وينكى لحظه اى به رودولف خيره شد و سپس... هكتور را كشان كشان از مقر حكومتى رودولف بيرون برد.
بشكنى زد و همراه او، غيب شد.
در طرف ديگر خانه ى ريدل، كراب رو به روى آينه ى قدى اتاقش ايستاده و با وسواس، مشغول ريمل زدن بود كه...
پاق!كراب از صداى پاق، به هوا پريد!
-وينكى به كراب سلام كرد. وينكى جن مسلم خوب؟!
-وينكى جن بد! ده بار گفتم وسط اتاق كسى ظاهر نشو! ببين...ببين ريملم رو خراب كردى...ببيـــــــن!
وينكى كراب را به عقب هل داد.
-كراب بايد آروم بود. وينكى از كراب يه خواسته داشت.
كراب چشم غره اى به وينكى رفت.
-كراب هيچ كارى براى وينكى انجام...
-اگه كراب، هكتور رو براى وينكى آرايش كرد، وينكى وزير شد و كلى لوازم آرايش هاى خوب براى كراب خريد.
پيشنهاد وسوسه كننده اى بود.
-حالا هكتور كو؟!
وينكى دستش را دراز كرد و هكتور را كه سعى داشت از پنجره به بيرون فرار كند، گرفت.
-ايناهاش!