درون سالن غلغله ای بود. صدای انواع جانوران شبح مانندی که از پاترونوس افراد مختلف شکل گرفته بودند با صدای ساحره هایی که مدام درباره ی فرد داخل اتاق غیبت می کردند مخلوط شده بود. و تقریبا صدایی مانند برفک تلویزیون های قدیمی که درون یک پیکان مدل 48 بودند ایجاد کرده بود.
فلورانسو خوشحال و خندان، خرامان خرامان از اتاق بیرون امد. خیلی خوشحال بود که از دست آرسینوس قسر در رفته بود. و از همه مهم تر این که حالا در اولین نبردش مقابل دیگر کاندیدای وزارت پیروز شده بود.
اما درون اتاق قضیه کاملا فرق داشت. نه از فضای پر جنب جوش خبری بود و نه از فردی خوشحال که خرامان مسیرش را طی کند. فقط آرسینوس بود که در تنهایی ایستاده بود و کف دستانش را روی میز باز جویی قرار داده بود. کلافه از این همه بازجویی بی ثمر. و مهمتر از همه لرد که به زودی باز میگشت تا پیشرفت کار را بررسی کند. امیدوار بود نفر بعدی بهتر از قبلی ها باشد.
چراغ هایی را که برای راندن خستگی از چشم هایش روشن کرده بود را خاموش کرد و همان تک لامپ بالای میز را روشن کرد.
- بعدی!
در با صدای ناخوشایندی باز شد.
- میبینم که جیگَر ما اینجاست!
آرسینوس از لحن بشاش فرد جا خورد. برگشت تا او را ببیند که ناگهان پوکر فیسی که همه جای سوژه دنبال او بود دوباره ظاهر گشت.
-اوه! کنت عزیز! خوشحالم که تو نفر بعدی من بودی!
بدبخت شدم! - منم خوشحالم که تو بازجویه من هستی!
کنت الاف صندلی مخصوص متهم را عقب کشید و فاصله نسبتا زیادی از میز روی آن نشست. به جلو خم شد و چراغ بالای میز را تکان داد و سپس در گام بعدی پاهایش رو روی میز گذاشت تا دلیل فاصله دادنش از میز مشخص شود. هر چه باشد پاهای درازی دارد!
- کنت! بزار این بازجویی رسمی انجام بشه... پاهات!
- باشه آرس! بزار این بازجویی زودتر تموم شه.
همزمان که الاف پاهایش را برداشت آرسینوس نیز روی صندلی خود نشست و پرونده ی قطور همیشگی اش را باز کرد.
- میدونی الاف؟ تو پرونده ی عجیبی داری. بر خلاف خیلیا که فامیلی ندارن تو اسم نداری.
کنت لقبت هست و فامیلیت الافه.
- میدونی آرس! من هیچوقت غصه ی این موضوع نخوردم. چون مث بعضی ها دوست نداشتم بهم بگن"الاف الاف". لقب کنت کاملا جای خالی اسممو پر میکنه. تا حالا به این موضوع که من اسم ندارم دقت کرده بودی؟
- نه به واقع. خب تو یتیمی؟
- و یتیما رو دوست دارم.
- تو یک بار عضو مرگخواران بودی و بعد یه مدت استعفا دادی. چرا؟ میخواستی جاسوسی کنی؟
تقریبا چشمان الاف کاملا گرد شد.
- جاسوسی؟ من؟ من همیشه به لرد سیاه وفادار بودم آرس. در ضمن این چه ربطی به هورکراکس ارباب داره؟
اعصاب آرسینوس کم کم داشت خورد می شد."آرس" خیلی او را آزار میداد. و میدانست که الاف جواب ها رو میپیچاند. سعی کرد آخرین تلاشش را هم بکند.
- تا حالا کاری که مخالف نظر ارباب باشه انجام دادی؟
کنت الاف به فکر فرو رفت... خیلی کوتاه!
- آره!
آرسینوس تقریبا پرواز کرد. از جایش جهید و چشم در چشم الاف با هیجان خاصی گفت:
- چی؟
الاف هم همانگونه چشم در چشم گفت:
- یکبار که ارباب گفته بود نجینی رو برم پارک، بردمش شهربازی. به نظرم بیشتر بهش خوشت.
و لبخند ملیحی به همراه "آرس" به آخر جمله اش اضافه کرد.
و آرسینوس که میدانست الاف همینگونه-ادامه دار- او را دست می اندازد، چشم در چشم فریاد زد:
-بعدی!