هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اطلاعات در مورد کتاب
پیام زده شده در: ۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹
#11
میراث.
سبک تخیلی جادوگری.
نصفه نوشته شده و بدلیل اجازه نگرفتم برای پخش که دلیل قانونی داشت نصفه ولش کردم ولی به پیشنهاد یکی از دوستان اسمشو تغییر میدم .

نویسنده خودم.
قرار بود نصفش ترجمه شه بره دفتر رولینگ که همون مشکل نشد که بره. البته مشکلات زیاد داشت ولی فقط یک کاور بود مبنی بر اینکه داستان چیه.

کلان ساخت یک مدرسه جادوگری جدید .


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۰:۴۹ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹
#12
Togrof mind

ورد فراموشی!

نیاز نیست کاری کنی این کار بدون چوبدستی انجام میشه و فقط تمرکز باید کنی که کجای خاطرشو پاک کنی.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#13
تیت پیر شده بود و هنوز هم جمله رو طی این سالها میگفت.
- آخه من موندم هنوز چرا این بلا سر ما باید بیاد؟
-بابا جان نمیخوای بس کنی! شما پیر شدی ما تجزیه !
-ولی..

اژدها ریش دراورد بود و صورتش چروک شده بود.همه به شکلی پیر شده بودند و تام هر بیست دقیقه یکبار دندونش میفتاد و باز سرجاش میذاشت.

-مشکل شنوایی دارین؟ گفتم ممنوعه ورود اژدها.

اژدها دیگه طاقت اینهمه تحقیر رو نداشت و به طرز عجیبی شروع کرد حرف زدن.
-این همه تحقیر برای چه؟ ما به کجا میرویم.


نهمه از تعجب شاخی رو سرشون بود که تام سیم تعجب اونارو قطع کرد.
0تعجب نداره ما یک اژی داشتیم که ...که...

با این جمله اشکی از چشمش تومد و همزمان چشمش افتاد و گذاشت سرجاش هری مصمم جلو رفت و صحبت کرد.
-میدونی اونا کجان؟
-برای چی میخوای؟

هری قضایا رو با کمی تغییر توضیح داد.

-خب همون کوچیک بمونین ما راحت تریم.
-اگه کوچیک بمونیم زیر پا له میشیم و میمیریم و شماهم دیگه نمیتونن به مرگخوار بوئنتون بنازین چون محفلی وجود نداره که قدرتتو بهش نشوت بدی.

تام با این حرف انگار قانع شده بود که کمکشون کنه وز فرصت میخواست استفاده بکنه که دوستاش رو پیدا کنه پس رفت و توی کشو یک نقشه پیدا کرد و بلند گفت.
-مرگخواران بهم میپیوندند.

نقشه باز شد و نور های سبزی روی نقشه روشن شد.
-هوممممم . به نظر میاد خیلی دور شدن.

همه دور نقشه جمع شدند و تام شروع کرد توضیح دادن.
-خب .خب.خب.اینجا تو هر مکان دو نفر هستند .

و بغضی کرد .
-یعنی فقط من باید تنها میموندم.

و شروع کرد گریه کردن بعد محفلی ها شروع کردن به آرام کردن او ولی نمیشد.تا اینکه با حرف دامبلدور آروم شد.
-بابا جان حتما انقد مهم بودی که تو خونه گذاشتنت که آسیبی بهت نرسه و مراقب خونه باشی.
-
تام لبخندی با نیشی باز تر از همیشه دوباره رفت جا نقشه.
-خب این دونفر تو کهشکان راه شیری هستند صبر کن ! این دوتا چرا باید برن اونجا.
-کیا بابا جان؟
-ماروولو و ارباب!
_خب حتما جا نبوده که برفتن به کشهشان .
- نمیدونم! رودولف با الکساندرا رفتن و تایلند.خب اینکه معلومه چرا رفتن. و....


تام همینطور که داشت توضیح میداد که کی کجاست بقیه رفتن و یک گوشه نششسته بودند.بعد از تمام شدن اعضای گم شده پروف با تام به سمت اعضای محفل رفتند.
- خب باباجان ها بیاین.

بچه ها به سمت دامبلدور رفتند تام هم چون کارش گیر بود نمیتونست چیزی بگه.
- خب ماموریت برای اعضا داریم .ما تصمیم گرفتیم برای بهتر شدن رابطه ها بین اعضای محفل و مرگخوار ها هرکی باید بره دنبال کسی که باهاش مشکل داره مثلا نیوت و هری باید برن دنبال لرد و ماروولو تو کهشکشان راه شیری!

با این حرف انگار تیری به مغز به زاخاریاس و نیوت زدند.
-یعنی چی؟ به نظرت رودولف منو ببینه زندم میذاره؟
-پرفسور ! نبذارید که من برم ! چون یا بباید بمیرم یا اونا! البته غیر لرد اونم زورم نمیرسه!
-متاسفم بابا جان باید بری .ماموریت ماموریته.

حالا ماموریتی ناگهانی به محفلی ها خورده بود و پروف رو به بقیه کرد و اعضایی که باید دنبالشون بگردند رو میگفت.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: تا به حال خواب هری پاتری دیدید؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#14
حالتی شبیه اون بودم که به تمام غصه ها پایان دادم.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#15
ساعت ها بعد به درب خانه ربدل ها رسیدند.تیت به این قضیه اعتراض داشت ولی تنها راه بود.

-من موندم چرا این بلا سر ما بیاد؟
-بابا جان تیت ! آرام باش این سرنوشت ماست.
-میدونم ولی هنوزم سوالم اینه ، موندم چرا این بلا سر ما بیاد؟
خب کی میخواد بِضربه به در؟
-من میزنم بابا جان!

دامبلدور در زد با صدای سریع و تند دویدن اومد و کسی نبود جز الکساندرا که با صورتی کج و کوله دم در بود.
-آهاااااااای اینجاااا اینجاااااا!

ولی چیزی ندید و دررو دوباره بست. .این دفعه نیوت در زد و دوباره الکساندرا دم در اومد.
-آهااااای ما اینجا بوایسادیم!

ولی بازم چیزی نشنید.زاخاریاس که نا امید از شنیدن صداشون بود به حرف اومد.
-باید بریم تو یجوری.
-چطور؟
-سوراخ کلید!
_چطور میخوای بری؟
-بابا جان اژدهات صدی چنده؟

همه به دامبلدور نگاه کردن که روی اژدها بود و داشت اژدهارو ناز میکرد .هری فکری به سرش زد.
-چطوره با اژدها بریم داخل؟
-آفریت بابا جن در تو روشنایی به 75 درصد رسید! سوار شید .هییییی هااااا

همه از رفتار دامبلدور و این صدا تعجب کرده بودند.

_بِسوارین!

همه سوار شدند و رو به روی سوراخ کلید رفتند و بعد آرام به داخل ولی وقتی داخل شدند با صحنه جنگ برخوردند
دلاکور به سمت الکس ظرف پرتاب میکرد و لیسا به همه اعلام قهر میکرد و دراکو مالفوی درحال پاچه خواری بود که خودشو تو دل لرد جا کنه و بلاتریکس به دنبال رودولف با ماهیتابه افتاده بود .مروپ هم تو حلق لرد و ماروولو غذا میداد و هر لحظه رنگشان تغییر میکرد .

-یعنی ما باید با اینا بدوستیم؟
-مثل اینکه همینطوره.

هری رو به نیوت کرد و سوالی تو ذهنش ایجاد شد.

-نیوت؟ تو چرا یکهو لحجت تغییر کرد؟
-زمان گللرت اینا و دامبلدور اینا ما زبونمون اینجور بود ولی دچار تحول بِشد و تغییر بِکرد و من تصمیم بِگرفتم با همون زبون قدیم صحبت بِکنم . الان دامبلدورم میتونه اینجور صحبت بِکنه.
-صحیح صحیح ، بگذریم اینارو چیکار کنیم؟
-یعنی من باید با ماروولو دوست بشم؟
-سوال اصلی اینه ! چرا این بلا باید سر ما بیاااد.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#16
آقای آستاکبار زاده دیگه کم آورده بود به گوشه رفت و راه میرفت که نقشه ایی بچینه تا اونا شکست بخورن.

_حاجی!
_ها چی این صدا از کجاست؟
_بابا منم آستاکبارِ درونت!
_حاجیییییی ! دیدی افتادیم مردیم از ترس ! حالا چیه اومدی اینجا؟
-اومدم کمکت کنم!

با تعجب لحجه مشهدی الاصل خودش برگشت .
-نــــــــــــــــــــــــه یره!
_ها به خودوم قسم!
-خا حالا نقشَتِره بوگو!
_خا موکه مستقیم نوموگوم! راهنماییت موکونوم.
-بوگو.
-ما یَک کِشور دِرِم که هر اتفاقی میفته یَک نامه مدن مِگَن قضیه ایییه!
-صب کن صبر کن!
-ایییییییییییییی....
-هااااااااا یره گرفتوم خا وخه برو به کاروم برسوم.
-خا جا تشکرتهِ! اگه آدرس شله امشبو دادوم!
_
-خا بغض نُکُ حالا رفتوم حواست جمع کُ به باد نَرِم.
ها برار! خدافظ.

و به حالت عادی برگشت و مصمم به سمت مرگخوارا رفت.و کاغذی از جیبش درآورد که چیزی توش نبود و برای اینکه کسی نبینه جلو صورتش گرفت.

-متوقف کنید ! بخشنامه اومده مبنی بر:
نقل قول:












-اهههوم...

آقای آستاکبار زاده مونده بود چه چرندی بسازه پس هوششو بکار برد.
_خلاصش بگم که درجه تغییر کرده و از 20 درجه به 17 درجه رسیده.


همه داشتن تعجب میکردند و هکتور روی 19 درجه مونده بود . و درجش پایین نمیومد چون خیلی داغ شده بود.



چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#17
سلام دوباره .
خودمم خندم گرفته شاید من خیلی سرسختم .
خب برای کلاس هکتور استاد محترم یک اعتراض کوچیک داشتم.
خب در نقد من و دوستم زاخاریاس ذکر شده که آره خب نیوت شبیه لرد شده و رفته داخل و خب بای بای تموم.
خب واقعا این نکته قراره 5یا6 نمره کم کنن؟ یعنی هیچکدوم از خلاقیت هایی که چطور از لرد که کلش مو نداشت مو بکنن؟همه اینارو بیخیال شدن و گفتن خب نیوت خیلی راحت وارد شده و همین تالاپ 6 نمره کم!
آیا ما اول راهیم؟ خب آره . ایشون روی راحت وارد شدن نیوت(لرد) به خونه رو گیر دادن .خب باشه منم میگم .
خب اوایل به من با شناسه ترومن گیر میدادند ک خب لرد سیاه و بزرگه و تو انقد قوی هستی که به لرد بگی لردجان؟ خب منم دیدم راست میگه مرلینی گفتم باشه و به لرد سیاه شخصیت های بزرگی قائل شدم مثلا اگه جاهای دیگه به مشکل میخورن حد اقل تو ورود به خونه خودش که مشکل نداره ! خب خونه خودشه و یعنی گانت ها برای لرد ارزش قائل نیستن که باید برای ورود به خونش در بزنه؟ خب لرده ، لرده سیاهِ، لرده بزرگ، حتی برای ورود به خونش باید اجازه بگیره؟ صدردصد این چنین نیست.


درضمن این جمله .
نقل قول:
مکنه این سبک نوشتن ها طرفدارهایی داشته باشه ولی من مخالف سرسختشونم و شدیدا منع میکنم بقیه رو از این سبک.

هر کسی یک سبکی داره مثل منو زاخاریاس ولی دلیل بر این نمیشه که استاد سلیقه ایی عمل کنه.خب علاقه نداری ،باید این جمله رو کنار بگذاری و نمره درست بدی. مدرسه یک جامعه بزرگیه که هزاران جور سلیقه درونش وجود داره و استاد هکتور نمیتونه همرو به یک سلیقه سوق بده که آره چون من اینو قبول ندارم خب نمره کم میکنم یا نمیدم .
گرچه فکر نمیکنم استاد هکتور تنها به ورود ساده لرد شش نمره کم کنه حداقل سه نمره داره کم کنه یا دونمره ولی این احتمال هم هست استاد هکتور سلیقشون هم جز موارد نمره دادنش باشه.

در ضمن همرو خیلی آروم گفتم و لحن تندی ندارم

این اعتراض نسبت به نمره هردوی ماست یعنی هم من هم زاخاریاس که اعتراضمون باهم یکیه و تصمیم گرفتیم من به وکالت از آقای زاخاریاس به جای اشونم بنویسم.
ببخشید بابت اعتراضام . فقط چون حق اینو دادین اعتراض کردم .

و آقای زاخارایس لحظه های اکشن بسیار زیبایی بکار بردن و خیلی احساسی عمل کردن و صحنه های طنزی هم بکار بردن به نظر من جای اعتراض داره چون هردومون نظرامون یکیه.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۲:۰۸:۳۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۲:۱۲:۴۶
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۲:۱۷:۲۶

چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#18
سلام و خسته نباشید خدمت استاد محترم اقای گانت.
بنده در جلسه دوم آقای رودولف بودم و پستی گذاشتم که ایشون نقد کردن و من در طی این مدت طبق نظریات محفلیون و نقد کنندگان پیشرفت هایی داشتم .خب از این بگذریم ولی یکم آقای رودولف نسبت به نمره دادن در جلسه سوم کم لطفی کردن با اینکه من به نظر میاد نکاتی رو رعایت کردم. بلکه سخت گیری ایشون شاید و نه صدردصد درسته .ولی اینکه چرا مثلا سر از بلند ترین تپه های آفریقا سر در میارن خب این یک حرکات ناگهانیه که در همه داستان های من وجود داشته حتی در خانه گریمولد هم من چنین حرکاتی زدم.
مثل:
نقل قول:
بارون مثل اشک های جوزفین و ابر ها مثل بغض غرور آمیز زاخاریاس ترکیدن و باریدن گرفت.جوزفین دربِ کاراگاهی که کار میکرد و یجورایی زندگی میکرد رو باز کرد و بی اهمیت داخل شد و درو بست ، زاخاریاس تنهایی را غنیمت شمرد ، نشست و به دیوار تکیه داد . او از لباس های مشنگی بیزار بود ولی کاپشن چرمِ مشکی که پوشیده بود زیر بارون برق میزد و اشک هاشو که خیلی مغرور پایین میومدند پنهان میکرد .ناگهان صدایی اومد . -هی ! نمیخوای که زیر بارون سرما بخوری ؟ زاخاریاس لبخندی زد و نور امید در درونش دیده میشد و حس پایداری که طلسم در حال ضعیف شدن بود اونو خوشحال تر میکرد.


این قسمت که یکدفعه لوسیندا زاخاریاس رو صدا میزنه و نمیشه مثل حرف استاد رودولف که در نمره دادن من گفت:
نقل قول:
بلندترین تپه‌ی افریقا یعنی چی؟ چرا باید یک بار کیفش بره بالای تپه، بعد یک بار هم توسط میمون ها دزدیده بشه؟ همون اول میمون ها میدزدیدنش دیگه! میبینی؟ خیلی به اضافات میپردازی!

مثلا بگیم دلیل صدا زدن زاخاریاس توسط لوسیندا چی بوده؟یا یگیم لوسیندا زاخاریاس رو نمیشناسه چرا باید صداش کنه و راهش بده تو خونش! خب یکم گیر های و مشکل گیری های شاید الکی از نظر من باشه و شاید نظر شما.
خب معلومه چرا یکدفعه از بلند ترن تپه های افریقا سر در میارن. خب اگه من فلش بک میزدم و میگفتم که خب میمون ها کیفو دزدین خب قضیه یجورای لوس میشد(همون لو میرفت) و اصلا جذابیتی بعدش نداشت که چرا کیف دزدیه شده و خواننده میگه خب میمون ها چمدونو دزدیدن و خب دیگه جذابیت داستان از بین میرفت که چرا اونجا بودن.

خب واقعا نکته خنده داری که من در نقد ایشون دیدم این بود.
نقل قول:
و تکلیف این بود یه ویژگی شخصیتت رو بگی که ربطی به جادو نداشته باشه...حرف زدن با حیونات ویژگی ای هست که ربطی به جادو نداره؟ جدا از اینکه توی یک رول ما توضیح نمیدیم که مثلا "ویژگی:فلان!"


به نظر شما حرف زدن با حیوانات اونم با زبون بدن که در رول اشاره شده بهش جادوییه؟ یعنی در دنیای واقعی چنین کسایی نیستند که با زبان بدن با حیوانات حرف میزنند؟ خب اگه این چنینه من حرفی ندارم.
با تشکر از نمره دهی رودولف و گوش دادن شما به اعتراض.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۱:۳۰:۱۸
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۶ ۱۱:۳۹:۳۶

چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در تیم ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#19
من با توجه به تواناییه کمی که دارم تا توانم کمک میکنم ! البته قبل اینکه برم از سایت .


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست اعضای الف دال
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
#20
این رو نقد کنین لطفا.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.