- بعدی!
نفر بعدی، یه نفر نبود.
دو نفر بودن!
آرنولد همونطور که یقهی دوتا دیوانهسازِ نگهبان رو گرفته بود، جفتشون رو روی صندلی نشوند و رو به دای گفت:
- نفرات بعدی رو نیاوردم.

دای چکشش رو محکم کوبید.
-

... عه! این دیگه چیه! ...

...اِی بابا! یه چکش جدی بهم بدین!

... عه! چرا انقد زیاد شد!

... آقا! یکی یه چکش درست درمون بهم بده!

معاون دای که به دلیل برخوردهای مکرر چکش با صورتش، قیافهش مدام در حال تغییر بود، گفت:
- قربان، از همون اولشم چکش درست درمون نداشتیم. به نظرم همینجوری بدون چکش برین جلو.
دای که در حال چکش عوض کردن بود، آخرین چکشش رو اینشکلی

انداخت یه گوشه و موضوع اصلی رو از سر گرفت.
- هوی گربهه! اولاً که اون دوتا دیوانهساز بیچاره رو ول کن!

آرنولد هم همین کار رو کرد و دیوانهسازها همونطور که یقههاشون رو صاف و صوف میکردن، برگشتن سر پُست نگهبانیشون.
- دوماً... جنابعالی متهم به «به گند کشیدن چتباکس» هستی!
آرنولد چند ثانیه به چشمای دای زل زد. بعد جواب داد:
- بله. من این جرم رو میپذیرم. من روزانه دهها عکس منشوری توی چتباکس میذارم و صدها پیام فوقمنشوری هم خطاب به مرگخوارا میفرستم. من کاملاً قبول دارم که چتباکس رو به گند کشیدهم! من باگناهم! بر منکرش هم لعنت!

ناگهان جیسون از بین جمعیت بلند شد و چتباکسکِ خودش رو بالا گرفت.
- چی چیو به گند کشیدی آرنولد؟

چتباکسکِ منو ببین! ملّت، شما هم ببینین! پیامای داخلش رو بخونین! پیامای آرنولد خیلیم فان و -18 ـه! کلّی عکس فتوشاپیِ سوژهدار میفرسته! کلّی لرد ولدمورت رو ضایع میکنه! با ترفندهای مختلفش باعث لاگاوت شدن ملّت میشه! اینهمه انرژی و شور و هیجان و فان!

چی چیو چتباکسو به گند کشیده؟! اصلاً آرنولد اگه یه روز توی چتباکس نباشه، چتباکس اون روز مُردهس! آرنولـ...
دمپاییِ زرشکیرنگی، پروازکنان وارد دهن جیسون شد و حرفش رو نیمهتمام گذاشت.
- خواهشاً بوق نزن جیسون! من کِی پیام فان فرستادهم؟ من همش دری وری میگم و توهین میکنم! من چتباکس رو به گند کشیدم! من! آرنولد پفک پیگمی! و این گناه، مال منه! تو چنگ منه! تو مُشت منه! هیشکی نمیتونه این گناه رو از چنگم بقاپه! چتباکسنابودکُنتر از من توی این دنیا وجود نداشته، نداره و نخواهد داشت!

... و تو... دای! ... میدونم داری برا مجازاتم تخفیف تعیین میکنی! تخفیف تعیین نکن، دای! بذار کاملِ کامل مجازات شم! فهمیدی؟!

و آرنولد از جاش بلند شد و بیتوجه به حضار و با چهرهای مصمم، با پای خودش وارد «اتاق شکنجه» شد.
چند ثانیه سکوت...
و بعد...
- جیــــــــــــــــــــــــغ! 
کسی نفهمید که توی اتاق شکنجه، آرنولد چی دید یا چه بلایی سرش اومد.
هیچکس نفهمید!
امّا دای توجه همه رو با صاف کردن گلوش جلب کرد:
- نفر بعدی!