هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
#11
_آخ...نجینی! دمتو از تو دماغ ما درار!
_فیسس.فسیی!
_میدونیم دماغ نداریم. ولی منفذش رو که داریم. الان دم تو دقیقا توشه.

نجینی پیچ و تابی خورد و کنار لرد سیاه حلقه زد. لرد، ارباب دانایی بود. بسیار دانا. اما هر چه فکر می‌کرد به هیچ نتیجه ای در مورد مکان فعلی اش نمی‌رسید! سرانجام با حفظ سمت"دانا بودن" پرسید:
_کسی اینجا هست؟!
_من این‌جام! من! من.
در نگاه اول لرد فکر کرد که یک شلغمِ به شدت لاغرِ ماقبلِ تاریخِ سخنگو اعلام حضور کرده. وقتی با دقت بیشتری نگاه کرد متوجه شد که یک شلغمِ به شدت لاغرِ ماقبلِ تاریخِ سخنگوِ خیلی خوشحال اعلام حضور کرده. در واقع یک پسر جوان با لباس های صورتی و سفید و کفش های طرحِ باب اسفنجی با لبخند منزجر کننده به لردِ مبهوت خیره بود.
_تو دیگه کی هستی؟ اینجا کجاست؟ مرگخوارامون کجا هستن؟
_شما اربابی؟
_ما اول سوال پرسیدیم. اصلا حتی اگه اول هم نپرسیده بودیم بازم اول حساب میشدیم.
_شما اربابی؟
لرد می‌توانست تا صبح سوال خود را تکرار کند و جوان تا صبح سوال خود را! لرد، اصلا ارباب صبوری نبود. در آن لحظه خیلی مشتاق بود تا یک آوادا به وسط مغز جوان بزند و خودش را راحت کند. اما حیف که قیافه جوان او را یاد زمان‌هایی می انداخت که دایی‌اش تازه چیز میزد و چِت می‌شد! البته به نظر نمی‌رسید جوان چیز زده باشد. بیشتر شبیه کسانی بود که به صورت دیفالت چت هستند!
_بله! ما اربابیم.
_سلام الباب جون
_الباب نه! ارباب. خب! حالا بگو کی هسی؟
_شما!
_ما؟!
_نه، نه. من شمام!
_یعنی چی من شمام؟ یعنی تو مایی؟ یعنی تو لرد ولدمور..
_نه، یه دیقه، چیز شده، چیز...اسمش سر زبونم بود. سوظن؟! سوتفاوت؟! سو...
_مارو مسخره کردی؟ نجینی! این شام امشبت. برو بخورش.
_نه نخور. من مسخره نکردم. به جون مامانم نکردم. اصلا اسمم شماس. شما ایچیکاوا! تازه اگه نجینی بخورتم دوبار خورده میشم. من نمیخوام. دیگه تحمل آنزیم های موجود در دهان رو ندارم.
_دیگه دیره. نجینی! ما امر کردیم بخو...دو بار؟!
_آره دیگه. ما الان تو شکم این نهنگه ایم.
_نهنگ!
_آره الباب جون.

فلش بک

_نجینی! قراره ما میگو و ماهی و نهایتا کوسه بود. اونقدر نزدیک نشو. اون نهنگه. معده تو اون همه گنجایش نداره. نمیتونی بخوریش!
_ارباب! نرید دنبالشون. الان نهنگه جفتتونو میخوره. بعد ما بدون ارباب چیـ...
نهنگ دهانش را باز کرد و لرد و نجینی با هم به درون آن فرو رفتند.
_خوردشون!
_فکر کنم.
_حالا ما بدون ارباب چیکار کنیم؟!
پایان فلش بک.


لرد یک نگاه "چغندر تو مخ لک‌لکی که تو رو بجای فرزند برامون فرستاد"حواله نجینی کرد.
_اهم! خب...ما برای اهداف سیاه و پلیدمون اینجا هستیم. الان یادمون اومد. ولی شما، تو چرا اینجایی؟
_من که...پدر ژپتو هم محله‌ایمون بود ازم خواست بیام دنبال پینوکیو. چون من خیلی جادوگر توانمندیم و دنبال استعدادم هستم و شاید استعدادم پیدا کردن باشه اومدم.
_خب؟ پینوکیو هم اینجاست؟
_نه! نهنگو اشتباه اومدم.
لرد با ترحم خاصی به پسرِجوانِ خوشحال نگاه کرد. دایی مورفینش حتی در اوج چیز زدن هم انقدر ملنگ نمی‌شد!
_نگران نباش. مسلما مرگخورانمون با سریع ترین و بهترین راه دنبال ما میان. شما هم میبریم. شما گونه کمیابی هستید. حیفه منقرض شید.
_ممنون الباب من شما لو خلی دوج دالم!
_مث آدم با ما حرف بزنید.
_باش.
_خیلی خب...حالا ساکت یه گوشه بشینید و نجینی رو سرگرم کنید تا مرگخورانمون با خفن ترین شیوه ممکن نجاتمون بدن.

مرگخوران/حین انجام خفن ترین شیوه ممکن برای نجات ارباب
_اممممم...رودولف! مطمئنی این راه درسته؟ طبق نقشه، ما الان تو پیچ لوزالمعده باید باشیم نه سر کبد! ۳۵ بار قبلی هم دقیقا از همین جا رد شدیم.
_من میدونم یا تو لیسا؟ بعیده از یه ساحره باکمالات که به من شک کنه.

_من هر چی گفتم از سوراخ سرش وارد شیم مستقیم می‌ره به معده گوش ندادی. هی گفتی نه از روده وارد شیم! ببین گممون کردی. اصلا من شاه مملکتم. بیا برو این ور تـ...
_یه دقیقه حرف نزنید فکر کنم اینجا معدشـ...نه اشتباه شد. دور بزنید اینجا آپاندیسه.
و مرگخوران غر غر کنان به دنبال رودولف به سمت معده احتمالی شماره۳۶ راهی شدند.





ویرایش شده توسط شما ایچیکاوا در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۵ ۱۶:۳۶:۴۹


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶
#12
سلام.
اگه لطف کنیننقد کنید ممنون میشم.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶
#13
در همین حین مردم با تعجب به هکتور، که مرکز ثقل بلایای جهان بود، خیره شدند. سپس به مغازه خلوت آرسینوس نگاه کردند. خب مغازه آرسینوس صف نداشت، از طرفی قرعه کشی یک دستگاه نیمبوس آبی رنگ و هزاران جوایز نقدی و غیر نقدی دیگر داشت.
مردم بدون توجه به اسنیپ و هکتور، که اکنون در اثر نیش زنبور شبیه پفیلا شده بود، به سمت مغازه آرسینوس رفتند.

_بفرمایید؟ من پرفسور جیگر، با گاف مکسور البته، هستم. طراح سوالات معجون سازی کنکور و دارنده نشان برتر معجون پزی...
_آقا معجون پروتز لب بدون تزریق چند؟
_معجون چی؟
_آقا معجون یادگیری ۶ زبان خارجی در ۲ دقیقه چند؟
_آقا معجون "دو ساعت قبل از کنکور با انگیزه شروع کنیم و رتبه تک بشیم" دارید؟
_داداش معجون پولمان در عرض دو ساعت از پارو بالا بره کجاس؟!
_آقا معجون شاخ اینستا شدن دارید؟

در آن همهمه آرسینوس به این فکر می‌کرد که مرلین وکیلی به کجا چنین شتابان؟! البته به این هم فکر می‌کرد که اسنیپ صددرصد این معجون های افسانه‌ای را نداشته و احتمالا آب مقطر جای معجون در بطری به مردم داده است. پس او هم می‌توانست این کار را کند.اما برندش چه میشد؟! شرافت کاری‌اش؟! اکنون آرسینوس در دو راهی شرافت کاری‌اش و پول قرار داشت!



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
#14
سلام
منو میفرماین

راس هم میگن، هماهنگ کردن



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
#15
_خیلی خب تام، حالا یه کلیات از خونتون به ما بده تا ببینیم چطور باید بازسازیش کنیم.
_خب، خونه‌ی ریدل هفت طبقه داشت که....
_ارباب خونه ما که فقط دو‌ طب...
_ساکت هک! داریم به دامبلدور کلیات میگیم.
_چشم ارباب.
_بله! داشتیم می‌گفتیم. هفت طبقه داشت و یه گلخانه تاریک خیلی بزرگ مجهز به آبرسانی قطره...
_گلخونه آبرسانی قطره ای داشت بعد تو با آبکش به من آب می‌دادی! خیلی ظالمی آرسینوس.
_رز! داریم حرف می‌زنیم. بله...همون‌طور که گفتیم یه استخر کامل هم توی زیر زمین...
_ارباب ما که زیرزمینمون انباری بود.
_لینی! توی صحبت ما نپر! بعدشم زیر زیرزمین استخر داشتیم. شما ندیده بودید. خیلی خب. اصلا تا همین جاش مشکلی نداری دامبلدور؟
_نه تام. من به تو اعتماد کامل دارم. ما. فرزندان روشنایی خونه شما رو بازسازی میکنیم. شما هم با فرزندان تارکیت خونه مارو!
_باشه. قبول میکنیم دامبلدور! بعد از شما نوبت ما میشه.
_خیلی خوب تام. فقط وضعیت اتاق مرگخوارها چطور هست؟
_ارباب ارباب. ما یه آزمایشگاه جای اتاق خواب داشتیم.
_ارباب اتاق منم طبقه هفتم مشرف به خوابگاه ساحره ها بود.
_ارباب منم یه اتاق پر از کراوات داشتم.
دامبلدور کمی فکر کرد. سپس به این نتیجه رسید که به مرگخوار ها هم اعتماد کامل دارد.
_خیلی خب فرزندان تاریکی. منو تام اینجا میشینیم. هر کدوم بیاید بگید اتاقتون چطور بود تا براش همونطور بازسازی کنیم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶
#16
سلام.
کاملا میدونم هر یه پستی که میزنم نباید بیام پق درخواست نقدبدم. ولی این در راستا همون فهمیدن چند چند بودن با خودمه
ممنون



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶
#17
اسنیپ تمام تلاشش را میکرد تا حالت مقتدرانه و خفن خود را حفظ کند اما هر چه بلاتریکس نزدیک‌تر می‌شد تلاشش بیشتر با شکست مواجه می‌شد.
_بلا...نکن! اون چیه؟! پریل؟! این که شامپو نیس اصلا! من موهام جنسش خاصه. با اون خراب میشه. من از شامپو مولتی ویتامین استفاده میکنم که غذای کامل مو هست و به مو آسیبی نمیزنه!

بلاتریکس توجهی به صحبت های اسنیپ در مورد مارک شامپو نکرد. اصلا اسنیپ در مورد مارک شامپو چه میدانست؟! پریل هم غلیظ بود و هم باصرفه و اثری از چربی ها هم باقی نمی‌گذاشت. اینکه شامپو نبود و مایع ظرفشویی بود در این میان اهمیت چندانی نداشت.
_یه دقیقه ساکت شو اسنیپ. انقدر تکون نخور الان تموم میشه!

_نه! این کارو نکن. من بدون موهام میمیرم.
از اسنیپ با آن همه ابهت و اقتدار چنین چهره مظلومی به شدت بعید بود. حتی پریل لیمویی اسیر در دستان بلاتریکس هم دلش به حال این حال اسنیپ سوخت. ولی بلاتریکس بدون دقت به چهره‌زار اسنیپ قوطی پریل لیمویی را فشار داد.

_نهههههههههه!

اسنیپ به قوطی خیره شد و قوطی به اسنیپ خیره شد در این حین بلاتریکس به قوطی و اسنیپ خیره بود و سایر مرگ‌خواران به اسنیپ و بلاتریکس و قوطی خیره بهم خیره شدند.

_چی شد؟!

_تموم شده!

_آب کن توش تکون بده دوباره تولید میشه!

_این بار پنجمه آب میکنیم توش! فکر کنم دیگه نشه!

بلاتریکس با عصبانیت قوطی پریل لیمویی را به طرف دیوار پرتاب کرد.
_یکی یه مایع شوینده دیگه بیاره!

_امممم...فکر کنم تو اتاق بقلی یه مقدار جوهر نمک هست!

_آها خوبه خوبه . همون برو بیار.

در همین حین که آرسینوس رفته بود تا از اتاق بقلی جوهر نمک بیاورد، اسنیپ داشت به این فکر میکرد که آیا تنها تاثیر جوهر نمک بر مویش پاک کردن چربی‌است؟!

_منو باز نمی‌کنید؟!



پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶
#18
سلام.
خب...میشه ایشونو نقد کنید تا من بفهمم با خودم چند چندم در حال حاضر



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶
#19
محفلی که دقیقا وسط محوطه افتاده بود شروع به تکاندن لباس هایش کرد.

در همین حین ققنوس با عصبانیت درون قفسش رفت و در را محکم بست. به هر حال او ققنوس بود و خفن بود و اشکش جادویی بود و پرش جادویی بود و کلا جادو از دم و پرش چکه میکرد.


اما خب جبر زمانه و کمبود بودجه‌ی محفل باعث شده بود که برود در اسنپ ثبت نام کند و بشود اسنپ محل و از صبح تا شب برای یک لقمه نان مسافر جابه‌جا کند. به هر حال زندگی هزینه داشت و دامبلدور هم از وقتی فهمیده بود رو به موت است دیگر همه هزینه هایش را برای ققنوس نبود.


دامبلدور خیلی دلش میخواست ققنوسش را ناز کند و برایش"هر بار این درو، محکم نبند نرو" بخواند ولی دامبلدور هم دامبلدور بود. مشکلات مهم خودش را داشت. ممکن بود تا چند روز دیگر دیار فانی را وداع کند و هنوز سوشی نخورده بود. هنوز دیزنی لند نرفته بود. هنوز چند تا چوب جدا نداده بود دست محفلیا که بشکنن و بعد چند تا چوب با هم بده و نشکنن و کلی درس آموزنده بگیرند. البته ممکن بود محفلی ها چوب های جدارا هم نشکنن چون اگر شما هم تمام عمر سوپ پیاز بخورید همین که توانایی حرکت دارید شایسته قدردانی است.


از طرفی دستش فاسد شده بود که خب دامبلدور محفلی بود و همه چیز را مثبت میدید و دیدش به این قضیه این بود که ممکن است دستش مثل موزهایی که پوستشان سیاه میشود ولی خودشان خیلی‌ شیرین و خوش مزه میشوند شده باشد. در این قسمت مسأله این بود که هیچ کس قصد خوردن دامبلدور را نداشت. ولی این موضوع هیچ چیز از ارزش های دست دامبلدور کم نمی‌کرد.


دامبلدور آهی کشید و به محفلی حاظر در صحنه خیره شد.
_فرزند روشنایی...خودتو معرفی کن.

_منو نمیشناسی آلبوس؟!

_سیریوس!

_دامبلدور!

_سیریوس!

_دامبلدور!

_سیری...

_تموم کن این بازیه کثیفو!

دامبلدور صدایش را صاف کرد و گفت
_اهم...خب فرزند سابقه کمک ممک چی داری تو‌ بساطت؟

_خب...خیلی. مثلا من یه بار میخواسم به ریموس کمک کنم جای شام اسنیپو بخوره. یه بارم به جیمز کمک کردم اسنیپو سر و ته کنه که اسنیپ بی‌جنبه شد رفت مرگخوار شد و بدبختمون کرد. یه بارم اومدم به خودم کمک کنم از شر پیتر پتی گرو راحت شم که پیتر بی جنبه بود یاغی شد رفت ولدمورت رو برگردوند. یه بارم اومدم به هری کمک کنم که خب بلاتریکس منو زد من بی جنبه شدم مردم.


_ از این دید که بت نگاه میکنم به فرزندان تاریکی خدماتی ارائه دادی که خودشون به خودشون ندادن.


_البته پروفسور نیت مهمه. من در هیچ کدوم از موارد نیت پلیدی نداشتم. به جز اون دفعه که میخواسم اسنیپو لوپین بخوره!


دامبلدور با توجه به شرایط‌ از پشت عینک هلالی اش که احتمالا فرم خالی است و اصلا عینک نیست به سیریوس نگاه کرد.
_میدونی فرزندم...این حجم از کمک نافرجام بی‌سابقه‌‌ست. میترسم این دفه هم من بی‌جنبه شم و به فنا برم. از طرفی ما اصلا بدون رضایت نامه کتبی والدین بچه رو جایی نمیبریم. شما هم که والدینت عمرشونو دادن به ما.

_ینی منو نمیبری؟

_نه!

_ینی من برم؟

_آره!

سیریوس ناامید از این زندگی به سمت در رفت تا در جایی دیگر به کسی کمک کند. دامبلدور رو به مینروا که تا آن لحظه سکوت مطلق اختیار کرده بود گفت

_محفلی بعدی لطفا! با یه ظرف سوشی اضافه.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶
#20
نام :
شما

نام خانوادگی:
ایچیکاوا

لقب:
آدم خاصی نیس که ملقب شه ولی با تو جه به اسمش آنها، ما، ایشان و سایر ضمایر مرتبط هم صداش میکنن.
گروه:
ریونکلا

نژاد:
اصیل زاده

خانواده:
پدرش در کودکی به خاطر شما دیوانه میشه و نعره زنان سر به بیابان میگذاره و گرگ میخورتش. مادرش ولی مطمئنه که شما بسیار مستعد و باهوشه و فقط زمان برای کشف استعداد هاش نیاز داره.


چوبدستی:‌
چوب چوبه دیگه! چمیدونم/: چوب درخت انبه فرض کن|:



خلاصه زندگی:
بله...طبیعتا به دنیا اومده. رفته هاگوارتز. با تک ماده و ارفاق و بدبختی پاس کرده درسا رو و فارغ‌التحصیل شده. به‌دنبال استعداداشه. متاسفانه تا حالا چیزی کشف نکرده. ولی هنوز دنبال کشف استعدادهاشه و مطمئن هست که بالاخره کشفشون می‌کنه.

خصوصیات ظاهری:
خب قاعدتا یه جفت دست و پا داره. درازه. لاغر هم هست، چشمای مشکی نافذ شاید تنها ویژگی مثبت ظاهریش باشه.

خصوصیات اخلاقی:
مهربونه و یه مقداری گیج هست. کلا زیاد میخنده و زیاد سخت نمی‌گیره. کلمه "لوس" برای اخلاق‌هاش یکم زیادیه ولی تنها کلمه مناسبِ دردسترس هست

 تایید شد.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۴ ۱۷:۰۱:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.