-اسكايرس ونتوس
با شنيدن نامش ترسش ده هزار برابر شد.ميترسيد.ميترسيد تمام خوانواده اش از تنها فرزندشان نااميد كند.ميترسيد گريفيندوري شود.ترس در وجودش زبانه ميكشيد.يكي از بچه در گوشش زمزمه كرد:
-"برو جلو منتظر چي هستي؟من حتم دارم كه كلاه انتخابتو در نظر ميگيره.اين تو هستي كه انتخاب ميكني!"
و اسكايرس را به جلو هل داد.اسكايرس به پشت سرش نگاه كرد اما زود دوباره به جلو پايش نگاه كرد.
با خودش گفت:
-"يا بخت يا اقبال."
و بعد با قدم هايي لرزان اما محكم به جلو رفت.در آن لحظه از حرف هاي پسرك اميد گرفته بود و مقداري از ترسش زايل شده بود.به جلو رفت و روي صندلي نشست و كلاه روي سرش قرار گرفت.
كلاه گفت:
-"اوممممممم.اين سخت ترين انتخابيه كه تو اين چند سال داشتم.هم تو گريفيندور و هم تو اسلايترين به جاهايي ميرسي كه حتي تو خواب هم نميبيني.اما تو گريفيندور يه امتياز ديگه هم نصيبت ميشه.دوست!"
اسكايرس تا كلمه دوست را شنيد گفت:
-"نه من هميشه تنها بودم و خواهم بود.من هيچ دوستي نياز ندارم!"
كلاه گفت:
-"خيلي خب.تنها راهي كه جلو پامه اينه!اسلايترين!"
اين كلمه آخر را با صداي بلند گفت.
تصوير شماره پنج.
درود بر تو فرزندم.
بهتر شد... بسیار بهتر شد.
اما در مورد ظاهر پست یک تذکری بهت بدم:
نقل قول:اسكايرس تا كلمه دوست را شنيد گفت:
-"نه من هميشه تنها بودم و خواهم بود.من هيچ دوستي نياز ندارم!"
كلاه گفت:
-"خيلي خب.تنها راهي كه جلو پامه اينه!اسلايترين!"
اين كلمه آخر را با صداي بلند گفت.
این قسمت باید در واقع به شکل زیر نوشته بشه:
اسكايرس تا كلمه دوست را شنيد گفت:
- نه من هميشه تنها بودم و خواهم بود.من هيچ دوستي نياز ندارم!
كلاه گفت:
- خيلي خب.تنها راهي كه جلو پامه اينه!اسلايترين!
اين كلمه آخر را با صداي بلند گفت.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی