پست اولفلش بک
- محل شیطان!
همه ی تیم به زمین کوییدیچ آمدند و اطراف را بررسی کردند. همه ی صندلی ها، حصار ها و ... قرمز بود. حتی آسمان هم به رنگ سرخ در آمده بود. ولی خب تیم تف تشت با آن مشکلی نداشت!
- خیلی قشنگه که همه جا قرمزه ها!
- من از اول خیلی شیطانو دوست داشتم!
- من که عاشقشم!
آنها مدت ها به زمین و آسمان سرخ نگاه می کردند و از این همه قرمز رنگی لذت می بردند که بالاخره سر کادوگان آنها را متوجه خود و بازی کرد.
- انقدر به این قرمز رنگی نگاه نکنید! اومدیم تمرین!
همه به خود آمدند و با سر تایید کردند. وسایلشان را زمین گذاشتند. جارو های خود را برداشتند و به پرواز در آمدند. در همین حین، شیطان در گوشه ای از ورزشگاه به آنها نگاه می کرد. البته همه ی آنها نه چون جذابیتی برایش نداشتند. ولی دختری بود که او عاشقش شده بود و او کسی جز ملانی استانفورد نبود!
سه ساعت بعدتف تشتیان که انگار از تمرین کردن خسته شده بودند، به طرف پایین پرواز کردند. از جاروهایشان پیاده شدند و خسته و کوفته به طرف رختکن راه افتادند اما ناگهان ملانی صدایی شنید که می گفت:
- بیا طرف تابلوی امتیازات!
ملانی به اطراف نگاه کرد. صدای هم تیمی های خودش نبود پس کی می توانست باشد؟ صدا دوباره تکرار کرد:
- تنها بیا!
ملانی که به شدت کنجکاو شده بود، رو به سر کادوگان_ که همراه تابلویش دست محمد خان قاجار بود_ کرد و گفت:
- سر، می خوام بمونم اینجا تا از این قرمز رنگی لذت ببرم. شایدم یخورده تمرین کنم!
سر کادوگان شمشیرش را از غلاف در آورد و به طرف ملانی گرفت!
- خودتو خسته نکن ملانی!
و شمشیرش را دوباره غلاف کرد و رویش را برگرداند. وقتی ملانی مطمئن شد که همه توی رختکن هستند، به طرف تابلو رفت. وقتی رسید چیزی ندید ولی ناگهان یک باد خیلی گرمی از پشتش حس کرد! رویش را برگرداند و کسی را جز شیطان ندید! چوبدستیش را سریع در آورد اما شیطان سریع آن را از دستش گرفت و به یک گوشه پرت کرد. شیطان گفت:
- ملانی استانفورد! بالاخره نزدیکت شدم مرگخوار!
و به علامتی که روی دست ملانی بود اشاره کرد.
- خوبه که تو ازون آدمای خوب نیستی! ملانی... با اینکه من شیطانم ولی موضوعی هست که می خوام بهت بگم!
ملانی کمی عقب تر رفت و با عصبانیت به او خیره شد! شیطان با ملایمت گفت:
- نترس! من کاریت ندارم. یعنی اصلا تو تاریخ وجود نداشته که به کسی کار نداشته باشم اما تو... متفاوتی! تو زیبایی، خشنی، قشنگ بازی می کن...
- این همه چاپلوسی واسه چیه؟!
- چاپلوسی رو وقتی میگن که من ازت یه چیزی بخوام و هی منت بکشم! اما من از تو برترم.حالا گوش کن به من وگرنه دیگه با ملایمت رفتار نمی کنم! من علاقه ی خاصی به تو پیدا کردم که میلیون ها ساله که همچین حسی نداشتم و...
او شروع کرد به مخ زدن!
یک ساعت بعد ملانی که می خندید و از یکی از خاطره های شیطان _که مربوط به گول زدن مشنگ زاده ها بود_ لذت می برد، به این فکر کرد که شیطان بدترین و جذاب ترین آدم جهان_ بعد لرد ولدمورت_ بود. او سر تا پا قرمز بود اما کت، شلوار و کفش مشکی، پیرهن سفید که کروات اسپورت روی آن قرار داشت او را خیلی جذاب کرده بود. غیر از اینها، ملانی می دانست که شیطان می تواند مفید واقع شود. او گفته بود که بخاطر گرمی ورزشگاه، توپ ها داغ می شوند و پوشیدن لباس و دستکش های ضد حریق توصیه ی او بود. شیطان می توانست خیلی به آنها کمک کند!
روز مسابقهیوآن اسم بازیکن ها را خواند و همه به زمین آمده بودند. اما تیم زرپاف و تماشاگران و حتی داوران در عجب مانده بودند که چرا تیم تف تشت لباس های ضد حریق پوشیده بود!