هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
#11
هکتور!
معجون ساز برتر جهان!
بی زحمت یک یه امتیازی از ته ته دیگ!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۸:۴۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
#12
اما بلاتریکس هنوز اخم هایش در هم رفته بود، این یعنی چه که مرگخوارانی با این ابهت از محفلی های پیاز خور کمک بگیرند...
-اون کتاب رو بندازید زمین!
-نه بلا! چرا؟ ما نیاز به کمک داریم اونم کمک کرد دیگه!
-ما نیاز به کمک داریم اما نه از یک محفلی!
مرگخواران به فکر فرو رفتند، تازه فهمیدند چه رخ داده است و متوجه وخامت اوضاع شدند...
-عه حالا چی کار کنیم؟
-احمقا من رو مسخره می کنید؟ اون کتاب رو بندازید اونور، شما با این کار غیرت مرگخواریتون رو زیر پا گذاشتین، واقعا بی غیرتین، بی غیرتتتت!
-بلا الان مشکل ما غیرته یا تبدیل کردن آش-لرد به لرد؟
بلاتریکس کمی فکر کرد و باز هم فکر کرد و بعد گفت:
-مطمئنم ارباب نمی خواست به دست یک محفلی نجات پیدا کنه!
مرگخواران کمی فکر کردند، آنها اگر لرد را نجات می دادند می دانستند دیگر نمی میرند، اما اگر بهش می گفتند که یک محفلی راه حل را گفته یا حتی دست یک محفلی به کتاب خورده لرد باز هم قصد جان آنها را می کرد، مرگخواری از میان مرگخوارانی که در حال فکر بودند گفت:
-خب به لرد نمی گیم، یا دروغ می گیم!
بلاتریکس که لحظه به لحظه داشت عصبی تر می شد، گفت:
-مگه ما به ارباب دروغ می گیم؟


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰
#13
-اربابا ما لایق پیشنهاد دادن نیستیم!
-صد البته که نیستین! اما این درخواست ماست و رد درخواست ما به معنای پیشنهاد بی اجازه به ما دادن است! پس بگویید و فکتان را به حرکت در آورید!
بلاتریکس برای مدتی فکر کرد و باز هم فکر کرد و باز هم فکر کرد تا اینکه لرد گفت:
-بلا چه می کنی؟! نکند می خواهی ما را نیست و نابود کنی؟!
بلا زبانش را گاز گرفت و شست دست سمت چپش را گاز گرفت و گفت:
-مرلین نکنه ارباب! الهی من پیش مرگتون بشم ارباب!
-ما به پیش مرگ نیاز نداریم! ما به یک کار دیگر در مدت استراحتمان نیاز داریم!
بلاتریکس دوباره در فکر فرو رفت ولی ایندفعه بلافاصله گفت:
-اربابا، نظرتون چیه جای هکتور رو بگیرین؟!
لرد با عصبانیت گفت:
-آیا یک ارباب با چنین ابهتی، لایق این هست که جای خادم خودش را بگیرد؟! نظرات درست و در شأن ما ده بلا!
بلاتریکس سه‌باره در فکر فرو رفت تا اینکه یکی با حالت وزوز کنان از جای کلید در وارد شد، او شبیه یک لکه آبی بود و هر که اورا از دور می دید، می شناخت که کیست، او کسی نبود جز لینی...
-لینیمان اینجا چه می کنی؟
بلاتریکس که رشته افکارش از هم گسسته شده بود، گفت:
-لینی، اینجا چی کار می کنی؟ چرا رشته فکرمان را گسسته نه بلکه نابود می کنی؟!
لینی که نزدیک بود همان جا جلوی لرد و بلاتریکس گریه کند، سعی کرد صدایش را صاف کند و بعد گفت:
-ارباب، بلا من، من...
-لازم نیست چیزی بگویی، از همان راه که آمدی برو!
و بعد لینی با بی حوصلگی به راه افتاد، تا اینکه بلاتریکس گفت:
-ارباب! جانور نما شین!


ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۱ ۱۴:۱۶:۵۰

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
#14
مرگخواران شروع کردند به هق هق گریه کردند و بعد آش-لرد با شنیدن صدای آنها گفت:
-چی شده؟! چرا هیچ کس جواب ما را نمی دهید؟! بلا چه شده؟!
صدای لرد که در میان صدای هق هق مرگخواران گم شد، تا اینکه دوباره لرد سعی کرد داد و فریاد کند و سوالش را بپرسد و گفت:
-چهههههه شدههههههه؟!
اما باز هم مرگخواران که هنوز داشتند گریه می کردند چیزی نفهمیدند، تا اینکه لینی گفت:
-چی کار کنیم؟! چرا انقدر دست و پا چلفتی بازی در آوردید؟!
-ساکت شو لینی. هر چقدر بقیه مقصرند تو هم بیشترش رو مقصری چون ایده اش رو دادی، فقط مای وفاداریم که بی تقصیریم...
-چرا من؟! من مگه انداختم، شما ایده به این خوبی رو زدین نبود کردین، شما...
شترق!
یکی از مرگخواران با پا رفت روی لینی و بعد با نگرانی گفت:
-لینی... خوبی؟


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
#15
-مادر، خودت را از شیشه جدا کن!
-آی عزیز مامان! چقدر از این ایده ها تیزهوشانه ات خوشم میاد، ولی عزیز مامان چطوری جدا کنم خودم رو؟
لرد کمی فکر کرد و شروع به خاراندن چانه اش کرد و بعد با حالی متفکرانه گفت:
-مادر، چطور است کله ات را بکشی؟
-آی، عزیز تیزهوش مامان! چه ایده خوبیه!
مروپ سعی کرد ولی نشد، باز هم سعی کرد ولی نشد و باز هم سعی کرد ولی باز هم نشد تا اینکه رو به لرد گفت:
-عزیز مامان، فکر کنم این روش جواب نمیده!
لرد که عصبی و ناراحت بود، گفت:
-چرا کار نمی کند؟! به نظر اگر بقیه بکشند درست شود! بلا، رودولف! بیایید اینجا برایتان فرمانی مهم داریم!
بلا که حالش بسیار بدتر از قبل بود و چهره اش سبز شده بود، یک ثانیه بعد از صحبت لرد شروع به استفراغ کرد...
-آققق... لرد... عوقق... ارباب... عوققق...
لرد که از شنیدن این صدا و دیدن حال بلاتریکس متعجب و عصبی شده بود، گفت:
-بلا، چه‌ات است؟ چرا اینگونه شده ای؟
بلا با همان حالت پیش گفت:
-ارباب... عوق... اربابا... عوققق...
رودولف کمی آن ور تر تازه به حال خود آمده بود و با دهانی آب افتاده به ساحره هایی که هنوز از اتوبوس خارج نشده بود افتاد و گفت:
-جاااان، ارباب؟!
لرد که فهمیده بود رودولف و بلا حالات و احوالاتشان بد است رو به باقی مرگخواران نگاه کرد که خر و پفشان به هوا رفته بود، گفت:
-ای بی عرضه ها به چه حق خوابیده اید؟!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
#16
و بعد دسته ای از مرگخواران دوان دوان به همراه بلا که با اصالت و جنون خاصی راه می رفت به سمت عمارت ریدل ها راه افتادند...
-بلا، اینجا چقدر شلوغه!
و بعد بلا با حالتی عصبی و کلافه گفت:
-خب من الان چی کار کنم؟! می خوای تو رو بکشم و باهات مزگخوار سوخاری درست کنم؟!
مرگخوار که از ترس نزدیک بود از حالت نیم خیز بر روی آسفالت خیابان بیفتد ناگهان به چراغ راهنمایی ای اشاره کرد که سبز شده بود و بعد گفت:
-باید راه بیوفتیم! چراغ سبزه...
بلا که نگاهش به سمت مرگخوار بود، مثل همیشه با عصبانیت گفت:
-به چه حق سبزه؟! ارباب فقط می تونن سبز باشن! مرگخوار بی لیاقت!
و بعد ناگهان کامیونی دقیقا از لاینی که بلا و مرگخواران درش بودند از راه رسید و با شدت بوق می زد:
-بوقققققق!
بلا با عصبانیتی بیشتر گفت:
-نکنه این نقشه دیگرت. برای دور زدن ما باشه؟! هان؟! اصلا همین الان می کشمت!
و بعد چوبدستی اش را در آورد که ناگهان کامیون که هنوز داشت بوق و چراغ می زد از روی همه ی آنها رد شد و بعد تا هفت ماشین جلوتر یک تصادف زنجیره ای صورت گرفت، مرگخواران که له و لورده بودند به تنها نفری که داشت سعی برای بلند شدن می کرد نگاه کردند، یعنی بلا و بعد یکی از میان به ظاهر جنازه های سیاه پوش گفت:
-بلا... آی... ای عشق من... آی... بیا منو یاری بکن! آخ... ای ساحره با کمالاتم... آخ... بیا منو یاری بکن!
مرگخواران که توان حرکت دادن سرشان را هم نداشتند با شنیدن این صدا هم سرشان را تکان ندانند، اما گوششان که کار می کرد! تا این صدا را شنیدند فهمیدند که رودولف دوباره شروع به هذیون گفتن کرده و همه می دانستند این کار در این شرایط به معنای امضای سند مرگشان است، پس همه سریع خود را به مرگ زدند تا حداقل حداقل کمی دیر تر بمیرند!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#17
نقل قول:

رابرت هیلیارد نوشته:
بلا بیام تو؟!
لطفا دیگه!
هلاک شدیم از گرما فقط، ۴ تا استخونه تیکه و پاره ازمون مونده!


ب... خخخخخخخخ... لاااااا!
بی... خخخخخخخ... ام تووووو... خ؟!
فقظ چند اتم ازم مونده!
بیام تو دیگه!


رابرت!
نه... هنوز زوده. منتظر نقدت بمون و با توجه به چیزایی که توش گفته میشه، چند پست (حداقل ۴-۵ پست درست حسابی!) دیگه بزن. اون موقع اگر ایراداتی که تو نقدت گفته میشه، رفع شده بود، بیا اینجا تا به جمعمون اضافه بشی و اگر نه، مطمئن باش با تلاش بیشتر به هرچی بخوای می‌رسی.
تو این مدت هم یه پنکه می‌دم بهت که ذوب نشی.

موفق باشی.


باشه بلا!


سر بلامون چرا داد می زنی!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۱۹:۲۶:۴۰
ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۲ ۲۰:۲۹:۱۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۳ ۰:۴۱:۴۹


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#18
نکته: تمام صحبت های لرد در این باره کاملا درست است، اما بنده می خوام نظر خودم را نیز عرض کنم.

1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید؛هر چه قدر خلاقانه تر بهتر.(چهار نمره)

مزایا --»
۱. گندزاده کشی!
۲. شکنجه کردن!
۳. زجر کشیدن مردم برای بیش از یک روز!
۴. ارکستر! (می بریمشان آنجا و کلی پول می بریم!)
معایب --»
۰. صد در صد هرچی که پروفسور ساختن خوبه، ولی بدی هایی داره.
۱. زیادی ضایع است!
۲. کر می شیم از صدای مردم!
۳. اگر تا قبل از چاقو نکشیمشون بعدش می کشیمشون!

۲.یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.تاکیید می کنم که شرح بدین!(چهار نمره)

به نام مرلین! روزی روزگاری در روزگاران قدیم رابرت هیلیاردی بود که یک بار به یکی از جادو آموز ها شلیک کرد و بعد به جادو آموز پول داد و بعد که دید جادو آموز زنده است از کار خود پشیمان شد!
قصه ما به سر رسید رابرت به پولش نرسید! (خیلی بی نظیر شرح دادم نه؟!)

۳. چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟ سی هشت ساعت عذاب جادو آموز رو به صورت گزارش، شرح بدین. تاکید می کنم به صورت گزارش نه رول!(دو نمره)

سلام سلام! گزارش شده جادو آموز توانسته به درجاتی جدید از بصیرت دست بیابه و به همین دلیل تصمیم گرفت توسط جادو آموزان دیگر کشته شود! و از روی برج ستاره شناسی به دست دوستان پرت میشه!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#19
دادگاه ۵۰۰۰ - متهم: جناب مایکل رابینسون - شاهدین: رابرت هیلیارد عزیز، کروینوس گانت عزیز (که با اینکه تازه وارد هستند اما دعوت اینجانب رو قبول کردند.) - مدارک: در دادگاه ارائه میشه! - وکیل و کارآگاه مقابل: رابرت هیلیارد - وکیل مدافع متهم: ندارد - شاکی: رابرت هیلیارد -

بعد از نیم ساعت، بلاخره جناب قاضی با چاقو های تیز شده اش به همراه دندان های تیز ترش از راه رسید و به قصد احترام سری خم کرد و بعد شروع به صحبت کرد:
-به نام مرلین! آغاز دادگاه ۵۰۰ وزارت آسلامی سرکار خانم وزیره الکساندرا ایوانا را از این تریبون اعلام می کنم! خب معاون قاضی جرم وارده به متهم چیست؟

-جناب قاضی جرم وارده به متهم سه عدد است، یک، دزدیدن آب آشامیدنی رابرت هیلیارد،...
مایکل با ناراحتی گفت:
-خب چی کار می کردم؟! تشنه ام بود دیگه...
قاضی که کمی جوگیر شده بود چکش را طوری کوبید، که دیگر کسی میز زیرش را ندید و بعد گفت:
-عهههه، با عرض پوزش، جناب مایکل رابینسون لطفا در وقتی که به عنوان دفاعیه به شما داده می شود صحبت کنید، اگر دوباره این کار را تکرار کنید، به ترتیب حق دفاع و بعد از دادگاه اخراج می شوید، عهههه، با این جمله به جرم خود اعتراف کردید، پس جرم اول وارده مورد قبول دادگاه هست، خب جناب معاون قاضی عرض کن!
معاون قاضی که نزدیک بود با قاضی درگیر شود توسط معاون دوم قاضی کنترل شد و بعد با صدایی نا خراشیده گفت:
-جناب قاضی می فرماییدم که جرم دوم متهم این است، ایشون متهم به دزدیدن غذای رابرت هیلیارد و کروینوس گانت هست...
مایکل رابینسون دوباره با می خواست با صدایی ناراحت شروع به صحبت کند که ناگهان. شروط قاضی به یادش آمد...
-خب شاهدین محترم آیا این اتهام پایه و اساس دارد؟
رابرت و کروینوس با صدای بلند گفتند:
-بلللللللله! ایشون در پریشب به خانه ما دستبرد زد و تمام غذا هامون رو دزدید، به مرلین قسم! شواهد هم موجود هست...

-می خواهیم دفاعیه متهم را بشنویم، بگو مایکل رابینسون...
مایکل با ناراحتی هرچند دو چندان از پیش شروع به صحبت کرد:
-خب گرسنه ام بود دیگه، آدم گرسنه چی کار می کنه؟!
-خیلی خوبه که به جرمتون انقدر راحت اعتراف می کنید!
معاون قاضی که حالش کمی بهتر شده بود گفت:
-خب جناب قاضی بریم سراغ جرم سوم، ایشون متهم به سوُ قصد عمد به جناب رابرت هیلیارد عزیز شدند...
-واگیعا؟!
قاضی این را گفت و بعد نگاه های پر از تعجب مردم را از نظر گذراند و بعد فهمید اشتباه کرده است، و بعد گفت:
-خب عرض عذرخواهی، چه شواهدی برای این موجود است؟
-قربان اگر اجازه بدهید خود هیلیارد صحبت کنه!
-باشد، صحبت کن!
-خب جناب قاضی در پی متوجه شدن از دو جرم قبلی رابینسون، و شروع به تهدید این جناب ایشون در خانه من به من سوُ قصد کردند، آن هم با چاقو!
-عههه، واگیعا؟! اگر با چاقو هست ارزش جرم نصف شد و فقط ۵ سال زندانی می شوید!
معاون قاضی گفت:
جناب چطوری بدون دیدن شواهد و شنیدن دفاعیه رابینسون حکم جرم سوم را صادر کردین؟
مایکل رابینسون وسط حرف پرید و گفت:
-بابا من کردم، بندازیمن آزکابان راحت شم!
قاضی گفت:
-دیدی معاون؟ حکم را صادر می کنم، مایکل رابینسون با سه جرم به ۷ سال زندان در آزکابان فرستاده می شود! در اینجا چی میگن؟ آهان، پایان جلسه دادگاه به خدمت حضار می رسانم!

(در خواست برای کارآگاهی است!)


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰
#20
-دامبلدور تو بس کن، این...
دامبلدور با عصبانیت گفت:
-خفه شو سیریوس، الان نمی تونیم وقتمون رو سر کل کل های بیخود شما تلف کنیم...
-دامبلدور، تو باید خف...
-بلک حالیت باشه اون چیزی که از دهنت بیرون میاد وگرنه برات بد تموم میشه!
-تو خفه شو نوکر بی اختیار، تو صحبت های افرادی که مرام حالیشونه دخالت نکن!
اسنیپ با عصبانیت گفت:
-عه، چه جالب! واقعا خیلی جالبه! فکر نمی کنی که چجور کارمون به اینجا رسید؟! هان؟!
-هان؟! بگو ببینم، نکنه تقصیر منه؟!
-صد در صد، اون موقع ها یادتون نیست سر به سرم میذاشتین؟! یادتون نیست لی لی رو چقدر اذیت...
-خفه شو! خفه شو! تو حق نداری اسم اون رو به زبون کثیفت بیاری!
دامبلدور با عصبانیت گفت:
-بس کنین! با هردوتونم، الان باید ذهن هامون رو روی هم بذاریم تا به یک نتیجه مشترک برسیم، بس کنین!
و بعد دامبلدور با دست تو صورت هر دو زد و بعد دامبلدور در را نشان داد تا کمی بیرون بروند و به نتیجه ای برسند که بتوانند با هم کنار بیایند...


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.