هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
#11
1. تحت چه شرایطی تخمی که به شما داده شده شکسته می‌شه و حیوون داخلش به دنیا میاد؟ (3 امتیاز)

تحت شرایط بسیار خاص. چون حتی تخم من هم برام ناز می کنه. به همین خاطر باید اونو در شرایط بسیار بسیار ویژه قرار بدیم تا راضی بشه از تخم بیاد بیرون.
حالا شرایطش یه طرف راضی کردنش هم یه طرف. خلاصه بگم که تخم من گرما رو خیلی دوست داره. پس باید دو ماه توی یه آتش فشان فعال بذاریش و خودت هم از کنارش جم نخوری مبادا احساس غریبی بکنه.
بعد از دو ماه که گذاشتیش تو آتش فشان جیگرش حال اومد، بری براش انواع بازی‌ها و کتاب‌ها رو بخری تا یه ذره خستگی در بکنه.
بعد که خستگی در کرد کم کم باید راضیش کنی از تخم بیاد بیرون که انقدر سخته که نگم بهتره مردم وحشت می کنن. خلاصه این است راه بیرون اومدن موجود توی تخم.

2. غذای مناسب حیوون شما در دوران طفولیت چیه؟ چرا؟ (2 امتیاز)

موجود قصه‌ی ما حالا که اومد بیرون خب قطعا گشنشه. پس باید چی کار کنی؟ انواع غذاهای دلخواهش رو براش بخری. و البته اضافه کنم که باید به شیوه‌ای که دوست داره بدی بخوره وگرنه باید غذا رو از اول درست کنی. تازه غذا‌ها رو هم راضی نمی شه از بیرون براش بگیری. فقط و فقط خانگی. دست به غذاش هم بزنی دیگه نمی خوره باید دوباره درست کنی. تازه از این مدل غذا ها به این دلیل خوشش میاد چون اسماش پیچیدست. هرچی پیچیده تر بهتر.

3. نقاشی‌ای از تخمتون در حالتی که هنوز نشکسته (1 امتیاز)، و در حالتی که شکسته شده و جانورتون به دنیا اومده بکشین. (4 امتیاز) حتما باید سایز تخمتون تو نقاشی مشخص باشه.
[url=http://s8.picofile.com/file/8331860900/IMG_2519.JPG]این[/url] هم تصویر موجود پر‌دردسر.


ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۱۸:۰۸:۰۸
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۱۸:۱۳:۵۲
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۱۸:۲۳:۴۲
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۲۰:۱۹:۳۱
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۲۰:۲۰:۴۰
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۲۰:۲۱:۵۰
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۴ ۲۰:۲۶:۵۵


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷
#12
- ولی هری تو نمی تونی همینطوری بری بپری تو دریاچه و یه جنازه رو بزنی زیر بغلت و مثل یه رقاص باله برقصی و اونو دفن کنی. 
- هرمیون راست می گه هری. مرلین رو خوش نمیاد.
- بچه ها اگه فقط می خواین همینطوری من رو سرزنش کنید و هیچ کمکی نکنید اصلا نمی خواد بیاید. من قول دادم و به قولم هم عمل می کنم.
- اگه خیلی مطمئنی که ما همیشه پشتتیم ولی خواهش می کنم بهش فکر کن.
- هرمیون من فکر هام رو کردم و می خوام این کارو انجام بدم. من قول دادم!

و بعد آنها در سکوت به سمت دریاچه راه افتادند. وقتی به دریاچه رسیدند هرمیون گفت:
- چطوری می خوای بری اون رو بیاری؟
- با استفاده از اون گیاهی که تو مسابقه جام آتش ازش استفاده کردم. - خب تو که الان نداریش.
- منم الان نخپاستم برم جنازه رو بیارم. اومدم که جورجی رو ببینم و ازش بپرسم که جنازش دقیقا کجای این دریاچه‌ست.

و بعد بلند فریاد زد:
- جورجی!! خواهش می کنم بیا. می خوام ازت یه سوالی بپرسم.

و وقتی دید کسی جواب نداد گفت:
- محل تقریبی جنازت کجاست؟

و باز هم کسی جواب نداد. ولی بعد صدای تق کوچکی از درخت پشت سرشان آمد. رون که انگار چیزی دیده باشد به سمت درخت رفت و کاغذی را از روی زمین برداشت و آن را بلند خواند:
«شرق دریاچه جلوی درختی که علامت ضربدر قرمز دارد.»
آنها شرق دریاچه را نگا کردند و به طور محو علامت قرمزی را روی یک درخت دیدند.
- خب بچه ها هوا تقریبا داره تاریک می شه بیاین برگردیم به قلعه و فردا کار رو انجام بدیم.

آنها به سمت قلعه راه افتادند. وقتی که داشتند در یک راهرو قدم می زدند هرمیون گفت:
- حالا اون گیاه رو از کجا میاری؟ دفعه پیش از انبار اسنیپ آوردی ولی الان دیگه اسنیپ از گیاه آبشش زا نداره.
- تو از کجا میدونی؟
- وقتی رفته بودم یه سوال از پروفسور مک گوناگل بپرسم دیدیم داره با اسنیپ حرف می زنه و از گیاه آبشش زا رو واسه یه معجونی می خواست و اسنیپ گفت که اون رو نداره.
- پس حالا گیاه آبشش زا رو از کجا بیاریم؟

غرق در صحبت کردن بودند که یکهو یکی از پشت سرشان گفت:
- من می تونم اون رو بهتون بدم.

ناگهان هر سه شان برگشتند و دختری که نصف موهایش در صورتش ریخته بود را دیدند که دست به سینه نگاهشان می کرد. او لاتیشا رندل بود. یک دختر ریونکلایی. پوستش بسیار سفید بود و زیر نور مشعل قیافه ترسناکی پیدا کرده بود. با پوزخندی گفت:
- مگه نمی خواستینش؟



پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷
#13
صدای قهقه‌ی مرد دوباره در سرش پخش شد. لیسا سعی کرد با حضور مرد در وجودش مقابله کند، وای نمی توانست. حضور او خیلی قوی بود. احساس می کرد دارد زیر فشار چیزی خورد می شود. صدای خشن مرد گفت:
- مقاومت دیگه کافیه لیسا.

و بعد دیگر چیزی حس نکرد. فقط آن حضور داخل سرش را حس می کرد. انگار در دنیا به غیر از آن چیز دیگری وجود نداشت. فقط آن اهمیت داشت. مرد گفت:
- حالا تو هم یه ماموریت داری. هر کسی رو که می تونی باید به زهر آلوده کنی. یه شیشه ی زهر زیر ریشه‌ی درخت کنارته. برش دار و ازش استفاده کن.

لیسا یک لحظه فکر کرد که آن مرد از کجا می دانست او آنجا بر زمین می افتد؟ اما سریع این فکر را کنار زد. این چیز ها اهمیتی نداشتند که. چیز مهم ماموریتش بود که باید آن را درست انجام می داد. بلند شد، شیشه را برداشت و توی جیبش گذاشت و با رنگاک به قلعه برگشت. با هم به تالار ریونکلا رفتند و هرکس سراغ کار خودش رفت. الان شک برانگیز بود که مانند رنگاک یکی دیگر را بلند کند و بیرون ببرد. الان فقط باید هدفش را تعیین می کرد. کل سالن را از نظر گذراند و بالاخره چشمش روی یک دختر ایستاد. دختری که موهایش روی نصف صورتش ریخته و تنها گوشه‌ی سالن نشسته بود. سعی کرد اسمش را به یاد آورد. لاتیشا... لاتیشا رندل! خودش بود. به نظر هدف مناسبی می رسید چون دوستی نداشت و به نظر نمی رسید کسی متوجه بشود که کمی عادی رفتار نمی کند.

موقع نهار رفت و کنار او نشست. گفت:
- سلام.
- سلام.

لیسا انتظار داشت که او بپرسد که چرا اینجاست و چه کاری با او دارد ولی خیلی عادی به غذا خوردنش ادامه داد.
- لاتیشا می گم می شه یه لحظه بیای، کارت دارم.

لاتیشا از سر میز بلند شد و به دنبال لیسا راه افتاد. وقتی که به یک راهروی خلوت رسیدند لیسا ناگهان بدون هشدار برگشت و سرنگی که آغشته به زهر بود را در رگ گردن لاتیشا بود فرو برد.
او از درد روی زمین افتاد و زهر او را در بر گرفت. بعد با نگاهی بی روح از روی زمین بلند شد شیشه‌ی زهر را از لیسا گرفت و بدون هیچ حرفی به سمت سالن غذاخوری راه افتاد تا مامورت کثیفش را انجام بدهد.


ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۹ ۱۲:۲۶:۴۸
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۱۹ ۱۲:۲۷:۲۷


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۷
#14
با کی؟
با آرگوس فیلچ



پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶
#15
ضربان قلب آرنولد همچنان شدن گرفت و عرق ریخت. شدت گرفت و عرق ریخت و همینطور شدت گرفت و عرق ریخت. که یهو دامبلدور گفت:
-فرزندان ما تو دریا چی کار می کنیم؟
-پروفسور صدای طبل میاد.
-پروفسور مرگخواران؟
-پروفسور نکنه آدم خواران؟
ویزلی ها گریان همدیگر را بقل کردند و به یک گوله‌ی نارنجی لرزان تبدیل شدن.
-پروفسور حالا باید چی کار کنیم؟
-آروم باشید. شما مثلاً فرزندان روشنایی هستید. اول باید ببینیم کی ما رو آورده اینجا.
آرنولد از جا پرید:
-پروفسور من نبودم.
-می دونم آرنولد فرزندم. ما که نگفتیم تو بودی.
-ولی پروفسور من نبودم.
-فرزندم این رو یه بار گفتی.
-ولی پروفسور اینجا خونمون نیست.
-می دونم آرنولد. داریم فکر می کنیم که اینجا کجاست.
آرنولد هم که دید ادامه بده نمی شه پس تصمیم گرفت یه کار دیگه بکنه. در همون زمان که داشت به یه راه حل دیگه فکر می کرد یهو از زیر پاشون یه صدایی اومد.


ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۴:۵۴


پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ جمعه ۱۵ دی ۱۳۹۶
#16
از نظر من که نبود ولی حالا دیگران اونطوری می دیدنش. اونم کاملاً مال تسترال شانس بودنشه.



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶
#17
با پری دریایی ها



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶
#18
لینی:
-باشه بهت می دم. این نقشه‌ی خیلی خوبیه. حالا اگه میشه آزادم کنید.
-باشه.
شما یک انگشتش را جلو برد و در قفس را کشید ولی باز نشد. با دو انگشت هم امتحان کرد ولی باز هم نشد. خلاصه انقدر امتحان کرد که نشد. خواست با یازده انگشت امتحان کنه که دید اون اصلاً یازده تا انگشت نداره که. لینی هم تمام مدت با قیافه‌ی پوکر شما رو نگاه می کرد. آخرش صبرش تموم شد و گفت:
-خب نابغه اون قفل داره.
-آره منم از اول می دونستم خواستم ببینم تو هم می دونی یا نه.
-
-پاتریشیا یه سوزن بهم بده.
-بیا.
شما مشغول ور رفتن با قفل شد و تمام حواسش رو جمع اون کرد. طوری که نفهمید مغازه داره پشت سرشه. پاتریشیا خواست بهش هشدار بده ولی بعد فکر کرد که به اون چه.
-اهم اهم.
-...
-اهم اوهو اهم
-...
-اهههمم اوههههو اههههه.
-...
خلاصه مغازه دار هی سرفه کرد و شما هی نشنید. مغازه دار هم از رو نرفت و هی سرفه هاش رو غلیظ تر کرد. شما هم هی نشنیدنش رو غلیظ تر کرد. خلاصه مغازه دار انقدر سرفه کرد که صورتش تغییر رنگ داد. از بنفش به سبز از سبز سرخابی و کل رنگ های رنگین کمون رو رد کرد تا اینکه رسید به بنفش و افتاد کف مغازه و باز هم کسی اهمیت نداد. شما هی ور رفت و ور رفت تا اینکه بالاخره قفس باز شد.



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶
#19
اشپاش گرد هم اومدن تا با هم مشورت کنن.
-آ... او... ای... آ (حالا چی کار کنیم؟)
-ای... آن... اینی (من یه فکری دارم!)
-آرا... تو... نا (چه فکری؟)
- ای... نا... اونو (چطوره ببریمش به گره بازنشدنی؟)
اشپاش:
-ایلا... اورو (من یه فکر بهتر دارم!)
-آرا... تو... نا... ری (دیگه چه فکری؟)
- ناری... تو... نو (خواهید دید.)

اشپاش از گرد هم جدا شدن و به سمت آرسینوس جهیدن. شپشی که پیشنهاد داده بود به سمت آرسینوس پرید.
-دیگه چی ازم می خواین؟
شپش پیشنهاد داده به سمت سر آرسینوس اشاره کرد.
-می خواین سرم رو قطع کنید؟
شپش در سکوت فرو رفت و فکر کرد این دیگه چه خنگیه بابا. دوباره به سر آرسینوس اشاره کرد. البته این دفعه به بالاش و ادای گذاشتن یه چیزی رو درآورد.
-می خواین یه چیزی رو بذارین رو سرم؟
شپش هم که دید تا دو روز دیگه هم ادامه بده موفق نمی شه شروع کرد به حرف زدن:
-بابا تاجت رو می خوایم.
-تو مگه حرف می زنی؟
شپش با قیافه ای پوکر نگاش کرد و گفت:
-چاره‌ی دیگه ای هم دارم؟ حالا ردش کن بیاد.
-چیو؟
-تاج رو دیگه.
-به هیچ وجه. سرم رو بزنید ولی تاج رو نمی دم.
-خودت خواستی ها.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶
#20
ولی تو اون لیست لاتیشا رندل بود که.

ويرايش شد!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۴ ۰:۰۹:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.