جیسون همانگونه ایستاده بود و با شک به وزارتخانه نگاه کرد.
او میدانست این وزارتخانه دیگر مثل قبل نمیشود، مگر حقیقت بر ملا شود.
-چیه؟ مگه من خوردمش که اینجوری بهم زل زدی؟!
جیسون یکّه خورد. سرش را بلند کرد و به دنبال منبع صدا گشت.
-دنبال کی میگردی؟
-کی داره این حرف رو میزنه؟
-من. وزارتخونه. انتظار داری کس دیگهای باشه؟!
جیسون این بار با تعجب به ساختمان رو به رویش نگاه میکرد.
مگر وزارتخانه صحبت میکرد؟!
وزارتخانه اهمیتی به چهرهی کاملا متعجب و بهتزدهی جیسون نکرد و «ایش»ی گفت تا سکوت را بشکند.
-الان به نظرت به من میخوره کسی رو خورده باشم؟
-از کدوم لحاظ منظورته؟
-وا! کلی گفتم.
-خب به طور کلی میتونم بگم آره. تو در واقع همه رو خوردی.
وزارتخانه دوباره «ایش»ی نثار جیسون کرد و او را متعجب نگه داشت. تا اینکه بعد از چند دقیقه جیسون به حرف آمد.
-یعنی الان این در که در وزارتخونهست، دهن توئه؟! یعنی الان ایوائی که حق ویلبرت رو خورده، تو خوردیش؟!
-ای وای! نه! من فقط یه ساختمون عادیهام! ایش ایش ایش! بهم برخورد!
قطعا از الان به بعد وزارتخانه ساختمان عادیای جیسون نخواهد بود. با اینکه قبلا هم وزارتخانه جای عادیای نبود ولی الان دیگر خیلی غیرعادی شده بود. سکوت برقرار بود تا اینکه، صدای قدمهای آرام شخصی به گوش جیسون رسید. سرش را برگرداند و دختری لاغر که در هودی مشکی رنگش گم شده بود، را دید.
-این وزارتخونه مثل من فراموشی داره ها!
-مگه توام صداشو شنیدی؟!
-صدای کیو؟
-وزارتخونه رو دیگه.
-یادم نیست. شاید شنیده باشم.
-پس چرا اینجایی؟!
-نمیدونم. دیدم کلی آدم اینجاست، منم اومدم.
-آها، پس تو...
وزارتخانه میان گفتگوی جیسون و آماندا پرید.
-الان یعنی منو فراموش کردی؟! چقدر شماها بیرحم و خائن هستین. وای وای واااییی!
جیسون با کف دستش به صورتش کوبید و وقتی دستش را از روی چشمش برداشت، آماندا را ندید. سراب دیده بود یا دختر انقدر زود رفته بود؟!
جیسون برگشت و بدون اهمیت به این حقیقت که گریههای وزارتخانه را فقط او میشنود و این چه معنیای میدهد، منتظر بالا آوردن ایوا رو به روی در ایستاد.
-میگم... جدی جدی منتظری وزیر بالا بیاره؟
-آره.
حالا من یه سوال بپرسم. ایوا...
ناگهان دستی روی شانهی جیسون نشست.
هاگرید بود.
-با خودت حرف میزنی؟
-آم...
جیسون پاسخی نداشت. در عوض دلیلی جور کرد که هاگرید برود.
-بریم از آخر سکانس قبل.
جیسون گلویش را صاف کرد و دوباره جدی به در وزارتخانه نگاه کرد.
-به زودی همهش رو بالا میاری!