هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱:۰۳ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷
#11
مدیر هرگز فکر نمی کرد بتواند از اینی که هست ناراحت تر شود. در واقع *spoiler alert* مدیر تا پایان مصاحبه ی مرگخواران چندین بار به این نتیجه رسید. ولی هنوز این را نمی دانست. در آن لحظه فقط میدانست امکان ندارد از چیزی که هست، ناراحت تر شود.

و اشتباه می کرد!

- اوس!
- عااااا... اوس علیکم.

تاتسویا ماتسویا وارد شده بود. مدیر سعی کرد اسمش را بخواند.
- تاستا... تاسی... تاتسی... ببخشید ممکنه خودتون رو معرفی کنید؟!
- سامورایی معرفی نمیکنه، سامورایی فقط اطاعت میکنه.

مدیر از تصور این که کارگری حرف شنو و مناسب نصیبش شده بسیار خوشحال شد.
- پس من شما رو سامورایی صدا میکنم. ممکنه از مهارتاتون بگید؟
- سامورایی از مهارت هاش نمیگه، سامورایی فقط اطاعت میکنه.

مدیر کم کم داشت کفرش در می آمد.
- تو کدوم بخش میخواید کار کنید اصلاً؟!
- سامورایی چیزی نمیخواد، سامورایی فقط اطاعت می کنه.

دست مدیر کم کم به سمت موهایش می رفت. در فرم مرگخواران پرسیده بودند چه بلایی سر بینی و موهای لرد سیاه آمده است. یک نفر باید می پرسید قبل از خواندن فرم عضویت مرگخوارانش یا بعد از آن. چون مشخص بود بعد از مصاحبه با این مرگخوارها چه اتفاقی ممکن است برای موها و بینی یک نفر بیافتد.

- نمیتونین همینطوری توی موزه کار کنید! باید یه مهارتی داشته باشید! این دیگه چه وضعشه! بیرون!

ولی ارباب به سامورایی دستور داده بود شغلی در موزه گیر بیاورد. و سامورایی اطاعت می کند. بنابراین کاتانایش را کشید و به مدیر موزه نزدیک شد.
- سامورایی باید اطاعت کنه و مدیر-سان نمیذاره سامورایی اطاعت کنه...

مدیر موزه به هیچ وجه نمی توانست چنین فردی را در موزه اش استخدام کند. مسئله بر سر شرافت تا پای جان بود. یا مرگ یا پا گذاشتن بر ارزش ها!
- بسیار خب، بسیار خب! شما استخدامی. برید اون گوشه بایستید و فقط اطاعت کنید.

و با صدایی که می لرزید، صدا زد:
- بعدی.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱:۳۵ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷
#12
سرورم. لیدی لسترنج. پرنسس نجینی. *از کمر تا می شود*

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
ما بدون دستور مستقیم سرورمون به هیچ جبهه ای ملحق نمی شیم.

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
ما حقیران و خرده مرگخواران در حدی نیستیم که بخوایم شخصیت والا و گرانقدر و بی بدیل و بی همتا و شگفتی آفرین سرورمون رو بررسی کنیم تا تفاوتش با شخصیت های دیگه رو بفهمیم.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
هرچه بیشتر در معیت سرورم، لیدی لسترنج و پرنسس نجینی باشم تا به کیفیت حیاتم افزوده بشه.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
سرورم، یک جادوگر اصیل زاده هرگز ذهنش رو درگیر خائنین به اصل و نسب، گندزاده ها و سایر موجودات دون شأن خودش نمی کنه.

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
سرورم، تصور می کنم خاطرنشان کردن این نکته که شاید زمانی در روزگارهای دور موفق بشن در برابر سیاه ترین، بزرگترین، بی مانندترین و قدرتمندترین جادوگر تمام ادوار بایستند و یک نظر چهره ی بسیار دلنشین و زیبای شما رو ببینن، بهشون حیات دوباره می بخشه.

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
بدون تردید هر راهی که سرورم امر کنند، بهترین راهه.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
حتی به عنوان یک اصیل زاده، معتقدم بسیار دنی تر از اون هستم که با پرنسس نجینی رفتاری داشته باشم یا به هر ترتیب وجود ذی جود ایشون رو با حضور پست خودم آزرده کنم.

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
بسیار خردتر از اون هستم که در ارتباط با هرچیزی که به سرورم مربوط میشه نظری بدم، ولی آنچه آشکاره، این مسئله ست که بدون هیچ تردیدی سرورم مرحله ی بعدی تکامل انسان ها هستند و ظاهرشون، نماینده ی چهره ی انسان ها در طی شاید پنج قرن آتیه.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
من رو عفو کنید سرورم. من رو ببخشید. استدعا دارم من رو در معرض بدترین شکنجه ها قرار بدید. من شما رو نا امید کردم سرورم. من در حد انتظارات شما ظاهر نشدم. من شکست خوردم. موفق نشدم برای چنین حجمی از... مو! *چندشش می شود* استفاده ای پیدا کنم. این زندگی دیگه ارزشی نداره، سرور من. چطور میشه با ننگ مأیوس کردن لرد تاریکی به زندگی ادامه داد؟! اجازه بدید چهره ی خیره کننده ی شما آخرین تصویری باشه که پیش از مرگ در عنبیه های حقیر و ارزش من جای می گیره...


آمى! (وى را گرفته، برعكس تا مى كند تا خط تاى كمرش از بين برود.)

چه فرم مناسبى... سياهى و وفادارى درون شما موج مى زنه... لاكن مشكلى هست...
نقل قول:
من شکست خوردم. موفق نشدم برای چنین حجمی از... مو! *چندشش می شود* استفاده ای پیدا کنم.

چندشتون شد؟ از مو چندشتون شد؟ ... از مو....؟ مو چيه آمى؟ ... اون ريشه!... ريش! ... مو چشه؟... حجم زياد مو چشه؟ ... خيلى هم خوبه!

شما به تازگى به جمع ما ملحق شدين و تازه وارد محسوب ميشين. لاكن فعاليت خوبى دارين. شخصيت هارو شناختين و حتى شخصيت سياه خودتون رو هم نشون دادين. توجه خوبى به سوژه ها ديدم ازتون. هنوز مسائلى هست كه لازمه بدونين. لاكن اينقدرى كه ميدونين براى پيوستنتون به جبهه كافيه. بقيه اش به مرور زمان حل ميشه.
پس لطفا تشريف بياريد داخل تا بيشتر در مورد تفاوت مو و ريش با هم صحبت كنيم!

تاييد شد.
خوش اومدين.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۰ ۱۲:۵۹:۲۷

I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۲۹ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
#13
مرگخواران با مشاهده ی چگونگی روش ایجاد اشتغال، بلافاصله دست به کار شدند. در حد فاصل پیدا شدن لینی، چند نفر از کارگرها از وسط به دو نیم شدند (آلت قتاله ی احتمالی = قمه/کاتانا/موچین-->کراب سریعاً موچینش را ضد عفونی کرد) چندتایی با جسمی غیر قابل شناسایی خفه شدند (آلت قتاله ی احتمالی = سیم هدفون) یکی دو نفر دیگر هرگز یافت نشدند (یک نفر آخرین بار نزدیک موهای بلاتریکس و دیگری، پشت سر هوریس دیده شد.) و بدین ترتیب...

- چندین نفر. تعدادی زیادی کارگر لازم داریم.

لرد هنوز دهانش را باز نکرده بود که خروار مرگ... کارگرها، کارگرهای بسیار مشتاق بر سرش خراب شدند:
- ارباب ما! ما! ما! ما!
- ارباب من که معجون می پزم...
- اگه فراموووووشم کنی...
- هرچی گوش میدی رو نخون که.

در انتهای صف بلاتریکس سرش را پایین گرفته بود و به سمت مرگخواران می آمد. به هر مرگخواری که می رسید، در جنگل انبوه موهایش ناپدید شده و استخوان هایش تا ابد در حفره ی اسرار موهای بلاتریکس می ماند. البته موهای بلاتریکس هم ظرفیتی داشتند و در این میان، از تهشان، کارگری که دو دقیقه پیش بلعیده بود، شوت شد بیرون. هوریس تنها کسی بود که نمی توانست در این بزن بزن همگانی شرکت کند، چون اگر از جایش بلند می شد، کارگر پوستر شده ی زیرش را مدیر می دید. ابری متشکل از دست و پا و هدفون و مو و چربی و معجون در برابر لرد شکل گرفته بود. حتی لینی هم دیده نمی شد. قبل از آن که خودش را به لرد برساند، مشتی از میان ابر درآمده و او را قاپیده بود. در این لحظه که نسل مرگخوارها داشت از میان برداشته می شد (سامورایی با کسی شوخی نداشت. همینطور هم موهای بلاتریکس.) سرانجام...
- ساکــــــــت!

مدیر عربده ای زد و ابر از حرکت ایستاد. صدای ویزویز خفیفی همچنان شنیده می شد، که وقتی گویل آب دهانش را قورت داد، آن هم قطع شد.

- خودم انتخاب می کنم! آدم هاتون رو بفرستید تک تک باهاشون مصاحبه می کنم ببینم چه کاری ازشون بر میاد.

به سمت مثلا دفتر مدیریتش رفت و در را بست.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#14

در اندک زمانی تک تک مرگخواران اعم از لرزنده و ترسنده و چرخنده و زننده حتی، از پیش چشم لرد سیاه ناپدید شدند. چرا که تجربه ثابت کرده بود هر آینه بیم تغییر نظر لرد رفته و از آنجا که حوصله ی ایده پردازی هم ندارد، ممکن است تک تکشان را با اردنگی از خانه ی ریدل ها به بیرون پرتاب کند. مرگخوارها نمی دانستند بیگاری یا باگاری مد نظر لرد نیست، ولی هرکدام به سمتی شتافتند تا شیوه ای مناسب برای باگاری بیابند.

به جز یک نفر.

تق. تق. تق. تق تق تق تق. تق تتق...
- گویل.

گویل همانجا ایستاده و با نشانه های بهجت روحی در صورتش و در حال کوبیدن چند تیر و تخته به هم، به لرد نگاه کرد.
- ارباب! :مفتخر:

لرد لحظه ای فکر کرد. به هر حال او اربابی بسیار فکر کننده بود. لحظه ای فکر کرد که آیا از گویل بپرسد دارد چه غلطی می کند یا درجا از زندگی غم بارش خلاصش کند. و چون اربابی بسیار دل رحم و رئوف هم بود، تصمیم گرفت شانسی دوباره به گویل بدهد.
- داری چیکار می کنی؟
- ارباب، دارم گاری درست می کنم! مگه نگفتین میخواین گاری بکشیم؟!

لرد باز هم فکر کرد. چون هنوز هم بعد از این همه وقت (آلویز) و با وجود فشارهای سخت زمانه، اربابی بسیار فکر کننده بود. لرد خیلی زیاد فکر کرد. چون اربابی بسیار خیلی زیاد فکر کننده بود.
- گویل.
- ارباب! :باد-کرده-از-شدت-افتخار:
- گاهی فکر می کنیم فقط فراست و ذکاوت و وجود ذی جود ماست که قدرت مقابله با بلاهت شما رو داره.

گویل درست متوجه نشد لرد چه گفت، ولی با بیشترین شدتی که می توانست تأیید کرد. لرد دیگر فکر نکرد.
- از جلوی چشم ما دور شید گویل.

بدین ترتیب، گویل اولین مرگخواری بود که با موفقیت پروسه ی باگاری کشیدن و اخراج نشدن از گروه مرگخواران را پشت سر گذاشت (البته اگر می شد این را موفقیت نامید). ولدمورت داشت سراغ مرگخوار دیگری می رفت، با این امید که نفر بعد راه مناسبی برای باگاری کشیدن یافته باشد.

مگر بیشتر از یک گویل در میان مرگخواران وجود دارد؟!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#15
سلام.
ممکنه دسترسی گروه اسلیترین رو هم به من بدید؟ با توجه به این که ظرفیت باز شده و کلاه منو فرستادن گروه اسلیترین؟ ممنون.

انجام شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۱ ۱۵:۵۴:۴۳

I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۴:۴۸ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
#16
رودولف با بغض به ساحره ها نگاه کرد. با بغض به قمه هاش نگاه کرد. با بغض به ارباب نگاه کرد. با بغض به تابوت و اره برقی نگاه کرد. ولی وقتش را تلف نکرد که با بغض به بلاتریکس نگاه کند. اره برقی و تابوت بیشتر احتمال داشت که جواب بدهد.

- نهههههههههههه!

در آن لحظه، تمام مرگخواران به شکل O___o در آمدند. چند هفته بعد کراب به ریمل BeYu یش قسم می خورد که لرد هم O___o شده بود. احتمالا کراب حق داشت، چون لرد تنها کسی بود که می توانست به جای O__|__o شدن، O___o شود. به هر جهت همه O__|__o شکلی، برگشتند و به بلاتریکس خیره شدند. او خودش را سد راه رودولف به سمت تابوت کرده بود.

- بلاتریکس. ملکه ی قلب من. همیشه می دونستم محبت من در قلب سیاه تو هم اثر کرده. می دونستم بین من و تو یه چیزی خیلی خالص و خیلی عمیق و خیلی... اوی. هی! کجا می ری؟! دارم باهات حرف می زنما!

بلاتریکس داشت به سمت لرد می رفت. درست مثل تمام چهل سال زندگی مشترکش با رودولف، وانمود کرد او وجود ندارد!
- سرورم. من رو به خاطر جسارتم ببخشید. ولی سرورم. خواهش می کنم توی تصمیمتون تجدید نظر کنید. شما واقعاً می خواید رودولف به دو نیم شه؟ و دو تا رودولف داشته باشیم؟ و دوتاشون سر پست دربانی با هم تا ابد دوئل کنند؟ سرورم بعدش ممکنه باز همدیگه رو با قمه نصف کنند، و دوباره، و دوباره، و جهان پر از رودولف شه!

دنیایی پر از رودولف ها! لرد همان لحظه داشت از تصورش عرق می کرد.
- رودولف. از جلوی چشممون دور شو.

صدای لرد ضعیف و مریض احوال به نظر می رسید.
- به داوطلب دیگه ای احتیاج داریم.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۴:۲۵ جمعه ۲ شهریور ۱۳۹۷
#17
سال ها بعد، زمانی که به سنین پیری برسم و افسانه های بسیاری از درایت و زیرکی من به عنوان اصیل زاده ای صاحب فراست تا ابد ذیل مدخل تمام افتخاراتی که سایر جادوگران و ساحرگان خون پاک آفریده اند، قرار بگیره، بدون هیچ تردیدی ذکر خواهد شد که من دو بار در محضر کلاه خردمند و حکیم گروهبندی بوده ام.

درود مجدد بر کلاه چشم نواز گروه بندی. حسب الامر شما برگشتم که گروه بندی بشم و قطع به یقین حکمت ورای تصور شما خودش قادره تشخیص بده من حتی پیش از تولدم، به کدوم گروه تعلق داشته م.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۷
#18

سرورم. ای جرثومه ی شکوه و دلفریبی. من پس از دریافت نقد عظیم الشأن شما چنان از خود بیخود شدم که تا یک روز قادر نبودم به جهتی نگاه کنم مبادا تصویر بی ارزشی جایگزین اون زیبایی مطلق... و کمال غایی... و... سرورم... اجازه بدین اشکم رو پاک کنم...
بزرگوارا، مجدد مصدع اوقات بسیار خارج از فهم بشر گرانقدر شما شدم تا برای لحظاتی کوتاه وجودم متبرک به حضور در قاب دیدگان شما بشه.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۷
#19

نقل قول:
کراب بسیار ناراحت بود. کراب بسیار غمگین بود. کراب بسیار پریشان حال و آزرده خاطر بود. کراب تمام صفاتی بود که می شد در لغت نامه ی دهخدا ذیل مدخل کلمه ی ناراحت پیدا کرد. چاقو و چنگال کراب شکسته بود. روبان کراب را از او گرفته بودند. آرایشش خراب شده بود. موهایش (؟) به هم ریخته بود. از همه بدتر این که به مهمانی چای عصرانه ی خانم ها در سالن اسلیترین نمی رسید. حتی اگر می رسید هم حاضر نبود با این سر و وضع آنجا ظاهر شود. نه وقتی روبان عزیزش را...


لرد باز بیکار مانده بود و از معدود مواقعی بود که می فهمید این حجم از قدرت و شکوه جادوییش تنها حاصل توطئه ی دشمنان خانه ی ریدل هاست. چرا که بر اثر این نفرین غم انگیز، او در بیست و چهار ساعت شبانه روز افکار هر تسترالی را که در اطرافش می دید، می توانست بشنود. یا ببیند. یا هرچیزی که نظر استاد محترم ذهن جویی، پروفسور مرحوم مغفور مرگخور محفول، سوروس اسنیپ است.

حالا هم داشت افکار کراب را می...جست. در مورد مهمانی چای عصرانه. در سالن اسلیترین. که تمام بانوان اسلیترینی (افکار نجینی اینجا وارد شد: پاپا، پرنسس هم فسسسس؟! چون پرنسس عُمر و قلب و به معنی دقیق کلمه مغز پاپاش هم هست.) به آن دعوت می شدند و...

-

و شاید سایرین از روی چهره ی لرد متوجه نشوند، ولی پرنسس که تمام اعضای بدن پاپایش بود متوجه شد در تمام اعضای بدن پاپایش عروسی برپا شد.
- یاران ما. ما ایده ای داریم.
- ارباب من ایده تونو نمی دونما! باز نندازین...
- آواداکداورا. می گفتیم. ما ایده ای اربابانه داریم و برای عملی کردنش به چیزی احتیاج نداریم، چون ما ارباب هستیم. ولی شما بسیار مشتاق و بی صبر به نظر می رسید که این ایده رو اجرا کنید.

اشتیاق و بی صبری یاران ارباب از هشت جهت جغرافیایی قابل مشاهده بود!

- برید و از زیر آوارهای محفل، تابلوی عمه/خاله/مادربزرگ/جد هفتمتون یا هر نسبتی که باهاش دارید رو پیدا کنید و برامون بیارید.

شاید اصلاً نیازی نبود تابلو را از جایش بکنند. شاید می شد به شیوه ای دیگر مادر دامبلدور را از تابلوی کذایی اش بیرون کرد.
مثلاً با دعوت شدن به یک مهمانی چای عصرانه!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
#20

سرورم. ای شکوه پا بر جا. ای تاریکی مطلق دوران ها. بسیار شرمسار و پریشان خاطر و اندوهگینم از این که دست سرنوشت من رو به این نقطه رسونده که ناچارم ازتون درخواست کنم وقت بسیار گهربارتون رو برای نقد چنین چیزی هدر بدید. افسوس از بازی های روزگار سرورم.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.