هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
#11
تکلیف جلسه سوم


جسیکا داشت می گشت و هی از این و اون می پرسید ناراحتی یا نه و از بخت بدش همه داشتند ( به دلیلی نامعلوم ) از خوشحالی بال در می آوردند . تا اینکه بالاخره فکری به ذهنش رسید . حتما همیشه لازم نیست کارو از روش درستش انجام بدیم . پس به سرا هکتور رفت :
- هکتوووور کجایییی ؟
- بله اینجام اینجا چی کار داری ؟
- ازت می خوام یه معجون برام بسازی .
- واقعا ؟
- آره.
- چی می خواهی ؟
- معجون زد افسردگی . یه عالمه !
- فکر کنم یه چند تا همین اطراف داشتم . آها اینجاس !
- ساخت خودته دیگه ؟
- حالا چی شده انقدر به من علاقه مند شدی ؟
- چیز خاصی نیست .
- آره ساخت خود نابغمه بفرما می شه دو سیکل .

جسیکا دو سیکل از جیبش در آورد و داد و به هکتور و رفت بیرون . حالا فقط باید جیسونو پیدا می کرد . هرچی آدم عجیب تر بهتر . یه مقدار آب و رنگ قرمز و باهم قاطی کرد و معجونو بهش اضافه کرد و رفت تو انبار جیسون و از دور ترین کنج اتاق یه شیشه خون پیدا کرد اون هم بهش اضافه کرد تا قشنگ بودی خون بده. نزدیک جیسون شد و با لوس ترین حالت ممکن گفت :
- جیسون ؟
- بله ؟
- یه مقدار خون تازه پیدا کردم می خواهی ؟
- آره ! چند وقتی هست خونام تموم شده . دارم می میرم تشنگی بدش ببینم .

خونو به جیسون داد و جیسون هم سر کشید . چند دقیقه بعد جیسون داشت تغییر شکل می داد به یک تنبل . ناراحت دراز کشیده بود و غر می زد :
- وای. آخ . من چند وقت دیگه از بی خونی میمیرم . اینجام که خون به زور باید پیدا کنم همه هم مشالله طلسم محافظتی دارن که نمی شه خون ازشون گرفت . چقدر من بدبختم ! تازه کتی رو نگو که می گه من یه خون آشام کامل نیستم شاید واقعا نباشم....

جسیکا که رسما سر گیجه گرفته بود مقداری از خون را که نگه داشته بود داد به جیسون ولی کامل جواب نداد . یعنی اثر کرد ولی کم بود . انبار جیسونم خالی بود دیگه معلم نبود از کجا می تونه خون پیدا کنه . رفت سراغ پروفسور ملانی و گفت :
- پروفسور یه مشکل کوچیک هست.
- چیه جسیکا ؟
- خب راستش جیسون افسردگی گرفته و من فهمیدم با خون درست می شه .
- خب الان مشکل چیه ؟
- ذخیره خونشم تموم شده و من الان نمی دونم باید چی کار کنم .
- وای خدا بهتره خودم به این یکی از یه روش دیگه رسیدگی کنم .
- اما پروفسور نمرم چی ؟
- چون فهمیدی چی حالتو خوب می کنه لحاظ می شه حالا من دیگه برم سراغ جیسون .
جسیکا در حالی که مرلین مرلین می کرد که نفهمد کار معجون هکتور است از دسترس دور شد .



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
#12
پروفسور دلاکور نشسته بود و زل زده بود به گوی و سعی می کرد یه چیزی از توش پیدا کنه . یک ربعی می شد که جسیکا منتظر بود و دیگه داشت منفجر می شد .
- پروفسوررررر .
- بله ؟
- چیزی ندیدید ؟
- نه هنوز دو دقیقه صبر کن خب.
- من یه ربعه که اینجام !
- باشه خب سعی می کنم درست ببینم .
و یک ربع دیگر جسیکا منتظر ماند و بالاخره پروفسور دلاکور گفت :
- یه چیزی دیدممممم !
- چه عجب .
- ساکت باش . برو با فنجون هلگا هافلپاف حال کن .
- چی ؟
- گفتم فنجون هلگا هافلپافو دیدم دیگه حالا برو نفر بعدی منتظره .
در حالی که فکر می کرد الان قرار است فنجان هافلپاف رو چی کار کند از اتاق خارج شد و خطر مردن از سر بیکاریو به نفرات بعدی داد . داشت می گشت ببینه حالا چی کار کنه فنجون خاله هلگا خودش ظاهر می شه یا بره برش داره که پاش به یه چیزی گیر کرد و با مخ رفت تو زمین . برگشت دید که فنجون خاله هلگاست . دور و برشو نگاه کرد . فنجون خاله هلی و اینجا ؟ فنجونو برداشت و رفت و گذاشتش سر جاش و رفت سمت خوابگاه که دوبار با مخ رفت تو زمین . دوباره پاش به فنجون هلگا گیر کرده بود . داشت فکر می کرد چی کارش کنه که دوباره غیب شد و تق افتاد رو کله جسیکا ولی از شانسش نشکست و به موقع گرفتش . شوتش کرد به دیوار ولی دوباره غیب شد جلوش ظاهر شد . به طرز عجیبی دور برش هیچ کس نبود . داد زد :
- می دونم طلسمش کردید حالا یکی این طلسمو برداره .
بعد دوباره فنجون جلوش ظاهر شد ولی این دفعه پر آب بود و لب دهنم داشت . یهو فنجون زبون باز کرد و گفت :
- سلاااام.
جسیکا جیغ زد و پرید عقب . فنجون گفت :
- آروم من هلگام . این یه جور.... چه جوری بگم در واقع من واقعا اینجا نیستم یه جورایی یه طلسمه دقیقا خودشه طلسم پیشگویی .
- یعنی چی ؟
- من هلگام دیگه .
- خاله هلی ؟
- آره خودمم حالا این آبو لطف می کنی بنوشی ؟
- چی هست ؟
- هیچی باعث می شه دیگه نشه برات پیشگویی کرد چون این پیشگویی منو زنده کرده و اصلا از این وضع خوشم نمی اد بخورش تموم شه.
جسیکا با بالاترین سرعت ممکن آب را سر کشید و فنجون عادی شد. فنجونو سر جاش گذاشت و شاد و خوشحال رفت تا مقاله اش را بنویسد . بالاخره بعد مدتها پیشگویی ها دیگر قرار نبود دردسری برایش بسازند !



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
#13
1. یادگرفتیم ارواح نفرینی ویژگی ها و اشکال گوناگونی دارن. ویژگی های ظاهری و قابلیت های روح نفرینی که گیرتون اومده رو با توجه به انرژی منفی تون شرح بدین. سه نمره
وای پروفسور اصلا افتضاح بود ! اولا ه فکر کنم بدترینش رو به من دادید رنگش سیاه سیاه بود بعضی قتام سفید بعضی وقتام رنگی..... هی تغییر رنگ می داد که بدجور آدمو به سر گیجه می انداخت اندازش خیلی کوچیک بود که هر طلسمی یا وردی می زدی سمتش خیلی راحت یا خطا می رفت یا جاخالی می داد . بعدا به محض اینکه یکم از شکست دادنش نا امید می شدی مثل روح از توبدنت رد می شد و انگارر سرعتش بیشتر و قوی تر می شد . البته طبیعی بود که از انرژی منفی قدرت بگیره ولی خیلی قوی بود .
2. واسه مقابله با روح نفرینی از چه وسیله ای استفاده می کنین ؟ مراحل انتقال انرژی منفی به شی رو به صورت کامل توضیح بدین. دو نمره.
پروفسور از اونجایی که من همی شه ساز مخالف می زنم ( یک اصطلاح مشنگیه که قبل اینکه بیام هاگوارتز معلمم بهم می گفت یعنی همیشه برعکس کاری که می خواهید رو انجام می دم ) سعی کردم روش جدید ابداع کنم پس هرچی شادی داشتم رو از خودم دور کردم ولی برای این کار باید می ریختمش تو چیزی که ارتباطم باهاش به صورت تنفر باشه و چی بهتر از اون روح نفرینی و اینجوری بود که گرفتمش و هرچی شادی داشتم ریختم توش .
3 . گزارش کوتاهی از نبردتون با روح نفرینی تون شرح بدین. (غیر رول) پنج نمره
از اونجایی که شادی رو ریخته بودم تو اون روح ضعیف شده بود و الان چالش اصلی این بود که نگذارم نا امیدی ای که مونده بودو جذب کنه . پس سریع دویدم اونم پرواز کنان دنبالم آمد ولی در نهایت وقتی فاصله ام ازش یکم دور شد برگشتم و با یک اکسپلیارموس ساده پرتش کردم اونور . اول یکی از چاقوهاتون رو برداشتم و هزار با ر اینور اونورش فرو کردم بعد شادیمو پس گرفتم و اون روح نفرینی بدبختو که قراره 38 ساعت زجر بکشه انداختم تو قفس . امیدوارم به خاطر روش جدیدم نمره کم نکنید... اگه اینکارو نمی کردم جسیکا نبودم !
سوال اختیاری: استاد راکارو مشکل تمرکز داره و برای انتقال انرژی منفی باید، به چیزی که خیلی دوستش داره فکر کنه! اون چیز چیه؟ ( این سوال اختیاریه و فقط یه جواب داره، در صورت اینکه درست جواب داده بشه یک امتیاز اضافه بهتون تعلق داده میشه.)
احتمالا یه چیز خیلی خشن یا مثلا نبردتون با روحای نفرینی وِیژه البته اگه برنده شده باشید... به امید امتیاز اضافه !



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#14
هافلپاف VS ریونکلاو


لینی وارنر


جسیکا و آرتمیسیا داشتن با هم راه می رفتن و جسیکا هم هی غر میزد :
- آرتمیس آخه نامردیه تیم اونا قوی ترن.
- وای جس چقدر جو می دی تو مدافعی مواظب خودت و تیمت باش و تیم حریفو شتک کن و تمومه بقیه کار با تو نیست !
- وایییی اگه جست و جوگرمون نتونه اسنیچو پیدا کنه چی ؟ اگه مهاجم ها نتونن گل بزنن چی ؟ بدبخت می شیم !
- تو نگران خودت باش .
- وای راست می گی . اگه حواسم نباشه بلاجر بخوره تو سر یکی چی ؟
- جس فکر کنم حالت بده.
- نه بد نیست افتضاحه !

آرتمیسیا نگاهی به دور و بر کرد و گفت :
- صدای چی بود ؟

جسیکا سرش را بلند کرد و با دقت همه جارا نگاه کرد چون معمولا قبل مسابقات اتفاقات مرموز زیاد می افتاد . ناگهان لینی رو دید که گوشه دیوار قایم شده بود و یواشکی داشت نگاهشان می کرد و یک تار مو تو دستش بود . تار موی که متعلق به جسیکا بود و او هم آن را شناخت. گفت :
- نمی دونم خب من ، من مشق کلاس جادوی سیاه فوق پیشرفته رو ننوشتم فعلا خداحافظ .

و دوان دوان به سالن کوییدیچ رفت و همونطور که انتظار داشت آموسو در حال تمرین پیدا کرد . داد زد :
- آموس !
- بله ؟
- لینی رو با یه تار مو اطرافت ندیدی ؟
- چرا . چطور مگه ؟
- نمی دونم . ولی یه خیالی داره.
- حالا خودتو نگران نکن فرا مسابقس .
- باشه.

روز مسابقه

بازیکنای هافلپاف وارد زمین می شوند و سریع دست به کار می شن . کوافل دست آموسه و چقدر سریع جلو می ره و هیچ پاسی نمی ده و از بین تری و آمانو می گذره و گل می زنه ! کوافل و سو لی رو باهم پرتاب کرد تو حلقه . حالا کوافل دست زاخاریاسه ولی جرمی اونو ازش می گیره و جسیکا فورا می پره جلوی یه بلاجر و محکم شوتش می کنه سمت جرمی و جرمی پرت می شه پایین . بازی در جریان بود ولی هیچ کس حواسش نبود که لینی وارنر اون بالا چی کار می کنه تا اینکه دیواردفاعی بلاجر رو به ناکجا پرت می کنه و کار لینی وارنر نصفه می مونه و همون موقع همه متوجه می شن که لینی با یه پاتیل بزرگ شناور شده روی هوا داره معجون درست می کنه و به محض اینکه دید همه زل زدن بهش پاتیلو پرت می کنه اونور و چوبش رو بر می داره و می گه :
- آممم خب هی بلاجری نیومد اینجا !

ولی پاتیل می خوره به بید کتک زن و اونم پاتیلو جوری برعکس پرت می کنه که روی سر همه می ریزه و همه بازیکنان هافلپاف خشک می شن. بازیکنای ریونکلاو سریع میان از فرصت استفاده کنند و چندتا گل بزنن که به اینجا می رسیم که لینی خیلی تو معجون سازی درسش بد بود و بزرگ ترین و بهترین اشتباه ممکن را کرده بود. کوافل که خیس معجون بود از دست مهاجم های ریونکلا در اومد و به سمت دروازه رفت و 8 بار رفت تو حلقه که بالاخره سو لی دست به کار شد و سعی کرد با کوافل بجنگه و همزمان داد زد :
- لینی چی کار کردی ؟ مثلا قرار بود این معجون به ما کمک کنه .

لینی که داشت با وحشت به شیشه ای که در دستش بود نگاه می کرد آرام گفت :
- جای پر عقاب اشتباهی موی گورکن اضافه کردم.
- چی کار کردی ؟ مرلین خودت کمکمون کن . کاری کردی جای ریونکلاو به هافلپاف کمک کنه ؟

بعد هافلپافی ها از خشک شدگی در اومدن و تا اون موقع کوافل نزدیک 16 بار از دروازه رد شده بود پس نیکلاس اسنیچو هم که خیس معجون لینی بود و دور برش می پلکید گرفت و بازی تموم شد و هافلپاف با 310 امتیاز برد. سولی گفت :
- اما... اونا تقلب کردن حساب نیست !

جناب مدیر اومد جلو و گفت :
- ووی ووی ووی ووی ووی خیلی خوب بود تقلب اصلی کار شما بود اونا نکردن ووی ووی لینی دسته گل به آب دادی . خیلی خوب بود .ووی ووی ووی .

و درحالی که داشت از خنده می مرد لینی و باقی اعضای تیم را که سوار بر جارو دنبالش می کردند و همینطور هافلپافی هایی که با پفیلا صحنه را تماشا می کردند تنها گذاشت .




در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۰
#15
سلام پروفسور . اینم از تکالیف من :
1.چند مورد از عوارض عوارض دیگه معجون رو نام ببرید.
1) اگه توهم بدی بزنی ممکنه یهو یکیو بکشی
2) ممکنه تو توهمت کاری کنی اخراج بشی
3) ممکنه آدم تو توهمش برای گروهش نمره بگیره یا تکلیف انجام بده ؟ عوارض خوب می شه در اون صورت...
4) ممکنه روی شخصیتتون اثر بگذاره
2. شما به عنوان نیمه خون آشام موفقت یک طلسم اختراع کنید و اسم و ویژگی های طلسمتون رو هم ذکر کنید. طلسم حتما باید سیاه باشه. 2نمره
این که کاری نداشت این کار حوضه تخصص منه . یه طلسم اختراع کردم حال کنید ! طلسم غیر ممکن . طلسم کشنده موقتی ! می تونید به طور موقت یه نفرو بکشید یه کاربردشم وقتی از دست یه نفر عصبانی هستید می تونید به مدت یک ساعت بکشیدش . درواقع واقعا می میره ولی بعدش زنده می شه تازهاگه معلمتونو ساعت بکشید امتحاناتتون عقب میوفته تازه این که چه کسی کشتشم یادش نمی آد !
3. توهم هایی که می بینید رو شرح بدین.(غیر رول و خلاقانه) (5 نمره)
پروفسور من همه توهمام موقتی بود و وقتی تموم می شد خود به خود می فهمیدم توهم بود .
1. اول توهم زدم پیش هکتور بودم اون معجون هم ساخت هکتور بود منو تبدیل به یه هیپوگریف کرده .
2. بعد توهم زدم مشنگم دارم تو پارک آبی بازی می کنم .( ظاهرا اون موقع رفته بودم روی برج هافلپاف غلط می زدم .)
3. بعدی توهم زدم دارم پرواز می کنم .( و در همون زمان در واقعیت بقیه رو کلی کتک زده بودم چجوریش نمی دونم. )
4. آخرم توهم زدم دارم کوییدیچ بازی می کنم روی جارو پرنده . ( و در واقعیت سوار یکی از بچه ها شده بودم که خودشم در توهم به سر می برد و اینور اونور می دوید . )
5. اینو نمی دونم ولی آرتیمیسیا می گه نصفه شب رفته بود بالای مجسمه هلگا بالا پایین می پریدم و خیلی مطمئن نیستم صحت داره یا نه ولی از اونجایی که من تو خواب راه نمی رم احتمالا مال توهمات بوده .
در کل خیلی 24 ساعت مهیجی بود . تو فکرم یه لیوان دیگه ازش بخورم....


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۲۳:۴۴:۱۱


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۰
#16
تکلیف جلسه دوم پیشگویی
داشتم راه می رفتم و فکر می کردم مشقمان غیر ممکن است چون معمولا یادم نمی ماند چه خوابی دیدم و واقعی شدنشن دیگه واویلا. داشتم فکر می کردم چه کنم که پروفسور دلاکور پرید جلویم و گفت :
- سلام جسیکا ! دلت نمره اضافه می خواد ؟ آفرین حالا برو کلاسو تمیز کن آفرین !
و یک تی و یک گالن وایتکس بهم داد و به سمت کلاس راه افتادم و بوم ! کل دیوار ها و همه جا رنگی شده بودند و چند تفنگ پینت بال روی میز کتی ، دیزی ، رابرت و جیانا بود .
فلش بک
هفته قبل
- جسیکاااا.
ناگهان از خواب پریدم و گفتم :
- بله پروفسور ؟
- خواب جالبی می دیدی ؟
- نمی دونم.... همه جای کلاس رنگی شده بود و بچه ها داشتن پینت بال بازی می کردند بعد.....
- ساکت ! وسط کلاسیما !
بعد با خوشحالی گفت :
- چطوره امروز بعد کلاس اینجا رو قشنگ بسابی تا از این اتفاق جلوگیری بشه ؟
پایان فلش بک
پروفسور دلاکور وارد کلاس شد و ناگهان جیغ کشید :
- اینجا چه خبره ؟
- پروفسور خوابی که تعریف کرده بودمو یادتونه ؟
- آره ولی الان پینت بال چه ربطی به این وضع داره ؟
تفنگ های پینت بال را نشانش دادم و گفت :
- اوه پس قضیه از این قراره می تونی بری جسیکا فکر کنم چند نفر دیگه باید اینجا رو بسابن
- چشم... فقط این تکلیفم هم حساب می شه دیگه آره ؟
- آره فکر کنم... فعلا من با چند نفر کار دارم برو دیگه
- چشم . خداحافظ پروفسور .
و شاد و خندان از شکنجه خارج شدم



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۰
#17
تکلیف جلسه دوم کلاس شفابخشی جادویی
در حالی که سعی می‌کردم فاصله ام را با آمپول حفظ کنم (که تقریبا غیرممکن بود) از کلاس بیرون رفتم و آمپول به دست راه افتادم و در راهرو ها گشت می‌زدم که لیلی رو دیدم که یه گوشه مچاله شده بود و هی می‌گفت :
- منو نخورید تورومرلین منو نخوریییید
داشتم به طرفش می‌رفتم که یهو از جا پرید :
- وای پادشاه زامبیا رسییییید.
دویدم سمتش ولی لیلی زیادی تند می‌دوید پس تمام تلاشم را کردم یک گوشه گیرش بندازم جیغ کشید :
- کمککک زامبیییی
گفتم :
- من زامبی نیستم
- دروغ نگو معلومه که زامبی هستیییی
سعی کردم آمپول را بهش بزنم ولی جاخالی می‌داد . گفتم :
- ببین من... نفوذیم !
- چی ؟
- آممم من... با یه جادو کاری کردم که شبیه زامبیا بشم که منو نخورن و خب این... وسیله چیزیه که... خب یه معجونه که کاری می‌کنه زامبیا نتونن بهت آسیب بزنن حالا بزنمش ؟
- آممم باشه...
سریع زدم و لیلی بیهوش شد و شروع کردم به بالا و پایین پریدن
بعد صدای قارقارو را شنیدم و دویدم به دنبال صدا. قارقارو آنجا نبود ولی پروفسور استانفورد آنجا نشسته بود و به دیوار زل زده بود و داشت قاه قاه می‌خندید رفتم طرفش و گفتم :
- پروفسور ؟
- اوه سلام جسیکا ! بیا این سیرکو ببین ! خیلی باحاله ! فهمیدم احتمالا قارقارو اورا هماز گرفته . رفتم طرفش که گت :
- وای جسیکا اون چیه دستت یه آمپوله ؟ بگذارش کنار خیلی خطرناکه !
سعی کردم قانعش کنم :
- چشم الان می‌گذارمش کنار تو این کیف سیاه دیدید فقط من برای تمرین به یه نفر احتیاج دارم که..... معاینش کنم و کسی حاضر نیست بگذاده من معاینه اش کنم می‌شه شما رو بکنم ؟
- خوبه که میبینم به درس علاقه داری باشه بیا بریم درمانگاه .
داشت می‌رفت به یه جای نامعلوم که گفتم :
- پروفسور من وسایل دارم می‌شه بریم یه جایی که من راحت تر باشم ؟
و اورا به سمت درمانگاه واقعی کشاندم. اورا نعاینه کردم و گفتم :
- شما تازگیا چیزی خوردین که مثلا کسی بهتون داده باشه ؟
- خب.. بله
- طبق تشخیص من توش یه ویال توهم زا بوده
- اما من که....
- من پادزهرشو دارم آها تو این آمپول و...
سریع آمپول را زدم. پروفسور بیهوش نشد و گفت :
- چی شد قارقارو کجا رفت ؟ اوه اون منو گاز گرفت درسته ؟ آفرین کارت خوب بود حالا برو دنبال قارقارو .
- چشم
سریع از درمانگاه خارج شدم و راه افتادم و دنبال قارقارو گشتم که ناگهان قارقارو را دیدم . منو که دید ( به همراه آمپول ) از جا پرید و در رفت . با اینکه می‌دونستم بهش نمی‌رسم دنبالش دویدم و همزمان چوبدستیم رو در آوردم و زدم به قارقارو و تو هوا معلق شد. رفتم و آمپول را بهش زوم و قارقارو بی هوش شد . گرفتمش و به امید یک ۲۰ خوشگل به سمت درمانگاه و پروفسور استانفورد راه افتادم



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
#18
سلام پروفسور دلاکور ! اینم تکلیف من

پروفسور گفت:
- خب یک دقیقه دیگه وقت داریم تا کلاس تموم بشه کی می خواد یه پیش گویی کوتاه مدت انجام بده ؟
بغل دستیم فورا دستشو برد بالا ولی از اونجایی که هم ته کلاس بودیم و هم به شدت به من چسبیده بود پروفسور دلاکور فکر کرد من دستم را بالا بردم . گفت :
- عالیه جسیکا ! عزیزم می شه بیایی اینجا ؟
- آآآآ خب خانم اممممم آها الان زنگ می خوره .
همان موقع زنگ خورد .
- دیدید گفتم !
آمدم به بیرون بروم که گفت :
- بچه ها همه صبر کنید جسیکا پیشگوییش رو بکنه بعد بریم . خب جسیکا حالا یه پیشگویی درست حسابی بکن .
- چشم پروفسور خب.....
یک نگاه به کل کلاس انداختم و ناگهان ایده ای به ذهنم رسید ! آرام آرام شروع کردم به دور کلاس راه رفتن و گفتم :
- خب پروفسور فکر کنم تازه چشم درونم باز شد . خب.....
به همه بچه ها نگاهی می انداختم و وقتی به بغل دستیم رسیدم ایستادم و قیافه ای نگران به خودم گرفتم :
- وای وای وای ! عجب چیزی می بینم ! یه اتفاقی برات می افته که خیلی وحشتناکه ! یه بیماری بد که اول..... چشمات، بعد موهات و بعد پوستت قرمز می شه و بعد صدات در نمی آد ! درست.... 3 ثانیه دیگه . بعد 3 ثانیه با تکان چوبدستی شروع به تغییر رنگ دادن کردم و بغل دستیم که داشت بهم می خندید متوجه شد همه به او زل زدند بعد دید که کاملا قرمز شده است و دقیقا موقعی که نزدیک بود از جیغ بنفش او همگی کر بشوی او را ساکت کردم . وقتی دید صدایش هم در نمی آید از جا پرید و از کلاس به بیرون دوید . گفت :
- خب پروفسور. حالا می تونیم بریم ؟
- بله فکر کنم....
به بیرون رفتم و از خنده منفجر شدم این هم یه نتقام خیلی قشنگ

امیدوارم خوب بوده باشه



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰
#19
1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید.
مزایا :
1) دوربین مخفی خوبی میشه
2) سوژه خوبی برای انتقامه......
3) وقتی حوصله یکی رو نداری تا 38 ساعت فراریش می دی .
4) افزایش حقوق پرستار ( انقدر که بچه ها از درد مراجعه می کنند )
5) تعطیل کردن کلاس به مدت 38 ساعت به دلیل نبودن معلم
6) دردش خیلیه
معایب :
1) زد طلسم نداره پروفسور اگه به خود زننده بزنند چی ؟ یکی بسازید دیگه
2) کر می شیم از جیغ و دادای طرف چه وعضشه !
3) اگه خطا بره چییییی . یه افسون هم باید اضافه کنید که درست به هدف بخوره
4) دردش خیلیه
۲ . یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.
داشتیم می رفتیم سر کلاس پیشگویی که یهو یادم اومد تکلیفشو انجام ندادم بعدا واقعا حوصله پیشگویی سرکاری نداشتم بعد سریع از جایی که پروفسور مرا نبیند یه چاقو به گلویش پرت کردم که خطا رفت و صاف به قلبش خورد ولی بازم درد داشت چون پروفسر در کمال درد کلاس را تعطیل کرد . خیلی کوتاه مختصر
۳ . چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟
انقدر جیغ می کشید که نگو و به هر دری زد نتونست دردو قطع کنه پس صداشو خفه کردم و انداختمش تو قفس و هرکسی حوصله اش سر می رفت می رفت نگاش می کرد که خودشو به در و دیوار می کوبید



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۰:۰۰ شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰
#20
توی یک رول بنویسید که چطور بیماری خاصی رو درون یک فرد سالم تشخیص دادید و چطور با زبون خوش و با چه علائمی فهمیدید که بیماره. همچنین اینکه چطور قانعش کردید که بیماره و به شما برای درمان اطمینان کنه رو هم توضیح بدید.
رفتم سمت یکی از تختا که یه نفر روی آن دراز کشیده بود و آه و ناله می‌کرد آمدم معاینه اش کنم که یهو صدایی در سرم جیغ کشید نکنه بیماریش واگیر دار باشه سریع یک دستکش و ماسک از روی نیز قاپیدم و گفتم :《 خب.... مشکلتون چیه ؟》گفت :《 استخون پام کاملا نصف شده‌》اینو که گفت مغزم سوت کشید مگه می‌شه ! رفتم و از پروفسور استانفورد یک داروی عجیب غریب و یه کتاب جادو برای درمان گرفتم و رفتم پیش مریض . خب... آها صفحه ۵۷۳. اول با جادوی ایکس ری باید محل شکستگی را پیدا می‌کردم که آسون بود بعد باید اون دارو رو با یک جادوی عجیب غریب از پوست رد می‌کردی و می‌گذاشتیش رو محل شکستگی خودش یه ربع طول کشید ! ولی بالاخره شد بعد باید بیرونشو طلسم می‌کردی که تا ۲ هفته فریز بشه و بعد تموم . به سمت پروفسور استانفور رفتم به امید نمره کامل......




در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.