هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
#11
درود بر کسانی که شهاب سنگ ها همیشه از شما دورند
نقدی به این چشم انتظار بدهید


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
#12
پومانا در کوچه های دیاگون همراه سدریک؛ البته در حال حمل سدریک، حرکت می کرد. او با خودش فکر می کرد که چه کار نیکی احتمال خطر کمتری دارد و زمان کمتری می برد.

_خب اگه بخواد ماسک پخش کنه، ممکنه که افراد کرونایی به سمتمون بیان. اگر که همه جا رو الکل بزنه به احتمال 559 درصد ریه هامون از بین میره. پس چی کار کنه؟ نظر تو چیه سدریک؟
_
_اه کاشکی یکی دیگه رو پروف بهم میداد. اما اگه اون خطر داشت چی؟ حداقل این یکی جز احتمال گرفتن آرتروز مشکل دیگه ای نداره. اخخخخ

پومانا با چیزی (عه اقا چیز چیه؛ با یک ادم برخورد کرد) اهم بله با یک ادم برخورد کرد و پخش زمین شد. او سریع از جایش بلند شد و دستگاه بررسی سالم بودن بدن را که از اقای ویزلی گرفته بود روشن کرد.

_دست راست شما به اندازه یک اتم کبود شده است.

ضربان قلب پومانا تند شد؛ دستش به اندازه یک اتم کبود شده بود. به اطرافش نگاه کرد تا ضارب را پیدا کند. اما فقط تعداد عظیمی کتاب در کنارش بود.

_اهای! کی بود که به من حمله کرد؟ می دونستی هر کبودی باعث میشه که ما یک میلیونیم به پایان عمرمون نزدیک تر بشیم؟!
_نخیر. من توی کتابی خوندم که کبودی تاثیری در مقدار عمر نداره.

پومانا سرش را به سمت صدا برگرداند و متوجه شد صدا از پشت کتابها می اید. همانطور که چوبدستی اش را لمس می کرد و احتمالات را محاسبه می کرد به پشت کتابها رفت.

_گابریل!
_پومانا!

تیت خواست پومانا را بغل کنداما پومانا دستش را به صورت ایست گرفت و گفت:
_فاصله فیزیکال رو رعایت کن.

گابریل به سمت عقب رفت و گفت:
_تو اینجا چی کار می کنی؟

پومانا ماجرا را برای او توضیح داد. گابریل بعد از شنیدن حرفهای پومانا پرسید:
_حالا سدریک کجاست؟

پومانا گابریل را به آن سمت کتابها برد. سدریک هنوز هم خواب بود.

_حالا چه کار نیکی قراره این خوابالوی ما انجام بده؟
_هنوز به نتیجه نرسیدم. حساب کردم کار نیک کردن هم خطراتش کمی از کار بد نمی یاره.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
#13
کی:
کله صبح


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#14
با کی:
دومینیک ویزلی


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#15
کی:
رکسان خالی


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۹:۵۸ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#16
با کی:
با البوس دامبلدور


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۹:۳۹ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#17
کی:
زماني که زاخاریاس ناظر شود


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۱۴ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#18
_پرفسور.

دامبلدور سرش را از روی پرونده هایی که روی میزش بود برداشت و گفت:
_جان باباجان؟

پومانا جلو امد. گلویش را صاف کرد و گفت:
_پرفسور اومدم یک مرگخوار ازتون بگیرم.
_چی گفتی باباجان؟؟
_اومدم یک مرگخوار بگیرم.

پومانا که از قیافه متعجب و نگاه مشکوکانه دامبلدور دریافت که باید بیشتر توضیح دهد ادامه داد:
_پرفسور. یک مرگخوار برای کار نیک، یادتون رفت؟
_اها باباجان. زودتر میگفتی. خب بزار ببینم اینجا چی داریم....

دامبلدور پرونده ها را زیر و را کرد؛ سپس یک پرونده که کم قطر بود را به سمت پومانا گرفت و ادامه داد:
_بیا باباجان. این مرگخوار تحویل شما.
_اما اینکه....
_باباجان یا همین رو قبول میکنی، یا که ماموریت رو بیخیالش شو.
_نه، همین خوبه پرفسور.

پومانا پرونده را گرفت و به سمت بیرون رفت.

چند ساعت بعد در کوچه دیاگون

_بیا دیگه.
_

پومانا سدریک را از روی زمین دنبال خودش می کشید. او تمام تلاشش را میکرد تا سدریک را بیدار کند.

_سدریک پاشو. جان من پاشو.
_
_سدریک اگه پا نشی اب می پاشم روت.
_
_باشه خودت خواستی.

پومانا یک لیوان آب روی سدریک ریخت. اما سدریک بیدار نشد. او یک سطل آب ریخت و سدریک باز هم در خواب بود.

_بیدار نمی شی؟ باشه؛ خودت خواستی.

پومانا سوت زد. ناگهان سیلی خروشان روی صورت سدریک ریخته شد. سدریک سرش را جابجا کرد و دوباره خوابید؛ حتی چشمانش را باز نکرد.

_اخه من چی کار کنم؟! چطوری تو رو بیدار کنم؟!

_چه پسر خوشتیپی!!

سدریک از جایش بلند شد و صاف ایستاد. به همه طرف نگاه کرد، چشمش به پومانا افتاد و پرسید:
_تو بودی به من گفتی خوشتیپ؟؟

پومانا دستش را به سمت پیرمردی که این حرف را زده بود؛ گرفت. سدریک به سمت پیرمرد رفت و شروع به صحبت درمورد خوشتیپی اش کرد.

_بله. من ژل رو به صورت موجی میزنم به موهام.
...
_نه، من به اندازه می خوابم؛ نه زیاد نه کم.
...
_از صحبت با شما لذت بردم.

سدریک با پیر مرد دست داد. سپس به سمت پومانا برگشت.

_خب من بهتره بخوابم.
_نه سدری...
_
_


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۴۱ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#19
چی کار:
سر تاهل رودولف دعوا می کردند

جمله کامل:بلاتریکس لسترنج زمانی که شوهر پرفسور مک گونگال مرد در تالار اسرار با رودولف لسترنج سر تاهل رودولف دعوا می کردند


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: به نظرتون اگه لی لی به جای جیمز با اسنیپ ازدواج میکرد،جیمز چیکار میکرد؟ذات اسنیپ بهتر بود یا جیمز؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
#20
ای کاش لیلی با سوروس ازدواج می کرد.
به نظر من اگه لیلی از سوروس جدا نمی شد اون هیچ وقت مرگخوار نبود
پس نمی تونیم بگیم ذات سوروس بده چون اون بخاطر جدایی و فراق از عشقش به سمت مرگخوارها کشیده شد که زمانی هم که ولدمورت لیلی رو کشت به سمت محفل رفت
این معلومه که ذات جیمز از سوروس بدتره(اه پسره احمقه، خودنما)
ای کاش حداقل سوروس زنده می موند وبیشتر به چشم های پسر لیلی نگاه می کرد


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.