هنوز هم سر جهیزیه عروس دعوا بود. خاندان بلک و مرگخواران داشتند پاسور بازی میکردند. صدای ناهنجار دعوای لرد شنیده میشد. ناگهان صدای دعوا قطع و فقط صدای تیک تاک ساعت شنیده میشد. ناگهان لرد گفت:
-ما تصمیم گرفتیم که پاسور بازی کنیم.
همه نگاه ها به سمت لرد رفت.
-سرورم بنده حقیر رو ببخشید. ولی چرا؟
لرد که داشت وسایل پاسور بازی در می اور گفت:
-بخاطر اینکه ما در پاسور بازی بسیار ماهر میباشیم و تصمیم گرفته ایم اختلاف هایمان را اینگونه حل کنیم.
حالا قویترین پاسور بازتان را بفرستید تا ببینیم چند مرده حلاج است.
خاندان بلک دور هم جمع شدند و برای انتخاب نماینده پچ پچی عظیم به راه انداختند. بعد هم همه ی نگاه ها به سمت کسی پیچید که قابل اعتماد ترین و حرفه ای ترین پاسور باز بلک ها بود. کیگانوس بلک.
کیگانوس برای لحظه ای دست پاچه شد ولی باز خودش را جمع و جور کرد.
-یالا کیگ. نوبت توئه.
-نه خیر نمیرم! منو از لیست بکشین کنار.
-چرا میری!
این جمله ی آخر را لاکرتیا گفت و او را با اردنگی پیش لرد فرستاد. کیگ دلش میخواست لاکرتیا را نیش بزند. اما چون وسط مجلس خواستگاری بودند از این کار صرف نظر کرد.
-من تو رو میبرم لردک. من از همه تو پاسور قویترم.
نه به آن که دلش نمیخواست بازی کند و نه به این رجز خوانی. این بازی حساس ترین بازی پاسور بود. اگر کیگ میبرد عالی و اگر لرد میبرد بدبخت میشدند.
آنها کیگ را بردند تا برای مسابقه اماده کنند و در انتظار سرنوشتشان باشند.
اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.