هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹
#11
بازی اول مسابقات جام اتجاد:

کسایی که با گربه موافقن (شیر بدون لاکتوز بهشون میدن!) - کسایی که با گربه مخالفن (گونی گونی گربه می‌برن!)

تیم سفید تا پایان امروز حرکت اولش رو در این تاپیک اعلام کنه.


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: تابلوی اعلانات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹
#12
قابل توجه علاقمندان به شرکت در جام شطرنج!

اعضایی که تمایل به شرکت در مسابقات را دارند اما عضو تیمی نیستند، می‌توانند برای اعلام آمادگی به این‌جانب پیام شخصی ارسال کنند.

همچنین تیم‌هایی که موفق به تکمیل اعضای خود نشده‌اند، می‌توانند فهرست اعضای فعلی خود را به این‌جانب از طریق پیام شخصی ارسال کنند.



پاسخ به: تابلوی اعلانات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹
#13
مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز برگزار می‎کند!
دومین دوره‌ی مسابقات شطرنج جادویی: جام اتحاد!


نحوه تشکیل تیم:

- هر تیم دقیقا متشکل از 4 بازیکن است.
- بازیکنان یک تیم باید حداقل از سه گروه مختلف مدرسه (اسلیترین، ریونکلا، گریفیندور، هافلپاف) باشند.
- محدودیتی برای تعداد تیم‌ها یا ارشد و سال اولی بودن اعضای آن‌ها وجود ندارد.
- برای ثبت نام تیم‌ها، تا پایان روز جمعه 23 آبان، یکی از اعضای تیم باید نام تیم، اسامی بازیکنان و مهره‌ی هریک از آن‌ها را در این تاپیک ارسال کند.

نحوه انجام بازی:

هر بازیکن در طول مسابقه بین دو تیم آ و ب، با یکی از این مهره ها شناخته می‌شود (هر مهره فقط یک بار انتخاب میشود، یکی از مهره‌ها اضافی خواهد بود.)
شاه - وزیر - اسب - فیل - رخ - سرباز

یک تیم شروع کننده بازی است. این تیم با یکی از مهره های خود به یکی از مهره های حریف حمله می‌کند. این دو مهره، دوئل میکنند. مهره بازنده کیش شده و از بازی خارج میشود و نوبت به حریف میرسد. این تیم مراحل بالا را تکرار می‌کند. بازی زمانی به پایان می‌رسد که تمام مهره‌های یک تیم حذف شوند.

مثلا تیم آ شروع کننده بازی است. این تیم در تاپیک مربوط به بازی اعلام می‌کند که قصد حمله با فیل خود به اسب حریف دارد. سپس سوژه‌ای اعلام می‌شود و بازیکن تیم آ که نقش فیل دارد، با بازیکن تیم ب که نقش اسب دارد، با آن سوژه دوئل می‌کنند. هر بازیکنی که در دوئل شکست خورد، مثلا اسب تیم ب، از بازی حذف می‌شود. سپس همین مراحل را تیم ب تکرار می‌کند. یعنی در تاپیک اعلام می‌کند که با یکی از مهره‌های باقیمانده قصد حمله به یک مهره‌ی باقی‌مانده از حریف را دارد و این دو بازیکن دوئل می‌کنند.


خواص مهره‌ها:

شاه: حریف حق حمله به شاه با مهره‌ای غیر از شاه را ندارد. مگر آن که تنها مهره باقی مانده در تیمی که دفاع میکند شاه باشد.
وزیر: در هنگام حمله کردن میتواند همزمان به دو مهره حریف حمله کند. اگر یکی از دو مهره حریف یا هر دو آن ها، نمره بالاتری کسب کنند، فقط وزیر کیش میشود. در غیر این صورت هر دو مهره حریف کیش میشوند.
رخ: می‌تواند به جای هرمهره‌ای که مورد حمله واقع شده وارد دوئل شود. در صورت شکست خودش حذف می‌شود. (مثلا تیم آ به اسب تیم ب حمله کرده. تیم ب می‌تواند بدون اطلاع قبلی، به جای اسب، با رخ دوئل کند.)
اسب: در صورتی که حمله کرده و پیروز شود، اجازه دارد به جای مهره شکست خورده، جفتک انداخته و مهره دیگری را کیش کند.
فیل: در هنگام حمله کردن یک جان اضافه دارد! در صورت مورد حمله واقع شدن یا جفتک خوردن، با اولین شکست کیش میشود. (یعنی فیل اگر یک بار به حریف حمله کرد و شکست خورد، در بازی باقی می‌ماند.)
سرباز: در صورتی که سربازی در یک دوئل برنده شود (چه حمله و چه دفاع) اجازه دارد از بازی خارج شده و بازیکن دیگری از تیم که قبلا حذف شده به همراه مهره خود به بازی بازگردد.


نکات تکمیلی:
* از زمان اعلام سوژه و شروع دوئل، بازیکن‌ها تنها 3 روز فرصت دارند پست خود را ارسال کنند.
* داوری دوئل‌ها توسط هری پاتر انجام می‌شود.
* امکان تعویض بازیکن یا تغییر نقش در طول یک بازی وجود ندارد.

درصورت بروز هرگونه سوال در مورد مسابقه، می‌توانید به این تاپیک و یا پیام شخصی بنده مراجعه کنید.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۰ ۱۲:۲۳:۲۸
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۰ ۱۹:۱۳:۴۵


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹
#14
پیش‌نوشت ضروری برای پیش‌گیری از لاینحل ماندن معادلات پست: در این پست هیچ اتفاقی جز این نمی‌افتد که نقشه راضی می‌شود محل شیشه‌ی عمر را بگوید.

تصویر کوچک شده


- قصر؟ کدوم قصر؟

- قصر آق منگول! می‌شناسیش!

- هر هر هر!

- نقشه جان داداش ... یه گرایی بده ما ببینیم تو کدوم قصره دیگه.

- رو دارینا! دو مثقال شارژ بهم ندادین رو پاورسیوینگ مود دارین مثل تسترال ازم کار می‍کشین!

با شنیدن اسم تسترال، چوبدستی‌ای بالای سر تام لوموس شد.

- من یه اختراع جدید به اسم جنک‌بند دارم که به کمکش می‌تونم اینو شارژش کنم.

- باریکلا تام! شارژ کن.

- همینجوری که نمی‌شه ... باید برم تو اصطبل و با تسرال ها دقایقی تنها باشم.

رودولف پس گردنی قایمی به تام زد و گفت:

- لازم نیست این همه راه بری تا خونه‌ی ریدل ... بشین سر جات چشاتو ببند به خانم شاکری فکر کن تا کارت راه بیفته!

- نمی‌شه ... خانم شاکری سوژه‌ی خاصیه. وسط ماموریت نمی‌تونم بهش فکر کنم.

- به امبر هرد فکر کن. اونو که دیگه همه می‌شناسن.

- می‌خواما ... ولی تا میام بهش فکر کنم یاد اکبر عبدی میفتم.

- به دختر همسایه‌تون به صورت Unnamed فکر کن خوب.

- همسایمون دبیرستان پسرونست.

- به مالی ویزلی فکر کن اصلا!

- متاسفم. JJW کتگوریم نیست.

نقشه که کلافه شده بود وسط مکالمه‌ی آن دو پرید.

- آقا نمی‌خواد زحمت بکشی اصلا. بیاین همینجوری بهتون بگم کجاست ... فقط سر جدتون دیگه بحث نکنید.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۰ ۱۳:۳۳:۲۵


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹
#15
خلاصه تا پایان این پست: یه هیولا دامبلدور و لرد رو تغییر شکل داده، و گفته تنها راه شکستن این طلسم اینه که محفلیا و مرگخوارا برن شیشه ی عمر هیولا رو از کلاغی که اونو دزدیده پس بگیرن. برای پیدا کردن جای کلاغ، تنها راهنماشون نقشه ای سخنگو و بسیار لوسه بنام ویب. از طرفی هم، هر وقت کسی کلمه ی "بد" یا "خوب" رو به زبون بیاره، بطور رندوم لرد یا دامبلدور تبدیل به یه چیز دیگه میشن. در حال حاضر لرد سیاه تبدیل به چکش و دامبلدور میخ شده. الان یک بار دیگه کلمه ممنوعه به کار رفته.
نکته کنکوری: خلاصه رو از ده پست قبل کپی کردم. تغییری هم نکرده. تو صفحه اول ماموریت هم یه بار خلاصه کرده بودم، اونم همین بود.

تصویر کوچک شده



هنوز جمله‌ی هیولا منعقد نشده بود که جماعت فهمیدند دوباره با کابوسشان رو به رو شده‌اند. البته به جز بینز. بینز که حضور خانم شاکری برایش مانند خاری در چشم بود، چون روح بود نتوانست خودش را بکشد و سال‌های سال با «دنیای بدون خانم شاکری» به خوبی و خوشی زندگی کرد. البته این فقط برنامه‌‌شان بود! آن‌ها رل مجازی لانگ دیستنسی بودند که تریپ ازدواجی هم داشتند، اما بعد از چند هفته، بینز فهمید گروه سنیش با دنیای بدون خانم شاکری اختلاف فاحشی دارد و این‌طوری اصلا نمی‌تواند و زیر ملافه‌اش (همان که کشیده روی سرش) درد می‌گیرد. برای همین چند بار به او تک زنگ زد و بار آخر که دنیای بدون خانم شاکری جواب داد، گفت «چرا جواب نمی‌دی؟ هیچ معلومه کجایی؟ کی پیشته؟ خانم شاکریه آره؟ » و دنیای بدون خانم شاکری پاسخ داد «تو چرا جدیدا انقدر به من گیر می‌دی؟ رابطه‌ی بدون اعتماد یه رابطه‌ی مرده‌است.» و بینز در جواب گفت «می‌خواستی مرده بودنم رو تو سرم بکوبی ... آره؟ باشه. من می‌رم. تو بمون و خانم شاکری جونت. ولی بدون همین خانم شاکریا دوشیدنت. شیر بدون لانتستونتم دادن به گربه‌ها! هه! » و قطع کرد. بعد دید این‌طوری کمی خیط است و برای این که نشان بدهد عاشق و صادق بوده، اعلامیه‌ی فوت خودش را داد سر کوچه پرینت رنگی بگیرند و جغد کرد برای دنیای بدون خانم شاکری. بعد دید خوب حالا که اعلامیه را چاپ کرده نمی‌تواند در انظار ظاهر شود که! بنابراین تغییر جنسیت داد و اسم ساحره‌ی مشهوری را کش رفت و به زندگی ادامه داد. حالا ربط همه‌ی این‌ها به سوژه چه بود؟ هیچ. پس خودتان را درگیر نکنید تا برویم به دنیای مردگان و ببینیم آن‌جا چه خبر است.

دنیای مردگان


دنیای مردگان یا به عبارت دقیق‌تر، دنیای با خانم شاکری، وضعیتش کم از دنیای بدون خانم شاکری نداشت. از یک طرف سوال «اول خوب یا بد؟» که هیولا پرسید، یک تله بود و یک پدرخوانده‌سگی هم دم به تله داد ... نیمی از جماعت که تیز کرده بودند در مورد میخ و چکش بنویسند، تحت تاثیر عوض شدن سوژه دچار پنیک اتک شدند. یک نامردی آن وسط پرسید «مگه تا الان تو هر پست زرت و زورت اینا داشتن عوض نمی‌شدن؟ چی شد یهو بهشون دل‌بسته شدین؟» اما ملت به سختی درگیر پنیک اتک بودند و نمی‌توانستند پاسخ بدهند. عده‌ای دیگر هم با شنیدن اسم خانم شاکری پنیک اتک شده بودند و در حال تشنج و بالا آوردن کف بودند.

- چی شد؟ با حامی حقوق گربه مشکل دارید؟ با گربه مخالفید؟
- نه! اسمش! اسم لعنتیش!
- اسمش؟! خوب شما فرض کنید یه اسم من درآوردیه ... مثلا «وِژی!» یا «ایب!» یه حامی حقوق گربه به اسم X!

پنیک اتک نیمه‌ی دوم ملت برطرف شد.

- البته فقط فرض کنید. حرف هیولا یکیه. اسم واقعیش همون خانم شاکریه.

پنیک اتک دوباره به ملت دست داد. ملت هم به پنیک اتک دست دادند.

- این زنده‌ها یه چیزیشون می‌شه ها!

به دور از جماعت محفلی و مرگخوار، علی بشیر که محفلی نبود، چون بچه‌ی پایین بود و اهل مرام و معرفت، نتوانست خودکشی دسته‌جمعی ملت را تحمل کند و به آنان پیوست. سپس چون نمی‌دانست حیف است و می‌شود هفت هشت پست را صرف پیدا کردن داوطلب برای شکار گربه و هفت هشت‌تای دیگر را برای تصمیم گیری در مورد چگونگی انجام این‌کار و سه چهارتایی هم برای تعلل داوطلب پیدا شده و متوسل شدن بلاتریکس به زور کرد، تیز و بز رفت و با گونی گونی گربه برگشت.

- پا شید. تشنج بسه. می‌خوام برتون گردونم به دنیای خودتون.

- آخ جون!

- پیش به سوی تکرار سوژه‌ی کشیدن منت نقشه‌ی ننر برای هفتاد پست خوب و مناسب ماموریت که قابل ادامه دادن است و خانم شاکری ندارد!


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۲۰:۳۱:۱۲


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹
#16
خلاصه: یه هیولایی لرد و دامبلدور رو طلسم کرده تا تبدیل به اشیاء بشن و از پیروان این دو خواسته برای باطل شدن طلسم، برن دنبال شیشه‌ی عمرش که یه کلاغ اونو دزدیده بگردن. طلسم این‌طور کار می‌کنه که هر بار کسی از کلمات«بد» یا «خوب» استفاده کنه، ماهیت یکی یا هردوی رهبران رو تغییر می‌ده. پیروان، در این مسیر از یک نقشه‌ی لوس و ننر بهره می‌برن که می‌تونه محل شیشه‌ی عمر رو نشون می‌ده. در حال حاضر دامبلدور تبدیل به بید کتک زن شده و لرد پیازه.

تصویر کوچک شده


سیریوس تا بید کتک زن را دید، خاطراتش با گرگینه‌ی بی ملاحظه زنده شد. کنترل خود را از دست داد و اسکین سگی‌اش را فعال کرد و به سمت آن دوید.

- حملـــــه! خاطرات شیون، محاله یادم بره! اون همه آواره، محاله یادم ... عه! پروف؟ سوراختون کو؟
- هر گردی گرو نیست بابا جان ... شرمنده!

با ضربه‌ی زیردمی دامبلدور، سیریوس ندای «آخ ننه جان!» سر داد و رفت تا سازوکاری تشکیل بدهد بلکه با برف سال آینده برگردد.

- آهای! کسانی که با کلاغ مخالفید! شما نمی‌خواین حیاط خونهِ‌ی خانوم شاکری رو ترک کنین؟
- چرا بابا جان ... اما پای رفتن نداریم!
- خوب یکی کلمه‌ی ممنوعه رو بگه تا پروف قابل حمل بشن دیگه!
- یعنی بگم «من»؟ اگه بگم «من»، جریمم نمی‌کنین؟ نه اصلا نمی‌گم «من». می‌خواین «منو» گول بزنین. رودولف همیشه تو کولبه همین حوقه رو روی «من» پیاده می‌کنه تا ببازم. اما «من» دیگه اون هاگرید سابق نیستم که گولشو بخورم. اثلا اگه گفتن «من» انقدر موهمه چرا خودتون نمی‌گین؟ «من» این همه کارت دارم ... یکی بگه که کم‌تر ... شت! فکر کنم از دهنم پرید گفتم «من»! اثلا «من» دیگه حرف نمی‌زنم!

علی ده عدد کارت به هاگرید داد.

- لعنتی! همیشه گفتم هفت بازی «من» نیست! «من» باید پوکر بازی کنم.

- یره تو بری چی انقده خنگی؟ ما که داریم هفت بازی نمی‌کنِم! حالا فعلا بیا ای دو تا کارتم داشته باش تا دیگه نگی «من»! عه! نیگا هم تا مسخرش کردوم خودمم گفتوم «من»!



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۶:۵۲ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹
#17
سلام. کس یا کسانی که امکانات و علاقشو دارن، می‌تونن این کار رو بکنن. چرا که نه! ما هم خوشحال می‌شیم. دستشون درد نکنه. خدافس.


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۴:۰۰ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹
#18
- مروپ؟ مروپ هوی! معلوم نیست کدوم گوری رفته که نمیاد این خریدا رو از دست پدر پیرش بگیره. اصلا غلط می‌کنه تنها و بی اجازه جایی رفته باشه! مگه مردای این خونه غیرت ندارن؟

همان طور که جورابش را تا می‌کرد تا به گوشه‌ای بیندازد، در حالی که گاه زیر لبی غرولند می‌کرد و گاه اوج می‌گرفت و فریاد می‌زد، عرض کوتاه خانه‌ی محقرشان را طی کرد تا به اتاق دخترش برسد.

- یه زمانی پدر ارج و قرب داشت ... صدای پاش که می‌اومد همه صف می‌کشیدن تا استقبال کنن و بارشو از دستش ... پدرسوخته تو که این‌جایی! چرا جواب نمی‌دی پس؟!

مروپ کنج تختش، رو به پنجره نشسته بود، اما بی آن که به آن نگاه کند، سرش را انداخته بود پایین و به زانوهای جمع شده‌ی خودش تکیه داده بود.

- ببــ... ببخشید پدر ... حـــ حواسم نبود.

- صدات چرا این شکلی شده دختر؟ وقتی با من حرف می‌زنی اون ورو نیگا نکن ... کری؟!

- چـ... چشم.

بر خلاف انتظار مروپ، خبری از سیلی نبود. فروکش کردن خشم ماروولو را می‌شد در خوابیدن ورم رگ‌های گردنش، سفید شدن چهره‌ی کبودش و پایین آمدن شانه‌هایش دید. مانند بادکنکی که آرام آرام بادش خالی می‌شود، تمام نفسی که برای فریاد زدن آماده کرده بود را با صدایی که بی شباهت به «آه» نبود از دماغش بیرون داد.

- واس چی ...؟ تو گریه کردی دختر؟

مروپ واکنش او را درک نمی‌کرد. روزی نبود که پدرش اشک او را درنیاورد و بعد با نیشخند و تمسخر گریه‌هایش را به تماشا بنشیند. انگار ماروولو نیز متوجه سوالی شد که در ذهن مروپ ایجاد کرد.

- تو عین ننه خدابیامرزتی. اونم اشکش دم مشکش بود. چیز غریبی هم نی! گریه سلاح زنه ... هق هق می‌کنه که جلب توجه کنه و خواستشو بشونه به کرسی یا بگه من مظلومم! اما ...

حرفش را قطع کرد و رفت کنار دخترش نشست. مروپ اشک‌هایش را به محض ورود پدرش پاک کرده بود اما هنوز بغض در چهره‌اش مشهود بود.

- به نظرت کسی تو تنهایی اسلحه می‌کشه؟ هان؟ دارم ازت سوال می‌کنم.

- نه پدر.

- باریکلا. پس این بارو نمی‌شه پای سلیطه بازی گذاشت! اشکت اشکه. راستکیِ راستکی!

مروپ حالا دیگر بغض فروخورده‌اش را فراموش کرده بود. در تمام زندگیش تصور می‌کرد پدرش کوچک‌ترین درکی نسبت به او و احساساتش ندارد. کمابیش مطمئن بود که برای او بی‌اهمیت‌ترین موجود دنیاست. جرات نگاه کردن به چهره‌ی ماروولو را نداشت اما لحن ناآشنای پدرش کافی بود که بداند او جدی‌تر از همیشه است. لبانش از هم باز شد اما بهت راه تمام کلمات را سد کرده بود.

- نمی‌خواد بگی دردت چیه. فقط یه چی بهت می‌گم، خوب تو گوشت فرو کن. می‌شنفی؟

- بلـ... بله پدر.

- درسته که یه ضعیفه‌ای ... رو همین حساب عقل درست و درمونی هم نداری ... اما خوب، این طبیعتته! به جاش همین طبیعت بهت یه دل گنده داده.

صدای ماروولو می‌لرزید. انگار زبانش از ادای این جملات ابا داشت. برای گفتن هر کلمه، با غرورش کشتی می‌گرفت و عرق روی پیشانیش خبر از چقر بودن این حریف می‌داد.

- و من پدرتم. دیدمش. خوب؟ دلت ... خیلی ... چیزه ... مهربونه! خیلی! کسی که همچین دلی داره ... اشکش گرونه. می‌فهمی چی می‌گم؟ ارزش نداره. هیشکی و هیچی، ارزش یه لحظه بغض راستکیتو نداره. خوب؟

پس از ثانیه‌ای مکث، ناگهان مانند گلوله‌ی رها شده از توپ بلند شد و از اتاق بیرون رفت.



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹
#19
- آره خلاصه ... نمی‌دونم معجون زده بودن ... تشه! حالت طبیعی نداشتن. سالازارکه دید اینا دارن به مارا پیش پیش می‌کنن، رفت جلو گفت چی کار می‌کنین؟ اونا گفتن چی می‌گی تو؟ سالازار گفت چی می‌گی تو یعنی چی؟ یارو یه استیوپفای زد! سالازار چون حالت دفاعی به خودش گرفته بود، طلسم رو با این‌جا مهار کرد. بعد یه کروشیو زد ... طرف گفت آخ نَنَه جان! بعد یه خانم شاکری بود، این مدافع حقوق مارها بود. می‌گفت غذای مار نباید لانتستون داشته باشه.
- لاکتوز پدربزرگ!

لرد سیاه کوچک‌ترین علاقه‌ای به شنیدن خاطرات طولانی و بی‌سروته ماروولو از هزاران سال قبل از تولد خودش نداشت. اما دست خودش نبود ... بعد از عمری نقد، ناخودآگاه ایرادات او را اصلاح می‌کرد و ماروولو نیز به خیال این که نوه‌اش توجه نشان داده، با حرارت بیشتری ادامه می‌داد.

- گفتی لاکتوز ... یاد قصه‌ی سالازار و حسینکرد شبستری افتادم ... جد اعلای ویلبرت اسلینکرد شبستری! آقا این ...
- پدربزرگ شما مگه راننده نیستید؟ خوب 24 ساعته نشستید ور دل ما دارید ورّا... خاطرات شیرین تعریف می‌کنید، کی مسافرها رو می‌رسونه؟

لرد به این‌جایش رسیده بود. سال‌های سال بود که وراجی‌های پدربزرگش را در هر شناسه‌ای تحمل می‌کرد.

- مثل این که توضیحات پروفایلمو درست نخوندیا پسر! «راننده تاکسی بازنشسته!» بازنشسته‌ها که سر کار نمی‌رن.
- خوب اون هیچی ... اصلا شما مگه مدیر هاگوارتز نیستید؟
- هستم! ولی الان تابستونه. مدرسه تعطیله.
- باشه! دلیل نمی‌شه که! می‌تونید برید تالار اسرار رو باز کنید که وقتی مدرسه باز شد باسیلیسک همه‌ی مشنگ‌زاده‌ها رو به درک واصل کنه.
- می‌دونستم! می‌دونستم خون سالازار تو رگاته! می‌دونستم وارث برحقشی! من رفتم!
- الان که هوا تاریکه ... می‌ذاشتید صبح حالا!

لرد که تصور نمی‌کرد دک کردن ماروولو به همین راحتی‌ها باشد، نفس راحتی کشید. خودش با آن همه قدرت و استعداد خارق‌العاده، سال‌ها طول کشیده بود تا بتواند تالار را پیدا کند ... لابد پدربزرگش که جز غرولند و مقایسه‌ی عالم و آدم با زمان سالازار کاری بلد نبود، تا ابد باید دنبالش می‌گشت.

تصویر کوچک شده


- بعد از مدت‌ها، این اولین شامیست که بدون حضور پدربزرگمان می‌خوریم. و ما از این بابت ... اممم ... بسیار ...
- تسترال کیف هستید؟
- خاموش هکتور! داری در مورد جد با اصالت ما حرف می‌زنی!
- واقعا که! زمان سالازار یه بار یکی پشت سر نوادش حرف زد ...
- پدربزرگ؟ مگه شما نرفته بودید تالار اسرار رو ...
- باز کردم.
- چطوری؟
- از خودش پرسیدم کجاست. یه تُک پا رفتم باز کردم و اومدم دیگه!
- از بازگشت شما ... اممم ... بسیار ...
- تسترال کیف هستید؟
- بله هکتور. دقیقا.
- حالا بذار اینو برات بگم! می‌دونستی چی شد که سالازار این تالار رو ساخت؟ اون زمونا ...

ناگهان درب خانه ریدل‌ها باز شد و کتی بل آمد داخل. یک راست رفت و نشست سر میز شام. بی تفاوت به سکوت مرگبار و نگاه‌های متعجب مرگخوارها، یک بشقاب غذا برای خود کشید و مشغول خوردن شد. پس از چند دقیقه رو به مروپ کرد و گفت:

- خوب بود. ولی نمکش زیاد بود! ولی در کل خوب بود.

و رفت.

- پدربزرگ! شما مگه مدیر و منتقد مهمان ویزنگاموت نیستید؟
- خوب چرا! چطور؟
- خوب برید به این تازه‌واردها ایفای نقش یاد بدید دیگه! به گند کشیدن خانه آبا و اجدادی ما رو!
- الان.

تصویر کوچک شده


ماروولو یک صندلی گذاشته بود وسط ایستگاه کینگزکراس و همان‌جا اطراق کرده بود.

- ببین پسر جان! زمان سالازار خیلی به علائم نگارشی حساس بودن. بذار بهت بگم کاربرد هر کدوم ... این چرا غیب شد؟

رودولف در حالی که دود سر چوبدستی‌اش را فوت می‌کرد گفت:

- مولتی نیوت بود. بلاکش کردم!
- اینم؟! الان یک هفتس در مورد همشون همینو می‌گی!
- واهاهاهاهاهاهاهای نه نمیخندوم له له هستوم. نیوت نیست. هوریسه. اون هوریس کپیه! ووی ووی ووی چقدر به نیوت تهمت زدیم!
- اصلا کارگاه با خودتون! من می‌رم معرفی شخصیت.

تصویر کوچک شده


- ببین دختر جان! این که تو خیار دوست داری خیلی خوبه. خیار کالری نداره. می‌تونی هرچقدر دلت خواست بخوری و چاق نشی. اصلا علاقه به خیار مطابق نظریات پدر علم روانشناسی، یک امر طبیعیه. ولی همه‌ی اینا رو فقط گفتم که دلت نشکنه. چون مهم اینه که علاقه به خیار هیچ کمکی به شخصیت‌پردازی نمی‌کنه!

تازه وارد که عصبانی شده بود، یک خیار در دهان ماروولو چپاند و وارد ایفای نقش شد.

ماروولو بریده بود. او از تازه واردها قطع امید کرد. حتا از کل سایت قطع امید کرد. و از خودش ... ماروولو خودش را بلاک کرد و دیگر هیچگاه به خانه‌ی ریدل‌ها بازنگشت.



پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
#20
دوباره نانوخلاصه: مرگخوارا از بهشت سر درآوردن و غرق نعمتن. یک دفعه محفلی‌ها که در تعقیبشون بودن هم سر می‌رسن.
***


- از شیردال به ققنوس ... ما در حال پیاده شدن ...

- بابا جان ما که خودمونم کنار شما سقوط کردیم و همه با هم داریم پیاده می‌شیم! دیگه برای کی داری گزارش می‌دی؟!

دسته‌ی محفلی‌ها شروع به پیشروی در بهشت کردند تا بفهمند از کجا سر در آورده‌اند.

- چه قدر همه چی سر جاشه! هر جا که هست نظارتش با منه!

- تو که ناظر جایی نیستی بابا جان! یعنی این‌جا هیچ‌جا نیست؟

- پس لابد اومدیم به دنیای موازی که من توش ناظر خیلی جاها هستم و از ظرفیت‌هام به درستی استفاده می‌شه!

- واهاهاهاهای! پروفوسور! یه نهر عسل این‌جاست! من همیشه رول مدلم پو خرسه بود! تصویر کوچک شده


هاگرید با یک شیرجه‌ی بلند، به سوی نهر رفت اما همین که او فرود آمد، تمام محتوی نهر با یک شیرجه بلندتر از آن خارج شد و به اطراف پاشید.

- باباجانیان به نظرم این‌جا ممکنه بهشت باشه!

- بهشت؟ مرگخوارا رو آوردن بهشت؟ لابد قراره این‌جا جاودانه باشن!

دامبلدور هنوز با اطمینان نام مکانی که به آن وارد شدند را به زبان نیاورده بود که یکی از محفلی‌ها از جمع جدا شده و شروع به ارائه‌ی تحلیل‌های آگاهانه در مورد وضعیت بهشت کرد!

- فرشته خانوم؟ سلام ... تو فرشته‌ی باهوشی هستی! به نظرت یکم رفتار خدا مشکل دار نیست؟ تو راه من دیدم خدا یه سری رو فرستاده بود جهنم، ملائک عذاب همگی ریخته بودن رو طرف! خوب این برخورد قشنگ نیست. از طرفی من هر چی سر می‌گردونم هر جای بهشت رو که نگاه می‌کنم فقط بهشتی می‌بینم. پس این جهنمیا کوشن؟ این تبعیضه دیگه! این چه حکومت توتالیتریه که خدا راه انداخته؟ به نظرت بهتر نیست یه سازوکاری تشکیل بدیم که مخلوقات خودشون بتونن رای بدن و من رو ... یعنی هر کسی که می‌خوان رو به خدایی برگزینن؟ وقتشه که انقلاب کنیم و نهضت آزادی بهشت رو ...

- من خانم نیستم. فرشته نژادمه، اسمم که نیست! ضمنا خیلی دیگه دار کفر می‌گی!

بلافاصله ماموران بهشت سر رسیدند. سیریوس را در گونی کرده و به جهنم انتقال دادند.

- معلومم نیست بتونن این‌جا بمونن.


ما نباشیم، کی باشه؟!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.