هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (فلوردلاكور)



Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#11
اگه هاگوارتز مجازی باشه که میشه همین رولپلینگ خودمون!یعنی ممکنه چطور هاگوارتزی باشه؟مدرک جادوگری میدن بهمون؟ :D

اینو ببینین؟این یوتیوب رو ببینین...چرا برای ما اینجوری نیست سایته؟

http://www.youtube.com/watch?v=1KWniUFC-FU


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۰:۴۷:۳۱

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۰:۲۸ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
#12
رز وزیلی جان اینجا تایپیکه بحث و گفتگوئه!اگر بحث نکنیم و نظر جدید ندیم باید چیکار کنیم؟همدیگه رو نگاه کنیم!؟
من نمیخوام هی یاد خاطرات گذشته رو بکنم!ولی یکی از فعالیت های جادوگران این بود که هر موضوع جدیدی میومد ما مینشستیم روزها بحث میکردیم!سر هر کاور کتابی که میومد سر هر فیلمی که میومد سر هر حرفی که رولینگ میزد و سر هر نکته ی کوچیکی که توی کتابا پیدا میکردیم
کلا همین جنب و جوشا خوبه

بچه ها من چرا نه کلاه دیدم نه جغد؟اون یوتیوبی که مونالیزا میگه چیه؟برای من همچنان کامینگ سون هستش!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۱:۴۹ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
#13
یعنی اگر سایت ایفای نقش باشه باید بهشون گفت خسته نباشید هفت سال پیش جادوگران این کارو کرده بود

شایدم یه دنیای مجازی هری پاتری به صورت انیمیشنی فیلمی کارتونی چیزی باشه مثل یه شهر!البته اگر اینجور باشه واقعا اونقدر هیجان انگیز نیست

هر لحظه دارم به اینکه شاید رولپلینگ اینگلیسی باشه بیشتر و بیشتر شک میکنم!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰
#14
چقدر هیجان انگیز بچه های قدیمی داره سر و کلشون پیدا میشه

هوم تعریف بلیز خیلی جالب بود اینکه دنیای هری پاتر خیلی بزرگتر از اون چیزی هست که فکر میکردیم
منم خیلی دوست دارم کتاب جدیدی باشه حتی اگر پیوست کتاب ها و شخصیت های کتاب هم باشه یا مثلا داستان رو از چشم یه شخصیت دیگه بگه به نظر واقعا جالب میاد

ولی متاسفانه تو خبرا گفته کتاب نیست


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
#15
این خبر جدید اینقدر منو هیجان زده کرده که بعد از سالها باز توی جادوگران لاگین کردم

اولین چیزی که به ذهنم رسید در رابطه با این خبر جدید این بود که شاید رولینگ بخواد دنیای جدیدی خلق کنه ولی وقتی دیدم که عنوانش پاتر مور هست به این نتیجه رسیدم که در مورد هری پاتر هست

چیزی به ذهنم نمیرسه جز اینکه شاید بخواد در مورد زندگی خصوصی هر شخصیتش چیزهایی رو آشکار کنه

امیدوارم غافل گیرمون کنه
واقعا بعد از سالها چقدر هیجان زده هستم


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: نقد و بررسی فیلم هری پاتر و شاهزاده دورگه
پیام زده شده در: ۶:۲۵ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
#16
من فیلم رو دیدم و چون زیاد کتاب یادم نمیومد به نظرم آنچنان بد نبود!البته باید بگم صحنه های رمانتیک فیلم خیلی زیاد بود و به شدت مسخره کرده بود فیلمو!!!داداشم که باهام اومده بود فیلمو ببینه میگفت بیشتر احساس کردم دارم یه فیلم رمانتیک میبینم تا یک فیلمی که نبردی توش باشه!در کل فیلم آروم بود به نسبت فیلمای قبلی!خب مگانگال قشنگ همه چیزو توضیح دادن و خب دیگه حرفی نمی مونه!

در کل یکبار دیدنش بد نیست!مثلا مرگ دامبلدور واقعا قشنگ بود...من کلی دلم گرفت:(


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: ستاد ادی ماکای
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸
#17
فلور عینهو اینا که دنیا ندیده هستن و همش سرشون تو هواستو اینا وارد ستاد میشه و یهو احساس میکنه صدای شلپ شلپ میادش!!!!

فلور:ایش اینجا چه کثیفه!!!چرا این همه آب اینجاست!اه اه

و ناگهان با یه صحنه ای بس تاریخی رو به رو میشه!

ادی به همراه چند از رفقا دور هم نشستن و دارن جورابهای خودشونو میشورن و با هم ترانه های انقلابی میخونن!

فلور با فریاد میگه:اینجا کجاست؟من کجام؟ادیییییییییی واییییییی توییییییییییی بیا بغلم ببینم و به سوی ادی خودشو پرتاپ میکنه و بغل و اینا!

البته باید گفتش که ایشون الان آب مالی شدن بسیار و اینا!

بعدش میره میشینه روی صندلی و اینا و رو میکنه به ادی

فلور:میگم ادی قراره وزیر بشی؟؟؟میدونستی وزارت طلسم شده و ایناست؟

بعد با همون حواس پرتی میگه:اصلا بگو وزیر به دردی میخوره؟؟؟جز اینکه اسم وزیر روشه؟

و خودشو روی صندلی جابه جا میکنه و یهو چشم میدوزه به ادی و میگه:یو آر خُل؟


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: تولد پنج سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۱۱ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#18
چی میشد تهران یه مقدار به شیراز نزدیک تر بود!:ی 14 ساعت الی 16 ساعت با اتوبوس!:ی شانس در حد نخودچی!این قطار روهم نمی سازن سریع تر بیاییم!:ی

جای منم خالی بکنین!با اس ام اس با بعضی دوستان در جشن همراه میشم!:ی


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


تولد پنج سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۴۶ یکشنبه ۱ دی ۱۳۸۷
#19
سلام!


کسی قرار نیست تولد پنج سالگی جادوگران رو به صورت حضوری بگیره!؟
همیشه از هفته ی قبلش تاپیکش رو میزدین و برنامه ریزیش رو میکردین

در هر صورت پنج سال گذشت و اینا
تولدش مبارک

همیشه تولدشو میگرفتن!همیشه عکساشو نگاه میکردم!فیلماشو میدیدم!خیلی ناراحت کننده است که بعد پنج سال هیچ تولدی نباشه!اینجوری انگار این سایت واسه هیشکی اهمیت نداره!پس کی میخوایین بجنبین؟همش شیش روز دیگه تا تولد مونده و هیچ خبری نیست!یکم به خودتون بیایین!من منتظر عکسا و فیلما هستم مثل همیشه


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: زمین بازی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۵:۰۳ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#20
بازی ریونکلاو و هافلپاف!


«زودباش فلور! زودباش، تو میتونی این کار رو بکنی! میتونی..!»
«بس کن داری من رو می ترسونی! ساکت باشید و هولم نکنید!»

نگاهش را به اریکا دوخته بود و منتظر فرصتی بود تا در زاویه ای مناسب برای ضربه زدن به او قرار بگیرد و حالا وقتش بود... میدانست که آخرین شانسشان است! گابریل نمیتوانست در برابر مهاجمان ِ هافلپاف مقاومت کند.

«فلور، بزنش! »
فریاد چو را شنید. شاید باید به خودش اطمینان میداشت، اگر این گل را میخوردند حتی اگر چو گوی ذرین را میگرفت باز هم میباختند. در صورتی که این برد، حیاتی بود.. چرا نباید وینکی اینقدر تحت فشار میبود؟

بازدارنده آماده بود، تنها یک ضربه ی محکم لازم داشت... که لحظه ای بعد توپ را با آن ضربه روانه ی اریکا کرد. میدانست که توپش خطا نخواهد رفت! لبخندی پیروزمندانه زد؛ اما بلافاصله لبخندش خشک شد... اریکا جا خالی داده بود و بازدارنده محکم به چو برخورده بود! خون از بینی چو سرازیر بود.. آنقدر جاخورد که جارویش را رها کرد..

لحظه ای دیگر؛ صدای سوت تمام ورزشگاه را فرا گرفت و در کمال ناباوری فریادی دیگر شنید ..
«هافلپاف 250 به 90 پیروز شد

***

از خواب پرید و نفس نفس زد. به اطرافش نگاه کرد و به صورتش دست کشید. خیس عرق بود! نتوانست خودش را کنترل کند، جیغ کشید! با این کار صدای دو جیغ دیگر و فریاد اعتراضی شنید و لحظه ای بعد از تاریکی اطرافش سه پیکر به سویش شتافتند. یکی از آنها که نزدیک تر بود؛ با صدایی بچگانه گفت:

«چی شده؟ خواب دیدی؟»
سرش را تکان داد. گویی کلمات در ذهنش نمی آمدند .. یاری اش نمیدادند.. خواب هایش همیشه واقعی بود! این یکی از همه واقعی تر! گویی همان لحظه آنجا بود.. شک هم کرده بود، اما وقتی نرمی و گرمی تخت خواب را حس کرد کمی آرام شد..حداقل آن لحظه این اتفاق پیش نیامده بود.

یکی از سه پیکر روی تخت کنارش نشست و لحظه ای بعد دست کوچک گابریل روی پیشانی اش خزید.
«وای فلور تب داری! دستت هم داره میلرزه، حالت خوبه؟ چی دیدی؟»
«لونا برو یک لیوان آب براش بیار! »

صدای چو را تشخیص داد. تنها کسی که میتوانست او را درک کند! دست چو را گرفت و او را نیز روی تخت نشاند. لونا لحظه ای بعد با لیوانی وارد اتاق شد.

«...بعد من مجبور شدم اریکارو بزنم..بازدارنده نزدیکم بود..من هم بهش ضربه زدم اما بعد.. یک لحظه گمون کردم هدفم درست بود، اما اریکا زرنگی کرد و جاخالی داد. بعد هم توپ به تو خورد، چو! و همون لحظه هافلپاف پیروز شد.. نمیخوام فردا بازی کنم! تقصیر من بود..»

گابریل با بدخلقی اعتراض کرد:
«چرند نگو فلور! به تو چه ربطی داره. مطمئنم این هم از همون خواب های چرت و پرتت هست! »
لونا با پرخاش به گابریل گفت:
« مثل قضیه ی قناری؟ سر اون قضیه هم گفتی چرته اما دیدی که حق با اون بود! »
« لونا اون فرق میکرد.. بعدم من که چیز بدی نگفتم! خواستم آرومش کنم..»

فلور خودش را توی تخت جمع تر کرد. هنوز صحنه های خوابش را به وضوح میدید.. به چهره ی تک تک دختران نگاه کردسپس با قاطعیت گفت:
«امکان نداره من فردا بازی کنم!»

فردا صبح- زمین کوییدیچ هاگوارتز، رختکن

« اصلا برام اهمیتی نداره که ببریم یا ببازیم، تو بازی میکنی فلور! »
« سر من داد نزن! نمیخوام من باعث باختتون باشم! »

گابریل از سر لجبازی گفت:
« باشه! پس من یه کاری میکنم که هی گل بخوریم! اون وقت دیگه کسی باختمون رو گردن تو نمیندازه..تو فقط باید بازی کنی! باید! »
« اه! اصلا من حالم خوب نیست! چرا به هکتور نمیگی که بازی کنه؟»
« هکتور به جای وینکی بازی میکنه! میدونی که وینکی توان بازی کردن رو نداره دیگه.. نمیتونم این کار رو بکنم! تو باید بازی کنی، دلیلت برای بازی نکردن منطقی نیست فلور؛ پس تو بازی میکنی! »

و قبل از اینکه فلور بتواند حرفی بزند، روی پاشنه ی پا چرخید و از رختکن کوچک راونکلاو بیرون رفت.

چند مدت بعد- زمین کوییدیچ

« کاپیتان ها با هم دست بدند. »
دنیس به سوی گابریل آمد که زیر چشمی فلور را نگاه میکرد. دنباله ی نگاهش را گرفت، سپس لبخند مرموزی زد. گابریل نیز با اخم با او دست داد و منتظر سوت داور ماند. که لحظه ای بعد، ورزشگاه را منفجر کرد. طرفداران دو تیم شروع به تشویق بی امان کردند.

جارو های پرسرعت تیم ها بلند شده بود. اسکورپیوس با عجله سرخگون را از جلوی صورت ِ آلفرد کش رفت و آنرا در آغوشش گرفت. سپس با دو مهاجم دیگر، یعنی مرلین و اریکا مثلثی تشکیل دادند و شروع به پاس کاری کردند. صدای گزارشگر در وزرشگاه پیچید:

« زادینگ، مک کنین، مالفوی.. زادینگ، دوباره مک کنین و مالفوی.. توپ داره همین طور بین اونها میگرده.. اوه! بازدارنده ی دلاکور توپ رو از دست مک کنین انداخت. حالا تره ور داره با سرعت به سوی دروازه ی پیوز میره! »

تره ور سرخگون را با قدرت برای لونا انداخت که با خوش شانسی آنرا چنگ زد و سپس با لبخندی از تره ور تشکر کرد. به سوی دروازه رفت، آماده ی حمله شد که با دیدن بازدارنده ی دنیس توپ را برای آلفرد انداخت.. لحظه ای بعد، ورزشگاه برای بار دوم منفجر شد! طرف آبی پوش آن یک باره فریاد "بلک! بلک" راه انداخته بودند و آلفرد با لبخندی بر لب برایشان دست تکان داد.

« بازی خوبی رو از هر دو تیم شاهد بودیم و تا اینجا 10-0 به نفع راونکلاو! »

در این سوی زمین فلور با نگرانی به گابریل خیره شد که صدایش زده بود. گابریلبا خوشحالی گفت:
«دیدی نمی بازیم! حالا هی بگو من خواب دیدم .. من خواب دیدم! »
« گابر بس کن! حرفات جالب نیستند و..»

با دست به پشت سر گابریل اشاره کرد. صدای فریاد هکتور و چو را شنید.. اما لحظه ای بعد نیمه ی زرد پوش ورزشگاه به لرزه در آمده بود!

فلور با عصبانیت فریاد کشید:
«همین رو میخواستی؟»
چو از جلوی گابریل پرواز کرد و گفت:
« یکم حواست رو جمع کن! »

گابریل نیز با خشم دندان هایش را روی هم فشار داد.. نمیگذاشت حتی یک گل دیگر بخورند!

چند مدت بعد



تره ور باعث شده بود تا هافل صاحب دو پنالتی شود! گابریل نیز باخوردن دو گل از اریکا با عصبانیت به دارو پرخاش کرد:
« ولی خطا نبود! هیچ جا ذکر نشده که بازی با اعصاب بازیکنان خطاست! »
« اما هست و اگر به اعتراضات ادامه بدی، دلاکور، دوپنالتی دیگه هم به هافلپاف میدم! »

فلور لبخندی زد. چهره ی خشمگین گابریل دیدنی شده بود.. سپس احساس بدی به او دست داد.. اریکا را میدید که نزدیکش میشد! احساس میکرد، این صحنه را فبلا دیده است.. در ذهنش نیز میگفت:

« من اینجا بوده ام! من قبلا این صحنه رو دیده ام! توی خوابم.. »

و بلافاصله چشمانش را بست! همه چیز داشت موبه مو اتفاق می افتاد..

«زودباش فلور! زودباش، تو میتونی این کار رو بکنی! میتونی..!»
«بس کن داری من رو می ترسونی! ساکت باشید و هولم نکنید!»

نگاهش را به اریکا دوخته بود و منتظر فرصتی بود تا در زاویه ای مناسب برای ضربه زدن به او قرار بگیرد و حالا وقتش بود... میتوانست الان بزند که چو پشتش نبود! میدانست که آخرین شانسشان است! گابریل نمیتوانست در برابر مهاجمان ِ هافلپاف مقاومت کند.

«فلور، بزنش! »
فریاد چو را شنید. شاید باید به خودش اطمینان میداشت، اگر این گل را میخوردند حتی اگر چو گوی ذرین را میگرفت باز هم میباختند. در صورتی که این برد، حیاتی بود.. چرا نمیتوانست تمرکز کند! شاید خوابش کاملا غلط بوده باشد...

بازدارنده آماده بود، تنها یک ضربه ی محکم لازم داشت... که لحظه ای بعد توپ را با آن ضربه روانه ی اریکا کرد. میدانست که توپش خطا نخواهد رفت! لبخندی پیروزمندانه زد؛ اما بلافاصله لبخندش خشک شد... اریکا جا خالی داده بود و بازدارنده محکم به چو برخورده بود! خون از بینی چو سرازیر بود.. آنقدر جاخورد که جارویش را رها کرد..

لحظه ای دیگر؛ صدای سوت تمام ورزشگاه را فرا گرفت و در کمال ناباوری فریادی دیگر شنید ..
«راونکلاو 200 به 150 پیروز شد! چانگ در بدترین شرایط گوی ذرین رو گرفت! »

و سپس، شک دیگری به او وارد شد.. صدای جیغ و هلهله ی شادی اعضای راونکلاو را شنید و لحظه ای بعد شوری اشکهایش را در دهانش حس کرد...


ویرایش شده توسط فلور دلاكور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۵:۲۶:۲۲

دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.