هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰
#11
خلاصه:

در نیروگاه اتمی، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مشنگ ها لرد رو به بیمارستان روانی منتقل می کنن و همراه دامبلدور که اونم بخاطر ظاهر عجیبش به همون بیمارستان منتقل شده تحت نظر می گیرن. لرد سیاه و دامبلدور با اینکه تمایلی به همکاری ندارن اما ناچارا با هم دنبال راهی برای فرار از تیمارستان می گردن.
حالا دامبلدور ایده میده که خودشونو به موش مردگی بزنن تا مسئولای تیمارستان دنبال دکتر برن و توی این فرصت بتونن فرار کنن اما مسئولین تیمارستان متوجه نقشه بودن این ماجرا میشن و به لرد که خودشو به موش مردگی زده اهمیتی نمیدن.

* * *


-ما از مرگ نفرت داریم اما مدت های مدیدیست که خود را به موش مردگی زده ایم! دستان و پاهای مبارک ما که در هوا شناورند و در اثر کاهش جریان خون در رگ هایشان دچار مقادیر زیادی خشکی و سیاهی شده اند. این علائم به ما نشان می دهد که دیگر در کل زندگیمان نباید به نقشه یک پیرمرد ریشو یا غیر ریشو توجه ای کنیم.

دامبلدور به پرنده ای که بر روی کف پای لرد سیاه در حال غذا دادن به جوجه های خود در لانه گرم و نرمشان بود نگاهی انداخت.
-تام، پسرم، انسان های موفق در تاریخ افرادی بودند که با شکست نقشه هاشون هیچ وقت تسلیم نشدند بلکه دفعه بعد با نقشه ای بهتر دوباره از اول تلاش کردند.

یک کرم از نوک پرنده مادر رها شد و بر روی سر لرد فرود آمد.

-فعلا که فقط ما داریم تلاش می کنیم. چطور است این بار تو تلاش کنی؟

لرد سیاه از جا بلند شد و لانه پرنده را به دامبلدور داد.

-باشه پسرم. من که به این نقشه اعتماد کامل دارم.

و ناگهان جسم پیرمرد با همان آغوش باز بر روی زمین نقش بست.

-حالا به نظرمان لازم نبود کف زمین خود را به موش مردگی بزنی. بر روی تخت هم میشد.

لرد نگاهی به دامبلدور انداخت تا نشانه ای از شنیدن صحبتش را در او مشاهده کند.
دامبلدور کاملا بی حرکت بود.

-آهای پیرمرد...صدای مبارک ما را شنیدی؟ فرمودیم روی تخت هم می توانستی بمیری!

دامبلدور همچنان بی حرکت بود.

-خودمان را شکر نکند جدی جدی مردی؟!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۶:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۷:۰۳:۴۸


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۰
#12
-لطف می کنم.

پیتر در حالی که با تمام توانش سعی داشت محکم ترین قدم های تمام زندگی اش را بردارد از روی پلاکس و ایوا له شده پیاده شد.

مرگخواران به اطرف جزیره نگاه کردند. ظاهرا موج نمی خواست از این گونه الطاف از خودش نشان دهد و آنها را رها کند‌ زیرا همچنان دور جزیره می چرخید و برای مرگخواران زبان درازی می کرد.

-چه گرفتاری شدیما! حالا با این موج روانی چیکار...

موج که اصلا از این حرف خوشش نیامده بود توقف کرد‌. اختاپوسی را از درون جیبش بیرون کشید و مستقیم به سمت مرگخواران پرتاب کرد‌.

-یکی اینو از موهای من بکشه بیرون!

مرگخواران به سرعت برای کمک شتافتند اما هر چه اختاپوس را به سمت خود می کشیدند او بیشتر پاهایش را در موهای بلاتریکس فرو می برد.



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۴۲ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
#13
-هوی...تازه از تفکر زیاد چشمام داشتن گرم میشدنا. مگه کوری؟
-آره.
-

هکتور به جسم سیاه رنگی که عصای سفیدی به دست داشت و لحظاتی قبل به پای سدریک برخورد کرده بود، چشم دوخت.
-انگار راه حل خودش رسید! یه موش کور!
-کور خودتی! من خیلیم بینام.
-الان خودت گفتی کوری که!
-اونو برا این گفتم که خسارت تصادف رو ندم. ولی دلیل نمیشه بهم بگی کور ها!

موش سعی کرد به چاله ای که از آن بیرون آمده بود باز گردد اما سر راه پس از پنج بار برخورد به درخت و انداختن چند لانه پرنده و آواره ساختن جوجه های درونشان، بلاخره نقش بر زمین شد و خیال اکوسیستم را برای لحظاتی کوتاه از عدم انقراض کامل پرندگان داخل جنگل آسوده کرد.
-هنوزم میگم. من کور نیستم. این درخت سر راه بود.
-باشه باشه. فهمیدیم کور نیستی. میتونی یه کمکی به ما کنی؟ میتونی یه چاه برامون حفر کنی؟

موش سعی کرد برای آنکه حالت تفکرش را نشان دهد کمی سرش را بخاراند اما از آنجایی که سرش را نمی دید کمی کفش سدریک را خاراند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۰ ۰:۴۵:۵۰


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۳۶ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۰
#14
تام لیست حضور و غیاب لوزالمعده هارا از جیب خود در آورد.
-خب...لوزالمعده خودم؟
-حاضر!
-لوزالمعده گابریل؟
-قلپ قلپ قلپ.

همه نگاهی به گابریل کردند.
-نگرانش نباشین. حالش خوب خوبه... توی ماشین لباسشویه.

تام دوباره به لیستش چشم دوخت.
-لوزالمعده بلا؟

سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد.

-آممم...بلا یه حقیقت تلخ هست که باید بهت بگم.

آب دهانش را قورت داد و به چشم های بلاتریکس نگاه کرد.

-چیشده تام؟

تصمیم گرفت مقدمه بچیند تا شاید کمی از میزان خشم بلاتریکس پس از شنیدن این خبر ناگوار کم کند.
-تا حالا شده حس کنی سبک شدی؟ یعنی حس کنی وزنت کمتر از معمول شده؟
-منظورت اینه که من چاقم؟

تام باید بیشتر روی مقدمه چینی اش کار می کرد.



و با تشکر از...
پیام زده شده در: ۰:۳۸ دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۹
#15
سلام به همه‌ی اعضای خوب توی خونه‌ی مامان، از میوه‌‌‌ تا صیفی‌جات!

قطعا برای هممون پیش اومده که بخوایم از فعالیت برخی از اعضای سایت تشکر کنیم اما موقعیت و جای مناسبی برای این قدردانی وجود نداشته باشه.

تاپیکی که در حال حاضر مشاهده می کنین جاییه برای قدردانی از تلاش و فعالیت های اعضایی که فکر می کنیم با یک ایده، با یک پست، با انجام یک مسئولیت به نحو احسن یا از هر طریق دیگه ای، برای سایت مفید واقع شدن یا از فعالیتشون لذت بردیم.

همه ما می تونیم از طریق پست زدن توی این تاپیک، به باقی اعضا یادآوری کنیم که فعالیتشون دیده می شه. مثلا تازه واردی که در حال پیشرفته یا ناظری که زحمت زیادی واسه ی انجمنش میکشه. می تونیم توجه دیگران رو هم به بعضی موارد جلب کنیم. مثلا پست زیبایی که کمتر خونده شده یا سوژه جالبی که به تازگی شروع شده.

تعارف نکنید! از همین حالا میتونید این جا پست بزنید. بدون محدود بودن به تعداد تقدیرها یا عناوین خاصی. فقط به جهت این که تبدیل به اسپم نشه، سعی کنید همه‌ی موارد رو جمع آوری کنید و توی یک پست بهش بپردازید تا بین پست‌هاتون مدت معقولی فاصله وجود داشته باشه.

ممنون از صد دانه یاقوت دسته به دسته مامان که با نظم و ترتیب یک جا نشستن و صحبت های مامان رو خوندن.



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۹
#16
خلاصه:

در اثر انتقام مودی، مدیرا میرن اون دنیا و سر از برزخ در میارن. حالا برای اینکه بتونن برن بهشت باید از اعضایی که با تصمیم گیری هاشون بهشون ظلم روا داشتن حلالیت بطلبن. لینی یه طومار از اسامی این اعضا از جیبش در آورده و حالا مدیرا سراغ اولین نفر این لیست یعنی زاخاریاس اسمیت رفتن. زاخاریاس برای حلال کردن مدیرا ازشون خواسته که دلقک خیاری بشن.

* * *


-آقو من همیشه یه استعداد دلقک خیاری شدن خاصی توی چشم های این خرو بزرگوار می دیدم. اونقدر استعداد داره که میتونه بجای همه مدیرا دلقک خیاری بشه حتی...ها ها ها ووی ووی ووی!

حسن مصطفی یقه تام که سعی داشت پشت بقیه مدیران پنهان شود را گرفت و به سمت زاخاریاس هول داد. ظاهر زاخاریاس اصلا ناراضی به نظر نمی رسید!
-خب جاگسن...چه خبرا؟
-سلامتی.

لبخند شیطانی بر صورت زاخاریاس جا خوش کرد.
-یالا...دلقک خیاری شو!
-تو قصر به این بزرگی آینه نداری یعنی؟

لبخند شیطانی زاخاریاس تبدیل به لبخندی خشونت آمیز شد.

-چرا حالا حتما باید تبدیل به دلقک خیاری بشه؟ یعنی گزینه ای تخریب کننده تر سراغ نداری؟ می خوای چندتا گزینه بهت پیشنهاد بدم؟

چشم همه به اگلانتاین افتاد که با یک بسته تخمه آفتابگردان به تماشای شرایط بغرنج تام نشسته بود.



پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹
#17
سلام های بای بادوم زمینی مامان.

مامان همینطوری یهویی به این نتیجه رسید که بیاد توبه کنه از گناهانش چون این مدت با میوه هاش بسیار مایه رنج و عذاب عزیز مامان بوده. مامان بسیار از اعمال گذشته ش شرمنده هست برای همین تصمیم گرفته تغییر رویکردی اساسی بده. در راستای آغاز این تغییر رویکرد و جبران گذشته، مامان یه کیک شکلاتی عظیم با یه لیوان پر از هات چاکلت برای قند مصنوعی مامان آورده تا زندگی رو به کامش شیرین و دلچسب کنه.

تقدیم به سوسیس و کالباس مامان.

عه...اشتباه شد که فست فود ناسالم مامان. میبینی کلسترول مامان؟ پیری و ضعف بینایی باعث شد ظرف اشتباهی رو برات بیارم. منظورم این ظرف بود:

تقدیم به همبرگر چرب و چیلی مامان.

ای بابا...عجیبه واقعا. هیچ عمدی در کار نبودا پیتزای بیست و چهار ساعت توی یخچال مونده مامان. به هر حال احتمالا این دفعه قسمت نبود مامان تغییر رویکرد بده.

پس مامان خسته نباشیدی عرض می کنه و تا تغییر رویکرد بعدی عزیز مامان رو به عزیز مامان می سپره و به سرعت تشریفشو می بره.



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹
#18
هاگرید که از گرسنگی شدید ناگهان در خواب و خیال کدو حلوایی فرو رفته بود با فریاد دکتر دندان پزشک به خودش آمد.

-آهای...مگه آبمیوه و کیک نمی خواستی؟ یه لحظه تکون نخور از این صندلی تا کیک و آبمیوه رو برات بیارم دیگه!

سپس متری از جیبش در آورد و شروع به اندازه گیری جمجمه هاگرید کرد.
-بزرگه...مغزش زیادی بزرگه!
-فک می کنی.

دکتر نگاهی به فنریر انداخت که لباس پزشکی تنش کرده بود و سعی داشت خودش را بر روی صندلی او جا دهد.
-نه ها...نگاه...پنجاه سانت برای رفتن توی آبمیوه گیری زیادی داره.
-فک می کنی.

دکتر چشم غره ای به فنریر رفت.
-شما کاری جز دخالت توی کار دکترا نداری؟
-فک می کنی.

دندان پزشک که دیگر کاسه صبرش لبریز شده بود با عصبانیت تک تک دندان های فنریر را کشید تا دیگر نگوید "فک می کنی".
-خب...بیاین با کمک هم مغز این نیمه غول رو هول بدیم داخل دستگاه آبمیوه گیری.
-ولی هنوز مغزشو از جمجمه ش خارج نکردین ها آقای دکتر.
-مهم نیست...اگر با جمجمه آب مغزشو بگیریم بیشتر به استحکام دندونا کمک می کنه.

مرگخوارا از جای خود برخاستند. آستین های خود را بالا زدند و آماده هول دادن مغز هاگرید به درون دستگاه شدند.



پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۹
#19
نقل قول:
سلام .
درخواست باز شدن تاپیکی به نام پارک وحشت.
ایده ش از یکی کتابای اقای ار ال استاینه ، میدونم که اینجا سایت هری پاتره ولی فقط ایده اصلیش برای یه کتاب دیگه س و اگه سوژه خوب پیش بره هیچ ربطی نخواهد داشت‌.
کارکنان این پارک وحشت ها هستن و اتفاقات وحشتناکی در این پارک منتظر جادوگرانه.
ممنون از توجه تون.

سلام ایزابلا عزیز.

به نظرم ایده ای که مطرح کردی نیازی نداره که حتما در قالب یه تاپیک جدید ارائه بشه.

این ایده رو تقریبا میشه توی هر تاپیکی که باهاش مرتبط باشه اجرا کرد. حالا اگر دوست داری ایده ت رو در قالب سوژه جدید ارائه بدی لطفا یه چکیده کامل تر از پست اولش برام بفرست تا بتونم بهتر در موردش تصمیم بگیرم.

موفق باشی.



پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۹
#20
دوباره سلام پلاکس عزیز.

نقل قول:
حالا چون نمی‌خوایم مزاحم مدیران محترم و نقد کننده های عزیز بشیم، اسم این نفرات رو میذاریم تو نظر سنجی و کسانی که رول هاشون رو خوندن به بهترین رای میدن.

به بهترین رای میدن...دقیقا مسئله همینجاست. توی نظرسنجی های این شکلی به هیچ عنوان نمیشه تضمین کرد که رای ها به بهترین رول برسه. عده ای هستن که ممکنه صرفا بخاطر اینکه یه نفر سوابق درخشانی توی رول نویسی داره بهش رای بدن در حالی که امکان داره رول اون فرد توی این مسابقه نسبت به بقیه چندان درخشان نباشه. این یه اشکال هست. اشکال بعدی اینه که ممکنه یه سری از افراد صرفا بخاطر اینکه با یه فرد دوستن بهش رای بدن. حتی این افراد ممکنه حوصله اینکه بخوان بشینن مثلا همین ۸ تا رول رو هم بخونن نداشته باشن و ترجیح بدن چون از سبک دوستشون خوششون میاد بهش رای بدن.

با توجه به این جریانات که ممکنه رخ بده ما میتونیم تضمین کنیم که حق به حق دار برسه؟ جواب کسی که فردا میاد اعتراض میکنه که رول من به نظر خودم بهتر بود اما فلانی چون توی سایت دوستای بیشتری داره رای های بیشتری گرفته چیه؟

اینا مسائلی هست که با داشتن داور حل میشن. داوری که بتونه بدون جهت گیری و با توجه به کیفیت رول رای بده. مسابقه های این سبکی هم که با داور برگزار میشن مسئله جدیدی نیستن. مدتهاست توی سایت برگزار شدن و خواهند شد. فقط باتوجه به صلاحدید مدیریت زمان برگزاریشون دیر یا زود میشه.

امیدوارم توضیحاتم کامل بوده باشه. اگر همچنان حس می کنی که میشه این ایده رو بررسی کرد و اشکالاتی که بهش وارده رو برطرف کرد می تونیم بازم در موردش صحبت کنیم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.