هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۸ دی ۱۳۹۷
#11
آرتور با خود فکر کرد: حالا چی کار کند؟
پس از مدت ها فکر کردن روح فکری به ذهنش رسید هر چند سخت بود ولی باید آنرا می گفت.
-الف!
-چی؟
-الف_ب... الف هومممم ب،الف!
-فهمیدم! نه نفهمیدم.

روح با خود فکر کرد. آخه تا کی؟ باید کاری میکرد. بیرون رفت تا چیزی پیدا کند. ناگهان چشمش به چیزی خورد: خاک!
روی زمین خاک بود. روح دستش را روی خاک گذاشت و چیز هایی کشید.
آرتور که به دنبال روح بیرون آمده بود متوجه شد که روح دارد برای فهماندن موضوع نقاشی می کند. دامبلدور به پیش او آمد.
-آفرین پسرم!
-برای چی؟ 😮
-برای این که فکر کردی! همیشه می دونستم یک استعداد خاص داری!
-استاد فکر کردن؟!
-بلی، همیشه گفتن که عقل سالم تن سالم که این برمیگرده به چندین سال پیش حدودا...
دامبلدور توضیحات الکی و بیهوده ی خود را برای امید دادن به آرتور تمام می کند. زیرا چشمش به نگاشی روح بر خورده بود.
-این چیه؟
-ما هم باید همین رو بفهمیم!
-کتابه؟
-کیفه؟
-کفشه؟
-بی سوالیه؟
-منم؟!
روح سرش را به نشانه ی تائید تکان داد.
-من دارم آواز می خونم!
-اون داره ورد می گه؟
روح دوباره سرش را تکان داد. اما آن دو هنوز هیچ چیز دستگیرشان نشده بود.
-
ناگهان جرقه ای در ذهن آرتور ایجاد شد.
-من باید همه حرف ها و کلمات رو بهت یاد بدم! با همون روش که الفبا رو یاد دادم!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۸ دی ۱۳۹۷
#12
خلاصه:
محفلی ها برای خوردن بز آبرفورث به او یک معجون دادند که خودشون هم درست نمیدونن چی هست! معجون باعث شده بود آبر از همه حیوانات بترسه و کسی را نشناسد. کسایی که معجون را درست کردند ماتیلدا و پنه بودند و تظاهر کردن از اول این را می خواستند.

ماتیلدا در حال قدم زدن در جنگل بود. برگه را از جیبش در آورد و نگاهی بهش انداخت. ناگهان آن چیزی را دید که خیلی وقت پیش باید متوجه اش می شود. پایین کاغذ پاره شده بود! به سرعت برگشت و به سمت پنه رفت.
-ماتیلدا! چوب آوردی؟
ماتیلدا به یاد آورد که از اول برای آوردن چوب به داخل جنگل رفته بود!
-آممم، هرچی گشتم چوب پیدا نکردم.
-تو جنگل چوب پیدا نکردی! مگه ممکنه!
-کریس! هیچ چیز غیر ممکن نیست! حالا انگار چی شده!
ماتیلدا این را گفت و خیلی آروم از جلو چشم کریس دور شد. پیش پنه رفت. پنه کنار درخت نشسته بود و تنها بود.
-پنی!
-تفکرم رو بهم نریز!
-پنه!
-گفتم تفکرم رو بهم نریز!
-پنه لوپه!
-ای کوفت! بگو چی می خوای؟!
-فهمیدم چرا معجون کار نمی کنه!
-واقعاً؟
-آره پایین کاغذ پاره شده بود!
-چی اگه اینطور پس...
هر دو به افق خیره شدند.
-پس کاغذ دست کیه!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷
#13
آرتور مانده بود چی کار کند. رفت توی کتابخانه و کتاب ها را گشت که شاید بتوانذ راه حلی پیدا کند. پس از جستجوی فراوان به یک کتاب خیلی قدیمی بر خورد تو اون کتاب نوشته بود که :

نقل قول:
فصل پنجم : توسعه
برای برخورداری از علم هایی که فقط باید حفظ شود اینگونه عمل می کنیم.
1)مطلب مورد نظر را به شخص دیگری سپرده تا به خوبی و شمرده آن را بگوید.
2)به خواب می رویم.
3)ابتدا شخص ورد دینگاردین لیرپاکس را اجرا می کند سپس مطلب را بلند می گوید و بعد دوباره ورد اجرا می کند.
اینگونه به خوبی شاهد یاد گرفتن مطالب هستیم.


حالا نوبت اجرا کردن آن بود. آرتور پیش روح می رود. روح خواب است و آرتور از وضعیت استفاده می کند.

-دینگاردین لیرباکس.الف_ب_پ_ت_ث_...

روح تکانی می خورد. ناگهان آرتور لیز می خورد.

_ای بابا!

اما روح بیدا. نمی شود.

-_... _ه_ی. تمام!

..............

..............

..............

روز بعد که روح بیدار می شود آرتور می رود که اورا امتحان کند. دامبلدور هم به دنبال او می رود.

-الفبا رو بگو!

-الف_ب_پ_ت_ث_ای بابا! _جیم_..._ه_ی_تمام!

-عالیه! البته یک چیز هایی بینشون بود. ببینم چه حسی داری؟

-الف_ب_پ_ت_ث_...

-الفبا رو نگو! خوبی؟

-الف_ب_...

-چی میگی؟

-الف_ب_پ_ت_...

روح دیگر نمی تواند به جز الفبا حرف دیگری بزند. حالا آرتور باید فکری برای خنثی کردن طلسم بکند!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷
#14
در جنگل
-چجوری می خواهیم با این ماشین بریم هاگوارتز؟ اون آبی و تو چشمه! مارو می بینن!

پنه به سمت ماشین رفت و در آن را باز کرد. وقتی توی ماشین را دید دستش را روی یک دکمه گذاشت. ناگهان هم ماشین هم پنه نامرئی شدند و فقط پاهای پنه که بیرون ماشین بود پیدا بود!
بقیه با تعجب به سمت ماشین آمدند. پنه دوباره دکمه را زد. و معلوم شد.

-منتظر چی هستین؟! سوار شین!

آنها سوار ماشین شدند. و به سمت هاگوارتز رفتند.
در هاگوارتز
کریس وارد دفتر مدیر می شود اما به جای پروف پروفسور، چغندر را می بیند.

-چغندر!

چغندر از جای می پرد و ناگهان از دستش یک کیسه گل گلی می افتد! چغندر سعی میکند بگیردتش ولی انگار شی سنگین تر از این حرف ها است.

-کی اونجاست!

صدای دامبلدور از دور می آید. چغندر وحشت می کند. کریس او را جایی قائم می کند که بلکن بعدا بتواند از زیر زبونش حرف بکشد.

-آه! کریس! تو اتاق من چه غلطی می کنی؟

-،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،.

-چرا جوابم رو نمیدی؟ گوشات رو بعد شکنجه از دست دادی؟

کریس هیچ جوابی نمی دهد بعد مدت طولانی کریس زبان باز می کند.

- حرفتون تموم شد؟

-بله!

-متأسفم پروف.س.و.ر ولی نمی خوام عین دفعه قبل بشه!

-منظورت شکنجه است؟

-بلی.

دامبلدور در ذهنش به خود افتخار می کند. اما دوام نمی آورد. به فکر جشن گرفتن می افتد.

-خب باشه من رفتم!

دامبلدور کاملا همه چیز را فراموش می کند و می رود تا بتواند به خود افتخار کند و جشن بگیرد!
کریس که خوشحال است نقشه اش گرفته به سمت چغندر می رود و لحن خود را جدی تر می کند.

-رفت. حالا بگو ببینم جریان اون کیسه چیه؟

چغندر کمی فکر می کند که بگوید یا نگوید که...



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷
#15
آنها به طرف دفتر دامبلدور رفتند. وقتی وارد شدند آنجا خالی بود. ناگهان چشم های لرد برق زد. و اشک شوق از چشمانش سرازیر شد. و گفت:

-درست است! بعد مدت ها سال بالاخره به هم رسیدیم! این دوتا میوه بالاخره بدرد خوردند!

-میو؟!

یک گربه بود. یک گربه ی خیلی آشنا. لرد آرام آرام به سمت آن رفت تا در نرود.

در بیرون *

بلاتریکس گفت:

-فقط اگه معجونت درست کار کنه من حالی به روزت بیارم که...

-دقیقا! میدونستم تو می خواهی درست کار نکنه! اصلا از اول واس همین گفتم!

-چی؟! درست کار نمیکنه؟
بلاتریکس چوبدستی اش را در هوا تکان میدهد.

-نه! خیلی خوب کار می کنه!

هکتور سعی کرد نشان ندهد که معجون او در واقع معجون خواب آور است.

در دفتر دامبلدور *
-کسی نمک داره؟!

-واس چی؟

-میو؟!

-واس آلوچه!

ناگهان لرد می پرد و گربه را می گیرد.

-میوووووووووو!

گربه چنگی به دست لرد می اندازد. لرد بر میگردد و با دیدن خون خوشحال می شود!

-آخ جوووون! آب آلوچه از خود آلوچه هم خوشمزه تره!

-آب آلوچه؟!

لرد لیس گنده ای به آن می زند.

-نه انگار این آب خودمان است!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#16
پنه پیش رون رفت و چیزی به او گفت. رون هم کمی تامل کرد و چیز دیگری به او گفت. پنه بعد از شنیدن آن راه افتاد بقیه هم دنبال اون رفتند.
در هاگوارتز
کریس گیر دامبلدور افتاده بود.
- تو باید مجازات شی!
-استاد من فقط یک سوال می خواستم بکنم!
-گاهی اشتباهات کوچک مشکلات بزرگ بوجود می آورند!
-اما استاد...
-حرف نباشه!
چغندر وارد صحنه می شود.
-درود.
-و حالا مجازات تو این است که...
-اها ؟! کار به جایی رسیده که بهم بی محلی می کنید! بله. بله. ما اینجا چغندریم!
-چطور جرئت می کنی وسط حرفم بپری؟! تو هم باید مجازات شی!
در جنگل
پنه بعد از مدتی به همان جایی که می خواست می رسد.
-و بلی! می دونستم! این ماشین درب و داغان رونه! فکرت همین بود!
-درباره ماشینم درست حرف بزن.
-اما چجوری؟
حالا ببینید...



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#17
سلام
در نظر من اما واتسون در نقش هرمیون خیلی خوب بازی کرد.



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#18
1.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب) پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام مورد را دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
#19
محفلی ها در حال ریختن نقشه بودند. ماتیلدا بطری شیشه ای در دستش را تکان تکان می داد. دامبلدور از دور نگاه متفکرانه ای به معجون کرد.
_هوممممم... فکر فکر فکر آهان ! نه نمیدونم چیه!
هری که واقعا نمی توانست باور کند چقدر دامبلدور در این موضوعات تخصص دارد.(!) تصمیم گرفت که صبر کند و ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد.
محفلی ها به سمت ابرفورث رفتند .چشم هایشان برق می زد .آبرفورث خواب بود .آنها آرام آرام آمدند که بز را بر دارند : آبرفورث بیدارشد !
پنه داد زد :
_بگیریدش!
_اما اگه بگیریمش می فهمه !
_اینهمه نقشه رو توضیح دادم! هنوزم! هلیوسا رو داریم!
آبرفورث دادمیزند. محفلی ها می گیرندش. ماتیلدا در معجون را باز می کند و در حلقش می ریزد!
پنه داد می زند :
_چی کار می کنید؟! معجون رو باید بعد خوردن بز می دادید به خوردش!
_ااا اشکالی نداره! یک خورده اش رو نگه می دارم.
_اون فقط یک بار کار می کنه!



-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷
#20
نام :هانا
فامیلی:آبوت
نژاد : دورگه
جارو : نیمبوس 2001
چوبدستی: از جنس درخت پانالوئا که هر 777 سال یک بار در جنگل ممنوعه رشد می کند، 12 اینچ، انعطاف پذیر، ضد آتش
محل زندگی: دهکده نیلوفر آبی
گروه هاگوارتز : هافلپاف
ویژگی های ظاهری:
_چهره‌ای قرمز و کم‌رنگ مانند
_موهای بلوند و بور
_قد تقریبا بلند
-ظریف و لاغر
-چشم های مشکی درشت
ویژگی های اخلاقی:
_مهربان
_با جرئت
_همیشه لبخند می زند.
_عدالت طلب
معرفی شخصیت:
او هم دوره هری پاتر بوده است. در هری پاتر و تالار اسرار او در شرایط خوبی با هری، رون و هرمیون باقی‌مانده بود، در محفل ققنوس او یکی از ارشدهای هافلپاف شد و پس از آن به ارتش دامبلدور پیوست. او بسیار حساس به نظر می‌رسید از ان جایی که در طول امتحانات دچار شکست عصبی شده بود و مجبور به استفاده از آرامبخش‌های مادام پامفری شده بود.
در شاهزاده دورگه پس از اینکه مادرش توسط مرگخوارها کشته می‌شود از هاگوارتز خارج می‌شود. اما او در کتاب آخر به هاگوارتز برمیگردد و در جنگ شرکت می‌کند. در آخر نیز او با نویل لانگ باتم ازدواج می‌کند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۳ ۱۹:۵۲:۵۸


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.