هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
#11
کی؟
رابستن لسترنج


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
#12
چوبدستی


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
#13
مرگخواران یخ زده درحالیکه از شدت ترس قالب تهی کرده بودند،سعی داشتند تا سو را دلداری دهند تا از خیر کلاه بگذرد اما انگار فایده ای نداشت.
-ولی آخه من با اون کلاه خاطره دارم.بدون اون نمی تونم زندگی کنم.
-برات یه کلاه جدید خریدن می کنم.
-نه نمی خوام.من فقط کلاه خودمو می خوام.
-برای چی پولمونو هدر بدیم؟اگر تا چند دقیقه دیگه قوری نقشه رو درست نکرد،یه کلاه از پوستش برات درست می کنم.
-فقط کلاه خودم.

از آن طرف قوری درحالیکه از شدت سرما و شاید هم ترس می لرزید،سعی کرد با آب دهان نقشه را به هم بچسباند اما این روش هم کارساز نبود.کریس با دیدن روش های فوق خلاقانه ی قوری و ناراحتی دوستش سو،جرقه ای در ذهنش شکل گرفت.

-برات یه پیشنهاد دارم قوری.

کریس با چهره ای کاملا موذیانه این جمله را گفت.

-چه پیشنهادی؟
-تو تنها کسی هستی که یخ نزدی پس میری و کلاه سو را میاری وگرنه مجبوریم از پوستت یه کلاه جدید برای سو درست کنیم.
-ولی آخه...

اما قوری دیگر نتوانست به حرفش ادامه دهد چون چوبدستی بلاتریکس روی سرش بود بنابراین به سمت خرس های قطبی راه افتاد تا بلکه بتواند آن ها را متقاعد کند.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
#14
مرگخواران خیلی سریع شروع به سنگر گرفتن کردند و تصمیم گرفتند که ققپاد ققنوس را با ضدهوایی سرنگون کنند.

لرد که می دانست این اولین تجربه ی مرگخوارانش است،جایی پشت یک برگ بزرگ پناه گرفته بود تا مورد اصابت یاران خودی واقع نشود.
همه منتظر شلیک اولین گلوله بودند و گوش های خود را گرفته بودند و چشم هایشان را بسته بودند تا ققنوسی که از بالای سرشان می گذشت را منحدم کنند .

ده ثانیه بعد

و هنوز هم منتظر بودند...

دو دقیقه بعد

لرد از پشت برگ بیرون آمد تا نگاهی بیندازد.
-پس چرا شلیک نمی کنید؟

سو یکی از چشم هایش را با ترس باز کرد و گفت:
-ارباب ،قرار بود گابریل شلیک کنه.
-ولی من فکر می کردم تو قراره شلیک کنی.

و طولی نکشید که تمام فضا از صدای مرگخوارانی که سعی داشتند تقصیر را گردن آن یکی بیندازند پر شد.

-ساکت!ضد هوایی را بدید خودمان شلیک می کنیم!

همه در سکوت مشغول پیدا کردن ضد هوایی بودند .حتی سو داخل کلاه خود را گشت ولی آن را پیدا نکرد.

-ارباب ما ضدهوایی نداریم.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۸
#15
برای چند لحظه انگار زمان ایستاد.حتی کمد هم صدایی از خودش تولید نمی کرد.سارا مانند فیلم های هندی دستش را روی صورت سرخش گذاشت و اشک در چشمانش حلقه زد.
-چرا؟

سارا درحالیکه صدایش می لرزید این را گفت.
تام که واقعا گیج شده بود.احساس کرد که سارا تعادل روانی ندارد.
-ولی آخه خودت گفتی!
-من گفتم پیانو بزن.من کی گفتم منو بزن؟
-ولی ما که اینجا پیانویی نمی بینم!

این بار سارا بود که به سلامت روانی تام شک کرده بود.
تام که فهمیده بود خراب کرده سعی کرد قضیه را به طور نامحسوسی جمع کند.
-بهت تبریک میگم سارا.تو از امتحان دوم ما هم سربلند بیرون اومدی.
-چه امتحانی؟
-ما توی خانوادمون رسم داریم که وقتی بخوایم برای تازه عروس ها پیانو بزنیم اول باید سیلی ای به صورت او بنوازیم .

سارا وحشت زده به تام نگاه کرد. این دیگر چه رسمی بود؟ سارا حتی نمی توانست فکر کند بقیه ی امتحان ها چه بودند و وقتی به آن فکر کرد، موهای تنش سیخ شد! اما سعی کرد مثبت اندیش باشد. شاید دیگر امتحانی در کار نبود و اگر هم بود، چیز بدی نبود. اما الان مهم تر از همه پیانو زدن تام بود.
-تام، بنواز دیگه!

و به پیانو اشاره کرد. تام تازه فهمید که پیانو چیست!وسیله ای برای نواختن. اما او که بلد نبود بنوازد‌. او یکی از کلید ها را زد و صدای عجیبی از آن برخاست. سارا او را تشویق کرد اما تام گفت:
- ما نمی نوازیم!
- چرا؟
-چون در حد ما نیست!
- تام خواهش می کنم!
- نه
-لطفا!
-نه
- تام، بزن دیگه!

و سارا بلافاصله فهمید که اشتباه کرد. چون تام حرف او را اشتباه برداشت کرد و دوباره او را زد.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: اگر جای فلان شخصیت بودم ....
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸
#16
اگر جای هری بودم با هرمیون ازدواج می کردم


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸
#17
بلاتریکس دیگر منتظر نشد که کراب آنجا بیاید و خودش دست به کار شد تا کراب را پیدا کند.مرگ خواران به ندرت می دیدند که کسی از فرمان بلاتریکس سرپیچی کند بنابراین همراه بلاتریکس راه افتادند تا این ماجرای غریب الوقوع را از دست ندهند.

-پس این کجاست؟

بلاترکیس درحالیکه از شدت خشم دست هایش می لرزید با فریاد این جمله را گفت و به سمت مرگخوارانی که به طور وحشت زده پشت سر او می آمدند نگاهی انداخت و گفت:

-برام پیداش کنییییید.

از شدت فریاد بلاتریکس خانه ی ریدل ها به طرز عجیبی لرزید و توجه سو به ریملی که از دریچه ی شومینه به پایین افتاد جلب شد.
-هی بچه ها!اینجارو نگاه کنید.
و به سمت شومینه رفت و ریمل را برداشت و به بالا نگاهی کرد تا دریچه ی شومینه را بررسی کند.بلاتریکس از پشت سر داد زد:

-ببینم چی پیدا کردی؟
و وقتی جوابی از سو دریافت نکرد،خودش جلو آمد تا دریچه ی شومینه را بررسی کند.
چشم های بلاترکیس هر لحظه درشت تر می شد و وقتی خط چشمی از جیب کراب به علت عدم تعادل در دریچه شومینه درست روی تخم چشم بلاتریکس فرود آمد ،چشم هایش درشت تر هم شدند.
تمام مرگخواران نفسشان را در سینه حبس کرده بودند.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۸
#18
۱- اگه واقعا خوبید، روحیه ی پلید ندارید، قصد شورش ندارین و... به این جبهه بپیوندین.

شاید ظاهرا به نظر بیاد که خیلی روحیه ی خشنی دارم اما این فقط ظاهرمه و از باطن خیلی مهربونم.

۲- دلیلتون برای پیوستن به این گروه چیه؟

اولین دلیلم این که دوست دارم به دامبلدور کمک کنم و مفید باشم و دومین دلیلش تویی!

۳- وقتی عضو شدید، برای دفاع کردن و یا بهتر کردن این جبهه چیکار می کنید؟

سعی میکنم با فعالیت زیادم جبهه تار عنکبوت نبنده.

۴- چجوری عضو شدید؟ ( کمتراز هفت جمله و بیشتر از چهار جمله)

منو تو حیاط پیدا کردی و منو یه گوشه کشوندی.بهم پیشنهاد دادی و منم با کمال میل قبول کردم.

۵- اخلاقیاتتون رو با حداقل دو جمله و حداکثر سه جمله شرح دهید.

ظاهرم عصبیه‌.با همه نمی تونم سریع ارتباط برقرار کنم.
قلب مهربونیم دارم.


ویرایش شده توسط جرالد ویکرز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۳ ۱۲:۴۸:۴۲

Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
#19
دستانم در دستان بزرگ هاگرید گم شده بود و با تعجب به آن کلاه های مشکی بزرگ توی ویترین نگاه می کردم.آنجا همه چیز عجیب بود حتی حرف هایی که به گوشم می رسید هم عجیب بود.اما انگار هاگرید یک روز عادی را می گذراند.

-هاگرید؟

این جمله را درحالی می گفتم که جغد بزرگی با فاصله کمی از بالای سرم رد میشد و بادش موهای مشکی ام را تکان میداد.

-بله؟
-اسم این کوچه چیه؟
-دیاگون.

سعی کردم این کلمه ی تازه را در ذهنم بسپارم.همینطور که چشم هایم لای به لای مغازه ها می چرخید تا به عجایب عادت کند،مغازه ی کوچکی را دیدم که معلوم نبود چه چیزی می فروخت.دست هاگرید را درحالیکه لیست لوازم مورد نیازم را با صدای بلند می خواند کشاندم و به سمت مغازه بردم.

-هی جی صبر کن میخواستم آروم آروم پیش بریم .

دم در مغازه ایستادم و به هاگرید نگاه کردم.نیازی نبود که چیزی بگویم هاگرید گفت:
-این مغازه ی چوبدستی فروشیه.

این بار هاگرید بود که دست مرا کشید و به داخل مغازه برد.مرد پیری که انگار سال ها است یکجا نشسته،روی صندلی چوبی پشت پیشخوان نشسته بود .چروک های صورتش و چشمان بی روحش خبر از این می داد که چیز هایی را دیده که حتی از تصور من خارج بود.
قفسه ها پر از جعبه بود .جعبه هایی که باریک و بلند بودند و هیچ کدام مثل هم نبودند.

-یه سال اولی دیگه.

مغازه دار از روی صندلی اش بلند شد و این را بلند گفت اما از اینجایی که به نقطه ای نامعلوم نگاه می کرد نمی دانستم روی صحبتش با من بود یا هاگرید.هاگرید گفت:
-درسته.ما یه جوبدستی می خوایم.

الیواندر ،هاگرید را از نظر گذراند و به سمت من آمد.روی پیشخوان خم شد و به چشم هایم زل زد.او گفت:
-اسمت چیه پسر جوان؟
-جرالد.
-فکر کنم بدونم باید چه چوبدستی ای را بیارم.

روی صندلی اش رفت و جعبه ای تیره را از طبقه دوم بیرون آورد و به سمت من گرفت.
-زود باش امتحانش کن.

در جعبه را باز کردم و به چوب بلند داخلش نگاه کردم.به نظرم هاگرید و مردی که انگار اسمش الیواندر بود انتظار داشتند آن را بیرون بیاورم.دسته اش ظریف بود و حکاکی هایی روی آن به چشم میخورد.الی گفت:
-۲۲ سانت چوب درخت کاج با موی اژدها.

از حرف هایش خیلی سر در نمی آوردم .

-زود باش پسر تکانش بده.

هاگرید این را با اشتیاق گفت.سعی کردم آن را تکان دهم اما اتفاقی که افتاد این بود"هیچی".الی به سرعت چوبدستی را از دستم گرفت و گفت نه این نیست.چوبدستی دیگری را به دستم داد اما مثل اینکه این یکی هم مال من نبود.الی با چوبدستی دیگری برگشت .

-۲۲سانت ،چوب درخت بلوط،موی سیمرغ.
این بار من این را گفتم.

چوبدستی را در دستم گرفتم و از همان اول احساس کردم که با بقیه فرق دارد.حسی که به من می داد غیرقابل توصیف بود .انگار با قلبم ارتباط مستقیم داشت.گفتم:
-خودشه.

الیواندر با خوشحالی گفت:
- خوبه. بی دردسر انتخاب کردی. برخلاف بعضیا!

من لبخند بزرگی زدم و چوبدستیم را به الیواندر دادم. او آن را در جعبه ی چوبدستی گذاشت و به من تحویل داد. چشمانم از برق می درخشید. خیلی زیبا بود. تا حالا چیز جادویی ای نداشتم و این چوبدستی، حس خیلی خوبی به من می داد. من از آقای الیواندر تشکر کردم و با هاگرید از مغازه بیرون رفتم. او گفت:
- تازه این اول کاره! بیا بریم بقیه ی چیزارو بخریم.

و او من را به دنبال خود کشاند.







Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
#20
لودو و سو که مجبور بودند جلوتر از کریس و لینی حرکت کنند، برای تغییر شکل آماده می شدند. کریس چوبدستی اش را از پشت روی سر لودو گذاشته بود تا دوباره مجبور نشود که دوباره دنبال آن ها بگردد. دیگر از دست آن دو کلافه شده بود!
کریس درسالن را باز کرد و لودو و سو را مجبور کرد که روی صندلی بنشینند.
لودو خواهش کنان گفت:
-میشه برم دست شویی؟
کریس چوب دستی اش را محکم تر روی سر لودو فشار داد و گفت:
-نه نمیشه!لینی سریع تر شروع کن .
لودو لب هایش آویزان شد و وقتی فهمید بهانه هایش کارساز نیست دیگر چیزی نگفت. شاید جانورنمایی انقدر که او و سو فکر می کردند، بد نبود.

-ولی اگه کانگورو شم چجوری کلاهمو سرم کنم؟
سو این را گفت و چشم هایش را مانند گربه ی شرک کرد.

لینی انگار حرف های او را نشنید .چوب دستی اش را بالا برد و دهانش را باز کرد که طلسم را بخواند که ناگهان لونا با شدت در را باز کرد و با قیافه ای که شبیه وحشی های آمازون بود با خشم به کریس و لینی نگاه کرد.و در این فکر بود که چرا آن ها باید روی او طلسم اجرا کنند.

-یا مرلین.
کریس با دیدن قیافه ی لینی این را گفت و صلیبی روی سینه اش کشید.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.