هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لرد.ولدمورت)



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۶
#11
در همان حين كه مرگخواران مشغول داد و فرياد بودند، آراگوگ مشغول سبك و سنگين كردن شرايط بود.
-خب، تو چشماشون تار پرتاب كردم، حالا چجورى اينارو ببرم بيرون؟!

آراگوگ پايين رفت. كنار يكى از چوب ها ايستاد و مشغول مقايسه ى اندازه ى خودش، در مقابل آنها شد.
-خب...زياد فرق نداريم...تقريبا هم اندازه ايم.

حق با آراگوگ بود. او دقيقا هم اندازه ى نقطه ى سياه رنگ روى چوب بود.

بايد كارى ميكرد. پس به سمت يكى از چوب ها رفت. دورش تار تنيد و با دو پايش، تعادلش روى زمين را حفظ كرد و با كمك شش پاى ديگر، تار منتهى به چوب را كشيد...

كشيد...

نتوانست بكشد!

بار ديگر سعى كرد. كشيد و...
تار پاره شد و او به سمت ديگرى پرتاب شد!
دقايق زيادى سپرى شده بود و او بايد قبل از اينكه مرگخواران علت تاريكى را ميفهميدند، راه ديگرى براى نابود كردن چوب هاى بيسبال پيدا ميكرد.



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶
#12
خلاصه:
چمدون های لرد سیاه و دامبلدور طی یک سفر با هم قاطی شد. لرد، بعد از چپوندن هکتور داخل چمدون دامبلدور، اون رو تحویل میده. وظيفه هكتور، حل كردن مشكلات محفليون با درست كردن معجون بود. اون يه معجون بزرگ كردن خونه، به در و ديوار خونه ى گريمولد ميپاشه. خونه بزرگتر ميشه، ولى پرواز ميكنه و صاف، روى سر خونه ى ريدل فرود مياد.
اتفاقى ميوفته و سقف خونه ى ريدل ها، به همراه كف خونه ى گريمولد و اعضاى محفل، ميريزه و محفلى ها هم، خونه ى ريدل رو به دو قسمت محفل و مرگخوار، جدا كردن و قصد دارن اونجا بمونن. لرد سياه اون هارو ميبينه و بسيار عصبانى ميشه. مرگخوار ها هم سعى ميكنن اصل قضيه رو پنهان كنن و ميگن كه اون هارو آوردن اونجا، تا نابودشون كنن.
.........................................

در همان حين كه لرد سياه، مشغول سبك و سنگين كردن پيشنهاد آستوريا بود، خانه ى ريدل لرزيد!

-تو!
-گفتم تـــــو!

لرزش خانه، حاصل تقابل دو لرزنده، از دو جبهه ى مخالف بود...هكتور و رز زلر!

-ميگم تو دارى از من تقليد ميكنى! من از اولش ويبره ميرفتم. مرگخوارها هم شاهدن!
-اسير شديم به گودريكا! همه ى محفل ميدونن كه من هميشه ويبره ميرم.

گويا مشكل، تازه شروع شده بود.



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#13
قبل از اينكه كسى پاسخى بدهد، در، براى بار دوم به صدا درآمد.

-اين بار ديگه اربابه!
-حالا چيكار كنيم؟

مرگخوار ها، در بهت و ترس فرو رفته بودند.

-باز كنيـــــن اين در رو!

ليسا، با تعجب به در نگاه كرد.
-چقدر عوض شده صداى ارباب!
-آره. شبيه صداى كراب شده حتى!
-كرابه!

وينكى دوان دوان در را باز كرد.
كراب با سر و وضع آشفته وارد شد.
-من رو ميندازى پايين؟ من رو...هى...هى...چيكار ميخفخفونخ...!

مرگخواران كه با زنده بودن كراب، بلاى پيدا كردن نفر سوم از سرشان گذشته بود، قبل از اينكه جمله اش تمام شود، او را گرفتند و دست و پا و دهان بسته، روى صندلى بستند.

-خب اينم كراب...! من ميگم بياين اشك مصنوعى رو امتحان كنيم. حتى ميتونيم واسه اطمينان بيشتر، اشك رو مستقيم تو چشمش بريزيم!

روش مطمئنى نبود. ولى قطعا از هيچى بهتر بود!



پاسخ به: شکنجه گاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#14
سيوروس اسنيپ، نگاهى به قيافه ى ماتم گرفته ى آريانا انداخت.
-ام...آستوريا...ميگم...لرد سياه تاكيد كردن كه آريانا آسيب جدى نبينه! شايد راه بهترى هم...

چهره ى آستوريا، با هر كلمه اى كه او ميگفت، مهربان تر ميشد. و اين اصلا طبيعى نبود! پس تصميم گرفت صحبتش را نيمه تمام بگذارد.

-خب اسنيپ؟...ادامه بده...لرد سياه...يا بهتر بگم، دامبلدور...رو چه موضوعى تاكيد كردن؟

آرسينوس براى جلوگيرى از ايجاد بحث جديد، پا در ميانى كرد.
-خب...اجازه بدين...من به عنوان مسئول آزكابان، نظرم اينه كه بايد راه ديگه اى رو امتحان كنيم. قطع كردن دستاش، ايده ى خوبى نيست. من مطمئنم كه يه راهى وجود داره كه همه چى درست بشه!

-ميگم...اين الان يك ساعته زير دستگاه پرسه! فك كنم تا الان استخون هاش له شدن. من ميگم پاهاش رو بگيريم و بكشيمش بيرون.

ليسا به سر آريانا آشاره كرد.
-نميشه! سرش رد نميشه از لاى دستگاه! بايد از سرش بگيريم و بكشيمش بيرون!

به عنوان اولين راه حل، ايده ى بدى نبود! پس ملت حاضر در شكنجه گاه، به پشت دستگاه رفتند. رودولف و آرسينوس دو گوشش، ليسا موهايش و اسنيپ سرش را گرفت.

-تا سه ميشمرم و بعد، همه با هم ميكشيم. يك...دو...سه!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#15
آستوريا از مرلين خواسته جلو رفت و پايش را بالا برد.

-نـــــــــــــه! من! من رو له ميكنى!

به نظر مى آمد كه آستوريا بدش نمى آيد كه خودش را به نشنيدن بزند. ولى صداى لينى به قدرى بلند بود كه هم مرگخواران و هم لرد بشنوند.

-خب، پاشو برو اونور!
-بال! بالم رو گرفته. ميخواد من رو بخوره!

حق با او بود. آراگوگ دور بال لينى تار تنيده بود.
-كولى بازى در نيار! كى خواست بخورتت؟...البته الان!...من فقط گروگان گرفتمت. من رو بخواين بكشين، اين حشره هم با من ميميره!

رز، گلدانش را بالا كشيد و آماده ى دفاع از لينى شد.

-صبر كنيد...نظرمون عوض شد! سنجش تعصب و وفادارى تموم شد! اين عنكبوت رو از لينى جدا كنيد و به شكنجه گاه بياريدش. ميخوايم ميزان بى رحميتون رو بسنجيم!

با خارج شدن لرد از اتاق، مرگخواران مشغول به ارائه ى ايده، براى جدا كردن لينى از آراگوگ شدند.



پاسخ به: انتخاب بهترین استاد ترم 21 هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶
#16
ما اومديم نظر بديم.

اين ترم، اساتيد خوبى داشتيم. رز كه به خوبى جاى رودولف رو گرفت، آرسينوس عزيز و همينطور اساتيد دروس مقدماتى كه خيلى خوب ظاهر شدن.
اما خب نظر من هكتوره.
هاگوارتز ميتونه باعث بشه كه تازه واردها تو ايفاى نقش پيشرفت كنن...نه با نقدهاى اساتيد...با تكيف هاشون.
به نظر من اين ترم تكليف هايي كه هكتور ميداد، واقعا يه كاربرد داشت. پشتشون فكر شده بود و يه هدف وجود داشت.

نظرمون رو داديم. ميريم!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
#17
وينكى لحظه اى به رودولف خيره شد و سپس... هكتور را كشان كشان از مقر حكومتى رودولف بيرون برد.
بشكنى زد و همراه او، غيب شد.

در طرف ديگر خانه ى ريدل، كراب رو به روى آينه ى قدى اتاقش ايستاده و با وسواس، مشغول ريمل زدن بود كه...

پاق!

كراب از صداى پاق، به هوا پريد!

-وينكى به كراب سلام كرد. وينكى جن مسلم خوب؟!
-وينكى جن بد! ده بار گفتم وسط اتاق كسى ظاهر نشو! ببين...ببين ريملم رو خراب كردى...ببيـــــــن!

وينكى كراب را به عقب هل داد.
-كراب بايد آروم بود. وينكى از كراب يه خواسته داشت.

كراب چشم غره اى به وينكى رفت.
-كراب هيچ كارى براى وينكى انجام...
-اگه كراب، هكتور رو براى وينكى آرايش كرد، وينكى وزير شد و كلى لوازم آرايش هاى خوب براى كراب خريد.

پيشنهاد وسوسه كننده اى بود.

-حالا هكتور كو؟!

وينكى دستش را دراز كرد و هكتور را كه سعى داشت از پنجره به بيرون فرار كند، گرفت.
-ايناهاش!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
#18
نام: لرد ولدمورت
گروه: اسليترين

لرد ولدمورت در سال ١٩٢٦ در خانواده ى اصيل زاده ى ريدل ها، در دهكده ى ليتل هنگلتون متولد شد.
او كه از جدش، سالازار اسليترين، مارزبانى را به ارث برده بود، سال هاى نخست زندگيش را در عمارت ريدل ها گذراند.
در نهايت، در سن يازده سالگى، با دعوت نامه ى رسمى آرماندو ديپت كه توسط آلبوس دامبلدور فرستاده شده بود، به هاگوارتز رفت.
هيچوقت موفق نشد كه هاگوارتز را همچون خانه اش بداند؛ و هر سال را براى فرا رسيدن تعطيلات عيد پاك و كريسمس روزشمارى ميكرد.
هفت سال تحصيل را به واسطه ى هوش سرشارش، با موفقيت و كسب عنوان دانش آموز ارشد و سرپرست به پايان رساند.
پس از پايان تحصيلات، دعوت وزارتخانه و هاگوارتز را براى كار رد كرد. چرا كه بايد به هدف با ارزش ترى ميرسيد... و اين ممكن نبود مگر با...جاودانگى!
چندى بعد، به رغم نارضايتي اش، مريدانى دورش را گرفتند كه خود را "مرگخوار" مي ناميدند.
سال ها بعد، او كه تبديل به بزرگترين جادوگر قرن شده بود، طى حادثه اى ناپديد شد. ولى مريدانش بيكار ننشستند. سال ها رنج زندان و زندگى پنهانى را با عشق به اربابشان تحمل كردند و در نهايت، شبى در قبرستانى كه پدر او دفن شده بود، گرد هم جمع شدند و با استفاده از طلسمى باستانى و استخوان هاى پدر، خون دشمن و گوشت خادم، موفق به برگرداندن او شدند.
اينبار لرد ولدمورت بازگشته بود؛ جدى تر از هميشه، براى رسيدن به بزرگترين هدف زندگيش:
سلطه ى جادوگران بر مشنگ ها...!


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۴ ۱۲:۳۷:۱۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.