کلاس جنگل شناسی مدرن
تازه وارد گریفیندور- آه طرح شیش ضلعی روی بدنش رو میبینین؟ این نشون میده غذای اصلی این حیوون عسل طبیعیه! تا من میرم غذاشو تهیه کنم، شما تکالیفو یادداشت کنین. یادتون نره تخماتونو از تو سبد بردارین. کلاس برای امروز تمومه!
همین که صحبت لینی به پایان رسید، ناگهان درهای کلاس به طرز هولناکی گشوده شدند.
زنی بلند قد با موهای مشکی براق که در پشت سرش به روش خاصی بسته شده بود و بر روی آن تاج سلطنت گریفیندور به چشم میخورد در آستانه ی در پدیدار شد. لباس سلطنتی مشکی رنگش تا چندیدن متر در پشت سرش کشیده شده بود. او کسی نبود جز سلینا ساپورثی ملکه ی قدرتمند گریفیندور! ملکه در حالی که دستانش را بر روی عصای زیبا و سحرآمیز خود تکیه داده بود، نگاه های متعجب دانش اموزان حاضر در کلاس را با نگاهی خونسرد پاسخ می داد و در این بین چشمانش لینی، استاد جوان مراقبت از موجودات جادویی را دید و نگاهش بر روی او متوقف شد.
لحظه ای بعد در حالی که همگان محو تماشای ابهت سلینا بودند، با گام های بلند اما با وقار به سمت لینی قدم بر داشت و با هر قدمش صدای پایش در فضا طنین انداز بود. لحظه ای بعد با ابهت بسیارش در مقابل لینی مکه همچون مورچه ای در مقابلش به چشم میخورد، ایستاد و اندکی بعد با حرکتی آرام و با یک دست او را گرفت.
لینی از ترس هیچ تقلایی نمیکرد و فقط می اندیشید که چه آینده ای در مقابلش است. در مقابل ابهت و قدرت سلینا گردنش از موی تسترال هم نازک تر بود!
کمی بعد سلینا در مقابل چشمان حیران دانش اموزان کلاس، استاد مراقبت ازموجودات جادویی را با خود برد و در با همان هولناکی ای که باز شده بود، بسته شد و دانش آموزان میان دوگانه ی خوشحالی و غم باقی ماندند. اکنون نمیدانستند باید چه کنند خوشحال باشند که استاد ندارند و بگریند از اینکه لینی را برای همیشه از دست داده اند!؟
کلاس جنگل شناسی در جنگل! - کسی نتونست لینی رو بدست بیاره؟
هکتور این سوال را پرسید اگر چه که پاسخ آن را میتوانست از چهره های دانش آموزانش در یابد!
ناگهان طوفانی در جنگل پدیدار شد و کمی بعد در میان غبار به پا خاسته، ملکه ی با ابهت گریفیندور نمایان شد. در چشمان ملکه غرور و بر لبانش لبخندی رضایت آمیز دیده می شد.با صدای رعد آسای خود گفت:
-هکتور؟
-بعـ...بعله با...بانوووی من؟
سلینا پوزخندی با وقار به لحن صحبت هکتور زد و دستان پر ابهتش را به سمت هکتور دراز کرد و هکتور همچون طفلی فقط، دستانش را برای هدیه ای که در دستان پرمهر ملکه ی گریفیندور بود، دراز کرد و لینی آرام در دستان او جای گرفت.
زبان هکتور از شگفتی بند آمده بود.
-
-هکتور؟ نمیخوای تشریحش کنی؟
-چـ..چرا بانوی من. نمیدونین چقدر مشتاق این لحظه بودم اما به من افتخار همراهی را میدهید.
سلینا لبخندی زد و با حرکت سرش تایید کرد.
-
هکتور که دیگر سر از پا نمیشناخت ، دیوانه وار به سمت وسایل تشریحش رفت و لینی را بر روی میز تشریح گذاشت.
اندکی بعد سلینا با پنسی جادویی بالهای لینی را کند و در گوشه گذاشت و با حرکتی ظریف بدنش را شکافت.
تشریح آن هم به روش ماگل ها شاید برای جادوگرانی مثل سلینا بسیار پیش پا افتاده بود اما چنان لذتی در آن وجود داشت که با هیچ جادویی قابل قیاس نبود.
لینی اندک اندک جان داد و وخاموش شد و روزگار دیگر چنین استاد مراقبت از موجودات جادویی را به خود ندید!
-------------
امیدوارم منظور استاد رو درست متوجه شده باشم و راضی باشید