هی!

-آخی...صدای باده ها.
-تو هم می شنوی؟ چقدرم شبیه صدای لینیه. این حشرات چرا زودتر گورشونو گم نمی کنن اینو دفن کنن؟
-بله بله...به میزان غم ما پی نبردن هنوز؟ هی حشره...اونو هوایی هم می تونین ببرین ها!
-این بادم که هی داره بی شعورتر می شه. الان داره دست لینی رو تکون می ده...خداحافظ لینی...حشره غمگین.

این آخرین صحنه ای بود که از لینی دیده شد. و بعد از آن، حشرات مصمم برای خاکسپاری لینی، در افق ناپدید شدند.

-خب...عزاداری دیگه بسه.غم و اندوهمون بسی عمیقه، ولی زندگی جریان داره. برگردیم سراغ کارمون.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
#12
دافنه بی علاقه به لرد سیاه!


چقدر خوبه که خلاصه می کنین. خلاصه کردن به فعال شدن تاپیک ها کمک می کنه. فقط، موقع خلاصه کردن به چند نکته باید دقت کنین.
اولا خلاصه های خیلی نزدیک به هم خوب نیستن. بین هر خلاصه حداقل باید پنج پست زده بشه. خلاصه باعث می شه پست های قبلی خونده نشن. و این خوب نیست.
این جا یه استثنایی وجود داره. جایی که تاپیک دیگه فعال نیست(مثلا برای ماه ها)...و قصد داریم تغییر خاصی در سوژه بدیم و لازمه توی خلاصه توضیحی داده بشه.
دوما وقتی پستی رو ادامه می دین که به تازگی زده شده(چند روز)، نباید خلاصه کنین. این کار هم باعث می شه اون پست خونده نشه.
بازم استثنا وجود داره...اونم جاییه که سوژه منحرف شده باشه یا ماموریتی در کار باشه و نشه صبر کرد تا چند روز بگذره.
خلاصه باید واقعا خلاصه باشه. ماجراهایی که به داستان فعلی ربط ندارن باید حذف بشن، هر چند که جالب باشن. اگه بینشون اتفاقی باشه که بشه ازش به عنوان سوژه استفاده کرد، می شه در پایان خلاصه به صورت نکته بهش اشاره بشه.

.....................

بررسی پست شماره 363 گورستان ریدل ها، دافنه مالدون:


نقل قول:
تا چند دقیقه بعد علاوه بر باز شدن چشمان لرد سیاه، دست و پایشان هم حرکت میکند و از جایشان بلند میشوند.
این احترامه تو "خلاصه" هم بود. این لحن مال دیالوگه. اونم فقط از طرف مرگخوارا. لزومی نداره فعل ها رو جمع ببندین. لرد یه نفره.
آستوریا خلاصه شو ایفای نقشی نوشته. برای همین ابراز علاقه کرده.


نقل قول:
-چه اتفاقی برایمان افتاده بود؟
-ارباب شما...زبونم لال، مرده بودین.
-خوب با ما چیکار کردین که زنده شدیم؟
-ارباب چرا صداتون این شکلیه؟
-مگه صدای ما چشه، ارسینوس؟
-هیچی، فقط یکم صداتون نازک شده،مثل صدای دخترا.
یه جایی هست که اتفاق رو می شه به صورت دیالوگ توضیح داد. شخصیت ها با هم حرف بزنن و خواننده بفهمه که چی شده. ولی جایی هم هست که باید توضیح بدیم.
این جا جایی بود که باید توضیح داده می شد. چون چیزی وجود داشت که مهم تر از اصل اتفاق بود. اونم عکس العمل و احساسات شخصیت ها بود.
فرض کنیم صدای لرد یهو نازک شده...مرگخوارا در این حالت باید یه عکس العملی نشون بدن. خنده شون بگیره و در عین حال بترسن...یکی متاسف بشه. یکی متعجب بشه. اینا باید نوشته بشه. وقتی به صورت دیالوگ بنویسیم، شانس توضیح دادن این صحنه ها از دست می ره.
در مورد این دیالوگ ها...کمی ساده و سریع به نتیجه رسیده. می تونست بیشتر طول بکشه. مثلا مرگخوارا بترسن که مستقیم اعتراف کنن. کمی آروم تر...کمی غیر مستقیم تر قضیه رو به لرد می گفتن.
نازک شدن صدا ایده خوبی بود...تنها مشکلش اینه که چون موقع نوشتن نمی شه خوب نشونش داد تاثیر کافی نمی ذاره. اگه یه ایراد ظاهری یا رفتاری روی لرد می ذاشتی بهتر می شد.


نقل قول:
ملت مرگخوار بعد از توجه و دقت، دیدن که ارسینوس راست میگه پس دست به اقدام برای بهبود صدای لرد شدن.
-معجون لرد صدا خوب کن، بدم؟
-نه.
-باید لرد رو ببریمو معاجلش کنیم.
ایجاد مانع توی سوژه کار خیلی خوبیه. ولی این کار هم شرایطی داره. مانع نباید سوژه رو از مسیر اصلی منحرف کنه و نباید پررنگ تر از سوژه اصلی بشه.
الان سوژه اصلی چی بود؟
اینا هر ویژگی ای که دوست داشتن به قدح اضافه کردن و ریختن تو مغز لرد و لرد بیدار شد.
این هیجان انگیزترین قسمت ماجرا بود. الان وقت دادن سوژه فرعی نبود. چون سوژه اصلی کنار رفت...هیجانش کم شد. همه طوری روی معالجه لرد تمرکز کردن که قضیه قدح کلا فراموش شد. حتی اگه کمی طول بکشه ممکنه کلا فراموش بشه که همچین چیزی بوده و سوژه تبدیل بشه به اصلاح ایرادهای احتمالی لرد.
بازم تاکید می کنم که سوژه فرعی خوبی بود...ولی جاش مناسب نبود.
الان باید لرد بیدار می شد و کمی حرف می زد که با شخصیت جدیدش آشنا می شدیم. هر چی باشه الان مغزش پر از مرگخواراییه که شخصیتشونو هر جوری دوست داشتن جلوه دادن. این مهم ترین نکته سوژه بود که تو خلاصه هم بهش اشاره نکردی. مرگخوارا خاطرات درست نریختن. خاطراتی رو که دوست داشتن تو ذهنشون شکل دادن و مغز لرد رو پر از خاطرات ساختگی کردن.


نقل قول:
-معجون لرد صدا خوب کن، بدم؟

اشاره مستقیم به سوژه ها باعث تکراری شدن سوژه می شه. از سوژه های شخصیت ها باید به شکل های متفاوتی استفاده کرد. یا جایی استفاده کرد که خواننده انتظارشو نداره.
مثلا وینکی یه سوژه اصلی داره. دائم تکرار می کنه که :"وینکی جن خوب؟"...ولی این کار رو به شکلی و در جایی انجام می ده که اصلا تکراری نمی شه. همیشه تازگی داره و همیشه جالبه.
این جا هم خیلی بد نبود. "لرد صدا خوب کن" یه حالت به هم ریخته و مضحکی داره که بامزه اش کرده.


نقل قول:
-چاقو نداریم اصلا، میخوای از ناخونای من به عنوان چاقو استفاده کنی؟
این جا خوب بود. از ناخونای آستوریا به موقع استفاده کردی.


نقل قول:
هکتور به سمت ازمایشگاهش اپارات کرد و رفت تا معجون بیهوشی درست کنه.
اینم یه سوژه فرعی دیگه اس. شما خوب سوژه فرعی درست می کنی. این برای سوژه ها خیلی می تونه مفید باشه. فقط باید جا و موقعیتشو یاد بگیری که درست استفاده بشه.
همگی می دونیم که آزمایشگاه هکتور جایی نیست که معجون درستی ازش در بیاد. در نتیجه حتما مشکلی ایجاد می شه و این می تونه برای ادامه داستان مفید باشه(بدون در نظر گرفتن اون موضوع که گفتم الان نباید سوژه فرعی داده می شد).


می رسیم به قسمت های اصلاح شده.
علامتگذاری ها کاملا کافی هستن. خوندن پست های شما خیلی راحت تر شده. لحنتون درست تر منتقل می شه.

لحن ها یکدست و هماهنگ شدن. و این عالیه.

طنز اجباری و کم کیفیتی وجود نداره...همین باعث می شه فرصت داشته باشی روی طنزی که توش استعداد بیشتری داری کار کنی. البته اول باید کشفش کنی.

هیچ اتفاق غیر منطقی و ناهماهنگ با شخصیت ها نیفتاده. اینم پیشرفت خوبیه.


هر پست شما که نقد می شه، با پست قبلی فرق می کنه. این خیلی مهمه. ممنونم که توجه می کنی.
می دونی الان وقت چیه؟ وقت توجه بیشتر به شخصیت ها. چون زمینه آماده شده. اشکالات اساسی بر طرف شده. وقتشه که به شخصیت ها و ویژگی هاشون دقت کنی. به این فکر کن که تو این موقعیت از کدوم شخصیت می شه استفاده کرد. مثلا این جا برای جراحی، ناخون آستوریا رو پیشنهاد کردی. این خوب بود. همینو باید گسترش بدی. کار سختی هم نیست. چون فعالیتت خوبه. همین باعث می شه کم کم سوژه های مختلف و شخصیت های به درد بخور برای اون سوژه رو کشف کنی.


خوب بود.



!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
#13
دلفی!

چقدر نبودی! خوب شد اومدی!


بررسی پست شماره 144 جانورنماها، دلفی:


نقل قول:
راستش احساس میکنم دلفی رو یکم به سوژه تحمیل کردم.نمیدونم درست فکر میکنم یا نه...
من اینطوری نیستم که هر پست و توی هر شرایطی دلفی رو به زور وارد کنم اما چون اخیرا سرم شلوغه و کمتر رول میزنم خواستم شخصیت دلفی فراموش نشه. چون طبیعتا چت باکس کافی نیست واسه این کار.
به زور وارد کردن شخصیت، به نظر من اشکالی نداره، مگه این که واقعا شخصیت به موقعیت نخوره! اضافی باشه. تو سوژه های خانه ریدل ها همه مرگخوارا حضور دارن. چه اسمی ازشون برده بشه و چه نشه. خونه شونه. در نتیجه حضورشون هیچوقت تحمیلی نمی شه.


نقل قول:
آرسینوس از سویی در شرایط بسیار اسفناکی قرار داشت و از سویی باید در دفاع از نقابش بر می آمد.
وقتی داشتم پست قبل رو می نوشتم با خودم فکر کردم کاش یکی پیدا بشه این تصویر رو درست کنه یا بکشه. و شما دقیقا همین کارو کردی. خیلی کار مفید و خوبی بود.
جمله شروع، خلاصه خوب و کاملی از موقعیت برای خواننده بود.


نقل قول:
بله! آرسینوس برای حفظ جان نقابش دست به هرکاری میزد! حتی ترور شخصیتی خودش...!
این توضیح به نظر من لازم نبود. چیزی که نوشته بودی واضح بود. توضیح دوباره، می تونه خسته کننده و تکراری باشه.


نقل قول:
مرگخواران به فکر فرو رفتند... هر چند آرسینوس منافع شخصی خودش را مد نظر قرار داده بود! اما خب... پر بیراه هم نمیگفت!
مسئله این بود! جوشاندن یا نجوشاندن!

آراگوگ عنکبوت صبوری نبود. آرسینوس هم آرسینوس معطری نبود.بلاتریکس هم به طبع بلاتریکس دلرحمی نبود.
این جاش خوب بود. گرچه مشخص نیست آرسینوس بیچاره چرا غیر معطر شده! ولی به هر حال سه جمله شبیه هم خوب بودن. یه تاکید بامزه ای دارن.


نقل قول:
-نه نجوشونین پسر بابا رو. چجوری میخواین هر روز صبح تو صورت من نگاه کنید؟ ها؟ چجوری؟
این جاش خیلی خوب بود. پسر بابا! احساس اغراق آمیز آرسینوس نسبت به نقابش...سه تا شکلک تکراری...خوب بودن.
جواب بعدی "می جوشونیم و نگاه هم نمی کنیم" عالی بود. خنده دار و کوتاه و محکم!


نقل قول:
-آراگوگ بیا پایین... هکتور پاتیلتو آماده کن... دلفی خلوت تنهاییت آمادست؟

دلفی به هیچ عنوان راضی به نظر نمیرسید.
-نه نیست!
-آمادش کن.
-بیخیال! اصلا واسه چی؟
-خب... به نظر جای بدی برای حبس کردن یه سینوس بی نقاب نمیاد. اینجوری جلوی چشممونم نیست.

ایده خیلی خوبی بود. حبس کردن آرسینوس در خلوت تنهایی! دلفی هم اصلا ناگهانی و بی دلیل وارد نشده. طوری وارد شده که انگار همیشه اونجا بوده و فقط در لحظه ای که بهش احتیاج داشتن جلو اومده. نه غیر عادی بود نه غیر منطقی و نه تحمیلی.


نقل قول:
دلفی مشغول شد. در چوبدستی را باز کرد و خلوت تنهایی اش را پهن کرد. وارد آن شد و از پله های زیر زمینش پایین رفت. قفل خاک گرفته سیاهچال اختصاصی خلوت تنهایی اش را باز کرد. و بعد بیرون آمد.
خیلی خوب بود. خلوت تنهایی دلفی داره گسترش پیدا می کنه. هر بار به شکل جدیدی ظاهر می شه و توی سوژه ها به درد می خوره. این یعنی دلفی یه شخصیت مفیده، با یه سوژه مفید!


نقل قول:
حالا باید نقاب را میجوشاندند و بعد آرسینوس را به سیاهچال خلوت تنهایی دلفی منتقل میکردند.
"به نظر" ساده می آمد!
پایانت خوب بود. اون "به نظر" نشون می ده که قراره مشکلی ایجاد بشه. نفر بعدی می تونه فکر کنه و هر مشکلی که دوست داره ایجاد کنه. مشکل می تونه درباره آرسینوس باشه یا نقاب یا بانز.
سوژه خیلی خوب پیش رفته. شخصیت ها خیلی خوب بودن. حضور دلفی خوب و به موقع بود و از سوژه اش خیلی خوب و به موقع استفاده شده.
کار خوبی کردی نوشتی. قدیمی ترها فراموش نمی کنن. ولی بنویس که تازه واردا هم دلفی رو بشناسن. با سوژه هاش آشنا بشن.


خوب بود. بازم بیا دلفی.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
#14
-وحشتناکه!
-غیر قابل تحمله!
-کریه المنظره!
-من مامانمو می خوام!
-آراگوگ...بیا اینجا!

آراگوگ متعجب شد. تا جایی که یادش می آمد او مامان کسی نبود! ولی رفت. چاره ای که نداشت. عنکبوتی بیچاره و ظریف بود.
بلاتریکس در حالی که سعی می کرد نگاهش به چهره آرسینوس نیفتد، به طرف او اشاره کرد.
-سریع برو رو صورت اینو بپوشون.

-نپوشونم چی می شه؟
-مرگخوار که نیستی...از خونه ریدل ها اخراجت می کنیم آواره بشی. تا آخر عمر هم دستت به لینی نمی رسه. هیچ کدوم از دستات!

آراگوگ طاقت چنین سرنوشتی را نداشت. ردای کوتاهش را با دو دست بالا گرفت و دوان دوان از آرسینوس بالا رفت و روی صورتش پهن شد. حالا، آراگوگ همچون نقابی برای آرسینوس عمل می کرد.

آرسینوس اصلا راضی به نظر نمی رسید!

بلاتریکس لبخند زنان نقاب آرسینوس را برداشت.
-خب بانز...پس بالاخره گیر افتادی! الان با همین نقاب تو معجون هکتور می جوشونیمت...

صدای ضعیفی از لای دست و پای عنکبوت به گوش رسید.
-ن...نقابم...نجوشونینش!



!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
#15
بررسی پست شماره 337 مرگ خواران دریایی،لیسا تورپین:


نقل قول:
یک پست لاغر برای نقد آوردم!
لاغر نیست که! لاغر اینه...قیافه شو ببین!


نقل قول:
- خب کسی سر این قبر نیست. این گل هم خیلی تازست؛ منم پول ندارم برای خاک پدرم گل بخرم و این یعنی این گل رو میبرم سر خاک پدرم!
شروع خیلی خوبی بود. پست قبل با دیالوگی تموم شده که باید ادامه دادشته باشه و شما به درستی ادامه شو نوشتی. گاهی داستان رو نباید قطع کرد. اینم یکی از همون گاهی ها بود.


نقل قول:
از حرف های آن مرد، رز فهمید که باز هم دارد به جایی دیگر میرفت.
دارد به جایی دیگر می رفت؟
به زمان ها دقت کن.
باز هم باید به جایی دیگر برود...یا بار هم داشت به جایی دیگر می رفت.
اینا درستن.
این جا می شد درباره احساس رز بیشتر توضیح داد. لازم نبود...یعنی الان چیزی کم نداره. ولی خواستم اشاره کنم که ظرفیتشو داشت. چون شما کمی خلاصه می نویسی. ولی مثلا این جا:
مرد به دور و اطراف نگاه کرد. کسی نبود. خیلی سریع رز را از روی قبر قاپید و به سمت قبر پدرش رفت.
توضیح کوتاهه...ولی همین کافیه. دیگه این صحنه رو لازم نبود بیشتر از این کش بدیم.


نقل قول:
- پسرم یه گل خوشگل گرفتی؟
-بله! خیلی خوشگلشم گرفتم.
- اوا مادر این چیه گرفتی؟ اینو عمه هات ببینن که آبروی من میره. حالا مجبوریم بذاریم سر قبر. برو بذارش ببینم چه خاکی باید تو سرم کنم.
این جاشم می شد کمی توضیح داد. خانومه می تونست بیاد رز رو کمی بررسی کنه و هی ازش ایراد بگیره. به رز بر بخوره!


نقل قول:
چند دقیقه ی بعد با صدای چند زن بیدار شد.

- وا جاری جون این گل پژمرده چیه گذاشتی سر قبر شوهرت؟ نمیتونستی یه گل خوشگل بخری؟
- راست میگه خواهر شوهر! داداشم چی برات کم گذاشت که این گل زشت رو گذاشتی سر قبرش.
این جاش خیلی خوب بود. می تونستن بیشتر هم بگن. درباره زشت بودن و عیب و ایرادای رز...از گلدونش گرفته تا خاک و بوش. از همه چی می تونستن ایراد بگیرن.


نقل قول:
بعد زیر لب به پسرش گفت:
- سریع اون گلو از جلو چشمم دور کن.
پایان خیلی خوبی بود. الان رز می تونه بره به سمت ماجرای بعدیش. میتونستی تعیین کنی ماجرای بعدی چی باشه. ولی به نظر منم بهتره به عهده نفر بعدی گذاشته بشه. شاید ایده خوبی داشته باشه.


یکی از چیزایی که توجهمو جلب کرد شکلک ها بود. خیلی درست و به جا استفاده شدن. تاثیر خوبی روی نوشته گذاشتن.
این پست از نظر کمبود توضیح، بهتر از پست های قبلیت بود. ولی متاسفانه دلیلش این نبود که شما توضیح کافی دادی. دلیلش این بود که توضیح زیادی لازم نداشت. دیالوگ براش کافی بود. برای همین احتمالا مشکل خلاصه نویسی شما سر جاشه. همونطور که در نقد قبلی گفتم، سعی کن بنویسی. خودتو مجبور کن صحنه رو توضیح بدی. خیلی از سوژه های طنز از صحنه ها پیدا می شن. حیفه ازشون بگذری.
سوژه رو خوب پیش بردی.طنزش ملایم و خوب بود.


موفق باشی!...توضیح بده! صحنه توصیف بنما! درباره احساسات شخصیت ها بنویس!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۶
#16
بررسی پست شماره 476 کافه تفریحات سیاه، سینوس:


پستت کمی طولانیه. ولی می دونم که دلیل طولانی بودنش اینه که می خواستی سوژه رو به جایی برسونی.
این ویژگی خوبیه که استثنائا داری سینوس. دنبال سوژه های گیر کرده و راه حل های احتمالی نجاتشون می گردی.


نقل قول:
لپ تاپ هر لحظه به زمین نزدیک تر میشد و با این نزدیک شدن، چشمان رودولف وحشت زده تر و دهان وینکی از شادی گشادتر.
لپ تاپ به یک سانتی متری زمین رسیده بود که ناگهان متوقف شد، سپس با یک خنده ترولی به جاذبه زمین، روی هوا شناور شد و به سمت درب اتاق حرکت کرد و مستقیما در دستان لرد سیاه قرار گرفت.
این صحنه خیلی خوب بود...ولی تا یه جایی پیش می رین و بعد متوقف می شین. متوقف نشین. ادامه بدین. راه درسته.
الان لپ تاپ پرت شده...و درست نزدیک زمین متوقف شده.
خب این خیلی خوبه. این درسته. دنیای جادویی یعنی همین. یعنی هر لحظه باید منتظر هر اتفاقی باشیم. و همگی می دونیم که دنیای جادویی سایت قوانین آزادتری از دنیای جادویی کتاب داره.
این قسمت کمی باید جدی تر نوشته می شد. طوری که انگار این یه اتفاق عادیه! لپ تاپه پررو تر و حق به جانب تر می بود. جاذبه زمین هم همینطور. اینا می تونستن موقتا شخصیت پیدا کنن و با هم بجنگن. دو کلمه "ترولی" و "پوکر فیس" اون جدیت رو از بین بردن. بهتر بود حذف می شدن.
جسارت به خرج بدین. سعی کنین کمی بیشتر مرز ها رو بشکنین.


نقل قول:
لرد حالتی پر از تنفر به چهره خود داد، سپس چشمانش را از صفحه نمایش لپ تاپ بلند کرد و گفت:
- هکتور، نگران نباش، ما ندیدیمت، فقط سعی نکن از پنجره بپری بیرون، چمن های حیاط رو میزنی خراب میکنی با فرودت!
می خواستم بگم شکلک کمی غیر لردانه بود! لرد یه حالتای مشخصی داره. تو این جمله احتمالا این شکلی نمی شه. ولی یادم افتاد که اون لرد قبلی بود. هر لرد می تونه یه اخلاقی داشته باشه...برای همین نمی گم!


نقل قول:
هکتور که خود را تا نیمه از پنجره بیرون کشیده بود، دوباره وارد شد و پیش از آنکه زیر نگاه لرد سیاه ذوب شود، خود را در یک گلدان پنهان کرد.
اینجاش قشنگ بود. من جای شما بودم به گلدونه هم هویت می دادم. می رفت تو گلدون رز پنهان می شد. وقتی سوژه داریم چرا استفاده نکنیم؟


نقل قول:
- ما این لپ تاپ رو میبریم رودولف. لپ تاپ خودمون ویروسی شده بود، و تو هم آخرین کسی بودی که در حالی که سرما خورده بودی اومدی توی اتاق ما. نتیجتا لپ تاپت رو میبریم قبل از اینکه ویروس هاتو منتقلش کنی!
- ارباب میشه ببخشید که من یه چیزی بگم؟
- نمیبخشیم و نگو.
- ولی ارباب...
این دیالوگا و شکلکا همشون خوب بودن. دیالوگ های پشت سر هم یکی از قسمت هایی هستن که خیلیا اشتباه می کنن. شما هم چون نقد می کنی خواستم اشاره کنم که باید اینجوری باشه. بیخودی نوشته نشه...یه هدفی، یه فایده ای داشته باشه.
ویروسی بودن رودولف و دانش کم لرد(!) هم خنده دار بود.


نقل قول:
لرد بدون توجه به رودولف دستش را روی قسمت لمسی لپ تاپ گذاشت تا ابتدا تصویر زمینه را تغییر دهد که ناگهان...
اینم یه سوژه خوب بود. چی بود و به چی می خواست تغییر بده؟
ولی این جا می دونم که محدودیت داشتی. چون از زدن پست هدفی داشتی و باید جلو می رفتی. نمی شد درباره هر مورد جزئی توضیح بدی. پست ممکن بود خیلی طولانی بشه. فقط گفتم که بقیه ببینن. سوژه های ریز رو از دست ندن.


نقل قول:
لپ تاپ در دستان لرد منفجر شد!
لرد که چهره اش سیاه شده بود و میکوشید از تعجب چهره اش کاسته، به خشمش بیافزاید، گفت:
- فقط از جلو چشممون دور شو رودولف... تا سه میشماریم، فرار کن...
- ارباب به مرلین من خواستم بگم که به اثر انگشت حساسه!
- سه!
-
خیلی خوب بود. هم صحنه هم دیالوگا هم شکلکا.
صحنه رو کوتاه و جدی نوشتی. همین تاثیرشو بیشتر کرده. همون جمله ساده "لرد که چهره اش سیاه شده بود" به اندازه کافی خنده دار بود. دیالوگ ها هم به همون خوبی بودن.


نقل قول:
فلش فوروارد به روز رای گیری:
اینم که هدفی بود که می خواستی بهش برسی که خیلی هم درست بود. انتخابات وزارت تموم شده. چیزی که تموم شده، معمولا تو سوژه ها جذابیتش رو از دست می ده و باید ازش رد شد.


نقل قول:
رز و لینی پس از آنکه از وینکی که همچنان در حال تشنج کردن بود، فاصله گرفتند، مستقیما به سوی سایت رفتند تا "ترین ها" را به راه بیندازند...
ایده ترین ها، ایده خوبی بود!
این سوژه همینجوری باید پیش بره. مدتی درباره یه اتفاق نوشته بشه...و بعد بریم سراغ اتفاق سایتی بعدی.


خوب بود سینوس. نه طنز اجباری...نه توضیح اضافی...نه شخصیت بی مزه. نه اتفاق بی معنی! سوژه خوب پیش رفته. طنزش خوب و مناسبه. شخصیت ها هم خیلی خوب بود.


سلام سینوس...خوبیم سینوس!
سلام و احوالپرسی که نکرده بودی که سینوس! چی شد پس؟ اونا فقط مال ارباب بودن؟

..........

بقیه بعدا! الان باید برم اون طرف!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#17
-تقلب آقا...تقلب!

کراب یک قدم عقب رفت. مطمئنا او جزو مخاطبین نبود. ولی صدایی که از داخل سایت به گوش می رسید، همچنان فریاد تقلب سر می داد!

-اینا همه رفتن به اربابشون رای دادن. اصلا از کجا معلوم تهدید نشده باشن؟ تحت تاثیر طلسم فرمان نباشن؟ این لرد کجاش خوبه؟ معلومه دیگه...یا از روی عادت بهش رای دادن... یا مجبور شدن، یا جوگیر. وگرنه کدوم تسترالی می ره به این رای می ده؟ رای گیری رو از سر می گیریم...و اولین رای داده شده رو قبول می کنیم. این چنین چاره درخشانی اندیشیدم!

مرگخواران زیاد از چیزی که مدیریت اعظم سایت اندیشیده بود سر در نیاوردند. ولی لرد سیاه سر در آورده بود. چون خفن بود و ارباب بود.
-همگی سر لپ تاپ ها آماده باشین. انگشت ها حاضر...وقتی علامت دادم بصورت یکجا و سریع در همه عناوین به ما رای بدین. ما اینجوری رای جمع می کنیم.

مرگخواران آماده و ده انگشت در هوا کمین کردند.

سه...دو...یک...رای دهید!

صدای تلق و تولوق دکمه ها به هوا بلند شد...

-اِ...چی شد؟...چرا قبول نمی کنه؟
-نوشته اولین رای داده شد. چطور ممکنه؟ من خیلی سریع رای دادم.
-این مدیرا دارن تقلب می کنن؟
-حالا کی انتخاب شده؟

مرگخواران و لرد سیاه که حالش بسیار گرفته شده بود، وارد صفحات عناوین شدند. در تک تک صفحه ها تصویری زشت و کریه از موجودی هشت پا به چشم می خورد.

-این که عنکبوته اس...آراگوگ؟ کجایی نکبت؟

سرها به طرف بالا برگشت. آراگوگ در گوشه ای از تارش بساط جدیدی پهن کرده بود. هشت لپ تاپ بسیار ریز روی هشت میز قرار داشت. آراگوگ نگاه ها را خیره به خود دید!
-چتونه؟ رای دادم خب. هشت تا دست داشتم. هشت تا رای یکجا دادم. می خواستین شما هم هشت تا دست داشته باشین.

-به کی رای دادی؟!
-خودم! از همه بهترم خب. حقیقت رو می شه انکار کرد؟

-تو تازه واردی؟...تو تازه واردی آخه؟ دِ دهن منو باز نکن!
-بهترین مرگخوارم شده...تو مرگخواری؟

آراگوگ با جدیت جواب داد:
-البته که مرگخوارم! علامتم دارم. روی دست سوممه. ببینین!

دست سومش را به طرف جمع گرفت. ولی حتی خود دست هم به سختی دیده می شد. چه برسد به علامت رویش!

-خب....گیریم مرگخواری...بهترین محفلی هم شدی که...می شه؟ تو محفلی هستی؟
-قلبم سرشار از سپیدیه...بیا باز کن ببین...نه...خجالت نکش. بیا قلبمو در بیار و ببین. قلب ریز کوچیک طفلکیمو...
-ناظرم هستی لابد!
-البته...از این بالا خیلی بهتر از همتون بر همه چیز نظارت دارم! اگه بدونی چه چیزایی دیدم و شنیدم!

صدای مدیریت اعظم باز به گوش رسید.
-خاک عالم بر سر همگی شما! که جنبه ندارین دو تا رای درست بدین. آقا...درست رای بده. خانوم...درست رای بده. فکر کنین! به شایسته ها رای بدین. یه فرصت دیگه بهتون می دم. همه رای بدن. بعد رای ها رو شمارش می کنیم. آقای لرد، شما هم موقتا بیرون باشین اینا نترسن!

مرگخواران زیر بار سنگین چشم غره های لرد سیاه که در حال خروج از اتاق بود، پشت لپ تاپ نشستند...


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#18
بررسی پست شماره 442 باشگاه دوئل، ابروکرومبی:


چون پست رو قبلا خوندم می تونم قبل از شروع ایرادای کلی شو بگم.
اولین و مهم ترین ایرادش اینه که خیلی کش داده شده! طولش مهم نیست. مخصوصا در پست دوئل. این مهمه که موقع خوندن، می خواستیم زودتر تموم بشه یا نه؟
سوژه کمی تکراری شده. سوژه خیلی خوبیه...حتی یکی دو بار اول شوکه کننده بود که جادوگران به این شکل سوژه بشه. ولی الان دیگه نه. الان تکراری شده.


نقل قول:
تاریکی از بین رفت و فضا روشن شد.
در دلِ غارِ بزرگی ایستاده بود.
- کسی اینجا نیس؟

پژواکش جواب داد: "نه! نه! کسی اینجا نیس!"
با گام‌هایی لرزون، به سمت جلو حرکت کرد.
این صحنه جالبی بود. این که پژواک اینجوری جواب بده. ولی به نظر من کال مونده! نه خامه...و نه رسیده. نصفه مونده. یا از اول باید نوشته می شد که: "نیس...نیس...نیس"...که خواننده می فهمید که این واقعا پژواک صداست و جواب نمی ده. و یا پژواکه بیشتر حرف می زد! پررو بازی در میاورد!
یه ایراد ریزی هم لحنش داره. موقع خوندن حس می کنی یه ایرادی هست. "گام" خیلی ادبیه..."لرزون" خیلی محاوره ای. این دو تا کمی باید به هم نزدیک بشن. با هم هماهنگ بشن. گام می تونه تبدیل به قدم بشه که سنگینیش کمتره...یا لرزون تبدیل به لرزان بشه. این جا بحث محاوره ای و نوشتاری نیست. بحث محاوره ای تر بودن و نوشتاری تر بودنه. کلمات بتونن با هم جفت بشن!


صحنه ها رو عموما خیلی خوب توضیح می دین. توصیفاتتون به شکلی هستن که صحنه رو واضح و روشن می شه تصور کرد. صحنه ها رو بیش از حد کش دار و کند توصیف نمی کنین. این خیلی خوبه. ولی بعضی جاها، سرعتتون زیاد شده:
نقل قول:
با این فکر، سر جاش میخکوب شد. پشتِ سر و جلو و چپ و راستش رو پایید. چیز عجیب و چشم‌گیری رو ندید.
امّا از بالای سرش غافل شد.
نیزه‌ای از لای سقف ظاهر شد و به سمتش پرتاب شد.
جیغی کشید و به کناری شیرجه زد.
- هی! این... این دیگه چی بود؟
این جا بعد از "غافل" شد، صحنه سریع تر از چیزی که باید باشه پیش رفته. می دونم اونجا سرعت صحنه اس که زیاده و اتفاقا باید پشت سر هم بیفتن، ولی بازم سریع تر از چیزیه که خواننده بتونه هضمش کنه. راه حلش هم اینه که اون جا زاویه دید کمی عوض می شد. تا اون لحظه از پایین به صحنه نگاه می کردیم، و از اون جا می تونستیم بریم بالا...پیش نیزه. یعنی می گفتیم که نیزه ای ظاهر شد...کمی تکون خورد و یوآن رو هدف گرفت...و با تمام قدت پرتاب شد.
اون دو تا "شد" پشت سر هم، هم قشنگ نیستن. می تونن اینجوری باشن: نیزه‌ای از لای سقف ظاهر، و به سمتش پرتاب شد.


از کلمات انگلیسی اصلا و به هیچ عنوان استفاده نکنین! مگه این که واقعا جایگزینی براشون نباشه. کیفیت نوشته رو شدیدا میارن پایین. مثلا این جا به نظرم نمی شد معادل فارسی خوبی پیدا کرد:
نقل قول:
- وحشیا! هیچکدوم‌تون نمی‌تونین مانع رسیدنم به اون تخم طلایی بشین! هیچ اهمیتی نداره که چند نَفَرین! همه‌تونو حریفم! رئیس‌تونو هم حریفم! پوزه‌شو به خاک می‌مالونم و سُر و مُر و گُنده برمیگردم خونه! اگه لازم شد هم دوباره میام و همه‌تونو روی درجه‌ی سختیِ Hard شکست میدم و High Score میزنم! فاکس لایف!
این همینجوری خوبه...ولی بقیه جاها نه. مثلا تو دیالوگ های یوآن بود...حتی اگه دیالوگ باشه، جو رو خراب می کنه.


نقل قول:
همین که چرخید که بره، یکی از سگ‌ها از پارس ‌کردن دست کشید.
- آقا روباهه، اجازه؟ دُمبِت درازه.
این صد در صد باید حذف می شد. این یکی از اون قسمت های "پستی" بود که می گفتم! پستو خراب می کنه. یوآن می تونست همینجوری یهو متوجه دمش بشه. یا مثلا سگا یهو دست از پارس کردن بکشن و شروع به خندیدن به دمش کنن.


نقل قول:
یادش اومد که چند دقیقه قبل، توسط یه ساطورِ گنده، دُمِ نازنینش به کاردستی تبدیل شده بود. ولی اون موقع توی مخمصه گیر کرده بود و وقت نداشت که از درد جیغ بکشه.
امّا الآن وقتش رو داشت.
- عـــا! عـــا! عـــو! عـــو! عـــی! عـــی! عـــا!
این یکی دیگه از قسمت های ضعیف بود. مخصوصا با دو لینک پشت سر همی که داده شده و خواننده رو مجبور می کنه پستو نصفه رها کنه و بره سراغ لینکا...ارزششو نداشت.


نقل قول:
به تعداد دفعاتی که دُمِش ساطور خورده بود، فریاد زد و دردِ ته‌نشین‌شده رو تخلیه کرد. بعد، با چسب نواری، تیکه‌های دُمِش رو به همدیگه چسبوند
این ایده خیلی خوب بود. سریع ازش رد شدین. این جور ایده ها رو باید تبدیل به ضربه کرد. مثلا بگین بعد از گریه و فریاد و اینا به خودش اومد. اون یوآن ابروکرومبی بود و می تونست از پس این مشکل بر بیاد. همونجا بود که فکر بکری به ذهنش رسید. می تونست دمش رو دقیقا مثل اولش کنه...و از این حرفا...
و بعد راه حل ساده و بامزه چسب رو اجرا می کرد.


نقل قول:
یوآن وایساد.
- با منی؟
- نه با اون یکی دیوارم. با خودتم دیگه.
این جاش خوب بود. همینطور این اشاره:
نقل قول:
روباه با خودش فکر کرد که اِی کاش یه ریونکلاوی رو با خودش می‌آورد. حتی به قیمت اینکه تخم طلایی رو پنجاه-پنجاه شریک بشه.



کل قسمت معما و دو به اضافه دو عالی بود. اینجاس که امتیاز جنابعالی می ره بالا...و بعد باز میاد پایین!


نقل قول:
با هر وقفه، یه ضربه‌ی کلّه به دیوار می‌کوبید.
دیوار، خونی نداشت که از سر و صورتش بپاشه.
اصلاً سر و صورتی نداشت که خون ازش بپاشه.
بنابراین کمی از سیمانِ بین آجُرهاش پاشید.
اینم عالی بود.


نقل قول:
با موجودی مواجه شد که ظاهراً متشکل از تعداد زیادی جادوگر بود. مثل یه توپ خیلی خـیـلـی خــیــلــی گنده که از هر گوشه‌ش، سر و دست و پا بیرون زده بود.
ایده اصلی جادوگرانی غافلگیر کننده نبود. ولی شکلش جالب بود. همین توپه!


نقل قول:
هرکدوم از جادوگران جواب دادن:
- منو میگی؟
- نه بابا منو میگه!
- داشت منو نگا میکرد.
- انگشتش طرف من بود.
- با زبونش بهم اشاره کرد.
- رونالدینیویی بهم اشاره کرد.
- ما رو میگه.
- کی با تو کار داره کچل؟
- هوووی!
- یکی اینو بندازه بیرون!
- یکی اونو بندازه بیرون!
- ببین با کیا شدیم صد نفر!
اینا کمی زیاد و کمی ساده بودن. می تونستن شخصیت دار تر باشن.


جروبحث های بعدی جادوگرانیا خیلی طولانی بود. خسته می کرد. صحنه ها جالب بودن. مثلا جایی که دارن از هم می پاشن...جایی که شلوار رودولف بادبان می شه.


اون شکلک مسخره ای که برای "جادوگران" می ذاشتین انتخاب فوق العاده ای بود.


ابروکرومبی آخرش کمی قهرمان بازی در آورده! روباه بازی بیشتر بهش میومد.


قسمت "خر" کلا به نظر من اضافه بود.


نقل قول:
- جان سالم به در ببر!
اینم خیلی خوب بود.



نقل قول:
- آخ چِشَم!
- آخ دماغم!
- آخ پام!
- اینی که گرفتی، پامه. پات نیس.
- اِ نیستش؟ ... اِ ایناهاش! آخ پام!
- ملاقه‌م کجاش شبیه پاته؟
- بازم نیستش؟ ... آها! ایناهاش! آخ پام!
- عصای منه، باباجان!
- پس پام کدوم گوریه؟
- از چه روی در این هاگیر واگیر در پی پایِتان می‌گردید؟
- خو می‌خوام بگیرمش و درد بکشم!
- درد نکش! مجبوری مگه؟
این قسمت بد نیست. ضعیف نیست. در یه پست عادی خوب هم محسوب می شه. ولی اینجا، می تونست نباشه...یا خیلی کوتاه تر باشه.


قسمت نویل خیلی خوب بود...نویل بودی؟...واقعا؟...نویل آخه؟! نویل؟! لانگ باتم؟!


این پست رو باید سریالی خوند...روزی یه تیکه شو! داور دوئل همچین شانسی نداره. مجبوره همه رو یکجا بخونه. برای همین تو پست دوئل باید انتخاب کنین. قسمت های خیلی قوی رو بذارین، و از قسمت های کمی ضعیف تر صرفنظر کنین. هر چقدر هم که خوب باشه، خسته کننده می شه. مخصوصا با توجه به سبک شلوغ و پر دیالوگ و پر شکلکش.


نقل قول:
جادوگران به یوآن اشاره کرد.
یوآن:
ساحرگان با دیدن تخم توی دست روباه، دوتا سیلی به خودش زد و جیغی کشید.
- بچه‌مون دست تو چیکار می‌کنه روباهه؟ چی از جونمون می‌خوای؟ ما که نه تو رو می‌شناسیم، نه هیزم تَری بهت فروختیم! چرا گروگان گرفتیش؟ پول می‌خوای؟ هرچقدر دلت بخواد بهت میدیم! ولی کاری به کار بچه‌مون نداشته باش! تو رو جون هرکی دوس داری! خواهش!

و با پیش‌بندش، مشغول پاک کردن اشکِ معمولی و اشکِ سبزش شد. هرچند که اون وسط، ربکا جریکو با بقیه‌ی ساحره‌ها هماهنگ نبود و داشت برای روباه، بوسِ حلقه‌ایِ هوایی می‌فرستاد.
یوآن چشم غرّه‌ای به ربکا رفت.
- اولاً که تو یکی کور خوندی، دختره‌ی مو گیلاسی! سه ماه از زندگیمو خراب کردی! دوماً، من هیچی از جون بچه‌تون نمی‌خوام! نه تخم‌تونو می‌خوام، نه پول‌تونو، نه هیچی‌تونو! از همون اولشم کاری به کار هیچکدوم‌تون نداشتم! ولی یه حسی مجبورم میکرد که بچه‌تونو بدزدم! یه صدایی دَرِ گوشم می‌گفت اگه ندزدمش، منو می‌کُشه! ولی الآن دیگه ازش نمی‌ترسم! بیاین، اینم تخم‌تون! می‌خوام برم اون یاروی وسوسه‌کننده رو پیدا کنم و حقشو بذارم کف دستش!

امّا ساحرگان همچنان گریه می‌کرد و جادوگران هم بغلش کرده بود.
- دروغ نگو روباهه... تو... تو می‌خواستی زندگی‌مونو به آتیش بکشونی! تو می‌خواستی ما رو از داشتن یه بچه محروم کنی!
- دارم بچه‌تونو دو دستی تقدیم می‌کنم، بازم گریه می‌کنی؟
- هیـــــس! چیزی نگو... از همون اول تقدیرم این بوده که زندگیم به دستِ توی مکار نابود بشه! جیگرت آتیش بگیره! آتیـــــش!
این قسمت به این بزرگی رو کپی کردم که بگم این قسمت که اندازه یه پست کامله، می تونست در حد یکی دو دیالوگ خلاصه بشه. چیزی هم از کیفیتش کم نمی شد.


نقل قول:
لرد که طاقت دیدن ورژن نوزاد مؤنثش رو نداشت، جلوی چشماش رو با دستاش پوشوند.
این جاش اصلا لینک لازم نداشت. حتی توضیحش خیلی واضح تر از عکس بود.


نقل قول:
ویولت هم تصمیم گرفت که با کنت الاف ازدواج کنه و خودش رو توی خونه‌ی کنت زندونی کنه تا هیچوقت چشمش به ویولتِ مذکرِ ریش و سبیل‌دار نیفته.
کرابِ جدیدی که لوازم آرایشی دیگه براش آپشن نبودن، بلکه لازمه‌ی زندگی‌کردن بودن.
رودولفِ جدیدی که دیگه به این راحتی‌ها نمی‌تونست برهنه بشه و بدتر از اون، ظاهراً در آینده طعمه‌ی ورژن بزرگسالش میشد.
دامبلدورِ جدیدی که به‌جای ریشِ درازِ سفید، به لب‌های سرخِ غنچه‌شده و دماغی که حداقل چهار بار عمل شده، مجهز میشد.
مالیِ مذکر، نام خونوادگیش رو به آرتورِ مؤنث تحمیل میکرد و کارخونه‌ی ویزلی‌سازی ورشکست میشد و پریوت‌ها جهان رو تسخیر می‌کردن.
این قسمت اونقدر که ظرفیت داشت، قوی نبود. می تونست کمی کوبنده تر باشه!


این پست احتیاج به کمی انتخاب، صرف نظر کردن، خلاصه کردن، و پررنگ کردن بعضی قسمت ها داشت. ایده های بکر و فوق العاده ای توش بود که کاملا نشون می داد نویسنده خلاقیت کافی داره.


همین دیگه. برو پی کارت! یه بار خوندم امتیاز بدم(دو بار خوندم حتی)... یه بارم خوندم و نقد کردم!




!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#19
بررسی پست شماره 477 کافه تفریحات سیاه، گیبن:





موفق باشید!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۶ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#20
الان قراره نقد کنیم دیگه یعنی؟!

پیچیده شد!...نقد می کنیم احتمالا...


نقل قول:
ولی صرفاً دارم می‌پرسم که از نظر شما داورا، همه‌ی رولام از لحاظ کیفی تفاوتی ندارن؟ همه‌شون در یه حدّن؟
از نظر کیفی تفاوت دارن. زیاد نه...ولی دارن. چیزی که می تونم بگم اینه که رولای شما یه ویژگی واضح دارن(حداقل به نظر من)...
پستی و بلندی!
یه جاش عالی می شه...یه جاش ضعیف. و اونقدر بالا و پایین می ره که در نهایت، امتیاز متوسط می گیره. مثل دانش آموزی که نصف نمره هاش بیست باشه و نصفشون صفر...موقع نقد می تونم بگم کجاش خوب بود و چیش بد بود. ولی موقع امتیاز دهی فقط یه امتیاز میتونم بدم. البته 27 متوسط نیست. خوبه. 26 متوسط رو به بالاست. ولی به هر حال دلیلش همینه که یه قسمتش عالی می شه و یه قسمت دیگه یا یه ویژگی دیگه میاد می زنه خرابش می کنه. امتیاز شما هم هی می ره بالا و میاد پایین.
ولی در حالت کلی فکر می کنم این که خیلی سعی کنیم یا اصلا سعی نکنیم، تاثیر مستقیمی نداره. بیشتر بسته به اینه که ایده به ذهنمون برسه. چه در مورد کلیت داستان و چه موقعیت های ریز تر. اینو برای این گفتم که خودم پست هایی زدم که خیییلی براش فکر کردم. با دقت نوشتم. شاید به نظر خودم شاهکار بودن! ولی ملت خوندن...و کسی چیزی نگفت. یعنی توجه کسی رو جلب نکرد. و پست هایی زدم که خیلی سریع و بدون فکر زده شد و به نظر خودم خاص نبود، ولی ملت چپ و راست اومدن گفتن چقدر عالی بود. تحت تاثیر نظر همدیگه هم نبودن. خصوصی می گفتن.
مدتی سعی کردم کشف کنم که چی می شه که خوب می شه...ولی به نتیجه ای نرسیدم.

خودم اصلا از امتیاز 26 و 27 خوشم نمیاد...شاید چون زیاد داده می شه. ولی کاریش نمی شه کرد. چاره ای نداریم وقتی جمع بندی پست طرف 27 می شه. چه دلیل دیگه ای می تونه داشته باشه؟ مثلا شما در ذهن ما به عنوان یه 26-27 جاافتاده باشین؟
اینجوری نیست واقعا.
ما خواه ناخواه از همه، یه پیش زمینه ذهنی داریم...اینو نمی شه پاک کرد. ولی خیلی پیش اومده نویسنده های خوب کم گرفتن و تازه کارا در حد متعجب کننده ای امتیازشون زیاد شده.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.