هری به همراه پرفسور مودی منطقه بی درخت را زیر نظر داشتند ؛ آنها رد مرگ خوارانی را که درباره جلسه مهمی با ولدرمورت حرف می زدند را تا این مکان دنبال کرده بودند. و می خواستند امشب کار ولدرمورت را یکسره کنند .
آنها منتظر ورود ولدرمورت بودند که ناگهان صدایی از پشت سرشان آمد
_پاتر اینجاست پاتر اینجاست
مودی هم همراشه
ناگهان خود را میان انبوه مرگ خوار ها دریافتند.
_فرار کن برو سراغ ولدرمورت
این را مودی گفت و با یک طلسم که باعث سرگیجه موقت مرگ خوار ها شد موجب شد هری بتواند فرار کند اما هرگز نفهمید که حین اجرا این طلسم چوبدستی مودی نیز شکسته شده بود .
هری همانطور که از آنجا دور میشد دنبال نشانی از ولدرمورت می گشت. هرچه بیشتر میرفت ما امید تر می شد که ناگهان چادری سبز رنگ با نشان بزرگ مار بر روی آن توجه هری را به خود جلب کرد ؛نزدیک چادر شد ؛ جای زخمش تیر کشید و ولدرمورت از داخل چادر بیرون آمد .
هری را دید با خونسردی گفت
_اینجایی هری؟ مطئسفم امروز نمیتونم فعلا با این سرگرم باش.
و یک اژدهای شاخدم کوچک از جیبش بیرون آورد .
هری خنده اش گرفته بود اما جلوی خود را گرفت.
_می خندی هری؟ امید وارم زنده بمونی تا خودم بکشمت «انگورجیو»
شاخدم شروع به بزرگ شدن کرد و چند درخت اطراف خود را شکست.
ولدرمورت ناپدید شد و هری را با شاخدم تنها گذاشت .
خوشبختانه هری آماده بود و با یک طلسم جمع آوری آذرخش خود را از چادرشان که در آن اطراف پهن کرده بودند آورد و پا به فرار گذاشت شاخدم دنبالش پرواز کرد اما سرعت کافی نداشت و هری با چند حرکت هوشمندانه شاخدم را جا گذاشت .
هری از آن بالا دنبال محوطه بی درخت و مودی می گشت اما صحنه خوبی را در مقابلش ندید چون چشم بابا قوری توسط بلاتریکس لسترنج کشته شده بود
پایان
امید وارم قبول باشه چند بار اشتباهی فرستادم چند بارم از اول نوشتم.
راستی درباره تصویر دومه .
ببخشید نتونستم لینک عکسو بزارم هر کاری کردم نتونستم توضیحاتی نفهمیدم.
هممم... جالب بود. اما یکم داستانو سریع پیش بردی. اگه بعضی جاها توضیحات بیشتری میدادی داستانت خیلی بهتر میشد. با این حال دلیلی برای رد کردنت نمیبینم.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی
من هر را به بعضی آدم ها ترجیح می دهم هر دو عین هم اند اما خر بی ادعاست
┏(^0^)┛(✧Д✧)→