گریف وی اس ریون
سوژه: خرید داور
-نه رونالد! امکان نداره بذارم! اون کتاب عتیقه س، دیگه پیدا نمیشه! بدش به من!
-به همین دلیله که ما نیازش داریم هرماینی.
کلی پول بابتش... .
رون با یورش ناگهانی هرماینی به طرفش، حرفش را نصفه در هوا رها کرد و درحالی که کتاب قطور را تا جایی که می توانست بالا نگه داشته بود، به طرف دیگر سالن دوید.
-چوبدستیم نیس، چرا چوبدستیم نیس؟
-آخه کلی کتاب داری، ما هم الان گالیون لازمیم... یامرلین! ببین، اون سیخ خطرناکه!
فلش بک-دیروز در سالن گریفوقتی که عصر هرماینی خسته و کوفته و نگران با دو کتاب مفصل درمورد تکنیک های کوییدیچ از کتابخانه به سالن عمومی گریف برمی گشت، تقریبا آن جا را نشناخت و همه چیز را درهم برهم یافت! همه جا بوی وسایل آتش بازی و برتی بارتز می داد. میزهای مطالعه تبدیل به میز بیلیارد عظیم الجثه ای شده بودند. برکه های آب پرتقال که درونشان پوست تخمه و پاپ کورن شناور بود، در همه جا به چشم می خورد. حتی صندلی های ماساژ روبروی پنجره نصب شده بودند که چترهای گل گلی ماگلی در بالایشان داشتند. در وسط سالن آستریکس با باندهای موزیکش ایستاده بود. گریفیون در این آشفته بازار حرکات موزون انجام می دادند و سوجی با سینی آب پرتقال و پاپ کورن در اطراف جست و خیز می کرد. هرماینی که فکش از تعجب باز مانده بود به دنبال رون گشت.
-هی! اینجا چه خبر شده؟
رون که ردای کوییدیچش را پوشیده بود و خودش را با خوشحالی می پلکاند، به طرف هرماینی آمد.
-مسابقه رو بردیم! ما قهرمانیم!
-مسابقه تازه پس فردا شروع میشه رون!
-آره ولی ما بردیم!
هرماینی به اطراف نگاه کرد تا در آن اوضاع شخص متعادل و ناجوگیرانه ای را پیدا کند.
-کاپتان تاتسی! چی شده که ایناهمچین بلایی سر سالن آوردن؟!
تاتسویا که با لبخند ملیحی جاروی تازه اش را برق می انداخت، با لحن خونسردی گفت:
-جشن بوده هرمی-چان. ما کوییدیچو بردیم.
-بازیمون پس فرداس و همتون همینو میگید! چیکار کردید؟! همه ریونی هارو سر به نیست کردید؟
-بهتر از اون، ما... .
صدای فریادی همه ی گفتگوهارا در سالن خاموش کرد.
-کشید بالا! کشید بالا!
همه گریفیون جز هرماینی در دو ثانیه با حالت میگ میگ در اطراف آرتور، که روی لپ تاپ مشنگی قوز کرده بود، جمع شدند.
-کی کشید؟ چرا کشید؟
-گالیون کشید بالا! همین الان همه ی قیمتا دو برابر شد.
-لعنتی! برو به داور دات اچ سر بزن.
هرماینی که دوزاری اش افتاده بود ازروی کله ی ملت به وسط جمعیت سرک کشید.
-شما از حراجی غیرمجاز داور خریدید؟!
راستش هیچکس جواب او را نداد تا برایتان بازگویش کنیم. همه ی گریفیون به صفحه ی لپ تاپ مشنگی و داوری که با ردای برق برقی سرخابی در روی صفحه می چرخید خیره شده بودند. در زیر آن اسم آبی رنگی با مبلغ 10000 گالیون چشمک می زد.
-لا هِد قشنگه. اون لایتینا ست! زود باش آرتور، بزن12000 گالیون.
-ولی کاپتان، از کجا... .
-حرف نباشه. این مسابقه حساسه.
پایان فلش بک-به نظرت این تابلو رو هم میخرن؟
-دستتو از تابلوی سر کادوگان بکش.
از دیشب دارید برای یه میلیون گالیون همه ی زندگیمونو آب می کنید.
-غصه نخور لیزا. با پول کاپ قهرمانی از این بهتراشو می خریم.
-نمیخوام.
به راستی که عشق به کوییدیچ در بین گریفیندوریان موج می زد و این موج شدید باعث شده بود که تمام خوابگاه ها و سالن عمومی گریف خالی از هرگونه وسیله ای شوند. تنها در گوشه ای، کتاب های هرماینی بخاطر سیخی که در دست داشت، فعلا در امان مانده بود.
-از کجا معلوم که داوره جا نزنه؟
-هرماینی-چان. حراجی داورا سالها سابقه بی نقص داره. حتی برچسب اطمینان مشتری هم داره.
-خب پس این یه جور اسارته! مثل اسارت جن های خونگی.
در همین حین که هرماینی قصد کرد قوطی کمک به جن های خانگی را از جیبش درآورد، دو جن خانگی خوش لباس با شال های خز و موهای ژل زده و گوش های مانیکور کرده یکهو ظاهر شده و آنها را از جا پراندند.
-اوه. سانی متاسفه که شمارو ترسوند. سانی جن خوب. شما بود که اعلامیه برای اجاره اتاق جادار و مطمئن داد؟
-بله بله. از این طرف!
صداهای دیگری از اطراف سالن به گوش می رسید; تلق تلوق، غیب شدن و حتی صدای جیغ و داد اعتراض.
-ببین من عضوی از تیمم! نمیتونین که منو بفروشین!
-آروم باش ادوارد. فقط چندتا فیگور عکاسی خوف و خفن میخوان. زود برت می گردونن.
در چند ساعت آتی، در سالن عمومی گریف تنها یک فرش که گریفیون هرچه زور زدند از کف جدا نشد، و یک شومینه که هرکس به طرفش می رفت به سمتش شعله پرت می کرد، باقی مانده بود. همه جای سالن گریف حالا پر از مستاجرهای جادوآموز و تازه مزدوج و غیره شده بود. گریفیون نیز مظلومانه به طرف یکی از دیوارها عقب نشینی کرده، با رداهایشان ننو درست کردند و با مغزی خسته و دلی شکسته و ناامیدی به آینده، به خواب رفتند.
رختکن گریفاگر انتظار دارید که طبق معمول صدای کل کل و غر و غیره از این اتاق بشنوید، باید بگویم که زکی! امروز این اتاق برخلاف روزهای معمول ، سوت و کور و نمور بود. تنها، صدای ترق تروقی که بیم می رفت صدای شکستن درختی باشد و از قلنج شکستن گریفی ای بر می خواست و صدای قار و قور شکم رون، این سکوت را می شکست. آنها به سختی صاف نشسته و چشمانشان را باز نگه داشته بودند و با چشمانی خون بار به کاپیتانشان نگاه می کردند.
-هم نوردان! هم رزمان! شونن شوجو. اصلا جای نگرانی نیس. داور واس ماس. پنالتی و خطا میگیره و ما میبریم.
-اگه اون خروپف ها می ذاشت بخوابیم شاید.
-ما قوی تر از این حرفا ایم.
اممم، ادوارد کجاست؟
-کاپتان اجازه؟ بردن و پسش نیاوردن.
تاتسویا آب دهانش را قورت داد و چروک های ردایش را صاف کرد.
-خب پس فعلا از ذخیره استفاده می کنیم. به زحمتای دیروزتون فکر کنید. اگه ببریم همه چی به شکل سابقش و حتی بهتر بر می گرده!
گریفیون آخرین انرژی شان را جمع کرده، جاروهایشان را به زیر بغلشان زدند و به طرف زمین بازی به راه افتادند.
زمین بازی کوییدیچ-لی جردن صحبت میکنه. با حساس ترین بازی این فصل از کوییدیچ در خدمتتون هستیم. دربی گریفیندور و ریونکلاو!
صدای دست و جیغ و هورا از هردو جمعیت آبی پوش و قرمز پوش بلند شد. تماشانما ها جغدهای رنگ شده، بطری نوشیدنی و ترقه های پر سر و صدا و گاهی هم تماشاچی های پر سر و صدا را به درون زمین پرت می کردند.
-همین الان اقای اسلاگهورن به من اعلام کردن که خاطر نشان کنم مدیریت باکفایت هاگوارتز سکوهای تماشاچی ها رو به شکل قایق و از پلاستیک ساخته تا همه در امان باشند. ولی توجه کنید، دو در در عقب و دو در در جلوی جایگاه هاتون قرار داره، ازشون به بیرون سر نخورید، مرسی اه. همچنین نهایت سعی تون رو بکنید که از تازه واردان این فصل نقل و انتقالات ریونکلاو دور بمونید!
-به که می گویی تازه وارد ای فرومایه!
جیزززززززز-ایش زئوس، تو اینجا تنها کسی نیستی که رعد داره! ندید بدید.
-این بچه ننه را چه کسی به داخل راه داده. ما خدای خدایانیم ثور. هرکاری دلمان خواست می کنیم.
-اگه به بابام نگفتم!
از آنجایی که جیزززز مذکور صدای جزغاله شدن گزارشگر بود، هوریس پس کله دانش آموزی را گرفت و او را پشت میکروفن گذاشت.
-یک یک یک...دو... امتحان می کنیم.
گریفیون و ریونیون بی توجه به اطرافشان با هم دست دادند. زئوس و ثور برای هم زبان درآورده و در دورترین فاصله ممکن از هم قرار گرفتند و پوسایدن درکنار پنه لوپه کلیرواتر ایستاد و به او خیره شد.
-چیه؟!
-دوشیزه کلیرواتر شما هستید؟
-بعله مشکلیه؟
-آه چه با وقار، واتر در نام شما بسیار به جا بوده و زیباترتان کرده است.
-یک...دو دو...
جغدک کاکل به سر.
تماشاچیان:
-
وای وای. -توپ دست تاتسیه های های.
در همین جا نویسنده دخالت کرده، تماشاگران و گزارشگر موزیکالشان را به خارج از کادر پرتاب می کند و خودش این وظیفه خطیر را به عهده می گیرد.
طی پانزده دقیقه ای اول بازی داور مسابقه پانزده پنالتی برای خاراندن دماغ بدون اجازه، استفاده از ذکرهایی که به وسایل شخصی مرلین مربوطند و غیره، به نفع گریف گرفت. لکن از زمانی که داور هم جیززز شد، گریفیون سعی کردند روی جاروی خود تکیه کنند. حالا در دقیقه پنجاه مسابقه تاتسویا با جاروی جدیدش همه ی بازیکنان را پشت سر می گذارد. زئوس به چماق مدافع اعتقادی ندارد و آذرخشی در دست گرفته، نشانه می گیرد. برتی بارتز جلوی او پریده و شکل هرا همسر زئوس را به خودش می گیرد. زئوس جیغی می زند و در پشت پوسایدون قایم می شود. کوافل بار دیگر گل می شود. زئوس که دوزاری اش می افتد که حقه ای ناجوانمردانه و ناجور خورده است، می جهد تا برتی بارتز را به صاعقه ای گره بزند ولی چشمش به ثوری می افتد که از خنده روده بر شده، با چکشش حرکات هیجانی در می کند. درنتیجه آآآآآآییی نفس کشی می گوید، صاعقه ای آتش می کند و به سوی ثور مشت هایش را تکان می دهد. ثور هم بیکار ننشسته هیکلش را باد می کند و صاعقه هایش را رو می کند. در کسری از ثانیه وسط بازی کوییدیچ صاعقه بازی راه می افتد. تماشاچیان جیغ ها و فریادهایی از فرط هیجان سر می دهند. بلاجر ها و کوافل و گوی زرین هم با تعجب و هیجان و سرور این نبرد را مشاهده می کنند.
-همچین با این چکش بزنم تو ملاجت که شیرفهم شی رئیس کیه.
-مراقب سخنانت باش، یابوی گزافه گو!
ثور که از نظر خودش بسیار ملوس بود و یابو نبود و این توهین را ناپسند دانست، چکشش را با نشانه گیری بر ملاج زئوس پرتاب کرد ولی زئوس جاخالی شاهانه ای داده و چکش بر ملاج کوافل بخت برگشته که پاپ کورن به دست گرفته و با هیجان به اطراف می پاشاند، فرود آمد. زئوس هم ازفرصت استفاده کرده از در ضدحمله درآمد، صاعقه ی بی ادبی را به طرف ثور فرستاد که به انگشت کوچک پای او برخورد کرد و ثور با ذکر «واییی اوف شدم» به پیش پاپااودین دوید. صاعقه باران خاموش شد و زئوس داشت صاعقه هایش را فوت می کرد که بازیکنان کم کم از پناهگاهایشان بیرون آمدند و همگی به نوبت به کوافلی که زیر چکش ثور پلاسیده شده بود و حلقه هایی که دود می کردند نگاه می کردند. در همین اثنا فریاد سرخپوستی ای شنیده شد و چندین دسته داور قرمزآبی پوش با کلاه هایی که روی آن نوشته شده بود «ما به فروش نمیریم» و «مرگ بر جیززز» و چیزهای غیرقابل پخش دیگر، به داخل زمین ریختند. گوی زرین هم که انها را جالب دید پر زد و پر زد و در گوش داوری لانه کرده و فرو رفت تا بازی به نفع داور و حتی مساوی اعلام شود و همه ی بازیکنان به خوبی و خوشی و سوختگی و صاعقه زدگی به خانه هایشان برگردند.