هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۰:۲۸ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
#11
-باورم نمیشه، باورم نمیشه....
-اوووووف دو دیقه آروم بگیر بشین....از وقتی اومدیم سیصد دفعه این مسافت رو رفتی و امدی.
-چرا تو عین خیالت نیست هان؟

سپتیموس به اندازه چند ثانیه سرش رو از توی کتاب«چگونه جادو ها را خنثی کنیم»در آورد و به آدلایدی که با شکل ریگولوس اخمالو و دست به کمر زده به او خیره بود نگاهی انداخت. سری تکان داد و باسکوت و خونسردی تمام به داخل کتاب برگشت.

-چرا هیچی نمی گی من که اون موقعی که کریچر اینکار رو کرد صورتت رو دیدم مطمئنم اگر به خاطر نمرت نبود بی شک می کشتیش پس چرا ال...
-سایلنسیو....خب بهتر شد.

آدلاید سخت در تلاش بود که بتونه دهنش رو باز کنه تا دوباره شروع به سخنرانی کنه ولی هرچقدر سعی کرد نتونست توی این فاصله هم سپتیموس چهار پنج تا کتاب رو زیر و رو کرد تا بتونه راهی برای ریگولوس نبودن پیدا کنه.

پس از دو سه ساعت که برای آدلاید یه عمر گذشت بلاخره تونست دهنش رو باز کنه.

-درینا تو...
-هیس.
-یعنی چی هیس هی....
-د میگم هیس.
-اوف خدایا من چی میگم این...
-میشه دودقیقه ساکت باشی

آدلاید دست به سینه شد و چپ چپ به سپتیموس نگاه کرد که متوجه شد سپتیموس داره چیزی رو از توی برگه ای کهنه از لای کتاب زمزمه میکنه اخم هاش رو باز کرد و به سمت سپتیموس که روی تخت کنار میز نشسته بود خیز برداشت و کنار او نشست و خط به خط برگه رو شروع کرد به زمزمه کردن.

-معجون بازگشت از شکل ریگولوس. اگر شخصی به طور اتفاقی توسط کریچر به ریگولوس تبدیل شده است با خوردن این معجون به شکل خودش بازمی گردد...
-میشه هیچی نگی بذاری تمرکز کنم؟ بلکه بتونیم از این مخمصه ای که توش گیر کردیم خلاص شیم؟
-یعنی چی هیچی نگم این راه نجات می تونیم مثل قبلمون بشیم و در ضمن نمره هم می گیریم
سپتیموس:
-تو یعنی به این قضیه مشکوک نیستی؟
-چیش مشکوکه؟ اینکه یه کاغذ پوسیده راه حل مشکل ما رو داره؟
-و اینکه زیادی از حد داره درست میگه.
-خب یکم مشکوک هست ولی چه اشکالی داره...بیخیال.

آدلاید بلند شد و کاغذ رو برداشت و به کلاس معجون سازی آپارات کرد و فرصت هیچگونه واکنشی رو به سپتیموس نداد و او را دنبال خود کشید.

کلاس معجون سازی

سپتیموس به دیوار تکیه زده بود و به آدلایدی که اینور و اونور می رفت چشم دوخته بود.

-خب بذار ببینم چی لازم داریم؟
خون تک شاخ
گردنبند از جنس زمرد
نیش باسیلیسک
و....و....
رو کرد به سپتیموسی که با کنجکاوی نگاهش می کرد.

-و خون دورگه.
-برو بابا من که گفتم اشتباهه خون دورگه باید الان از کجا بیاریم؟
-خب بابا کاری نداره که این مدرسه اینهمه دورگه داره فوقش اینه که یه دورگه رو می کشیم دیگه کاری نداره.
-کی رو می خوای بکشی هان...مثلا پروفسور اسنیپ خوبه؟
-اینم فکر بدی نیستا.
-آآآآآآآه.

سپتیموس این رو گفت و به فکر فرو رفت. یک دو رگه که راضی بشه چند قطره خونش رو به اونها بده یعنی کی میتونه باشه؟ناگهان جرقه ای در ذهن او خورد.

-اما کارلیو.
-بنده مرلین چجوری می خوای خون اون دورگه بد عنق رو بگیری؟
-به زور شمشیر.

خوابگاه اسلیترین

-سلام امای عزیز...سریع مقداری از خونت رو رد کن بیاد.
-چی میگی درینا؟...حالت خوبه؟....چیزی خوردی؟
-پتریفیکوس توتالوس..

و بعد اما در حالت خشک شده روی زمین افتاد سپتیموس جلوتر رفت و با چاقو روی دست اما کشید مقداری خون بیرون ریخت آدلاید شیشه ای ظاهر کرد و خون رو برداشت.

-ما معذرت می خوایم....واقعا معذرت می خوایم....راستش اگر کریچر مارو این شکلی نمی کرد ما هم دنبال راه حل نمی رفتیم که بفهمیم به خون تو...
-آدل اگر اعتراف نامه ات تموم شد پاشو بیا
-من بازم معذرت...
-آدل...

و بعد با هم به سمت کلاس معجون سازی را افتادند.

کلاس معجون سازی

-به نظرت چه مزه ایه؟
-برای من مزه اش مهم نیست این مهمه که دارم خون یه دورگه بدبخت رو می خورم

و بعد با هم خوردند و پس از آن لبخندی رضایت بخش که حاصل تغییرشون بود رو بهم زدند و به سمت خوابگاه راه افتادند و منتظر کلاس نابود کننده دیگر کریچر ماندند.


ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۲ ۹:۳۳:۲۰
ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۲ ۲۳:۱۹:۳۳

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
#12
کِی؟
عید مشنگ ها


?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸
#13
-لوسیوس؟
-جج..ا..نم
-تو داری بر سر مبارک ما شیره می مالی؟
لوسیوس که داشت توی ذهنش همه زوایا رو تصور می کرد دهان باز کرد تا بگوید نه که دراکو نتونست جلوی مزه ریختن بی موقعش رو بگیره.
-نه قربان داریم ترشی می مالیم!
سر ها همه به سوی او برگشت و نیش او را که تا بناگوش و فرا تر از آن هم باز می شد را بست
-چیزی گفتی دراکو؟؟
-نه...قربان...یعنی...چیزه....آهان.. شما بهتره ترشی بخورید.
-ترشی؟چه نفعی برای ما دارد نه ما از این مزخرفاتی که مشنگ ها می خورند نمی خوریم.
-نه قربان به نظرم به جا گفت درسته که مال مشنگ هاست ولی کلی خاصیت داره و...
-لوسیوس؟
-جانم ارباب.
-میشه اون دهن گشادت رو ببندی؟
و بعد با نگاهی به دراکو به او فهماند«بنال ببینم چی میگی»
-ممم...خب....چیزه..
دراکو سعی می کرد سلول های خاکستریش رو به کار بگیره که ناگهان یکی از سلول هاش با سرعت 2000 شروع کرد به دویدن.
-اها...برای رویش مو بر سر مبارک خیلی خوبه!
-مو؟
لوسیوس که قیافه اش شبیه به خری بود که تیتاپ گیرش اومده زبون باز کرد.
-بله...بله مو ارباب موهای زیبا و جذاب و همینطور شیطانی...
-مگه من نگفتم ببند؟..کوروشیو
لوسیوس از شدت درد آخ هم نمی تونست بگه. دراکو که دید وضعیت خیلی خرابه از جاش بلند شد نفس عمیقی کشید و کنار لرد ایستاد ودستش را دور سر لرد جوری که مثلا داره چیزی حساب می کنه کشید.
-خب جناب لرد شما چجور مویی درخواست دارید؟
-یعنی واقعا میشه؟
-بله بله...معلومه
-خب پس موهای مالفوی چطوره؟
بعد نگاهی به لوسیوس انداخت.
دراکو آب دهنش رو قورت داد.
-خوبه قربان اتفاقا خوفناک هم هست.
ولدمورت خنده ای سرداد و رو به لوسیوس کرد.
-پسر خوبی بزرگ کردی..آفرین برتو...خودت پیازم نشدی ولی پسرت سروی شده برا خودش.
لوسیوس که کارد می زدی خونش در نمی اومد چشم غره ای به دراکو که خرکیف شده بودانداخت و با زبون بی زبونی گفت«ببند نیشتو بریم تو آشپزخونه درستت می کنم...رو دست من بلند میشی آره؟» دراکو هم که منظورو گرفت آب دهنشو به سختی قورت داد(فکر کنم تلپاتی داشتن ) به طوری که ولدمورت هم صداش رو شنید.
-چیزی گفتی؟
در حالی که سعی می کرد صداش رو عادی کنه گفت
-نه قربان.
-پس با اجازتون ما هم بریم ترشی بیاریم شما نوش جان کنید.
بعد از جاش بلند شد و با نگاهی که می گفت«بیا بریم حسابت رو برسم» به دراکو نگاه کرد. دراکو هم مجدد آب دهنش را قورت داد(کلا این پدر پسر تلپاتی دارن ) و دنبال پدرش راه افتاد.


ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ ۱۷:۰۸:۰۶

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸
#14
سلام پروفسور
بلاخره پس از تلاش های بسیار از قرنطینه آزاد شدم
هوووووووف


ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ ۱۴:۰۸:۳۵

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸
#15
-قربان دابی برای همه قهوه ریخت. دابی می تونه بره؟
-بله
دابی که از خستگی نفس نفس می زد با دو قوری بزرگ از کلاس خارج شد.
-خیله خوب هم رزمان قهوه هاتون رو میل کنید.

همه قهوه هاشون رو به سرعت نوشیدند و ته آن را نگاه کردند مبادا کرونا داشته باشند و پس از چند لحظه نفس راحتی می کشیدند. ولی سپتیموس انگار نه انگار بعد از نوشیدن قهوه اش آن را رو میز گذاشت و مثل همیشه پا روی پا انداخت و به پشت صندلی تکیه داد و توی افکار خودش غرق بود که صدای جیغ جیغوی ربکا از پشت سرش اون رو از افکارش بیرون کشید.

-ببینم تو کرونا داری یا نه؟
-مممم....نمی دونم
-یعنی چی نمی دونی؟
-مهم نیست بابا حالا کرونا داشته باشم یا نداشته باشم چه فرقی به حال تو داره
-اگه تو داشته باشی همه می گیرن....حتی من، فکر کن یه خفاش مریض کرونایی....تصورش هم وحشتناکه بده ببینم لیوانتو
-حسش نیست خودت بیا برش دار

ربکا خم شد و به هر زحمتی که بود بلاخره برداشتش.

-هووووف....بزار ببینم...جییییییییییغ....کروناااااااااااا

همه به سمت ربکا برگشتن
-کروناااا....کرونا داره....وای منم دست زدم به لیوانش...منم کرونااااا دارم
-چی چی میگی من کجا....

ناگهان آب دهنش پرید به گلوش و به سرفه افتاد. اینبار جیغ همه کلاس به هوا رفت.

-کروناااا
-ماهمه میمیریم...
-همه محکوم به فنایییییم..

اصلا به سپتیموس بدبخت فرصت اینکه بگه« آب دهنم پرید به گلوم» رو ندادن.
کلاس پیشگویی اونها تبدیل شده بود به کلاس نبرد با کرونا. پروفسورهم که هول شده بود سریع از طریق تابلوها به درمانگاه رفت تا چند نفری بیان سپتیموس کرونایی رو جمع کنن ببرنش.

چند صدم ثانیه بعد...

بوووومببببببب

ناگهان به طرز غیر قابل باوری در منفجر شد و در بین توده ای از گرد و غبار(عین این فیلم اکشنااا ) دو مرد هیکلی و قد بلند با لباس های سراسر مشکی و ماسک های دار N95 با عینک های دودی وارد کلاس شدند و نه گذاشتند و نه برداشتند سپتیموس رو که با چشمانی وزغ مانند به آنها زل زده بود را از زمین کندند و به زور درون کیسه ای کاملا ضد کرونایی جا دادند و بردند به قرنطینه.

بقیه بچه ها هم با همان حال هاج و واج و همینطور به همراه شوک بعد از انفجار به دستشویی مراجعه کرده و هر دست خود را به مدت سه ساعت و نیم با معجون های جدید ضد کرونا می شستند.

پروفسور هم که خیالش راحت شده بود که با شیوع کرونا مبارزه کرده و جلوی پیشگویی رو گرفته به کلاس برگشت تا وسایلش را از کلاس برداره که نگاهش به لیوان سپتیموس افتاد و بعد به دابی که در حال تمیز کردن کلاس بود.

-همرزم آن لیوان را به نزد دوشیزه گابریل ببر تا آن را استریلیزه کند
-چشم قربان
دابی جلو رفت و لیوان را با دستکش های مخصوص ضد کرونا برداشت و خواست آنرا از کلاس خارج کند که پروفسور ناگهان چشمش به داخل لیوان افتاد.

-همرزم آنرا نزد ما بیار تا به ته آن نگاهی بیندازیم
-بله

دابی لیوان را جلو تر برد و پروفسور دقیق آنرا برسی کرد که ناگهان اشک در چشمانش حلقه زدو بی توجه به دابی که دلیل دگرگونی ناگهانیش رو می پرسید به سرعت به سمت قرنطینه شتافت تا سپتیموس رو بیرون بیاره.

-ای هم رزم برای آزادی تو خواهم شتافت و عدالت را بر پا خواهم کرد

ته لیوان نوشته بود« ای دیوانه های احمقآن خفاش خودش منبع کرونا بوده برید اول اون رو استریلیزه کنید. اون بدبخت از تو هم پاک تر بوده و اما یاد بگیرید با جیغ یه خفاش کرونایی کسی را قضاوت نکنید این هم تدریس نکات آموزنده امروز فعلا »

حالا چجوری اینها جا شده بود کف فنجون، نویسنده هم به ریش مرلین نمی داند.


ویرایش شده توسط سپتیموس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ ۱۴:۳۶:۰۱

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۰:۳۰ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
#16
1-فرض کنید در دوئل یک نفر با یکی از این هفت طلسمی که بالا نوشتم به شما حمله میکنه. سراغ کتاب ویکی جادو برید و خلاقانه ترین ورد برای دفاع اون طلسم رو پیدا کنید.
و طریقه دفع کردن اون طلسم با وردی که انتخاب کردین رو در طی یک رول بنویسید.

***
-پایان کلاس
پرفسور پرنگ این رو گفت و از کلاس خارج شد
و مثل همیشه سپتیموس بود که می خواست اول از همه از کلاس خارج بشه بلند شد کتاب هایش را در آغوش گرفت و خواست بیرون بره که دردی در بدنش پیچید
همینطور که از درد روی زمین به خودش می پیچید
سعی کرد غرور و تعصبش رو حفظ کنه و بلند شه. بلاخره از جا بلند شد و به عقب برگشت و با دیدن سه پسر که از شدت خنده در حال ریسه رفتن بودن به شدت عصبانی شد و چهره ای ترسناک به خود گرفت و سه پسر بخاطر ترس از چهره ترسناک و خوف انگیز او ساکت شدند ولی یکی از اونها جرعت به خرج داد و جلو امد.
-من..من می خوام تو رو به نبرد بطلبم...می خوام...می خوام روت رو...روت رو کم کنم
دست به سینه شد و پوزخندی که به گفته دوستاش جادوگر کش بود زد.
-عه نه بابا جدی...تو روی منو کم کنی؟
-همین چند ثانیه پیش که نقش بر زمین شدی
-خب...اون موقع از پشت خنجر زدی
-کوروشیو...
سپتیموس خودش رو به طرف دیوار کلاس پرت کرد که چشمش به پروفسور افتاد که با لبخندی ملیح به او نگاه می کرد.
پسر بالای میز استاد رفت و با اقتدار ورد رو تکرار کرد
-کوروشیو...
و بار دیگر جا خالی داد ولی دیگه صبرش سر اومده بود. سپتیموس به اون درجه از خشمش رسیده بود که آدمم می تونست بکشه یه قدم به جلو برداشت و گفت.
-خودت خواستی پسر جون
چوب دستی اش را به سمت میز گرفت.
-کورو..
-دلتریوس...
پسرک فریاد بلندی کشید و بر زمین افتاد . جادوآموزان و حتی پروفسور به خنده افتادند ولی سپتیموس به پوزخندی تحقیرآمیز بسنده کرد . و حالا این پسر بود که روی زمین به خود از درد می پیچید و از درد زمین را گاز می زد.
پروفسور بلاخره جلو آمد و با احتیاط او را از زمین بلند کرد و با دوستانش او را به درمانگاه بردند.
وحالا این سپتیموس بود که واقعا خوشحال و آسوده بود چون پروفسور قول نمره رو بهش داد.

***
جواب:دلتریوس(برای شکستن و خورد کردن اجسام)


?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۸
#17
اینم مشخصات من


نام:سپتیموس رین مالفوی.(معمولا درینا صداش می کنن )

گروه:اسلیترین.

نژاد:اصیل زاده

جنسیت:دختر.

متولد:1 ژانویه 1983.

سن:16.

پاترونس:اسب.

شغل:دانش آموز هاگوارتز.

جارو:نیمبوس 3000.

چوبدستی:رنگ سفید با رگه های قهوه ای روشن-چوب درخت اشک عشق-موی تک شاخ-27 سانت-بسیار انعطاف پذیر.

حیوان خانگی:خرگوش سفید.

محل زندگی:لندن-انگلستان.

ظاهر:موهایی لخت به رنگ قهوه ای روشن که اکثر اوقات بالا روی سرش بسته شده و زمانی که باز است تا پایین شانه هایش امتداد دارد-پوستی سفید-چشمانی جذاب به رنگ عسلی و گاهی اوقات سبز زمردی-مژه هایی بلند-بینی ای قلمی و متناسب با لب های کشیده و زیباش-اورا اغلب با پیرهن سفید یا مشکی و دامن نسبتا کوتاهی با رنگی در تضاد آن می بینیم و همیشه بوت های بلند مشکی می پوشد وهمواره ظاهری فوق العاده آراسته دارد-قدی بلند و بدنی خوش فرم دارد-موهایش را از مادرش و چشمانش را از پدرش به ارث بردا است و می توان گفت ترکیب جالبی از این دو ساخته است-در کل همه دخترها و پسرها را به خود جذب می کند. عکس من

اخلاق:مهربان ولی در جای خودش جدی-وقتی عصبانی هست آدم هم می تونه بکشه و چهره اش ترسناک میشه و هیچ کس جرعت نزدیک شدن به او را ندارد-ظاهری خونسرد داره و احساساتش رو به این زودیا بروز نمیده-هیچ گاه خنده های بلند از او نمی بینید و به یک لبخند اکتفا می کنه-بسیار جاه طلبه و یک کاری رو که شروع کنه تا آخرش میره-بسیار مسممه و همینطور وحشتناک لجوج-به هیچ وجه رابطه خوبی با پسرها ندارد(بجر برادرش که پیش او مانند بچه ها رفتار می کند )-و یکی از ویژگی های بارزش شجاعتش هست (البته اگر ترس از حشراتش رو فاکتور بگیری )

علایق:هرچه زودتر بتواند به لرد سیاه ملحق شود و به او خدمت کند-کارهای خطرناک و ریسک دارو ماجراجویی -شکستن قوانین و انجام کارهایی که نباید بکنه-معجون سازی-عاشق بوت های بلند مشکی-24 ساعته آدامس می جوه و گاهی اوقات اون رو به موها و لباس های بچه های دیگه یا حتی سر چوب هاشون می چسبونه (تلفات تاحالا زیاد داده برای این کارش )-عاشق بافتن مو و از هر فرصتی برای این کار استفاده می کند-عاشق نقاشی و توی کتاب هاش جز طراحی های مختلف چیزی پیدا نمیشه -به طور عجیبی عاشق رقصه(مخصوصا باله) و بعضی اوقات در حین راه رفتن در سالن ها هم این حرکات رو انجام میده .

خانواده:در خانواده مالفوی ها به دنیا آمده اسم مادرش(که روی اسم خودش هم هست)رین و اسم پدرش اسپیریت مالفوی است. اسم برادرش که خیلی اورا دوست دارد و چهار سال از او بزرگتر است درایسن است. همه خانواده او به خصوص پسر عموی پدرش لوسیوس مالفوی عضو گروه مرگخواران هستند و اوهم می خواهد هرچه سریعتر به آنها بپیوندد.

توضیحات بیشتر:او از کودکی می توانست به زبان مار ها سخن بگوید و علامت مرگخوار از همون اول روی دستش حک شده بوده(هیچ کس نمی داند چرا و چجوری حتی خودش ). به همین خاطر برادر او از مدت ها پیش شروع به آموزش جادوی سیاه به او کرده است.


پاراگراف آخرت خلاف قوانین ایفای نقش بود. برای همین توی معرفیت قرار نمیدمش.
لطفا از این به بعد پستی رو که ناظر یا مدیر ویرایش می کنه، تغییر نده و اگر لازم بود پست جدید بزن.

تایید شد!
به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۴:۲۳:۰۹
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۴:۲۹:۱۶
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۴:۲۹:۵۳
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۵:۴۹:۴۰
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۶:۰۵:۴۵
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۶ ۱۶:۰۶:۴۷
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۷ ۰:۴۴:۴۰
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۷ ۱:۱۰:۰۰
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۷ ۱:۱۰:۲۷
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۷ ۱۸:۴۱:۱۷

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
#18
سلام هاگرید بزرگه یه چن تا سوال

1. هاگرید بودن چه شکلیه؟

2.اگر هاگرید وجود نداشت چه نقشی دوست داشتی داشته باشی؟

3.از دامبلدور بیشتر خوشت میاد یا ولدمورت؟

4.اولین بازدیدت از این سایت کی بوده؟

5.هدفت از عضویت تو این سایت چی بود؟

6.چرا موهاتو کوتاه نمی کنی؟



?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۳۶ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
#19
سلام کلاه دوست داشتنی و باستانی هاگوارتز.
حال و احوال؟

خب خودم رو بخوام بگم....شجاعم به گفته اطرافیانم(البته اگر ترس از حشراتم رو فاکتور بگیری ولی اگه روحم ببینم میگم:آقا روحه خوبی؟ )
به طرز عجیبی دلم دردسر می خواد و عاشق جنگ و خونریزی هستم.
عاشق موسیقی هستم و یه اصیل زاده خواهر کوچکتر دراکو مالفوی.
لازم به گفتن نیست که همه خانوادم مرگخوارن.
من زبان مارهارو بلدم(خودمم نمی دونم چجوری)
دوست دارم مثل برادرم در اسلیترین باشم.
این رو هم بگم که مقداری جادوی سیاه هم توسط برادرم یاد گرفتم.
و پدرم هم من رو عضو گروه مرگخوارن می دونه



خوااااااهش میییییی کنم اسلیترییییین



ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۵ ۱۳:۱۵:۵۳
ویرایش شده توسط DrinaMalfoy. در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۵ ۱۳:۲۰:۲۲

?AFTER ALL THIS TIME

ALWAYS




پاسخ به:کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸
#20
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=304900
-کار احمقانه ای کردی که امشب اومدی به اینجا تام کارآگاه ها الان تو راهن
-تا اونا برسن من از اینجا رفتم و تو...
کمی مکث می کند چوب دستیش را در دست خود می چرخاند لبخندی می زند و ادامه می دهد
-امشب باید بمیری
دامبلدور هری را به عقب هل می دهد و آماده برای دفاع می شود و همزمان نوری سبز رنگ از چوب دستی لرد ولدمورت تابیده می شود و جرقه ای به رنگ خون از چوب دستی دامبلدور به سمت ولدمورت جهش میزند و از برخورد این دو نوری خیره کننده ساطع می شود. در این حین هری به یکی از اجاق ها می چسبد و نظاره گر این نبرد می شود
هر دو در تلاش هستند که قدرت خود را بر دیگری چیره کنند. جرقه های ساطع از این دو قدرت به اطراف برخورد می کنند و جان هری در خطر قرار می گیرد.
لردولمورت قدرت خودرا گرفته و ماری از آتش می سازد و به سمت دامبلودور می فرستد. او راضی از این کار خود سر مستانه می خندد و دامبلدور با وحشت به آن می نگرد مار فریاد می زند و به سمت دامبلدور هجوم می برد.
دامبلدور او را دفع می کند و مار در هوا به خود می پیچدو نزد صاحب خویش باز می گردد. و حالا این دامبلدور است که اقدام به حمله می کند چوب دستی اش را تکان می دهد و آب های داخل حوض وزارتخانه را همانند توپی از آب به سمت لرد می فرستد و آب لرد را در بر می گیرد.
لرد در تلاش است برای نجات و دست یابی به هری پاتر دامبلدور نیت او را می فهمد و هری را به عقب می فرستد.دامبلدور که دیگر نمی تواند قدرت اورا کنترل کند اورا رها می کند و لرد ولمورت بلافاصله بعد از رهایی جادوی سیاه خود را به سمت دامبلدور می فرستد و پس از دفع شدن توسط دامبلدور جادوی خود را همراه با نعره ای کر کننده به اطراف می فرستد و در نتیجه آن شیشه های ساختمان فرو می ریزد.او شیشه هارا جمع کرده و به سمت دامبلدور و هری می فرستد ولی دامبلدور باز حمله اورا دفع می کند و شیشه هارا پودر می کند و سپس لرد سیاه در میان توده ای از شیشه خورده های ماسه مانند غیب می شود...

من تازه واردم ولی امیدوارم خوشتون بیاد

پست قشنگی بود.
فقط اینکه زیادی از فیلم تاثیر گرفتی. انتظار خلاقیت بیشتری ازت دارم.
از نظر ظاهری... دیالوگ وقتی تموم میشه و میخوای توصیفات رو بنویسی، بین دیالوگ و توصیفاتت دوتا اینتر بزن.
وقتی میخوای بری پاراگراف بعدی هم دوتا اینتر بزن.
علائم نگارشی شامل گذاشتن نقطه، علامت تعجب یا سوال در انتهای جملاتت رو هم فراموش نکن.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۵ ۰:۰۳:۰۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.