هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
#11
ای بانوی دل شکسته
ای کره ای
ای تو که سیاهه چشمات همرنگ روزگارم

این پست رو میفرستم واسه اینکه بهت بگم، مهلت رزرو در انجمن 1 ساعت هست! رعایت کن عزیز من!
قبلا هم یه جا دیدم نوشتی رزرو، تا دو روز بعد کسی نپستید ، بعد رو رزرو شما پستیدن.

الان اینجا هم نوشتی رزرو
پیام زده شده در: امروز ۱۳:۳۸:۱۱
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۰۳:۲۶

و الان 15:51 دقیقه است نپستیدی. چرا آخه؟!چرا؟!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها - فیلمی جدید از رولینگ
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
#12
کلا و به طور کلی ، هرچیز جادویی ای که فیلم بشه خوبه. یعنی به عبارتی هر فیلم جادویی ای خوبه. داستان این یارو نیوت اسکمندر، یه جورایی من رو یاد این داستان:

The Hobbit: An Unexpected Journey 2012

میندازه. که مربوط به چند سال قبل از داستان همون ارباب حلقه های سه تایی هست. البته فاصله ی زمانی بسیار کم هست و در بعضی موارد حتی داستان ممکنه گره بخوره به داستان ارباب حلقه ها.

من که با این فیلم آخری که به نوعی دنباله ای بر گذشته ی ارباب حلقه ها بود، کلی حال کردم. حقیقتش خیلی خوشم اومد. انتظارم نداشتم که اینقد خوب ساخته بشه... فکر میکردم از این موفقیت ارباب حلقه ها، خواستن سوءاستفاده کنند و یه فیلم ذاغارتی بدن بیرون وگیشه و چیپس و نوشابه... ولی حتی به عنوان یک فیلم مستقل میشد بهش نمره ی خوبی داد.

در مورد این فیلم که قراره از زندگانی نیوت اسکمندر، ساخته بشه منتهی من خیلی شک دارم که اصن شخصیتی از شخصیتهای آشنای هری پاتری توش باشه (فک کنم عمر آلبوس اینا قد بده به فیلم) ولی به هرحال اگه خوش ساخت باشه میشه حتی به عنوان یه فیلم مستقل بهش نگاه کرد و ارزیابی ش کرد.

به طور کلی تر، این رولینگ در اساطیر و افسانه ها خیلی چرخیده و کلی مسائل هری پاتری تو دنیاش، ریشه به یه افسانه و اسطوره و غیره ای داره... برای خودم عجیب بود که این همه اشارات ِ کوچیک و ساده رو بشه به این همه اساطیر و افسانه های قدیمی چسبوند. یه مثال ساده اش همین یارو جوونورهای جادویی هستند که به نظرم ارزش نگاه کردن رو دارن.فقط امیدوارم زیاد از جلوه های ویژه استفاده نکنن که اصن حال نمیکنم!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
#13
نقل قول:

سالی نوشته:
وردتبدیل انسان به خوک چیه؟


پیگیوس!

رو گرگینه ها و جانورنما ها کار نمیکنه.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فکر کن رولینگ میخواد کتابو باز نویسی کنه...بهش میگفتی چه تغییراتی بده یا چه چیزایی اضافه کنه؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
#14
شپلخ!
با همین صدا ، میگفتم که سوروس بره جیمز رو که سر راه عشقش بوده بکشه! اینجوری که کلا و اساسا لیلی و سوروس در عشق جاودانه شون تو مدرسه میبودن و این دفعه جیمز بود که هی حسادت میکرد و مرض میریخت و اینا... بعد یه بار سر یه دعوایی سوروس سه سکتوسمپرا روانه ی جیمز میکرد و خلاص! بعد دست لیلی رو میگرفت و در میرفت. میرفتن سمت لردسیاه. البته لیلی سیاه نبود ولی به خاطر اینکه خیلی خیلی عاشق سوروس بوده میره باهاش..
بعد اینا خوش و خرم زندگی میکردن و "هری اسنیپ" به دنیا میاد. بعد چند سال مثلا همون پیشگوییه تکرار میکشه و یکی مثل پیتر پتیگرو میره به لرد میگه. لرد نگاه میکنه میبینه این پیشگویی شامل هری پسر سوروس و نویل لانگ باتم میشه. بعد سوروس رو احضار میکنه و سوروس میگه دستم به دامنت ... به بچه ی من کار نداشته باش! خلاصه متقاعدش میکنه بره نویل رو بکشه... میره و همون داستان مردن و کمونه کردن طلسم تو خونه ی نویل اتفاق میفته.
خلاصه بعد هری میره مدرسه ای که سوروس توش تدریس میکنه و نویل هم میاد باهاش تو همون مدرسه. و یه سری داستانای چرت و پرت بین هری و نویل بوجود میاد تا اینکه بلاخره هری میفهمه که مرگ پدر مادر نویل تقصیر باباش بوده و با باباش ور میفته. لرد سیاه برمیگرده ولی سوروس به خاطر پسرش برای دامبل جاسوسی میکنه و اینا ... آخر سر تو درگیری ها نویل سوروس رو میکشه و سوروس یه خاطره میذاره که به خاطر نجات هری مجبور شده اینکارو کنه و بعد هری از نویل متنفر میشه میگیره اون رو میکشه.

یه جور دیگه هم میشد که مثلا سوروس ، جیمز رو کامل نکشه و جیمز دشمن قسم خورده اش بشه و داستان نویل برای پسر جیمز اتفاق بیفته. ...

خلاصه مهم این بود که سوروس کلا آدم خوبه باشه و به عشقش برسه.

بعد به طور کلی قیافه ی هری رو میکردم مثل سدریک. و اون وسط هری عاشق همون چو میشد و در حال تحصیل ، یه وام ازدواج میذاشتم بگیرن و ازدواج کنن به سلامتی.

جینی ویزلی رو هم میدادم به همون نویل یا پسر جیمز... مهم نبود دیگه هر بلایی سرش بیاد.

همین دیگه.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۹ ۱۶:۳۸:۲۷

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۴۴ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲
#15
اسلیترین قهرمان میشه
مرلین میدونه که حقشه...


پست پیشتاز


-این زنیکه ی مشنگ رو کی راه داده اینجا آخه؟ همینو کم داشتیم! :vay:

لرد ولدمورت نگاهش رو از سمت برج بلند ِ مقامات در وسط زمین بازی کوئیدیچ، به سمت سالازار که با گونی ِ سنگینی به دست، به سمت تیم نزدیک میشد، برگردوند. سالازار دستش رو پشت گوشش گرفت و ولدمورت دوباره به برج اشاره کرد. سالازار چشم هاش رو تنگ کرد. ولدمورت با دست محکم به سرش زد.

صدایی جادویی در زمین بازی کوئیدیچ پیچید:

_1 ... 2... 3 ... امتحان میکنیم! اهم... جدی الان صدام پخش میشه؟ صدای جادویی من؟! وای باورم نمیشه که دنیای جادوگری واقعیه! اهم اهم! جادوگران و ساحره های ی عزیز من، من جی کی رولینگ هستم؛ با گزارش شهرآورد هاگوارتز، بین دو رقیب دیرینه یعنی اسلاترین و گریفندووووور!

_ببین! نمیتونه حتی اسلیترین رو درست بخونه! اسلاترین؟!

سالازار تلو تلو خوران به میانه ی میدان رفت و با دست بقیه ی اسلیترینی ها رو به دنبال خودش دعوت کرد. لرد ولدمورت درحالی که چماق خودش رو در زیر رداش شونصد دور پیچونده بود با نگاه مشکوک به همه چیز، پرسون پرسون به جلو رفت. به دنبال لرد سیاه، بلاتریکس با بقچه ای به بغلش ، استرسناک به سمت میدان حرکت کرد. در انبوه موهای سیاه بلا، یه موجودی درحال حرکت بود که بعد از چند لحظه مشخص شد رودولف لسترنج بوده. رودولف با سر باند پیچی و دست شکسته و حلقه شده بر گردنش، به طرز معشوقانه ای به دنبال بلا وارد زمین شد. با فاصله ی بیشتری، آیلین با ردا و شنل سیاه و درحالی که کلاه شنل را تا زیر چونه اش پایین کشیده بود وارد زمین شد. پشت سرش ریگولس ِ ژولیده با ردای خاکی، گونی سیب زمینی عجیب که کلاه گروه بندی یه ورش بود رو به روی زمین میکشید و هی همینجوری طفلی عرق میریخت.

_ اعضای تیم گریفندور ِ همیشه قهرمان ِ گولاخ ِ شکست ناپذیر ِ شجاع دل ِ سفیدی و مهرورزی و به طور خلاصه تیم هری اینا : بیل ویزلی ! چارلی ویزلی ! رون ویزلی ! جینی ویزلی ! معلوم نیست این تیم ویزلی یونایتده یا گریفندور؟! جیمز سیریوس ویزلی ! گودریک ویزلی ! استرج... ببخشید...

وقتی اسلیترینی ها به میانه ی میدان رسیدن، کار معرفی اعضای تیم گریفندور تموم شده بود. سالازار به همراه اعضای تیم اسلیترین حلقه زد و گونی سیب زمینی کلاه دار رو وسط حلقه انداخت.

_خب عزیزان من! برنامه اینه که ...
لرد ولدمورت با اشاره ی انگشت سالازار رو ساکت کرد و ادامه ی حرفش رو گفت:
_ ... همین الان غافلگیرشون کنیم... هرکدومتون یه آوادا بزنید بازی شروع نشده تمومه!
سالازار سر و صدایی کرد و با عصاش جلو اومد و کوبید تو سر ولدمورت:
_ این کار به دور از جوانمردیه! تصویر کوچک شده
بلاتریکس برقی در چشمهاش ظاهر شد و گفت:
_دیگه نهایتش تا سوت شروع بازی صبر کنیم!
لرد ولدمورت یخه ی سالازار رو به بیرون از حلقه کشید و درحالی که به شدت تکونش میداد، تو گوشش داد زد:

_جدبزرگ! پیری! بابا این چه بساطیه واسه ما درست کردی؟! من با این سیاهی ِ متشعشعم چه به کوئیدییچ؟! به زور منو گذاشتی تو بازی... هیچی نگفتم! این مرتیکه ریگولس رو آوردی ... بازم هیچی نگفتم! این زنیکه ی مشنگ رولینگ رو آوردی... بازم هیچی نگفتم! حداقل بذار تو این شرایط حساس کنونی با شیوه ی من پیش بریم! :zogh:

ولدمورت، لرزوندن سالازار رو متوقف کرد با این حال سالازار همچنان میلرزید و استخون ها و دندوناش از به هم خوردن صدا میداد. درحالی که کلاه همایونی ِ کج شده اش رو صاف میکرد، سعی میکرد ولدی رو در جلوی خودش تشخیص بده.
_ کدوم شرایط حساس کنونی؟! تصویر کوچک شده
چشمهای مارشکل و تنگ ولدمورت تنگ تر و نازک تر شد. کله ی کچلش رو خاروند:
_ همین داستان امروز صبح...نجینی عزیزم... جان پیچ هام رو که دادم بهت قایم کنی..
سالازار که انگار از طریق ردیابی صدای ولدمورت بلاخره تونسته بود مکان تقریبیش رو شناسایی کنه، با بی احتیاطی فریاد زد:
_چی شده؟! کیــــــه؟! کیــــــــه؟! تصویر کوچک شده
چشمهای خیلی تنگ شده ی لرد ولدمورت ناگهان به اندازه ی دوبرابر چشم های دابی شد:
_چی؟! چرا زدی تو خط بابا اورتون؟! یعنی یادت نمیــــــــــاد؟تصویر کوچک شده

ولدمورت که از شدت عصبانیت، خون سیاهش در مغزش جمع شده بود و کله ی تابناکش به خاکستری و سیاهی ِخیلی تیره تبدیل میشد، به شدت سالازار رو تکون میداد...

فلش بک؛ تالار اسلی

لرد ولدمورت دستهایش رو به دو طرف باز کرد و خمیازه ای کشید. گردنش رو هفت بار در جهت خلاف عقربه های ساعت چرخوند. از تختش بلند شد و به سمت آشپزخانه ی اسلیترین رفت. به در آشپزخانه نرسیده بود که بلاتریکس جلوش ظاهر شد و حوله ی بلند سبز رنگی در مقابلش گرفت و تعظیمی کرد:
_ارباب به سلامت باشه! احضار میکردید که به جاتون خمیازه بکشیم مای لرد! ارباب تا شما به مرلینگاه برید و برگردید ، صبحانه حاضره! :zogh:
لرد ولدمورت لبخندی زد و حوله رو از دست بلاتریکس گرفت و به سمت مرلینگاه رفت؛ درحالی که به همون شکل میگفت:
_بلا! تو واقعا برای من فراتر از یه مرگخوار وفاداری!
بلا در حالی که قند تو دلش همینجوری هی آب میشد، تصمیم گرفت که صبحانه ی ارباب رو خودش آماده کنه و به سرعت داخل آشپزخانه شد. ماهیتابه رو گذاشت روی اجاق و روشنش کرد. روغن هیپوگریف رو ریخت توش که گرم بشه، در یخچال ی جادویی رو باز کرد ولی جز چند تیکه نون چیزی ندید. در رو بست و اینور اونور رو نگاه کرد. در کمال ناامیدی یه تخم گنده روی میز پیدا کرد. بلافاصله تخم گنده رو چنگ زد و به گوشه ی کابینت زد ولی ترکی برنداشت. دوباره زد؛ ترکی نخورد! چوبدستش رو به سمتش گرفت و با یه طلسم سیاه تخم رو شکست و ریخت تو ماهیتابه!
لرد ولدمورت درحالی که بعد از مرلینگاه، رنگ و روش کمی وا شده بود، وارد آشپزخونه شد و با لبخند مشنگ کُشش نگاهی به بلا در حال آشپزی کرد:
_ خب چی صبونه داریم بانوی تالار اسلیترین؟!
بلاتریکس که هر لحظه بر فر موهاش افزوده میشد:
_من...؟ با..بانو... ی.. تالا..ر .. اسلی..؟!
ولدمورت نگاهی به دور و برش کرد و گفت:
_ راستی نجینی ِ پرنسس منو ندیدی؟! نمیدونم چش شده... از وقتی این محفلیا تو درگیری شیون آوارگان جای ققنوس شون، بردنش... هر شب تبدیل به یه تخم گنده میشه و دوباره صبح از تخمش در میاد! به گمونم افسرده شده... اگه دستم به این دامبل ِ کفتر باز ِ....
صدای لرد سیاه در گوش بلا محو و محوتر میشد... بلا با ترس و استرس فراوان به ماهیتابه ی روی اجاق و محتویات توش نگاه میکرد. در اون لحظه دنیا برای بلا سیاه و سیاه تر میشد... تصویر کوچک شده تا اینکه لرد سیاه سرش فریاد زد:
_چی کار داری میکنی بلا؟! نیمروی اربابت سوخت که!
و با حرکت چوبدستی، ماهیتابه رو به سمت خودش روی میز پرت کرد و یه تیکه سنگگ برداشت تا ماهیتابه رو خالی کنه.
بلاتریکس میدونست که بعد از این صبح کذایی، نه تنها نمیتونه به رویای بانوی اسلیترین شدن فک کنه، بلکه دیگه جایی در دنیای زنده ها هم نداره. با سری افکنده و به شدت دپرس به سمت کتابخانه ی خصوصی اسلیترین رفت تا وصیت نامه ش رو بنویسه و خودش رو آماده ی مرگ کنه... تصویر کوچک شده در همین فکرها بود که جرقه ای به ذهنش خطور کرد! و به سرعتش اضافه کرد و از آشپزخونه خارج شد.

لرد ولدمورت دولپی مشغول خوردن نیمرو بود که سالازار اسلیترین و آیلین پرنس وارد آشپزخونه شدند. آیلین دست سالازار رو گرفت و به داخل کشید. سالازار که به صورت خود بخودی روی ویبره بود، با این حرکت تکون های شدیدتری خورد:
_به به! چه صبح زیبایی برای بازی کوئیدیچ!
لرد ولدمورت دندونهایش رو با انزجار به هم فشار داد و با عصبانیت گفت:
_باز هم این بازی های بیفایده! اگه به من باشه همشون رو آوادا میکنم و تمام!
سالازار سعی کرد چیزی بگه ولی نفسش گرفت و روی نزدیکترین صندلی نشست. آیلین لبخندی مرگخوارانه زد و گفت:
_ارباب با گریف بازی داریم... کله زخمی هم میاد. میتونید بکشیدش!
سالازار سرفه ای کرد و گفت: ولی بعد از بازی!
لرد سیاه لبخند رضایت بخشی زد و با یه تیکه نون افتاد به جون ته ماهیتابه!
سالازار به دور و برش نگاهی کرد و از آیلین پرسید:
_پس این بوقیا کجان؟! مورفین رو یکی پیدا کنه. نکنه امروز تحت تاثیر چیز باشه! دوپینگ محسوب میشه ها!
آیلین به سمت تالار اصلی رفت تا اون گوشه و کنار ِتالار، مورفین رو پیدا کنه. سالازار رو به ولدمورت کرد و گفت:
_نوه ی گلم... تو قراره مدافع باشی. تو به همراه ِ ...
حرف سالازار تموم نشده بود که ریگولس با ظاهری شیک و صاف و ردای بلند کوئیدیچ و جارو به دست وارد آشپزخونه شد. لرد سیاه با دیدن ریگولس از جا پرید و چوبدستش رو به سمت ریگولس گرفت و یه کروشیو نثارش کرد. ریگولس به خودش میپیچید و ناله و زاری میکرد.

ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه :ای پیری! این کیه آوردی اینجا؟!
سالازار: ریگولس بلکه... مرگخوارت بود یادت نیس یعنی؟
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: مگه یادت رفته یه جان پیچم رو نابود کرد؟!
سالازار: هوم...؟! نه بابا جدی؟ کی؟!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه:
سالازار: حالا یه خبطی کرد... تو کوتاه بیا! تو که این همه جان پیچ داری!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: نه اصن راه نداره! باید بکشمش!
سالازار : حالا تو این دفعه رو بیخیال... بازیکن نداریم!
ریگولس: آاااوووووخ آآآآوووچ آآآآآآی!
لرد سیاه: نه اصن راه نداره!
سالازار : به حق پیژامه ی خودم ولش کن!

لرد سیاه نگاهی به پیژامه ی سبز و نقره ای مندرس سالازار انداخت که البته هیچ تناسبی با ردای کوئیدیچیش نداشت. و با اکراه طلسم شکنجه رو از روی ریگولس برداشت. ریگولس ته مانده فریادی کشید و همونجور ولو روی زمین گفت: ارباب غلط کردم! توبه! تصویر کوچک شده
لرد سیاه ابرویی بالا انداخت و با شک خیلی زیادی پرسید:
_ دیگه از این غلطا نمیکنی؟
ریگولس جارو رو به دست گرفت و سعی کرد به کمکش بلند بشه. هنوز صاف ِ صاف نشده بود که از پشت سرش بلاتریکس فریاد زنان وارد آشپزخونه شد:
_ارباااااااااااااب! ارباااااااااااااب! نجیـــــنی!
بلا با دیدن ریگولس بلافاصله ترمز کرد و این باعث شد که چیزی از دستش سُر بخوره و به زمین بیفته و از وسط جر بخوره! لرد سیاه خم شد. روی زمین یک تخم گنده بود که تیریکیده بود و نامه ای از وسطش بیرون زده بود:

تصویر کوچک شده

من تخم واقعی رو برداشتم و قصد دارم که بخورمش! امضا ر.ا.ب



لرد سیاه به تخم قلابی و نوشته ی درونش خیره شده بود و اصن تکون نمیخورد. بعد از هونصد دقیقه تکونی خورد و شروع به هق هق کرد:
_نجیــــنی! پرنسس من! چی به روزت اومده؟! با من حرف بزن... نجینی؟
و در همین لحظه ولدمورت با چرخش آنی به سمت ریگولس، به سمتش پرید؛ چوبدستش رو به گوشه ای انداخت و دو دستش رو دور گردن ریگولس حلقه کرد و فریاد زد:
_ میکشمت! میکشمت!
سالازار و آیلین _که از سر و صدای لرد سر و کله اش پیدا شده بود_ وسط ماجرا پریدن و سعی کردن لرد رو از ریگول جدا کنند. بعد از کمی تلاش موفق شدند. ریگول که نفس نفس میزد، بریده بریده گفت:
_لرد سیاه! باور کن من نبودم... من تازه رسیدم! با سالازار اومدم اصن!
آیلین به شونه ی لرد سیاه زد و با همدردی گفت:
_ارباب! نگران نباشید... ما عامل این حرکت نابخشودنی رو پیدا میکنیم و به سزای عملش میرسونیم!
بلاتریکس که آب دهنش رو قورت میداد با حرکت سر حرف آیلین رو تایید کرد. ولدمورت به شدت دپرس شده بود و همچنان گریه میکرد. آیلین ادامه داد:
_سالازار اسلیترین کبیر! مورفین رو توی مرلینگاه پیدا کردم... وضعش چندان میزون نیست... چی کنیمش؟
سالازار از گوشه ی آشپزخونه یه کیسه گونی سیب زمینی برداشت و به دست آیلین داد:
_فعلا بندازش این تو تا ببینیم چی میشه... میگم شما نمیدونید نفر آخر کیه؟! من هرچی فک میکنم یادم نمیاد...
باقی اسلیترینی ها نگاهی به هم انداختند.
_خب حالا زیاد مهم نیست... بیاید بریم... تا برسیم به زمین بازی، یکی بلاخره پیدا میشه! نگران نباشید... سالازار بزرگه! ای بابا سالازار که خودمم!
ملت اسلیترین حرکت نکرده بودند که صدای در تالار اومد.
_کیـــــــــــه؟
در تالار باز شد و رودولف لسترنج با یه دسته گل قرمز وارد تالار شد... بلاتریکس که هنوز تو شوک نیمرو کردن نجینی و بهم خوردن نقشه ی بانوی اسلیترین شدن و برگشت ریگولس و به هم خوردن نقشه ی شومش برای ریگولس شده بود، الان کابوس شبهاش رو جلوی در میدید!
بلا:
رودولف:
بلاتریکس از خشم فریادی کشید و از غیب ماهیتابه و دمپایی و ... ظاهر کرد و به سمت رودولف پرتاب کرد!
_کی این بوقی رو تایید کرده؟! من میدونم و اون!
سالازار اما به پهنای صورتش میخندید و با اشاره به رودولف که دچار شکستی های شدید و نقص عضو در نواحی مختلف بدن میشد، گفت:
_ آها! مهاجم آخری هم پیدا شد... مطمئنم که بلا و رودولف زوج خوبی میشن! البته الانم هستن... ولی ایندفه منظورم تو کوئیدیچ بود!
در همین لحظه ولدمورت مثل فنری که جهیده باشه به سمت سالازار پرید و به یه گوشه ای کشیدش و گفت:
_ببین جد بزرگ! این ریگولس جاسوس دامبله! این رودولف هم معلوم نیست از کجا اومده... اینا نقشه دارن امروز تو تایم بازی که من چوبدست ندارم منو بکشن! این یه توطئه است! میفهمی؟
سالازار سری تکان داد که میان لرزش های عادی بدنش گم شد.
_ ببین! اینا با کشتن نجینی ِ جان برکف کارشون رو شروع کردن! نباید بذاری تنها نواده ی سیاهت به همین سادگی از بین بره! جان پیچ هام رو بهت میدم قایمشون کن. باشه؟!
سالازار با اینکه نسبت به درخواست ولدمورت مطمئن نبود، باز هم سری تکان داد.

خخخخخخخخخخخ خشششششششش (افکت نویز تو فلش بک)

سالازار تو راهروهای ورزشگاه راه میره و با خودش گونی سیب زمینی حاوی مورفین رو به روی زمین میکشه. ضربه ای به گونی میزنه . صدای برخورد چندتا شی دیگه به همراه ناله ی مورفین شنیده میشه. سالازار نفس نفس زنان با خودش میگه:
_این جان پیچ های ولدی چی بود دیگه این وسط؟! مُردم من...

پایان فلش بک

ولدمورت که از شدت عصبانیت، خون سیاهش در مغزش جمع شده بود و کله ی تابناکش به خاکستری و سیاهی تیره تبدیل میشد، به شدت سالازار رو تکون میداد...

صدای سوت داور از وسط میدون اومد و لرد سیاه از تکون دادن سالازار دست کشید. داور بازی، وزیر دیگر، میخواست که همه در جای خودشون قرار بگیرند. ولدمورت پرسید:
_چی شد ؟! یادت اومد پیری؟! جان پیچ هام کجان اصن؟ :worry:
سالازار سرفه ای کرد و گلویی صاف کرد:
_ یه چیزایی یادم اومد... ولی نه دیگه تا اونجاش رو! ولی یادمه تا ورزشگاه تو اون گونیه همراهم بودن. نگران نباش! تو که 6148521 ی جان پیچ داری!

ولدمورت سرش رو به یک دیوار جادویی که از غیب و بدون چوبدستی ظاهر کرده بود کوبوند و بعد از چند ضربه، به طرز عجیب و سریعی، به چماق پیچیده تو رداش چنگ زد و وقتی مطمئن شد هنوز سرجاشه، همینجوری بدون جارو اراده کرد و به هوا رفت.

همه ی بازیکنا سر جاشون قرار گرفته بودند که داور تو سوتش زد. بازی شروع شد. کوافل در اولین لحظه به دست چارلی ویزلی افتاد. چارلی به گودریک پاس داد. آیلین سعی کرد در وسط راه کوافل رو بدزده که نتونست. گودریک همینجوری هی جلو رفت و جلو رفت و جلو رفت تا که به حلقه ها رسید.
ولدمورت گوشه ای از زمین برای خودش همینجوری روی هوا بود و به چماق ِ زیر رداش چنگ زده بود و حتی هیچ تلاشی برای زدن بلاجری که از کنارش گذشت نکرد. بلا و رودولف وسط زمین درحال بگو مگو بودند و اینطوری گودریک تقریبا بدون هیچ مزاحمتی از طرف تیم مقابل به سمت حلقه ها و مورفین میرفت. گودریک با صدای تشویق تماشاچیا دستش رو عقب برد و کوافل رو به سمت حلقه ی وسطی پرت کرد. مورفین که درست بالای حلقه ی وسطی بود، بدون هیچ واکنشی به حرکت گوی نگاه کرد که با سرعت وارد حلقه شد و از سمت دیگه خارج شد و به سمت زمین سقوط کرد. مورفین که از دیدن این صحنه هیجان زده شده بود فریاد زد:
_واااااااو چه باحال ! من این همه تلاش کردم که پرواز رو نهادینه کنم... درحالی که باید سقوط رو نهادینه میکردم! :hyp:
و سر جارو رو به سمت زمین کج کرد و بعد از چند لحظه با شدت زیادی به زمین خورد.

_گل ! گل! گل برای گریفندور! توسط خود گریفندور! بیخود نیست که اسم گریفندور، گریفندوره! استاد نمونه ی کلاس پرواز و کوئیدیچ اینجا ثابت کرد که ... (شپلخ) آآآآآی چی بوود

گودریک گریفندور چرخی روی زمین زد و با غرور از کنار سالازار رد شد و یه چی به سالازار گفت که حالا بعدا لبخوانی میکنیم. استرجس که انگار از نتیجه ی بازی مطمئن بود، به برج مقامات رفته بود و با دلوروس و بقیه گپ میزد و نوشیدنی کره ای مینوشید و به قیافه ی سالازار میخندید.

بازی رو آیلین شروع کرد. و کوافل رو به رودولف داد. رودولف تا وسط زمین جلو رفت تا اینکه بلاجری که قاعدتا جینی ویزلی بهش ضربه زد - چون جیمز سیریوس پاتر درحال بازی با یویو اش بود- از بغل گوشش رد شد. رودولف که هجوم رون و چارلی رو به سمت خودش می دید، کوافل رو به سمت بلا فرستاد : "بگیر همسر عزیزم" :pretty:
بلا که اصلا حال و روز خوبی نداشت، به سمت کوافل شیرجه رفت. تصمیم گرفت به خاط این حرف رودولف کوافل رو دوباره به سمت خودش شوت کنه و قیافه اش رو شطرنجی کنه.
در همین فکر بود که ریگولس با دست های لرزان ِ تحت تاثیر شکنجه ی صبحش، به بلاجری ضربه زد که مستقیم به سمت سر بلاتریکس رفت. بلاجر با شدت به سر بلاتریکس خورد و بلا در یک لحظه بی اختیاری و گیجی، بقچه ای که همراهش داشت رو به سمت رودولف پرتاب کرد. رودولف بقچه رو تو آسمون گرفت و با تعجب گفت:
_این دیگه چیه؟ چرا اینقد بو میده؟
بلاتریکس گیج بود و به زحمت میتونست روی جاروش ثابت وایسه. رودولف با کنجکاوی بقچه رو باز کرد و یه عرق گیر به شدت بد بو تو بقچه پیدا کرد.

_ واای چه بوی ِ بــ... ! واسا ببینم بلا؟! همسرم؟! عزیزم؟! تو این عرقگیر رو به مناسبت روز جادوگر برای من کادو گرفتی؟
بلا همچنان به شکل :hyp: بود.
گودریک که از کنار اونها رد میشد، عرقگیر رو تو دستای رودولف دید. با خودش گفت:
_این عرقگیر چه آشناست؟!
در همین لحظه ولدمورت هم متوجه قضیه شد و فریاد زد:
_نـــــــــــ ــــــــــــه!
رودولف که تحت تاثیر عشقولانه ی بلا قرار گرفته بود یک موج عشق از خودش متصاعد کرد و در یک لحظه ی اسلوموشون، عرقگیر در دستهای رودولف به خاکستر تبدیل شد! گودریک که بعد از مدتی و اندی فکر کردن ظاهرا به نتیجه ای رسید. نگاهی به ولدمورت و سالازار چرخان در هوا کرد:
_ولدی؟! میگم این که الان سوخت... عرقگیر مفقود شده ی من به سال شونصد سال ماقبل تاریخ نبود؟!

ولدمورت که باور نمیکرد دومین جان پیچش در عرض چند ساعت نابود شده باشه فقط و فقط فریاد میزد....


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۸:۵۳:۵۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۱۳:۴۰:۱۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
#16
سلام

واقعا چرا؟! چرااااا؟!

آقا شما حساب کنید، یه افسر راهنمایی رانندگی ، همسایه تون باشه و شما هر روز ایشون رو ببینی و باهاش سلام علیک کنی ، سوئیچ بندازی تو ماشینت روشن کنی بری.. بعد ایشون در عین این که هی هر روز سلام علیک میکنه ، دفترچه اش رو در بیاره به خاط اینکه کمربند نبستی ، جریمه برات بنویسه! تو هم بی خبر! خب کارکرد جریمه چیه؟! تنبیهه؟! علتی بشه برای عدم تکرار؟!

به هرحال ! اینکه یه استادی از اول ترم اشتباه تدریس کنه و الان آخرین جلسه ی ترم این مسئله مطرح بشه ، اصن درست نیست! اینکه به خاطر یه خطا و اشتباه و تخطی از قانون ، یه استاد چند بار جریمه بشه اصن درست نیست! به طور کلی هم میشه این قضیه رو تعمیم داد که " فقط تصحیح های اولین هفته ای که استادی اونجور نمره داده" باید مشمول جریمه بشن ... چون! چون (نهایتا!) بعد اون هفته باید این کسر امتیاز در تابلوی شنی اعلام میشد تا بقیه هم بدونن که این کار خلافه. این کمکاری مسئول این کار بوده. و آیندگان نباید تاوانش رو پس بدن که.

مدیریت هم باید در انتخاب استاد، معاون ، بازرس و ... در همون ابتدا دقت میکرد و الان جای گله گزاری نداره.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۲
#17
نقل قول:

پرفسور کويیرل نوشته:
به لینی:

لطفا لینک شناسه یا شناسه هایی که اشتباه وارد شدن رو بده تا اصلاح بشه
ممنون


سلام پروفسور عزیز

والا من یه بار دیگه این پست لینی رو خوندم:

نقل قول:
کاملا حرفتون درسته که میگین فلان شخصیت مال فلان گروه بوده و حق نداره بره یه گروه دیگه و باید حتما تو گروهی که کتاب مشخص کرده باشه، اما شما عملا دارین جلوی حق انتخابو میگیرین.

یادمه قبلا هرکس چنین وضعیتی براش پیش میومد یهویی نمیفرستادنش گروه اصلی شخصیتش، بلکه میومدن زیر پستشو ویرایش میکردن و میگفتن شخصیتت تو فلان گروهه، اما تو فلان گروهه دومو خواستی. یا گروهتو عوض کن یا شخصیتتو!

اینطوری اگه طرف خیلی رو شخصیتش اصرار داشت گروهشو عوض میکرد، اگه هم رو گروهش اصرار داشت شخصیتشو عوض میکرد.


منظور لینی این نبود که اینها اشتباه گروه بندی شدن که الان شما اصلاح کنید.میگه رویه رو عوض کنید!

یه ایده ی دیگه میخواستم اضافه کنم که هرکس که کارگاه نمایشنامه نویسی رو پاس میکنه، به یه تاپیک راهنمایی برای انتخاب شخصیت معرفی بشه. (مطابق ایده ی مورفین گانت در ویزنگاموت) مثلا من اولش همین ریگولس رو دوست داشتم... ولی تعصب خاصی نداشتم. اگه یکی بهم میگفت مثلا لونا لاوگود رو بردار، برمیداشتم!
اینجوری میشه به گروه های کم عضوتر کمک کرد.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انتخاب بهترین استاد هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#18
من فقط دو جلسه ی آخر رو شرکت داشتم.

من میگم آنتونین دالاهوف. هم کلاسش فانه هم تکالیفش هم جوابای تکالیفش.

بهترین دانش آموز هاگوارتز هم نمیدونم دارید یا نه، مورفین گانت باشه. تکالیفشو میخونم میمیرم از خنده.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی شنی امتیازات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
#19
پایان جلسه ی چهارم درس دفاع در برابر جادوی سیاه.
استاد مهمان : ریگولس بلک


در پست تدریس ، اشاره شد که مهلت تحویل تکالیف ، 15 شهریور است. به خاطر قطع شدن ارسال پست در سایت و غیره ی موارد ، امتحانات دیرتر برگزار میشه و این کمکی شد که دو هفته کلاس طول بکشه.

باتشکر از مدیریت محترم و با کسب اجازه از دلوروس آمبریج، استاد درس دفاع ، نمرات رو با توضیحاتی ارسال کردم.

امتیازات به تفکیک گروه ها

گریفندور

رون ویزلی: (5+3) + 4 + 7 + 3 + (3+3) = 28 + 1 =29
تد ریموس لوپین: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
چارلی ویزلی: (2+1) + 2 + 6 + 2 + (0+0) = 13
آنجلینا جانسون: (5+2) + 4 + 0 + 2 + (3+3) = 19 + 1 + 1 = 21
مادام رزمرتا: (5+3) + 5 + 8 + 2 + (3+3) = 29+1 = 30
مجموع: 123 نهایی: 25 + 1

ریونکلاو

لینی وارنر: (5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29
چو چانگ: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30
آماندا بروکل هرست: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
فلور دلاکور: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
دافنه گرینگراس: (5+3) + 5 + 6 + 2 + (2+3) = 26
وزیر دیگر: (4+3) + 4 + 8 + 3 + (3+2) = 27+1 = 28
مجموع: 173 نهایی: 29 + 2

اسلیترین

یاکسلی: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30 +1 =31 =30
آیلین پرنس: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
آنتونین دالاهوف: (5+2) + 5 + 7 + 3 + (3+3) = 28
ویلبرت اسلینکرد: (5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29+1 = 30
مجموع: 118 نهایی: 30

هافلپاف
بدون نماینده

باتشکر
مدیریت، در صورت صلاحدید تاپیک کلاس را قفل کنند.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
#20
پایان جلسه ی چهارم درس دفاع در برابر جادوی سیاه.
استاد مهمان : ریگولس بلک


در پست تدریس ، اشاره شد که مهلت تحویل تکالیف ، 15 شهریور است. به خاطر قطع شدن ارسال پست در سایت و غیره ی موارد ، امتحانات دیرتر برگزار میشه و این کمکی شد که دو هفته کلاس طول بکشه.

باتشکر از مدیریت محترم و با کسب اجازه از دلوروس آمبریج، استاد درس دفاع ، نمرات رو با توضیحاتی ارسال میکنم:

خب من دوبار برگه هاتون رو تصحیح کردم تا با دقت بیشتری نمره ها رو اعلام کنم (و این کار هیچ ربطی به اینکه برگه هاتون رو گم کرده باشم نداره )
تکالیف با کمک دانش عمومی و تخیل در رول نویسی به سادگی قابل انجام بود، با این حال چند نکته رو در خصوص بارم بندی وتکالیف و جوابهای مورد نظر میگم تا جای سوالی باقی نمونه. البته سوال کردن حق شماست، و میتونید سوال کنید ولی خب بعد این پست به سوالات توجه نمیشه در این پست متوجه میشید که هدف اصلی تدریس من، دغدغه ای هست که در مورد هورکراکس ها داشتم و دوست نداشتم شما صرفا یه سری تکلیف بدید و جوابهای مناسب رو ندونید!

تکلیف (1) : اولین کسی که هورکراکس ساخت، هری( یا هرپو) کثیف بود! کسانی که این نکته رو "تحقیق" کرده بودند و ارائه داده بودند، +1 امتیاز دریافت کردند.مسلما انتظار نداشتم همه یک جواب رو ارائه بدند و هرکس که فردی رو با شخصیت پردازی کافی، معرفی کرده باشه نمره رو گرفته.
روش دوتیکه کردن روح هم، الزاما "عمل قتل" در نظرم نبود و طبیعتا به هر روشی که ارائه شد نمره دادم.

تکلیف (2) : در کلاس درس مشخصا نوشته شده بود "اگه لرد سیاه بفهمه ..." یعنی اینکه هویت ریگولس به عنوان دزد هورکراکس نباید افشا بشه! ولی چون جواب های جالبیی(به خصوص مرگخوارها) به این تکلیف دادند، این نکته رو در تصحیح نهایی لحاظ نکردم!
نمره ی این قسمت میره به بخش رول نویسی تون در واقع.

تکلیف (3) : شمشیر گودریک گریفندور، به خاطر آغشته شدن به زهر باسیلیسک خاصیت نابودکنندگی هورکراکس رو پیدا کرده بود. این جواب تکراری محسوب میشه. (مگه اینکه دلیل و توضیح حتی مختصر دیگه ای برای این خاصیت شمشیر آورده شده باشه)
در مورد نیش نجینی؛ یادمون هست(؟) در گودریکز هالو، نجینی هری رو نیش میزنه ولی هورکراکس ِ موجود در هری نابود نمیشه. بنابراین به نظر نمیرسه که جواب درستی باشه. اثر نیش نجینی در هری به مراتب ضعیفتر از اثرش در بدن آرتور ویزلی بوده ( هرمیون با عصاره ی آویشن کوهی به راحتی هری رو دوا کرد ولی شفابخش های سنت مانگو چندین روز برای بندآوردن خونریزی آرتور تلاش کردند) پس این نکته میتونه نشون بده وجود ِ هورکراکس در بدن هری ، هری رو در مقابل زهر نجینی مقاوم تر کرده. یا در هرصورت به خاطر وجود روح ولدی در هری و نجینی، نجینی نمیتونه به تیکه ای از خودش آسیب بزنه و زهرکشنده ای به بدن هری وارد نکرده.
ممکنه بشه توجیه کرد که اصن نجینی تلاشی برای کشتن هری نکرد(چون ولدی فقط گفته بود معطلشون کن) و یا اینکه اصن تعداد نیش ها و در نتیجه مقدار زهر در بدن هری نسبت به آرتور کم تر بوده...
خلاصه به خاطر این شبهه بین کارشناسان دفاع در برابر جادوی سیاه () من نمره رو به این جواب دادم؛ ولی در مقابله با یه هورکراکس حواستون باشه که ممکنه نجینی جواب نده!
کسانی که بیشتر از 2 راه ارائه دادند، +1 امتیازی دریافت کردند.

تکلیف (4): جواب این سوال رو خب انتظار داشتم که یه کتاب مربوط به دفاع در برابر جادوی سیاه بنویسید! چون در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه هستیم خب! مخصوصا کتابهای "شرورترین جادوها" و یا "رازهای سیاهترین جادوها" که معدود کتابهایی هستند که در مورد هورکراکس درش مطلب نوشته شده، امتیاز +1 اضافی داشت. ولی به طور کلی به هر کتابی که به پروفایل شخصیتی هرمیون هماهنگ بود، نمره رو دادم!
تکلیف (5): به طور عمده تخیلتون در جواب به این سوال نقش داشت و البته به کسانی که در معرض دید قرار دادن هورکراکس با توجیه منطقی برای مخفی نکردن نوشتند، نمره رو دادم!
در مجموع اینکه اگه میخواستم سخت تصحیح کنم، خیلی نمره هاتون کم میشد. در همین راستا به جواب های خلاقانه و خاص و یا کلا متفاوت +1 اضافه شد.

به ترتیب ارسال پست:

رون ویزلی
(5+3) + 4 + 7 + 3 + (3+3) = 28 + 1 =29
دستگاه جوش مشنگی برای نابود کردن نادرترین و پیشرفته ترین جادوی سیاهی که خیلیها اصن اسمش رو نشنیدن؟ چرا؟
1نمره امتیازی برای عکس

لینی وارنر
(5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29
نمیدونم چرا احساس میکنم الیزابت بتوری رو از الیزابت تیلور و اونم در نقشش در فیلم کلئوپاترا برداشت کردی؟
نامه ات خیلی شبیه نامه ی من بود.

چو چانگ
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30
از ایده ی خرم سلطان و نامه به لرد خیلی خوشم اومد. تو سوال آخر میخواستم یه نمره کم کنم که دقیقا نگفتی چی رو انتخاب میکنی ولی جوابت کافی بود.

آماندا بروکل هرست
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
اون چیه از گردنت آویزونه تو آواتار؟ بزنم شپلخت کنم؟!

تد ریموس لوپین
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
وقتی لینکی به عنوان مرجع میدی، دقیق لینک رو بده. الان لینک میره تو تاپیکی که 14 تا پست خورده و اثری از "کره گی مداوم" نیست. یه گیاهی هست همینجوری..ولی من که نباید شونصد تا پست دیگه بخونم!

فلور دلاکور
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
کامل بود دیگه! گریه هم نکن
1 نمره ی امتیازی برای راه حل اضافی در نابود کردن هورکراکس بود.

چارلی ویزلی
(2+1) + 2 + 6 + 2 + (0+0) = 13
در سوال اول، سامانا که معلوم نیست کیه و چکارست، معاون و رئیسش (!!!) رو میکشه؟! یعنی هم رئیس داشته هم معاون ؟ جمله هم که فعل نداره. در نامه، اول قربون صدقه ی لرد میری، بعد توهین میکنی، بعد با یه جمله ی سوالی بدون علامت سوال تموم میکنی... خیلی ضعیف بود. در مورد سوال سوم، به توضیحات رجوع کن. نویسنده ی کتابی که دست هرمیون بود، چرا مخفف بود اسمش؟ ا.ر.ب مخفف اسم کی بوده؟ مخفف اسم من R.A.B بوده اگه منظورت من بودم؟! در تکلیف آخر، شمشیر گودریک اگه نابود کننده ی هورکراسس هست چطور میتونه خودش یه هورکراکس بشه آخه؟!
خیلی تکلیف کوتاه و ناقص و ضعیفی بود.به تکالیف دیگران نگاه کن و کمی با روش شرکت در کلاس آشنا شو. از همگروهی هات هم کمک بگیر. اون صبح من رو باکس دیدم که تمرین سه کلاس رو در کمتر از چهار دقیقه تحویل دادی! این جوری درست نیست.

یاکسلی
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30 +1 =31 =30
چرا اونجا قائم میکنی آخه؟!
1 نمره ی امتیازی به دلیل راه حل اضافی بود.

آیلین پرنس
(5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
بذار یه 10 نمره به خاطر تنبلی تو این دوره ازت کم کنم! چیه ؟ فکر کردی یادم میره؟!
1 نمره ی امتیازی به خاطر پاسخ کاملا صحیح در مورد هرپوی کثیف بود.

آنتونین دالاهوف
(5+2) + 5 + 7 + 3 + (3+3) = 28
وقتی سالازار وردی رو از کتابی میخونه و روحش دوتیکه میشه ، پس قبلا یکی این رو کفش کرده دیگه؟ در مورد شمشیر هم توضیح دادم.

دافنه گرینگراس
(5+3) + 5 + 6 + 2 + (2+3) = 26
من نمیدونم چرا روی "چیز" های مورفین گانت اینقدر مانور دادی؟ ولی اینکه چیزهای مورفین چند دسته باشه و همه کاره باشن تقریبا و اصن مورفین در این باره کتاب داشته باشه و هرمیون یهویی چیزی بشه و غیره کلا ایده ی جالبی به نظرم نرسید.

آنجلینا جانسون:
(5+2) + 4 + 0 + 2 + (3+3) = 19 + 1 + 1 = 21
آنجلیناااا! سوال 8 نمره ای سوم رو جواب ندادی اصن!!! چرا؟!!!! :vay: کلمه ی mind عمدتا یعنی ذهن. باید soul یا spirit رو استفاده میکردی!
1 نمره ی امتیازی برای عکس و 1 نمره ی امتیازی برای گوشی نوکیا

ویلبرت اسلینکرد
(5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29+1 = 30
والا من معنی نامه ات رو نفهمیدم! چندبار موضعت عوض شد!
1 نمره ی امتیازی برای راه حل اضافه ی نابودکردن هورکراکس بود.

مادام رزمرتا
(5+3) + 5 + 8 + 2 + (3+3) = 29+1 = 30
ایده ها جالب بود. کتاب ِ مطرح شده با شخصیت هرمیون یا کلاس متناسب نبود.
1 نمره ی امتیازی برای راه حل اضافه ی نابودکردن هورکراکس بود.

وزیر دیگر
(4+3) + 4 + 8 + 3 + (3+2) = 27+1 = 28
چرا اینقد همر میزنی خب؟! جوابها عمدتا دارای ابهام بود. بلاخره سائورون ساخته بود یا هوریکرکس؟! (هوریکرکس؟!!)
1 نمره ی امتیازی برای راه حل اضافه ی نابودکردن هورکراکس و نکته ی مربوط به شمشیر گریفندور بود.


امتیازات به تفکیک گروه ها

گریفندور

رون ویزلی: (5+3) + 4 + 7 + 3 + (3+3) = 28 + 1 =29
تد ریموس لوپین: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
چارلی ویزلی: (2+1) + 2 + 6 + 2 + (0+0) = 13
آنجلینا جانسون: (5+2) + 4 + 0 + 2 + (3+3) = 19 + 1 + 1 = 21
مادام رزمرتا: (5+3) + 5 + 8 + 2 + (3+3) = 29+1 = 30
مجموع: 123 نهایی: 25 + 1

ریونکلاو

لینی وارنر: (5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29
چو چانگ: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30
آماندا بروکل هرست: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30
فلور دلاکور: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
دافنه گرینگراس: (5+3) + 5 + 6 + 2 + (2+3) = 26
وزیر دیگر: (4+3) + 4 + 8 + 3 + (3+2) = 27+1 = 28
مجموع: 173 نهایی: 29 + 2

اسلیترین

یاکسلی: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) =30 +1 =31 =30
آیلین پرنس: (5+3) + 5 + 8 + 3 + (3+3) = 30 +1 = 31 =30
آنتونین دالاهوف: (5+2) + 5 + 7 + 3 + (3+3) = 28
ویلبرت اسلینکرد: (5+3) + 4 + 8 + 3 + (3+3) = 29+1 = 30
مجموع: 118 نهایی: 30

هافلپاف
بدون نماینده

متشکر که در کلاس شرکت کردید. امتیازات همچنین به تفکیک گروه در تابلوی شنی ارسال شد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۹ ۲۱:۳۱:۲۱
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۹ ۲۱:۳۹:۴۹
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۹ ۲۱:۴۶:۰۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.