گریف VS هافلموضوع: کم بیناشور و حال شرکت در مسابقات کوئییدیچ، در هر برهه ای یکی از خصوصیات مشترک شیردلان گریفیندوری بود. آنها انقدر به این ورزش علاقه داشتند و قهرمانی در این مسابقات انقدر برایشان مهم بود که اعضای تیم برای تعامل بیشتر با یکدیگر و طرح نقشه برای پیروزی، یک هفته پیش از شروع لیگ کوئیدیچ هاگوارتز دور از دیگر اعضا در کنار زمین کوئیدیچ چادر زده بودند تا در زمین مسابقه دیگر با مشکلی روبرو نشوند.
مقر تیم گریفیندور، روز قبل از مسابقه- ما می بریم بچه ها ... فقط کافیه به خودمون باور داشته باشیم.
- خودم با همین قیچی هام نابودشون می کنم.
- بچه ها توی این کتاب نوشته که حواستون باشه که یه وقت به جای بلاجرها، یار حریف رو نزنین ... حرکت مرلین ناپسند منظور میشه و محروم تون میکنن.
در جایی که اعضای تیم گریفیندور حاضر بودند، شور و شوقی وجود داشت. در یک سمت ارشدها با انگیزه دادن به تازه واردهایی که تا به حال شرکت در یک مسابقه رسمی کوئیدیچ را تجربه نکرده بودند، انگیزه و روحیه خودباوری آنها را افزایش می دادند و در جایی دیگر نقشه هایی برای بهتر بازی کردن کشیده میشد.
همانطور که بحث کوئیدیچ داغ بود، در سمتی دیگر رون و هاگرید که مسئول پختن غذا برای دیگر اعضا بودند، مشغول گفتگو بودند.
- ببین شاگرد ... غذا های هاگوارتز خیلی چربن به درد شام قبل از مسابقه نمی خورن ... امشب سوپ پیاز باهاس بپزیم. همین الان می پری میری کوچه دیاگون یه کیسه پیاز ور می داری میاری!
- ولی هاگرید جان من باید تمرین کوئیدیچ کنم ... ناسلامتی دروازه بانم من!
هاگرید ابتدا ریش های پر پشتش را خاراند، شلوارش را بالا کشید و پس از اینکه از جایش بلند شد، زانو هایش درست روبروی سر رون قرار گرفت. رون هم که بررسی کرد که احتمال داد هاگرید در کمتر از یک ثانیه او را به راحتی له کند، بدون آنکه اجازه دهد هاگرید چیزی بگوید، با مود نظامی گفت:
- اطاعت می شود قربان!
فلش بک، تالار خصوصی هافلپافسخت کوشان هافلپافی نیز در زمینه علاقه به شرکت در مسابقات کوئیدیچ و همچنین توانایی بازی کردن آن، کم از گریفیندوری ها نداشتند. آنها ساعات و روزهای زیادی را از پی قهرمانی در لیگ کوئیدیچ هاگوارتز، در کنار هم به تمرین پرداخته و تیم یک دستی و متحدی را به وجود آورده بودند.
آنها باید در بازی نخست به مصاف تیم قدرتمند گریفیندور می رفتند و آنها را شکست می دادند ولی ضرب المثلی می گوید: کار هر کس نیست خرمن کوفتن ... آنان که بر این مهم واقف بودند، برای این که در حین بازی مثل تسترال در گل گیر نکنند، تمرینات سخت و طاقت فرسای بدنی نظیر " هزارو دویست دراز و نشست در یک دقیقه، دو هزار شنای سوئدی در سی ثانیه و دویدن صد متر مسیر مستقیم در نه دقیقه و شصت و دو ثانیه" را بر خود تحمیل کردند؛ به همین دلیل بود که روز پیش از مسابقه دیگر قدرتی برایشان باقی نمانده بود.
- آخ پام شکسته، دستم در رفته، دیسک کمرم اوت کرده.
- حال ندارم ویبره بزنم.
- ما نمی تونیم برنده بشیم.
آملیا که اوضاع را نامساعد می دید و به نظر خودش باید کاری می کرد، به سختی بدنش را تکان داد و با زحمت بسیار روبروی بقیه رساند و گفت:
- دوستان ... ستاره ها میگن شاید ما بدلیل ناتوانی بدنی با قدرت خودمون نتونیم برنده بشیم، ولی می تونیم با ضعیف کردن تیم مقابل پیروز بشیم.
- بد هم نمیگی.
- هیچ کسی که قدرت بیناییش ضعیف بشه، نمی تونه خوب تمرکز کنه ... چه برسه وسط بازی کوئیدیچ با اون همه فشار باشه ... فقط وایسین و تماشا کنین.
پایان فلش بک، تالار خصوصی هافلپاف
آملیا پس از چند دقیقه دیدزنی مقر گریفیندور به کمک تلسکوپش از پنجره تالار خصوصی هافلپاف، بالاخره رویش را برگرداند و چشمش را از تلسکوپ بیرون کشید؛ سپس پیش رز زلر رفت و گفت:
- رز ... من یک هفته ای میشه که تلسکوپم رو آپدیت کردم.
- خب آفرین.
- یعنی منظورم اینه که اون میتونه صدا رو هم شناسایی کنه.
- بیا این مدال مرلین تقدیم به تو.
آملیا که از بی تفاوت بودن و فکر نکردن رز به عمق قضایا خسته شده بود، به او که حالت ویبره همیشگی خود را نداشت گفت:
- آخه نادان آدم! مگه بهت نگفته بودم که اگه یکی شون بره بیرون، ما میریم نقشه رو روش اجرا میکنیم .
از شانس خوب ما رون داره میره به یه جای نامعلوم.
رز به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه فرو رفتگی و کنکاش در ذهن خود، از افکارش بیرون پرید و گفت:
- آهان ... یادم نیومد.
سپس آملیا در حالی که از بد بختی تیم شان می نالید، به سرعت مشغول توضیح دوباره نقشه به رز شد.
کوچه دیاگوندر کوچه دیاگون و زیر آفتاب داغ و پس گردان سوزان آن، رون ویزلی در حالی که از این که هیچکس دیواری کوتاه تر از او پیدا نمی کند می نالید، کیسه ای بزگ و مملو از پیاز را کشان کشان حمل می کرد و به دنبال راه خروج بود.
او همانطور که به مغازه های عجیب و غریب تر از آدم های موجود در دیاگون نگاه می کرد، متوجه صدای پیر و آشنایی شد و پیش از این که بخواهد به اطرافش نگاه کند، متوجه حضور دستی روی شانه اش شد.
- چطوری پسرم؟
آری. شخص مذکور رز زلر بود. او که با معجون مرکب پیچیده، ظاهر خود را به آلبوس دامبلدور تغییر داده بود، با حمایت آملیا از چند متر عقب تر، برای اجرای نقشه شان به سمت رون آمده بود.
- پپروف ... سلام عرض شد ...
رز که حرکات مورد استفاده دامبلدور را از بر بود، دستی به ریشش کشید و پس از آنکه عینکش را روی چشمانش تنظیم کرد، گفت:
- اون کیسه بزرگ چیه داری حمل می کنی؟
رون که یک ساعتی میشد منتظر یک موقعیت بود تا هر چه دلش از آن پر بود را به یک نفر بگوید، از فرصت استفاده کرد و گفت:
- ببین پروف جان ... این هم تیمی هام منو مسخره گیر آوردن ... من ناسلامتی دروازه بان تیم کوئیدیچم ... فردا باید از سه تا بابا لنگ دراز دفاع کنم ...
ساعتی بعد- که اینطور پسرم ... من به این مسائل کاری ندارم ولی یه چیزی واسه تیم تون دارم ... باعث میشه انرژی تون چند برابر بشه ... اونطوری اصلا خسته نمی شین وسط بازی.
و سپس بسته برتی باتزی را که نوشته روی جلدش نوشته شده بود: " بینایی را ضعیف و مغز را مختل می کند، اثر پس از دوازده ساعت نمایان می شود ... مخصوص شوخی! " که البته آملیا از قبل آن را لاک گرفته بود، از جیب ردایش در آورد و به رون نشان داد.
- اینست!
چهره رون درهم رفت. چنین رفتاری از دامبلدور به دور بود. آیا واقعا منظور او دوپینگ بود؟ به هر حال پرسش سوال خالی از لطف نبود.
- پروف؟! این دوپینگ محسوب نمیشه آیا؟
- نه ... بابا دوپینگ چیه ... اینا همش حرفه ... اگه اینطوری باشه که باید کاپ قهرمانی رو از فرانسه بگیرن! آخه چطور یه بازیکن میتونه تو فینال جام جهانی با اون فشار و خستگی بعد از گل زدن، حرکات موزون انجام بده؟!
رون که دید حرف دامبلدور منطقی است، بدون وقفه بسته برتی باتز را از او گرفت و به سمت مقر تیم گریفیندور حرکت کرد.
دقیقه ای بعد و پس از اینکه رز دامبلدورنما متوجه شد رون به حد کافی دور شده است، به چند متر عقب تر و نزد آملیا رفت.
- حال کردی چطور اون بسته رو بهش دادم؟
- عالی بود ... دوازده ساعت بعد از خوردن، تاثیرش مشاهده میشه ... یعنی درست وسط بازی کوئیدیچ اونا بینایی شون به پایین ترین حد ممکن میرسه ... توپ ها رو نمی بینن، گیج میزنن و دیوونه بازی درمیارن ... بعدش ما از کم بینایی اونا استفاده می کنیم و جشنواره گل به راه میندازیم ... لیندا هم بدون وجود هاگریدی که بخواد برای گرفتن اسنیچ مزاحمش بشه، ما رو برنده میکنه.
ساعتی بعد- هاگرید ... اینم از پیاز ... حالا می تونم برم استراحت کنم؟
هاگرید سرش را برگرداند، ریشش را خاراند و پس از اینکه گونی پیاز را از رون گرفت، گفت:
- من دارم میرم استراحت کنم ... تو هم می گیری این سوپ رو میپزی ... این گونی رو میذارم کنار دیگ، همون جا یه ذره لوبیا هم هست، اضافه کن به سوپ ... آبلیمو یادت نره بزنی!
رون که میخواست زمین را گاز بگیرد، یکدفعه یاد برتی باتز افتاد، بعد چشمش به لوبیا افتاد، بین این دو
رابطه ای مشاهده کرد و بعد تصمیم گرفت که به جای لوبیا، برتی باتز در سوپ بپزد.
نه ساعت پس از صرف سوپ، زمین کوئیدیچبازیکنان آماده تیم گریفیندور و یاران خسته تیم هافلپاف، روی جاروهایشان نشسته و منتظر آغاز مسابقه بودند. چند ثانیه بیشتر نگذشت که بازی با سوت داور شروع نشد، بلکه با صدای نعره تسترالی که در گوشه زمین حاضر بود، اولین بازی لیگ کوئیدیچ امسال هاگوارتز از سر گرفته شد.
- با عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما بینندگان عزیز و ارجمند، دوستداران ورزش زیبا و پر هیاهوی کوئیدیچ. از اونجایی که دوستانم در پخش درباره ترکیب باهاتون صحبت کردن من سریع می پردازم به گزارش این بازی ... البته بهتره درمورد تکنولوژی VAR که برای اولین بار در تاریخ امروز داره مورد استفاده قرار می گیره صحبت کنم ... تعداد بیست و چهار دوربین در سرتاسر زمین بازی نصب شده ...
ده دقیقه بعد- این تکنولوژی رو دانشمندان کشور ...
تماشاگران:
- د بازی رو گزارش کن دیگه!
پنج دقیقه بعد- در زمین، یه بازی زیبا و پر هیاهو و مهیج رو شاهد نیستیم ... مدافعین بلاجرها رو نمی زنن، مهاجمین کوافل ها رو شوت نمی کنن، دروازه بان ها از بابالنگ دراز ها دفاع نمی کنن، جستجو گرها اسنیچ ها رو دنبال نمی کنن ... چونکه توپ ها انقدر با قدرت زیاد به بالا پرتاب شده بودند که هنوز برنگشتن ... آهان بالاخره به زمین بازی رسیدن ... رز زلر تلاشی برای قاپیدن کوافل نمیکنه و اون راحت به هرماینی میرسه، اون بدون وقفه مثل سری بازی های تخیلی PES از وسط زمین شوت میکنه و گللللل برای گریفیندور ...
بازی سختی برای تیم گریفیندور به نظر نمی رسید. آنها از لحاظ قدرت بدنی، تکنیک و بازی گروهی بسیار قوی تر از تیم خسته و بی جان هافلپاف بودند. گرچه تازه اول بازی بود و آنها نمی دانستند که چه سرنوشتی در انتظارشان است.
سه ربع بعدرون ویزلی بسیار مضطرب بود. او از درستی کاری که انجام داده بود، اطمینان نداشت ولی به هر حال علی رغم حرکات مضطربانه اش، به خوبی توانسته بود از دروازه ها دفاع کند.
- رون ویزلی با ترس و لرز یه پرتاب بلند و بیرانوند وارانه به وسط زمین میکنه، ادوارد و آملیا برای گرفتن توپ بدنشون رو مثل مستر فنتستیک کش میدن ... آملیا دستاش و ادوارد قیچی هاش رو بلند میکنه و حال می بینیم که قیچی های ادوراد، نصف مو های آملیا رو می تراشن ... این حرکت باید خطا منظور شه ولی داور به گوش چپش هم نمی گیره ...
تماشاگران هافلپافی:
- توهیییییییین!
تمشاگران گریفیندوری:
- شیر سماور، ماشاالله داور!
آملیا در حالی که خونش به جوش آمده بود و مو های دوست داشتنی اش نگاه می کرد، دندان هایش را به هم فشرد و گفت:
- نوبت ما هم میشه!
یک ساعت بعد- توپ طبق دیگر لحظات بازی در اختیار تیم گریفیندور قرار داره ... اونا مقتدرانه 70 بر 10 پیشن و میرن تا گل بعدی رو هم به ثمر برسونن و بله ... چه گل زیبایی از طرف این سامورایی! و در سمت دیگه زمین هاگرید بدون توجه به اسنیچ در حال پلکیدنه، حالا گیاه آدمخوار جلوش میاد ... به هم نزدیکتر میشن ... و حالا در یک حرکت شگفت آورهاگرید دهنش رو باز می کنه و در یک ثانیه گیاه آدمخوار رو می بلعه ... اینبار دیگه ماجرا جدیه و داور سراغ VAR میره.
سه ربع بعد- بله ... عقیده داور اینه که هاگرید گیاه آدمخوار رو نخورده، بلکه گیاه آدمخوار توسط هاگرید خورده شه ... اون اعتقاد داره که این دو تا خیلی با هم فرق دارن ... سه تا دبیر ادبیات سکته میکنن ... به هر حاال بازی بدون گرفته شدن خطا برای هافلپاف ادامه پیدا میکنه ...
تماشاگران هافلپاف:
- چیزی فراتر از توهین!
یک ربع بعددوازده ساعت از خوردن برتی باتزی که عوارض کم بینایی و مختل شدن مغز را داشت، توسط گریفیندوری ها گذشته بود. آنها با اقتدار جلو بودند ولی ناگهان حس سر درد و سرگیجه بدی پیدا کردند، آب دهان شان خشک شد و دقت بینایی شان کاهش یافت. بعضی چیز ها را نمی دیدند، بعضی ها را دو تایی و تعدادی دیگر را شکلی دیگر می دیدند. آنان نمی توانستند زمین بازی را ترک کنند. چیزی که حس می کردند شبیه هم بود، از این رو واکنش یکسانی نیز نشان دادند.
- آخ ... چرا همچین میشم من؟! الان که حالم خوب بود ... ولی نباید چیزی به بقیه بگم، من به سختی به بازی کردن ادامه میدم ... برای گریفیندور!
دقایقی بعدچند دقیقه ای میشد که کوافل و همچنین نبض بازی در اختیار هافلپاف بود و آنها پشت سر هم گلی به ثمر می رسانند ولی هنوز هم فاصله زیادی با امتیاز تیم گریفیندور داشتند.
در سمت دیگر، اختلال در بخش بینایی تاثیرات نامطلوبی بر ذهن گریفیندوری ها گذاشته بود. مدافعین به جای بلاجرها به بازیکنان حریف ضربه می زدند و مدام پنالتی می دادند ... مهاجمین کوافل را به سمت سایه بابالنگ دراز ها شوت می کردند ... دروازه بان که اصلا در حال و هوای خودش و جستجوگری هم قبل رویت نبود.
یک ساعت بعد- و بله ... هافلپاف یه گل دیگه هم میزنه و دو تیم در امتیاز 1200 برابر میشن ... و حالا اینجا رو باش ... هاگرید بالاخره دیده شد و بعد از یک ساعت داره خود نمایی میکنه ... و حالا سر و کله اسنیچ هم پیدا میشه ... روبیوس هاگرید و لیندا چادسلی به سرعت دارن سراغ اسنیچ میرن ... برخلاف دیگر اعضای تیم گریفیندور، هاگرید از انرژی و قدرت خوبی برخورداره ... در سمت دیگه سوجی به اشتباه با چماق داور رو میزنه ... اون سمت هاگرید از فرصت استفاده میکنه و با یک ضربه شکم، لیندا رو دور می کنه و اسنیچ رو بدست میاره ... گریفیندور برنده این بازی پر حاشیه و غیرعادی میشه!
آری ... گریفیندور در نهایت با گرفته شدن اسنیچ توسط هاگرید برنده شد. راستی ... چیزی را فراموش کردم به شما بگویم ... هاگرید از لوبیا متنفر است و همیشه آنرا از ظرف خود جدا می کند!