توی یک رول بنویسید که چطور بیماری خاصی رو درون یک فرد سالم تشخیص دادید و چطور با زبون خوش
و با چه علائمی فهمیدید که بیماره. همچنین اینکه چطور قانعش کردید که بیماره و به شما برای درمان اطمینان کنه رو هم توضیح بدید.
بیماری ساده و پیچیده فرقی نداره اما از راه های آسون به جواب نرسید، پیچیدگی ها و مشکلات آدم ها رو هم لحاظ کنید.میکی که عادت داشت همیشه قبل از انجام تکالیف، درمورد موضوع تکلیف کتاب های زیادی بخواند و تحقیق کند، اینبار نیز به کتابخانه رفت تا به خوبی درمورد این نوع درمان تحقیق کند. اما ای دل غافل... او ساعت ها تمام کتابخانه را گشت اما کتابی راجب تشخیص بیماری خاص درون یک فرد سالم را پیدا نکرد!!
_اینشکلی که نمیشه!
او حتی چند باری تصمیم گرفت برای راهنمایی بیشتر پیش پروفسور برود اما نمیدانست دقیقا چه چیزی از او بپرسد!
میکی سردرگم از کتابخانه بیرون رفت. چگونه شخصی را پیدا میکرد که حاضر شود به خاطر تکلیف او معاینه شود؟ از نظر میکی همچون شخصی به هیچ وجه پیدا نمیشد. با ناامیدی سرش را پایین انداخته بود و در راهروی هاگوارتز قدم میزند. اما او نمیدانست کائنات برای ثابت کردن واقعیت جمله «در ناامیدی بسی امید است» هم که شده، میخواهند به میکی کمک کنند! آنها پسری خنگ را در راه او قرار دادند که داشت با دوستش درمورد مشکلش حرف میزد. میکی آرام آرام به سمت آن دو رفت و به حرف هایشان گوش داد:
_وای رفیق! امروز شکم دردم بیشتر شده بود!!
_باید حتما بری پیش یه دکتر ببین چند وقته اینشکلی شدی.
پسر خواست جواب پسر مقابلش را بدهد که میکی با نیشی تا بناگوش باز، به کنار آنها رفت و گفت:
_هی هی...من اتفاقی شنیدم شکمت درد میکنه نه؟ راستش من یه شفا بخشم.
او دروغ گفته بود، اما بدون این دروغ نمیتوانست تکالیفش را تکمیل کند.
_اوه چه خوووب میتونی منو معاینه کنی؟
پسر خنگ بدون توجه به نوع سن میکی و حتی اینکه او دروغ میگوید یا راست، جواب داده بود! این بهترین فرصت بود.
_چرا که نه. میخوای بریم تو حیاط روی یه صندلی دراز بکشی تا معاینهات کنم؟
_اوهوم حتما.
❲دقایقی بعد در حیاط مدرسه❳
_خیلی خب وایسا ببینم، من شکمتو فشار میدم هروقت درد کرد بگو.
_باشه.
دستش را به سمت شکم پسرک گرفت و آرام آرام شکم شخص را فشار داد، و هر چند لحظه که میگذشت فشار را بیشتر کرد و نقاط مختلف را بررسی کرد. اما شخص هیچ دردی حس نکرد.
_حالت تهوع هم داری؟
_فکر نکنم زیاد، خیلی کم پیش میاد.
_معمولا درد چند ساعت طول میکشه که قطع بشه؟
_هوم... فکر کنم فقط چند ساعت بعد غذا خوردن این اتفاق میوفته.
_حالا دهنت رو باز کن بگو آآ...
_آآآ...
اینبار میکی رنگ زبان فرد و دندان هایش را چک کرد. در آخر نبض شخص مذکور را گرفت و گفت:
_اینم از این تموم شد.
_خیلی ممنونم... مشخص شد چرا شکمم درد میکنه؟
_بله آپاندیستون ترکیده. تا وقتی که شکم دردتون خیلی طولانی تر نشد اصلا مشکل بزرگی نیست. میشه گفت شایدم در حال ترکیدنه نگران نباشین و در بهترین فرصت برین پیش یه متخصص.
میکی آنقدر آرام و با متانت این را گفت که شخص مذکور اصلا نگران نشد و با آرامش و آسودگی خیال گفت:
_پس خداروشکر زیاد مشکلش جدی نیست خیلی کمکم کردین ممنون خدافظ.
_کاری نکردم که مرلین پشت و پناهت فرزندم.
اینگونه بود که یک دل پیچهی ساده تبدیل به آپاندیس ترکیده شد! و پسرک جاهل حرف های میوکی کم تجربه را باور کرده و با آسودگی به سمت قلعه به راه افتاد.
پایان!