هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰
#11
جادوگر زیرک گفت : بله اینطور است ! حالا بگویید چرا مریضان باید به اندازه شدت بیماریشان هزینه بدهند؟ها؟
اگلانتاین بدون اهمیت به جمله جادوگر پاسخ داد:اگر شما مامور هستید آیا کارت یا چیزی دارید که من مطمئن شوم مامورید؟
جادوگر باری دیگر با زیرکی پاسخ داد:جواب سوال را با سوال نمی دهند دکتر! زمانی که آمدند و در سنت مانگو را تخته کردند میفهمید که من مامور هستم یا نه !
جادوگر باورش شده بود که مامور است انگار که سال ها مامور بوده و در خیلی جاها را تخته کرده!
اگلانتاین که هراس به جانش افتاد کمی پیش خود فکر کرد .اگر این جادوگر مامور نباشد چی؟ اگه مامور باشد چی؟ولی من مطمئنم مامور نیست پس بگذار درسی به او بدهم که یادش بماند با دکتر جماعت طرف نشود!
اگلانتاین پاسخ داد: چرا اینقدر موضوع را عوض می کنی؟من در محاسبات ذهنیم متوجه شدم که ۴۰ دقیقه دیگر به رحمت مرلین می روید! برای ما که فرقی ندارد، می توانید همین حالا کل مال اموالت را بدهی . اگر مردی هم باز مال و اموالت مال ماست!
جادوگر داشت باورش می شد که دقایقی دیگر می میرد. اما پیش خود گفت که اگر اگلانتاین واقعا یک دکتر باشد پس چرا علائم بیماری را نمی گوید؟ پس برای اینکه مطمئن شود که او راست می گوید پرسید: پس قبل از مرگم حداقل بگوید علائم بیماری چیست؟چه بلایی قرار است سر من بیاید؟
اگلانتاین با جوابی کوبنده گفت: در ساعات آخر عمرت به فکر فرو می روی و در فکر به اتاق قرمزی میرسی که بدون اینکه کنترلت دست خودت باشد درش را باز می نمایی و یک راس به رحمت مرلین می روی......


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰
#12
سال۱۹۹۸ بود. ۵ امین سال تحصیلی دافنه گرینگرس اصیل زاده ، اسلیترینی ! روی تختش که ملحفه های سفید و بی رنگ داشت دراز کشید... . اهی عمیق کشید زیرا که بعد از پنج سال هنوز به محیط هاگوارتز عادت نکرده بود . عاشق هاگواترز بود اما از دیوار ها ترک دار و راهرو هایی که اجر هایش معلوم نبود چند سال قدمت دارد و آب هوا و وسایل خواب هاگواترز بی زار بود! آخر مگر می شود اصیل زاده ای مانند دافنه روی ملحفه های سفید بی رنگ و تشکی که فنر هایش سال ها پیش در رفته بود بخوابد؟ قلبش اروم و قرار نداشت، دلش برای خواهرش استوریا تنگ شده بود! استوریا و دافنه نه تنها مانند خواهر بلکه مانند بهترین دوست هم بودند. استوریا با اینکه خواهر بزرگتر بود اما هیچوقت نمی توانست زور گویی های دافنه را تحمل کنید و دائما در حال دعوا با یکدیگر بودند! قلب لطیف دافنه ( واقعا لطیف؟) برای خواهر احمق زیبایش و دعوا های بلند مدت با او تنگ شده بود.... .

_ سه هفته بعد _
دافنه احساس تو خالی بودن می کرد ! در هفته گذشته در دوئل با لوسی ویزلی باخت . لوسی دختری با موهای هویجی و دوست داشتنی بود و با دافنه کمی صمیمی بود. باور کنید این واقعه عجیبی است که یک گرفیندوری با یک اسلیترینی صمیمی شده . دافنه از یک طرف از باختن دوئل با لوسی بسیار ناراحت بود، از طرفی دیگر به خاطر صمیمیتش با لوسی خوشحال بود! دافنه بعد از ساعت ها تفکر به این فکر کرد که با لوسی کمی در راهرو قدم بزند و با او کمی صحبت کند! زیرا که لوسی دختری الهام بخش بود .
_ عه، سلام لوسی خوبی؟میای بریم قدم بزنیم و کمی حرف بزنیم؟
_به به خانم گرینگرس ! چه خبر از این طرف ها؟ ممنون من خوبم! باشه بیا بریم.
دافنه و لوسی در راهرو ها قدم می زدنند و سر اینکه کدوم تیم در کوییدیچ بهتر است بحث و جدل می کردند که ناگهان دیدند بلوکی از دیوار بر روی زمین افتاد. ~دافنه شجاع~ لوسی شجاع دستش را داخل جایی که بلوک بود کرد و ناگهان دستش به پارچه ای رسید! پارچه را بیرون آوردند و دیدند که او یک پارچه ساده نبوده. ان پارچه یک شنل بود که نام هری پاتر بر روی آن درج شده بود....


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۰
#13
ارباب فقط نقطه ضعف و ترس رو نداره، همین!
هع


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۰
#14
زندگی بدون عشق


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰
#15
دافنه گرینگرس vs لوسی ویزلی

دافنه بیدار شد تا سریع به کلاس شفا بخشی برسه...
اومد جلوی اینه تا از همون حرفا که روانشانسا میگن جلوی آینه به خودتون بگید تا روز بهتری داشته باشید رو به خودش بزنه ( در عین بی اعتقادی به این کار، بازم هر روز انجامش می داد) !
_ هعی چقدر تو خوشتیپی دافنه ،بلا هم اینقدر خوشگل نیست، اندام زیبا رو نگاه کن، صورتو نگا....
یا مرلین کبیر ! این چیه ؟ ها؟ این چاقالو گنده رو دماغ قشنگ من چیکار می کنه؟ دافنه بعد از ۱۰ دقیقه با ارزش، کشتی گرفتن با جوش روی دماغش فهمید که اگه همین حالا هم به کلاس شفابخشی بره بازم دیره . در راهرور ها سریع می دوید پله ها رو یکی دوتا می گذراند تا به در کلاس رسید .

_خانم دافنه گرینگرس احساس نمی کنید یه کم دیره ؟

+پروفسور ملانی بزارید ام... توضیح... بدم

_ خانم گرینگرس هیچ دلیلی نمی تونه اینقدر موجه باشه که شما ۱۵ دقیقه کلاس رو از دست بدید ! راهرو های کثیف بعد از کلاس انتظار شما رو می کشد ...

+ ولی...... من .....

_ ولی نداریم خانم گرینگرس، بشینید رو صندلی تون تا حداقل بقیه کلاس رو از دست ندین !
دافنه با تمام عصبانیت رو صندلیش نشست و خدا رو شکر کرد که حداقل پرفسور ملانی به جوش روی دماغش توجه نکرده ، حتی بچه ها هم توجه نکردن. در همین فکر ها بود که اسکورپیوس گفت: هی داف این چیه رو دماغت ؟ شبیه این می مونه که تو حیاط راه رفتیو یه پرنده رو دماغت کار خرابی کرده.

_ ممنون به خاطر دلگرمی ای که به من دادی اسکور

+ الان مسخرم کردی داف؟ خب واقعا چیه رو دماغت ؟

_ یه جوشه ! شب خوابیدم و صبح بیدار شدم و دیدم این مهمونه ناخونده برا خودش جا خوش کرده رو دماغم .

+ اها پس برای همینه دیر رسیدی ! ولی شبیه یه جوش طبیعی نیستا، یجوریه.

_ اره، با اینکه صبح کلی باهاش ور رفتم حتی زخم هم نشده!

+به نظر من بیا درموردش از پرفسور ملانی بپرسیم .

_ مگه دیوانه شدم ؟ عقلم هنوز سر جاییش است و عقلم حکم می کنه مثل دیوانه ها آبروی خودم را نبرم و حرف دهن هر کسی نشوم !

+حداقل میای بعد از کلاس ازشون بپرسیم!؟

_ چیکار کنم ، باشه!

هر دقیقه کلاس برای دافنه زجر اور تر از دقیقه پیش بود . از ترس اینکه کسی جوش روی دماغش را ببیند دستش را روی دماغش گذاشته بود .
بالاخره کلاس تموم شد ! دافنه قبل از اینکه پرفسور ملانی برود از ایشون خواست تا به او کمک کند .

+ پرفسور ملانی صبح موقعی بیدار شدم این جوش روی دماغم ظاهر شده بود ، هرچقدر سعی کردم درش بیاورم، بیرون نیامد حتی زخم هم نشد ولی بزرگتر شد!

_ وای دافنه این جوش یه جوش ساده نیست یادم رفته چگونه درمانش می کنند ولی خب در کتابخانه کتابی به نام شفابخشی پوستی هست که قطعا در مورد چگونه شفا دادن این جوش نوشته!

+ خیلی ممنون پرفسور ، پس من همین الان به کتابخانه می روم تا سریع این مهمان ناخوانده رو از بین ببرم !

_ خانم گرینگرس چیزی رو فراموش نکردید؟ اول راهرو ها را تمیز کنید بعد به کتابخانه بروید. نگران نباشید این جوش انقدر ها هم نگران کننده نیست که فکر کنید عامل مرگتان می شود!

دافنه باورش نمی شد ، با این صورت افتضاح با ایستد و راهرو را تمیز کند ! بدشناس ترین فرد جهان هم در همچین دردسری که دافنه افتاده بود، نیفتاده.
امروز برای دافنه مثل این بود که ۲۰ بار تاس بی اندازی اما جفت ۶ نیاید... .
دافنه بعد از سابیدن راهرو و بد و بیراه گفتن به تمام کائنات به خاطر روزی که به او هدیه دادند، به دنبال اسکورپیوس گشت تا با هم به کتابخانه بروند .
+عه اسکور تو اینجایی
_ عام اره من اینجام کاری داری باهام ؟
دافنه دست اسکور را گرفت و کشان کشان او را به کتابخانه برد.

_ دافنه میشه بگی چرا منو اینجا اوردی ؟ تو که اهل کتاب خوندن نیستی برای چی اینجا اومدیم !؟

+ میشه یک دقیقه زیپ دهانت را بکشی تا من حرفم را بگویم؟ نگا کن من از پرفسور ملانی پرسیدم و ایشون به من گفتند که این جوش طبیعی نیست و در کتابخانه کتابی به نام شفابخشی پوستی هست که درمورد درمان این جوش نوشته !
_ اها باشه تو برو راهروی وسطی رو بگرد منم راهروی اخری را میگردم تا کتاب را پیدا کنیم.
دافنه و اسکور همانطور که دنبال آن کتاب بودند، دافنه ناگهان داد زد: هی اسکور پیداش کردم بدو بیا اینجا !
_ چرا از قفسه برش نمی داری؟
+ مگه نمیبینی کلی کتاب بالاشه اگه این رو بردارم همش میریزه رو سرمون
اسکور برای اینکه ادعا کند که اتفاق خاصی نمی افتد کتاب کناری اش را بر داشت و گفت : هع دیدی چیزی نشد ؟ حالا میشه اون کتاب رو در بیاری !؟ تیک تاک زمان طلاستا !!!
دافنه کتاب را برداشت و ناگهان، بوممممم.... همه ی کتاب ها روی سرش خراب شد . دافنه داد زد: اسکور تو ته حماقتی ..... من امروز روز سختی رو داشتم فقط همینو کم داشتم!
دافنه زمانی که از زیر کتاب ها بیرون امد متوجه شد که اسکور فلنگ رو بسته و رفته . تمام کتاب ها رو جمع کرد و مرتب سر جایشان گذاشت عرق پیشانی اش را پاک کرد و در هین انجام دادن همه اینکار ها اسکور را لعنت می کرد...
بعد از خستگی حاصل شده از تمام اتفاقات انروز ، به گوشه ای نشست و شروع به خواندن کتاب کرد ...
_ اممم زگیل کهن ، نه ،جوش کف پا نه ، جوش فراطبیعی، خودشه اره ! اینجا نوشته که به اشک مارمولک، پای سوسک، بزاق سگ ، و موی اسب تکشاخ نیاز داریم ...! وایسا ! چی؟ موی اسب تکشاخ از کجا بیارم.!؟
دافنه تصمیم گرفت که لباس و شنلش را بپوشد و به طرف جنگل ممنوعه برود تا شاید بتواند موی اسب تکشاخ پیدا کند . این کار خیلی ریسک داشت چون همانطور که از اسم جنگل معلوم است ، رفتن به آنجا ممنوعست . ممکن بود دافنه جریمه یا هر چیز دیگری بشود ولی برای دافنه هیچ چیز مهمتر از صورت زیبایش نبود. تنهایی به سمت جنگل ممنوعه رفت. اسب تکشاخی را دید، پشت یک درخت قایم شد تا اسب متوجه امدنش نشود . یواش .... یواش .... از پشتش امد و یک نخ موهایش را کند ! اسب با سمش به شکم دافنه زد و دافنه بیهوش شد ... .
زمانی که بیدار شد هنوز شب بود پرفسور ملانی بالای سرش ایستاده بود و گفت:خب....خب... خانم گرینگرس ما قوانین رو میزاریم تا کسی صدمه نبینه! ما قوانین رو برای ازار و اذیت شما نمیزاریم.
دافنه گفت: واقعا عذر می خوام برای درمان جوشم به موی اسب تکشاخ نیاز داشتم !
+ می دونم عزیزم ولی باز هم به خاطر این کار ۴ امتیاز از گروه اسلیترین کم می شود! من متوجه شدم که موی اسب تکشاخ را برای درمان خودت می خاستی پس موقعی بیهوش بودی معجون بهبود جوشت را برایت درست کردم. بیا بخورش ....
_خیلی ممنون پرفسور
+ اها داشت یادم میرفت به خاطر شب بیرون رفتن هم باید فردا دوباره راهرو ها رو تی بکشی البته با کمک اقای اسکورپیوس چون ایشون بود که شما را تعقیب کرده بود و به اینجا اورده بود. نتیجه میگیریم هر دوتاتون باید جریمه شید! اوقات خوش خانم گرینگرس!
_ ممنون ، خداحافظ پرفسور !
دافنه به خوابگاه اسلیترین ها رفت تا بخوابد . خیلی خسته بود و به معنای واقعی کلمه، روز بدی داشت . خوابید به امید اینکه فردا مثل امروز نباشد! مثل اینکه بخوابی تا از کابوس بیدار شوی ...... .


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰
#16
دافنه دختری نبود که از اتفاقات جدید بترسد ...
ورود به هاگواتز همان انقدر او را هیجان زده می کرد که کریسمس می کرد !
دافنه دختری اصیل زاده بود و آرزوی قلبی اش این بود که اسلیترینی شود ، اما از گریفیندور هم خوشش می آمد چون بهترین تیم کوییدیچ هاگوارتز رو داشت البته دافنه تنها چیزی که می دانست این بود که اسلیترین جای اصیل زاده هاست و پدر و مادرش به او گفته بودند که چون تو یک اصیل زاده هستی بهتر است که به گروه اسلیترین بروی ! دافنه یادش آمد که مادرش به او گفته بود برای اینکه در اسلیترین قبول شوی از صمیم قلب از کلاه بخواه تا اسلیترینی ات کند. دافنه به اندازه زمانی که وارد هاگوارتز شده بود سر حال نبود ! ترس و استرس وجودش را فرا گرفته بود .....
اگر در اسلیترین قبول نشوم چی؟پدر و مادرم ناراحت می شوند؟چه فکری می کنند؟ در این هین صدایش زدند ....
خانم دافنه گرینگرس !
دافنه روی صندلی نشست و کلاه را روی سرش گذاشتند . کلاه لحظه ای سکوت کرده بود آن لحظه هر ثانیه اش برای دافنه ۱ سال می بود .
_امممم.... اهم اهم اسلیترین ....!
لبخندی بر لب دافنه نشست . با افتخار از جایش بلند شد تا به سمت میز اسلیترین ها برود ، اسلیترین ها برای دافنه دست می زدند و موقعی که دافنه سر میز نشست دراکو گفت : خوش اومدی تازه اورد......


واقعیت توهم است . طلا بخر!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#17
سلام من درخواست دوئل با لوسی ویزلی رو دارم ! امکانش هست؟



پاسخ به: کلاس «پیشگویی»
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#18
دافنه در فکر فرو رفته بود که چه خواب هایی را دیده که بعدا واقعی شده ، پرفسور دلاکور را دید که دارد تی و جارو می کشد .....
_استاد می خواهید کمکتان کنم ؟
+ نکنه فکر کردی با کمک به من می تونی از زیر تکلیفت در بری یا اینکه برای امتحانت من بهت نمره بدم ؟
_ نه پروفسور فقط گفتم شاید نیاز به کمک داشته باشید همین.
و دافنه با زدن این حرف راه خودش را گرفت و رفت .....
دافنه گوشه ای نشست و دفترچه یاداشت و قلمش را در آورد و تا خواب هایی که دیده بود و بعدا مشخص شده بود که انها پیشگویی هست را بنویسد
یادش آمد! روزی خواب دیده بود که یک ماگل وسیله تیزی در دست دارد و دنباله گربه ای می دود بعد یادش امد که هفته پیش در کلاس شفا بخشی انها کار با امپول هایی که ماگل ها درست کرده بودند را یاد گرفتند و آن آمپول را برای امتحان به قارقارو زده بودند و کلیییی دردسر درست شده بود ..... پیشگویی دیگری یادش آمد! آن روزی که دافنه کلاس های زیادی داشت و شب آن روز به خواب عمیقی رفته بود، خواب دیده بود که در برگه امتحانش در دستش بود و داشت در دره ای سقوط می کرد سه روز بعد آن روز فهمید که امتحان جادوی سیاه پیشرفته را افتاده و نمره پایینی آورده!
دافنه پیش خودش گفت : اصلا ممکنه پروفسور دلاکور این پیشگویی های من را قبول کند ؟ اصلا اینها پیشگویی هستند؟
دافنه که دید نسبت به خودش شکاک شده خواست که برود پیش پروفسور دلاکور که یادش امد پرفسور قدی عصبانی است که ممکن است تمام کابوس های دافنه را واقعی کند.......
دافنه تکلیف کلاس پیشگویی را انجام داد اما اون خیلی پیشگویی ها کرده بود که دوست نداشت بقیه بفهمند ......



پاسخ به: کلاس «شفابخشی جادویی»
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
#19
استاد ملانی همانطور که پادزهر ها را به جادواموزان داده بود تا به کسانی که توسط قارقارو گاز گرفته شده بودند تزریق کنند به انها گفت : بچه ها مواظب باشید که شما را هم گاز نگیرد سرعت قارقارو خیلی زیاد شده و گرفتنش هم سخت سعی کنید به چند گروه تقسیم شید تا بهتر بتونید بگیریدش و راهش رو سد کنید ! فقط مواظب باشید برای کلاس های دیگر مزاحمت ایجاد نکنید .
_منتظر چی هستین بدویین تا کسی را گاز نگرفته
_چشم استاد
جادو اموزان با بی دقتی به حرف استادشان گوش نکردند و به چند گروه تقسیم نشدند ! دافنه که حواسش نبود از بقیه جادو اموزان جدا شده صدایی در راهرو غربی قلعه شنید و آن را دنبال کرد ! زمانی که به صدا رسید....
_الان می گیرمت
سبدی در دست گرفته بود تا موقعی قارقارو حواسش نیست از پشت سبد را روی قارقارو بگذارد.
قارقارو که صدای پای دافنه را شنید سریع سطل آب کنارش که برای تمیز کردن راهرو بود را روی زمین ریخت و دافنه که دید قارقارو متوجهش شده و در حال فرار هست او هم شروع به دویدن کرد و ...... لیز خورد
_اییییییی ای شیطون ، بالاخره که گیر میوفتی!
دافنه که دید پایش درد می کند و نمی تواند دنبال قارقاروی شیطون بدود داد زد : کممممممککک کمممممک !
استاد ملانی که صدای دافنه را شنیده بود به طراف ان دوید ....
_دافنه خوبی ؟
+نه استاد من خوردم زمین اوت قارقاروی شیطون باهوش تر از این حرفاست
_ بزار از همون امپول های شفا بخشی که از ماگل ها گرفتم برا خوب کردنت استفاده کنم !
دافنه تا این را شنید گفت : نه نه استاد من حالم خوبه ، کی گفته حالم بده؟
استاد پوزخندی زد و به طرف بقیه جادو اموزان رفت!
ناگهان صدای آمی امد !
_ چرا همتون شبیه مرغ شدید وای چرا اینقدر ترسناک شدید
بچه ها از این حرف آمی متوجه شدند که قارقارو گازش گرفته .
دافنه گفت : معلموست که قارقارو گازت گرفته ، بچه ها اگر اجازه بدهید من پادزهر را تزریق کنم خیلی دلم می خواد ازش استفاده کنم .
همه موافقت کردن ولی تا دافنه نزدیک شد که آمپول را بزند آمی شروع به جیغ داد کرد !
_ هی هی به من نگاه کن ! من و تو دوستیم خب ؟ تو داری توهم میبینی منم ترسیدم موقعی استاد بهم گفت که می خواد بهم آمپول بزنه اما تو واقعا نیاز داری امپول بزنی چون حالت وخیم است ! استاد که آمد و کنار آمی نشست و ارامش کرد دافنه یواش امپول را به آمی تزریق کرد!
_حالا خوب شد
+افرین دافنه خوب یاد گرفتی این درس رو
قارقارو هم که همینطور داشت در راهرو ها پرسه می زد ناگهان دید هیچ راه فراری ندارد چون همه جادو اموزان دور تا دورش را گرفته بودند ! قارقارو که سریع سریع نفس می کشید و ترسیده بود .... کیتی از پشت بهش نزدیک شد و پادزهر را به او زد ! استاد گفت : خب خب بچه ها اینم از درس امروز خوشحالم که قارقارو بهونه ای شد تا شما تزریق را یاد بگیرید!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
#20
نام شخصيت انتخابي:دافنه گرینگرس

ملیت:بریتانیایی

نژاد: اصیل زاده

حیوان خانگی : مار پیتون

گروه : اسلایترین

پاترونوس: اسب تک شاخ سفید

ویژگی های ظاهری: موی بلوند ، چشم قهوه ای روشن، قد متوسط، پوست سفید

ویژگی های اخلاقی: مغرور ، زودرنج ،مهربون، باهوش ، متفکر

چوبدستی: چوب راش با مغز قلب اسب تک شاخ 12 اینچی

جارو: چوب روس با انعطاف پذیری کم و استحکام زیاد

علایق: کتاب خواندن ، کوییدیچ، معجون سازی



معرفی شخصیتت خیلی کوتاهه! لطفا بعدا حتما برگرد و تکمیلش کن.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۷ ۲۰:۰۱:۰۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۷ ۲۰:۰۱:۳۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.