هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تابلوی اعلانات الف دال(ارتش دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
#11
اعضای الف.دال وقت استراحتتون تموم شد و وقت ماموریته.

ماموریت شما اینه که تویاین تاپیک رول بنویسین. تا فردا شب وقت دارین که انجام بدین. می خوام که اول از تک پستی شروع کنیم. میتونید طنز یا جدی بنویسید.
میتونید توی اینجا ماموریتتونو گزارش کنید.

موفق باشین


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
#12
یوآن

منم دقیقا همینکارو کردم ولی نشد. یعنی پیام فرستاده شد. رفتم تو لینک ولی بازم نمیتونستم وارد شم


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#13
سوروس

سوال اول رو جواب ندادین اما همون مقدمتون میشه جوابش.

تایید شد!

خوش اومدی آقای شاهزاده ی غلط املایی


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#14
وین خیلی خوشحالم که می خوای به الف.دال بپیوندی!
سوال چهارمتون رو طولانی نوشتید. دو یا سه جمله رو پاک کنید ولی...

تایید شد!
خوش اومدی وین!

پ.ن: خوشحالم که روی هافلپاف تعصب داری


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: مجموعه ورزشی طبقه هفتم جهنم (المپیک)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#15
پست اول

فلش بک


- محل شیطان!

همه ی تیم به زمین کوییدیچ آمدند و اطراف را بررسی کردند. همه ی صندلی ها، حصار ها و ... قرمز بود. حتی آسمان هم به رنگ سرخ در آمده بود. ولی خب تیم تف تشت با آن مشکلی نداشت!
- خیلی قشنگه که همه جا قرمزه ها!
- من از اول خیلی شیطانو دوست داشتم!
- من که عاشقشم!

آنها مدت ها به زمین و آسمان سرخ نگاه می کردند و از این همه قرمز رنگی لذت می بردند که بالاخره سر کادوگان آنها را متوجه خود و بازی کرد.
- انقدر به این قرمز رنگی نگاه نکنید! اومدیم تمرین!

همه به خود آمدند و با سر تایید کردند. وسایلشان را زمین گذاشتند. جارو های خود را برداشتند و به پرواز در آمدند. در همین حین، شیطان در گوشه ای از ورزشگاه به آنها نگاه می کرد. البته همه ی آنها نه چون جذابیتی برایش نداشتند. ولی دختری بود که او عاشقش شده بود و او کسی جز ملانی استانفورد نبود!

سه ساعت بعد

تف تشتیان که انگار از تمرین کردن خسته شده بودند، به طرف پایین پرواز کردند. از جاروهایشان پیاده شدند و خسته و کوفته به طرف رختکن راه افتادند اما ناگهان ملانی صدایی شنید که می گفت:
- بیا طرف تابلوی امتیازات!

ملانی به اطراف نگاه کرد. صدای هم تیمی های خودش نبود پس کی می توانست باشد؟ صدا دوباره تکرار کرد:
- تنها بیا!

ملانی که به شدت کنجکاو شده بود، رو به سر کادوگان_ که همراه تابلویش دست محمد خان قاجار بود_ کرد و گفت:
- سر، می خوام بمونم اینجا تا از این قرمز رنگی لذت ببرم. شایدم یخورده تمرین کنم!

سر کادوگان شمشیرش را از غلاف در آورد و به طرف ملانی گرفت!
- خودتو خسته نکن ملانی!

و شمشیرش را دوباره غلاف کرد و رویش را برگرداند. وقتی ملانی مطمئن شد که همه توی رختکن هستند، به طرف تابلو رفت. وقتی رسید چیزی ندید ولی ناگهان یک باد خیلی گرمی از پشتش حس کرد! رویش را برگرداند و کسی را جز شیطان ندید! چوبدستیش را سریع در آورد اما شیطان سریع آن را از دستش گرفت و به یک گوشه پرت کرد. شیطان گفت:
- ملانی استانفورد! بالاخره نزدیکت شدم مرگخوار!‌

و به علامتی که روی دست ملانی بود اشاره کرد.
- خوبه که تو ازون آدمای خوب نیستی! ملانی... با اینکه من شیطانم ولی موضوعی هست که می خوام بهت بگم!

ملانی کمی عقب تر رفت و با عصبانیت به او خیره شد! شیطان با ملایمت گفت:
- نترس! من کاریت ندارم. یعنی اصلا تو تاریخ وجود نداشته که به کسی کار نداشته باشم اما تو... متفاوتی! تو زیبایی، خشنی، قشنگ بازی می کن...
- این همه چاپلوسی واسه چیه؟!
- چاپلوسی رو وقتی میگن که من ازت یه چیزی بخوام و هی منت بکشم! اما من از تو برترم.حالا گوش کن به من وگرنه دیگه با ملایمت رفتار نمی کنم! من علاقه ی خاصی به تو پیدا کردم که میلیون ها ساله که همچین حسی نداشتم و...

او شروع کرد به مخ زدن!

یک ساعت بعد

ملانی که می خندید و از یکی از خاطره های شیطان _که مربوط به گول زدن مشنگ زاده ها بود_ لذت می برد، به این فکر کرد که شیطان بدترین و جذاب ترین آدم جهان_ بعد لرد ولدمورت_ بود. او سر تا پا قرمز بود اما کت، شلوار و کفش مشکی، پیرهن سفید که کروات اسپورت روی آن قرار داشت او را خیلی جذاب کرده بود. غیر از اینها‌، ملانی می دانست که شیطان می تواند مفید واقع شود. او گفته بود که بخاطر گرمی ورزشگاه، توپ ها داغ می شوند و پوشیدن لباس و دستکش های ضد حریق توصیه ی او بود. شیطان می توانست خیلی به آنها کمک کند!

روز مسابقه

یوآن اسم بازیکن ها را خواند و همه به زمین آمده بودند. اما تیم زرپاف و تماشاگران و حتی داوران در عجب مانده بودند که چرا تیم تف تشت لباس های ضد حریق پوشیده بود!



Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#16
استفن، آواداکداورا میزنی؟ اینجا الف.داله ها
ولی فکر کنم اگه یکم توی الف دال بمونید، نرم تر بشید.
نترسید! به کت شما بی احترامی نمیکنیم. کت شما قابل احترامه

تایید شد!
خوش اومدی


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
#17
در همین حین که سر کادوگان سوار اسب کوتوله اش میشد، ماتیلدا در این فکر بود که کجا را بگردد. به اطراف نگاه کرد تا شاید چیزی پیدا کند. درون شکم هاگرید که همه چیز غیر از شمشیر پیدا شده بود. توی چشم گادفری هم که نبود! پس کجا بود؟ همانطور که چشمش خانه ی شماره ی دوازده گریمولد را بررسی می کرد، از گوشه ی چشمش حرکت ناگهانی ای را دید. سریع رویش را برگرداند و به شاخ های ریموند نگاه کرد.

ناگهان جرقه ای در ذهن ماتیلدا زد. او به سرعت به طرف ریموند رفت و از جلوتر به شاخ ها نگاه کرد. ریموند گفت:
- ماتیلدا... چیکار می کنی؟

ماتیلدا که در حال ور رفتن با شاخ های او بود گفت:
-ریموند، این اواخر‌، دردی توی شاخ هات حس نکردی؟ مثلا فکر کنی که یه چیزی توی شاخت اضافست؟
- نه... ولی ماه پیش محکم خوردم به شومینمون و دردم گرفت و تا سه روز دود روی شاخام بود ولی چیز دیگه ای حس نکردم از اون موقع!
- گفتم این اواخر نه یه ماه پیش که!

ماتیلدا فکر کرد... فکر کرد... و بالاخره فهمید! مثل جت به طرف هاگرید رفت و از او پرسید:
- هاگرید، توی شکمت میکروسکوپ نداری؟
- چرا دارم! خب دستتو بوکون تو حلقم...

و حلقش را باز کرد.
- بعد برو به طرف چپ، رسیدی سر چهارراه. حالا برو سمت راست. پیچ دومو برو سمت چپ... حالا حسش کردی؟

ماتیلدا که طبق دستورات هاگرید به درون حلق او رفته بود، بالاخره چیز فلز مانندی حس کرد. آن را به زحمت بیرون آورد. از هاگرید تشکر کرد و دوباره مثل جت پیش ریموند برگشت.
- ریموند، تکون نخور که می خوام شاخاتو با میکروسکوپ بگردم.
- باشه.

ماتیلدا چهار پایه ای زیرش گذاشت و مشغول گشتن شاخ های ریموند به وسیله ی میکروسکوپ شد. چشمش را تا حدقه درون چشمی میکروسکوپ فرو برده بود که بتواند چیزی ببیند. اما هیچ چیز غیر از سلول، شپش مخصوص شاخ، یک تار مو، خمیر دندان و مسواک پیدا نکرد. ماتیلدا از شاخ های ریموند فاصله گرفت و به آن خیره ماند.
- چجوری مسواک و خمیر دندون اونجا بود؟

ریموند جواب داد:
- من به شپشای شاخام یاد دادم که تمیز باشن. بخاطر همین مسواک و خمیر دندون براشون گرفتم!
-
-
- همه چیز پیدا شد اما شمشیر نه!

و به طرف گربه اش رفت. او را در بغل گرفت و به او گفت:
- عملیاتم ناموفق بود. فعلا باید برم تو رو بشورم. بیش از حد تفی شدی!

گربه ی او که که موهایش در اثر بزاق هاگرید به هم چسبیده بود‌، میویی کرد که نشانه ی موافقت او بود.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
#18
زرپاف
Vs
سریع و خشن


یوآن با ترس و لرز همه ی ورزشگاه را از نظر گذراند و دنبال نشانه ای از بلاتریکس و یا آن کفش پاشنه بلندش بود. بلاتریکس در بازی قبلی باعث شده بود که یوآن ملاقاتی با مرلین داشته باشد. اما همه ی جادوگران دور هم جمع شده و به کمک یوآن شتافته بودند و بالاخره توانستند روح او را برگردانند . یوآن وقتی آن موقع را به یاد آورد، بر خود لرزید. اما وقتی نشانه ای از بلاتریکس پیدا نکرد، نفس عمیقی کشید و به بازی پرداخت.
- سلام به همه. من یوآن آبرکرومبی هستم و امروز این افتخارو دارم که بازی دو تیم زرپاف و سریع خشن رو گزارش کنم. خب همونطور که می دونین، دو تیم هم گروهیه همدیگه هستن و ممکنه بازی خشن نباشه. البته من که نمی خوام خشن باشه... اما به حال مهم نیست. بازیکنان به زمین اومدن. تیم زرپاف به ترتیب...

بازیکنان به ترتیب وارد زمین شدند و هر دو تیم خوشحال بودند. تیم سریع و خشن برنامه ای غیرقابل توصیف و فوق العاده ای کشیده بود وآنها مطمئن بودند که با تکنیک های مد نظر‌، بازی را می بردند. اما تیم زرپاف از طرف دیگری خوشحال بود. لبخندی شرورانه بر روی لبان آنها خودنمایی می کرد. هر چند که آنها بدی در وجودشان نداشتند اما این بازی...

فلش بک

- چقد حوصله سربر!

آملیا ناگهان نگاهش را به ماتیلدا دوخت و ماتیلدا حرفش را پس گرفت!
- منظورم اینه که... چقدر خوبه این درس! من علاقه ی خاصی دارم به این درس اصلا!

و خیال آملیا راحت شد. اما ماتیلدا رویش را از او برگرداند و مدام غرغر کرد! فردا امتحان کلاس پیشگویی داشتند و امتحانشان از سیارات، ستاره ها و... بود. و طبق معمول، آملیا با اشتیاق درباره شان حرف میزد. او برای صدمین بار درس را دوره کرده بود. اما همه می دانستند که او بدون خواندن هم همه چیز را بلد بود!

ماتیلدا با چشمانش کتاب را نگاه می کرد و تظاهر بر این داشت که دارد این کتاب را می خواند ولی فکر او در جایی دیگر بود. به کوییدیچ! آنها تنها پنج روز وقت داشتند که خود را آماده کنند. و تیم مقابل آنها... . ناگهان فکری به ذهن ماتیلدا رسید. فکری که می توانست آنها را نجات دهد! او رویش را به طرف سدریک کرد و گفت:
- همه ی تیمو وردار بیار توی کلاس پیشگویی. یه فکری دارم!

سدریک خواست چیزی بگوید اما ماتیلدا با سرعت از تالار خارج شد!

کلاس پیشگویی

- ما رو که جمع نکردی که بهمون درس ستاره ها بدی؟

ماتیلدا به نیمفادورا نگاه کرد اما گفت:
- نه نیمفا! وقتی داشتم درس ستاره ها رو می خوندم، به این نتیجه رسیدم که از ستاره ها کمک بگیریم و اینجا بلندترین جاییه که می تونیم ازشون در خواست کمک کنیم!

آگاتا پرسید:
- اما...
- صبر کن آگاتا! هنوز حرفم تموم نشده. آملیا همیشه مسائلشو به ستاره ها میگه. هافلپافی ها اهل تقلب و یا خیانت نیستن. اما هیچ آدمی نمی تونه تا ابد خوب باشه. پس چطوره که به ستاره ها رشوه بدیم؟ می تونیم از کارای سریع و خشن سر دربیاریم. بچه ها، این تنها شانسمونه!

همه ی هافلی ها مردد بودند.

نیم ساعت بعد

بعد کلی جنجال و بحث، بالاخره تصمیم بر این گرفته شد که ایده ی ماتیلدا را عملی کنند. آنها به بلندترین نقطه ی در دسترس یعنی کلاس پیشگویی رفته بودند و سعی داشتند توجه ستاره ها را جلب کنند. و ناگهان ماتیلدا صدایی در مغز خود شنید. ستاره ها بالاخره به پیشنهاد و ندای او جواب داده بودند.


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: دوست داري جاي كدوم يكي از شخصيت هاي هري پاتر باشي؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#19
هر چند که من خیلییییی از چوچانگ بدم میاد، ولی دوست داشتم به جاش می بودم. چون دوست سدریک بود.
هرمیونم خوبه اما نمی خواستم شوهرم رون باشه!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: به نظرتون اگه لی لی به جای جیمز با اسنیپ ازدواج میکرد،جیمز چیکار میکرد؟ذات اسنیپ بهتر بود یا جیمز؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#20
به نظرم خیلی حرس می خورد! و اینکه هر آدم خوبی می تونه بد باشه. پس جیمز می تونست بد باشه و انتقام بگیره. کسی چمیدونه! و این حرفم ربطی به سوال نداره ولی به نظرم وقتی با سوروس ازدواج می کرد، نمی مرد!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.