آمانو یوتاکاvsپلاکس بلک
آمانو ، با عجله از زیر تختش یک کیف بزرگ در آورد و انداخت روی کولش. بدو بدو از سالن ریونکلا رفت بیرون و به سمت اتاق ضروریات دوید چون فکر میکرد فقط خودش اونجا رو بلده و میتونه اونجا راحت باشه.
به فرشینه بارناباس بی عقل رسید و کیفش رو کنار دیوار گذاشت. سه بار از جلوی فرشینه رد شد و هر بار این جمله رو با خودش تکرار کرد :
-یک سالن کوچیک با سکوی متوسط...
همین که چشمش رو باز رد در بزرگی پدیدار شد. با عجله کیفش رو برداشت و وارد اتاق شد. درست همون شکلی بود که میخواست. سالن متوسط با یه سکوی بلند آخر سالن. به سمن سکو دوید و رفت بالا. کیفش رو گزاشت زمین و بازش کرد.
از داخل کیف ، گیتار مادرش رو در آورد و روی سکو ایستاد. نفس عمیقی کشید و شروع کرد به نواختن. صدای اون گیتار روحش رو نوازش میکرد.
و دقیق در مرحله اوج آهنگ ، صدای باز شدن در اتاق اومد ولی نه از جلو ، بلکه از پشت سر آمانو.
-آخه دراکو این کار خطرناکیه... من طی این چندین سال خیلی وقت ها به انبار اسنیپ رفتم ولی هیچکدوم از چیزایی که گفتی رو تاحالا ندیدم...
-مارتل! تنها راه نجات من همینه...ما باید معجون فراموشی ابدی رو به خورد پلاکس بدیم که هم دعوا یادش بره هم دوئل...
آمانو سریع گیتارش رو توی کیفش گذاشت و خواست از سکوی بلند پایین بپره ، اما وقتی به زمین رسید پاش لیز خورد و با صدای بلندی به زمین افتاد.
-صدای چی بود؟...
-آهای! کی اونجاست؟!
آمانو در وضعیتی قرار نداشت که بتونه فرار کنه. پاش پیچ خورده بود و درد داشت. سعی کرد بلند شه که یهو مارتل گریان اومد جلوش.
-به به...ببین کی اینجاست...آمانو یوتاکا...دختری که عاشقومجنون اون ماسماسک مادرشه!...
دراکو هم از سر کنجکاوی اومد تا نگاهی بنداره. وقتی چشمش به آمانو افتاد خشکش زد و با حالت سرد و بی روحی بهش نگاه کرد.
-صدامونو شنیدی درسته؟..
-آ...آره...
-مارتل باید مواد معجون رو دو برابر کنیم...
-نه نه صبر کنید...ش...شاید بتونم کمکتون کنم...
-دقیقا چجوری؟
-درواقع من امروز صبح وقتی با پلاکس دعوا کردی دیدمت...پس میدونم قضیه چیه...و مشکل تو اینجاست که نمیتونی با یکی از افراد جبهه خودت مبارزه کنی...
-در عاقل بودن ریونکلایی ها شکی نیست...خب؟
مالفوی پوزخند زد و آمانو با تردید به حرفش ادامه داد:
-اگر منو به جای خودت بفرستی شاید بتونم کمک کنم...
-هوم ایده خوبیه...ولی یه مشکل داره...تو نباید با این چهره با پلاکس دوئل کنی...پس به معجون مرکب پیچیده نیاز داریم...
-خب خوبه چون من بلدم چجوری درستش کنم...بعضی از مواد هاشو دارم و بعضی دیگه رو میتونیم تو انبار اسنیپ کش بریم...
-خب ایده خوبیه...در نتیجه کاری با تو نداریم...مگه اینکه خلاف گفته هات انجام بدی...
آمانو به حالت نشسته در اومد.
-تو چرا بلند نمیشی یوتاکا!..
-مارتل صدارو مگه نشنیدی...از روی سکو افتادم و الان پام پیچ خورده....
-دراکو....قراره اینو بفرستی پیش پلاکس؟...
-چاره ای ندارم...ببینم آمانو...مواد مورد نیاز معجون چیه؟...
آمانو کیفش رو باز کرد و یه برگه از داخل اون در آورد.
-پاتر ، ویزلی و گرنجر هم یک بار معجونو درست کردن ولی دستورش رو گم کردن...منم از روی دستور اونا کپیش کردم...
آمانو کاغذ پوستی رو به دست دراکو داد. دراکو همه جزئیات رو خوند و به آمانو نگاه کرد.
-دستتو بده...
-جانم؟...
-باید بری درمانگاه که پات خوب شه دیگه =/
-عاو...آها...آره آره باشه...
آمانو به کمک مالفوی بلند شد و اون گوش مارتل با انزجار بهش نگاه میکرد.
--------
(روز بعد)
حال آمانو خوب شده بود و به خوابگاه برگشته بود. از اونجایی که روز تعطیل بود بعد از صبحانه یکراست به سمت اتاق ضروریات رفت.
بعد حدود ۳ دقیثه دراکو و مارتل هم پیداشون شود. توی دست دراکو یه کیف بود که ظاهرا وسایل معجون توش بود.
-برو اونور....
-مارتل کجاست؟..
-مثل همیشه توی دستشوییش داره گریه میکنه...
-چرا؟
-آمانو اسم اون مارتل گریانه!!
-به من ربطی نداره...حتما دلیلی برای گریه کردن داره!
-خب...دلیلش اینه که قرار بود با اون معجون رو درست کنم تا اینکه تو اومدی وسط...
آمانو وقتی حرف دراکو رو شنید عذاب وجدان گرفت.
-اینقدر دل رحم نباش..آخرش همین دل رحمیت باعث مرگت میشه!
-نمیتونم...این شخصیت منه...
مالفوی بدون هیچ حرفی سه بار از جلوی فرشینه رد شد و وقتی در ظاهر شد فورا داخل اتاق رفتن.
مالفوی تمام مواد اولیه رو در آورد و آمانو از داخل کیفش یه پاتیل و یه دفترچه در آورد.
-پارسال یکی از نامه هایپاتر رو اتفاقی دیدم و دستخط پروفسور دامبلدر روش بود...بعدشم کپیش کردم و با دستخطش یک امضای جعلی درست ردم و به خانم پینس دادم تا منو به بخش ممنوعه راه بده و لونجا طرز تهیه معجون رو پیدا و یاد داشت کردم...
-واو...الان توی اون دفترچه ست مه نه؟
-اوهوم...خب بهتره شروع کنیم...
بعد از تموم کردن مواد و هم زدن آمانو دمای آتیش رو بیشتر کرد.
-خب سه تار از موهاتو بده بهم...
-چی؟...
-دوئل فرداست و معلوم نیست چقدر طول بکشه و از طرفی معجون فقط ۱ ساعت دووم میاره پس دقیقا قبل از دوئل باید اونو حاضر و آماده بخورم...
-راست میگی...
دراکو سه تار از موهاش رو به آمانو داد و آمانو اونا رو یکی یکی ریخت توی معجون. معجون صدای فیس بلندی داد و به رنگ طلایی در اومد. آمانو معجون رو ریخت توی بطری و درش رو بست.
-خب دیگه وقت شامه باید بریم...
وقتی که به سر سرا رسیدن صدای پلاکس همه جا پخش شد.
-پس اونجایی ای بزدل! من میخوام دوئلمون همین امشب باشه!
قلب آمانو ریخت توی دلش و دراکو هم رنگ از رخش پرید. هردو فورا از سرسرا دور شدن و به یکی از کلاس های خالی پناه بردن.
-حالا چیکار کنیم؟
-معجونو بخور!
-خب بعدش لباسام تنگ میشه باید لباساتو بدی بهم!
-چی؟!
-عجله کن دراکو!!
-وایسا...
دراکو داخل کیفش رو چک میکنه و یک دست لباس تازه در میاره.
-اینارو ماه گذشته گزاشته بودم اینجا...فقط بپوشش..
-برو بیرون...
دراکو بیرون رفت و امانو لباس هارو پوشید و معجون رو یک جرعه سر کشید. آمانو بطری رو انداخت زمین و خودش هم از درد روی زمین افتاد و خیلی ناگهانی دردش تموم شد.
توی آینه خودش رو نگاه کرد و مالفوی رو دید. لبخند رضایت مندانه ای زد و از کلاس بیرون رفت.
-تو برو تو کلاس قایم شو که کسی نفهمه...
-حواست باشه خودتو به کشتن ندی!
آمانو بی اهمیت به حرف های مالفوی به سمت سالن دوئل رفت.
اولش استرس داشت ولی بعد از نفس عمیقی خیلی ناگهانی مبارزه رو شروع کرد و با طلسم اول پلاکس رو از رینگ خارج کرد.
-یعنی دراک...من از تو اینهمه میترسیدم؟...
با پوزخندی که سعی کرد مثل دراکو باشه از میدون نبر بیرون رفت و به کلاس خالی برگشت. اون و دراکو ناچار بودن تا یک ساعت منتظر باشن تا اثر معجون خنصی بشه و این یک ساعت رو با حرف زدن گذروندن.