نام: گلرت گریندل والد
گروه: گریفندور
رنگ چشم: خاکستری
رنگ مو: سابقا بلوند
در یازده سالگی به مدرسهی جادوگری دورمشترانگ رفته، اما در سال ششم به علت آزمایشهای خطرناک و شیطانی که منجر به مرگ چند تن از همکلاسیهایم مشد، من را از مدرسه اخراج میکنند. موفق شدم تا قبل از ترک مدرسه، نشان یادگاران مرگ را بر روی یکی از دیوارهای مدرسه بکشم. بعد از ترک دورمشترانگ، به دیدن عمهام باتیلدا بگشات در گودریک هالو رفته و با آلبوس دامبلدور جوان دیدار کردم. این آشنایی تاثیر زیادی بر هر دوی آنها گذاشت.
من که در واقع برای بررسی قبر برادران پرول (صاحبان اولیهی یادگاران مرگ) به درهی گودریک رفته بودم، اما بعداً یکی از دوستان بسیار نزدیک آلبوس دامبلدور شده و با هم نقشه میکشیدیم تا در آینده نظامی به راه بیندازیم که جادوگران به مشنگها حکومت کنند. ما همینطور برنامه میریختیم که با یکدیگر به دنبال یادگاران مرگ بگردیم.
ولی آبرفورث دامبلدور، برادر آلبوس، این نقشهها را به باد انتقاد گرفته و میگوید که جاهطلبیهای آلبوس باعث تنها ماندن خواهر بیمارشان آریانا میشود. این بحثها باعث جنگ سه طرفهای میان آلبوس و آبرفورث و من میشود که در طی این نبرد، آریانا کشته میشود. من از ترس مجازات فرار کردم و از آن پس، آلبوس ارتباطش را با من قطع کرد.
سالها بعد با دزدیدن ابر چوبدستی از صاحب قبلی آن گریگوروویچ، یکی از یادگاران مرگ را به دست میآورم. با به دست آوردن قدرت فراوان این چوبدستی، دست به جرم و جنایتهای بسیاری میزنم. فعالیتهای من منجر به کشته شدن بسیاری از دانشآموزان دورمشترانگ میشود.
بعد از به قدرت رسیدن من، آلبوس دامبلدور از ترس به یاد آوردن ماجرای قتل خواهرش و اینکه شاید خودش قاتل احتمالی بوده است، رو در روییمان را چندین سال به تعویق میاندازد. اما عاقبت آنها ما با هم روبرو شده و به دوئل جادویی پرداختیم. شاهدان این دوئل گفتهاند که هرگز چنین دوئلی دوباره اتفاق نخواهد افتاد. متاسفانه از دامبلدور شکست خوردم. بعد از دستگیری من را در زندان جادویی نورمنگارد حبس میکنند.
انجام شد و خوش بازگشتين!
بعدا لطفا معرفيتون رو كامل تر كنين.
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۶:۴۳:۲۳
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
سلام کلاه پیر
از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم خیلی وقت میگذره. لطفاً حالا که ظرفیت ها باز شده من رو به گروه گریفندور بفرست.
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
من این قسمت رو خیلی دوست دارم مربوطه به کتاب شاهزاده دورگه جلد دوم:
نقل قول:
هری که از سکوت دامبلدور بیشتر از زمانی نگران شده بود که صدای ضعیفش را می شنید بارها و بارها به او گفت:
-همچی درست میشه قربان...دیگه داریم می رسیم...میتونم با جسم یابی هردومونو ...برگردونم...نگران نباشین...
دامبلدور که با وجود سرمای گزنده آب، صدایش اندکی قوی تر شده بود به او گفت:
-نگران نیستم هری، چون با تو هستم.
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
بدتر از مرگ؟ زندگی!
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
نام: گلرت گریندل والد
چوبدستی: ابرچوبدستی یاس کبود
گروه: فعلا بدون گروه
سپرمدافع: سگ
زندگی نامه:
گریندلوالد به مدرسهی جادوگری دورمشترانگ رفته، اما در سال ششم به علت آزمایشهای خطرناک و شیطانی که منجر به مرگ چند تن از همکلاسیهایش میشود، او را از مدرسه اخراج میکنند. او قبل از ترک مدرسه، نشان یادگاران مرگ را بر روی یکی از دیوارهای مدرسه میکشد. بعد از ترک دورمشترانگ، او به دیدن خاله اش باتیلدا بگشات به دره گودریک رفته و با آلبوس دامبلدور جوان دیدار میکند.
اما روشن میشود که گریندلوالد برای بررسی قبر برادران پاورل (صاحبان اولیهی یادگاران مرگ) به درهی گودریک رفته است، اما بعداً یکی از دوستان بسیار نزدیک آلبوس دامبلدور شده و آن دو نقشه میکشند تا در آینده نظامی به راه بیندازند که جادوگران به مشنگها حکومت کنند. آنها همینطور برنامه میریزند که با یکدیگر به دنبال یادگاران مرگ بگردند.
ولی آبرفورث دامبلدور، برادر آلبوس، این نقشهها را به باد انتقاد گرفته و میگوید که جاهطلبیهای آلبوس باعث تنها ماندن خواهر بیمارشان آریانا میشود. این بحثها باعث جنگ سه طرفهای میان آلبوس و آبرفورث و گریندلوالد میشود که در طی این نبرد، آریانا کشته میشود. گریندلوالد از ترس مجازات فرار میکند و از آن پس، آلبوس ارتباطش را با او قطع میکند.
گریندلوالد با دزدیدن ابر چوبدستی از صاحب قبلی آن گریگوروویچ، یکی از یادگاران مرگ را به دست میآورد. با به دست آوردن قدرت فراوان این چوبدستی، او دست به جرم و جنایتهای بسیاری میزند. فعالیتهای گریندلوالد منجر به کشته شدن بسیاری از دانشآموزان دورمشترانگ میشود.
بعد از به قدرت رسیدن گریندلوالد، آلبوس دامبلدور از ترس به یاد آوردن ماجرای قتل خواهرش و اینکه شاید خودش قاتل احتمالی بوده است، رو در رویی با گریندلوالد را چندین سال به تعویق میاندازد. اما عاقبت آنها با یکدیگر با هم روبرو شده و به دوئل جادویی میپردازند. شاهدان این دوئل گفتهاند که هرگز چنین دوئلی دوباره اتفاق نخواهد افتاد. گریندلوالد که در آن زمان ابر چوبدستی را در اختیار داشته و قرار بوده شکستناپذیر باشد، از دامبلدور شکست میخورد. از آنجایی که دامبلدور گریندلوالد را شکست داده، قدرت ابرچوبدستی به او منتقل میشود. بعد از دستگیری گریندلوالد، او را در زندان جادویی نورمنگارد حبس میکنند.
تایید شد.
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۳۰ ۲۳:۰۴:۰۴
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
سلام کلاه
بریم سر اصل مطلب اول اینکه من اصلا از محیط های شلوغ و پر سروصدا خوشم نمیاد اغلب تنهام و دوستش دارم عاشق کتابم چیزای زیادی نیستن که بهشون اهمیت بدم ولی همیشه از جون و دل واسه کسایی که دوستشون دارم هرکاری میکنم گروه مورد علاقه ام گریفندوره اولویت دومم گریفندوره اولویت سومم گریفندوره و حتی اولویت n ام هم گریفندوره لازم باشه صبر میکنم تا ظرفیتش خالی شه :))))))))
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
کوچه دیاگون شلوغ تر از همیشه بود هری خوشحال و قبراق از بانک جادویی گرینگوتز بیرون آمده بود و با دوست جدیدش هاگرید به طرف پاتیل درزدار رفتند هری از فضای کوچه و لباس های عجیب مردم لذت می برد با خود فکر کرد جادوگر بودن بهترین موهبتی است که نصیبش شده اما ناگهان سرمای گزنده ایی حس میکرد که تا جمجمه سرش مور مور شد هاگرید گفت: لعنت بر شیطون مکثی کرد سرمای غیر طبیعی بیشتر و بیشتر میشد هری حس کرد محیط اطرافش به تدریج کم رنگ می شود و سیاهی جای آن را می گیرد مردم اطرفشان ناپدید شده بودن هاگرید هری را بلند کرد و تلاس کرد او را زیر پالتوی بلندش مخفی کند آهسته گفت: همونجا بمون هری همراهم بیا سر و صدا هم نکن هری نمیدانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است اما جرئت نداشت چیزی بگوید هری هنگامی از زیر شنل بیرون آمد که به پاتیل درزدار رسیدند هاگرید گفت: هزار بار لعنت بر شیطون این وزارت سحر و جادو یه چیزیش میشه ها همین طوری دیوونه سازا رو وا می کنن وسط مردم مثلا میخوان از مردم محافظت کنن دامبلدور همیشه میگه نباس به اینذموجودات اعتماد کرد ولی کو گوش شنوا هری پرسید دیوانه ساز چیه هاگرید؟ چهره هاگرید درهم رفت و گفت اونا نگهبانای آزکابانن زندان جادوگرا موجودات پلید و کثیفین پاتوقشون کثیف ترین مکانهاس اونا از شادی آدما تغذیه می کنن وقتی باهاشون روبرو میشی انگار هیچ وقت دیگه شادی رو حس نمی کنی هری پرسید چرا این موجودات وحشتناک نگهبانای آزکابانن؟ هاگرید گفت چون اونایی که تو آزکابانن واقعا کارهای بدی میکنن تازه اگه جنایتشون خیلی بزرگ باشه یه بوسه دیوونه ساز نصیبشون میشه هری پرسید بوسه؟ منظورت دقیقا از بوسه چیه؟ هاگرید گفت روح طرفو میکشن بیرون بعدش اون شخص زنده اس ولی فقط زنده اس عین مرده متحرک روحی نداره که بخواد باهاش زندگی کنه ای وای هری چرا دارم اینا رو به تو میگم؟ دیگه کافیه تا همینجاشم زیادی گفتم بیا بریم هری نمی خوام امشب کابوس ببینی هری و هاگرید به سمت اتاقشان رفتن هری از پرسش خود پشیمان شده بود
تصویردرود فرزندم.
بد نبود. اگرچه بهتر بود توصیفات بیشتری انجام میدادی. به هرحال خواننده باید خودشو جای شخصیت ها قرار بده.
اما سوژه ات جدید بود و این یه نکتهی مثبت محسوب میشه. اما روند پیشروی سوژه سریع بود، هر صحنه آروم آروم باید توصیف شه. انگار تو برای به پایان رسوندن رولت عجله داشتی.
به علامت گذاری ها هم خیلی دقت کن؛ علامت ها به ما میگن کجا مکث کنیم و کجا ادامه بدیم.
ظاهر رول هم خیلی مهمه. اینتر بین پاراگراف ها رو حتما رعایت کن. این جوری خواننده زود از رولت خسته میشه و تا تهش نمیخونه. هر پاراگراف باید جدا بشه و دیالوگ ها هم همین طور. این طوری:
نقل قول:هری حس کرد محیط اطرافش به تدریج کم رنگ می شود و سیاهی جای آن را می گیرد مردم اطرفشان ناپدید شده بودن هاگرید هری را بلند کرد و تلاس کرد او را زیر پالتوی بلندش مخفی کند آهسته گفت: همونجا بمون هری همراهم بیا سر و صدا هم نکن هری نمیدانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است اما جرئت نداشت چیزی بگوید
هری حس کرد محیط اطرافش به تدریج کم رنگ می شود و سیاهی جای آن را می گیرد. مردم اطرفشان ناپدید شده بودن؛ هاگرید هری را بلند کرد و تلاس کرد او را زیر پالتوی بلندش مخفی کند. آهسته گفت:
- همونجا بمون هری. همراهم بیا سر و صدا هم نکن.
هری نمیدانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما جرئت نداشت چیزی بگوید.
با همه این ها؛ امیدوارم این اشکالات در فضای ایفای نقش حل بشن.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ ۱۶:۱۰:۰۸
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!