هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
اسم و نام فامیل: ( در صورت تمایل):
گلنوش
جنسیت ( در صورت تمایل ):
مشخصه دیگه!
سن( درصورت تمایل) :
16
شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
همدان
محل زندگی ( در صورت تمایل):
همدان
شغل ( در صورت تمایل ):
.........
تحصیلات ( در صورت تمایل):
سیکل
فعالیت های جنبی ( در صورت داشتن و تمایل):
ها؟
نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
من با هری پاتر آشنا نشدم من باهاش بزرگ شدم نه تنها با اون،بلکه من توی یه دنیا مملو از ادبیات گمانه زن بزرگ شدم که عاشقشم
علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
کتاب
کتاب
کتاب
موسیقی
ادبیات گمانه زن
ادبیات علمی تخیلی یا همون ساینس فیکشن
کتاب هایی که مطالعه کردید ( چند مورد رو ذکر کنید):
هری پاتر
ابزار مرگبارTHE MORTAL INSTRUMENTSترجمه نشده ولی به شدت پیشنهاد میشه
توایلایت
ایزدان هم
ناهمتا
فصل استخوان باز هم پینشنهاد میشه
هانگر گیمز
ومپایردایریز
دونده هزار تو
زشت ها
احضارگر
موج پنجم
پرسی جکسون و و و و و و.....
خیلی هست اونایی که بهتر از بقیه بودن نوشتم


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
این شخصیت توی لیست قرمز بود ولی طبق تبصره های ایفای نقش متوجه شدم که چون بیشتر از یک ماه از آخرین ورود کاربر میگذره میشه آزادش کنید و به من بدید
نام خشصیت:دلفی ریدل ملقب به شومسار (Augureyآگری)نوعی ققنوس ایرلندی با پر های سیاه و بدن لاغر همچنین دارای یک منقار تیز است آواز آن نشانه ریزش باران است.
گروه:من هرگز به هاگوارتز نرفتم و آنجا درس نخواندم...ولی میدانم که با وجود این که نواده سالازار اسلیترین بزرگ هستم به خاطر هوش و فراست سرشارم در گروه ریونکلا قرار میگیرم که خواستگاه همیشگی دانایان بوده.
نژاد:اصیل زاده
ویژگی های ظاهری و اخلاقی:من برخاسته از تنهایی ام و فرزند تاریکی...همه دنیا باید به قدرت شومسار و لرد سیاه تعظیم کنند.
سرشار از هوش،هوشی که در راه جادوی سیاه استفاده خواهد شد...
من یک تغییر شکل دهنده ام و به یک آگری(شومسار)تغییر شکل میدهم...
و من هرگز تسلیم مرگ نخواهم شد...
زیرا من میتوانم هر کسی را از مرگ برگردانم به جز کسانی که توسط خودم و یا لرد سیاه کشته شده باشند...
این توانایی خود من است،نه چیزی که از کسی به ارث برده باشم این چیزی است که دیگران از من به ارث خواهند برد...اگر به قدر کافی لایق و خوش شانس باشند
معرفی کوتاه:من فرزند لرد سیاه و بلاتریکس لسترنج هستم.
من گذشته ی جدیدم...
من آینده ی جدیدم...
من پاسخی هستم که این دنیا دنبالش بوده...
هنگامی که
اضافه ها نجات یابند، هنگامی که زمان برگردانده شود،
هنگامی که فرزندان ناپیدا پدرانشان را به قتل رسانند: آن
زمان لرد سیاه باز خواهد گشت...
و شومسار در کنار او فرمانروایی خواهد کرد.
من همانند پدرم در یک یتیم خانه بزرگ شدم،من تا مدت ها نمیدانستم چه کسی هستم،من هیچ چیز نمیدانستم،تا نهایتا ردولف لسترنج همسر وفادار مادرم روزی سراغ من آمد و حقایقی را برملا کرد،و من خود را یافتم،من چیز هایی میدانستم،خیلی کم،میدانستم که مثل بقیه نیستم،من فرق داشتم من با مار ها حرف میزدم،و دور از چشم سرپرستم میتوانستم پرواز کنم من کار هایی را میکردم که مطمینا عادی نبودند.سرپرست من در یتیم خانه یک شومسار نگه میداشت و اعتقاد داشت که آواز آن نشانه مرگ است،او از من متنفر بود و میگفت آواز خواندن پرنده پلیدی من در آینده را نشان میدهد...
حق با او بود...حالا من نقش یک شومسار را روی گردنم حک کرده ام تا از یاد نبرم که من برای پلیدی خلق شده ام...و از یاد نبرم من فرزند سیاهی ام...
چوبدستی:چوب آبنوس؛مغزی پر آگری،37سانتی متر، رنگ سیاه
جارو:کسی که پرواز میکند...به جارو نیازی ندارد...
پترونوس:آگری




تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۹ ۲۱:۵۹:۱۸

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵
خب من نمایشنامم تایید شد(با وجودی که عشقی شده بود )
حالا برای گروه بندی حاضرم درسته؟
خب من فکر کردم که مشخصاتم رو این بار دقیق تر بنویسم تا توی گروه درست بیفتم
خب ...
من خیلی دوستای کمی دارم،واسه هدفام و رسیدن بهشون هرکاری میکنم(واقعا واقعا هرکاری!)
تقریبا هیچوقت نشده کسی ناراحتم کنه و تلافیشو نبینه،کینه توزم،از این که کسی بهم دستور بده و سرزنشم کنه متنفرم مگر این که کسی باشه که بنابر هر دلیلی بهش مدیون یا وفادارم،توی دنیا به جز خانواده ام به کسی اهمیت نمیدم،معمولا کم حرفم و خیلی شوخی نمیکنم،کتاب زیاد میخونم و همونطور که گفتم من طرف قدرت رو میگیرم نه حق اگر به کسی وفادار باشم از همه چیز برای اون میگذرم ...واگر کسی توی کارام اختلالی ایجاد کنه یا نظم زندگیم رو بهم بزنه عصبانی میشم


ویرایش شده توسط golnuch در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۹ ۳:۱۸:۲۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ جمعه ۸ بهمن ۱۳۹۵
تصویر شماره 6:
توضیحات: دراکو مالفوی در حال گریه کردن در دستشویی درحالیکه میرتل گریان تلاش میکنه به ناراحتیش پی ببره.
دراکو به سمت دستشویی دختر ها رفت و در حالی که دیگر نای راه رفتن نداشت روی یکی از سکو ها نشست مشت محکمی روی دیوار دستشویی کوبید و در حالی که فکر میکرد تنهاست بغضش ترکید.
او نمیخواست بگذارد پدرش برای او تصمیم بگیرد،دیگر نه...
وقتی برای بار دوم صحنه ای که هرماینی در حال بوسیدن ران ویزلی بود را از ذهن گذراند هق هق گریه اش شدید تر شد و مشت محکم تری کوبید طوری که حالا دستش خونریزی داشت.
ناگهان صدای جیر جیر مانندی شنید،به سرعت برای این که کسی او را،یک اصیل زاده را،در حال گریه کردن به خاطر یک ماگل زاده نبیند.با گوشه آستین ردایش اشک هایش را پاک کرد ودستش را پشت سر قایم کرد.
هنوز نفهمیده بود که چه کسی آنجاست اما صدایی دیگر شنید این بار واضح تر:
-اوه تو داری گریه میکنی؟بزار ببینم...نه من تا حالا ندیدم یه اسلیترینی گریه کنه...میدونی شماها خیلی عنق و مغرورید
مالفوی هنوز سر گردان دنبال صدا میگشت و صدا هنوز مشغول حرف زدن بود.
-اوه چرا،یه چیزایی یادم اومد اره اره یه پسر اسلیترینی بود،اره اون موهای مشکی داشت و همیشه بهشون روغن مسخره ای میزد...درست یادمه اونم یه بار همینطوری گریه میکرد و میگفت:اوه لیلی لیلی...ولی عیب نداره من میتونم تو رو دعوت کنم تا دو تایی توی توالت من با هم گریه کنیم...میدونی آخه من همیشه گریه میکنم...
دراکو که بیش از قبل گیج شده بود یک باره با دیدن شبح دختری که با یک عینک گنده روی طاقچه نشسته بود جا خورد و با موضع گیری گفت
-تو دیگه کی هستی لعنتی؟من تاحالا تو رو ندیدم...
دختر زیر گریه زد و گفت
-اوه معلومه که ندیدی هیچ کس منو نمیشناسه!کی میرتل گریان بیچاره رو میشناسه ها؟
میرتل که به سرعت حالتش تغییر کرده بود گفت:اوه ولش کن...تو چرا گریه میکنی؟
دراکو گفت:این به تو هیچ ربطی نداره و اگر بفهمم راجبش به کسی گفت قسم میخورم یه بار دیگه میکشمت...
میرتل گفت:اگه به من بگی چرا ناراحتی من به کسی نمیگم ولی خب اگه نگی...اوه اره من به همه میگم توی دستشویی مثل دخترا گریه میکردی
دراکو دندان قروچه ای کرد و گفت:من ....من فقط دستم زخمی شده همین...
میرتل با نگاه موشکافانه ای دور دراکو چرخی زد و گفت:اوه آره...هی ولی به من دروغ نگو من دیدم که تو قبل از این که رو دیوار دستشویی من مشت بکوبی داشتی گریه میکردی...
دراکو از سر و کله زدن با این شبح مزاحم خسته شده بود برای هزارمین بار به پاتر برای داشتن دوستان خوب حسودی کرد ...اما این بار تصمیم گرفت برای کسی علت ناراحتی اش را بگوید،نگاه دوباره ای به عینک بزرگ میرتل انداخت و به این نتیجه رسید که بعید است شبحی که بعد از شش سال درس خواندن در هاگوارتز برای اولین بار میبیند دوستان زیادی برای برملا کردن رازش داشته باشد
گفت:من میخوام با کسی باشم...با کسی که نباید باشم
میرتل که حالا کنجکاو تر شده بود دست هایش را زیر چانه اش زد و چشمانش را ریز کرد
-اوه داره جالب میشه...خب بزار حدس بزنم...اون یه ماگل زاده است؟
دراکو یکی از ابروهایش را بالا برد و گفت:آره...تو خوب حدس میزنی...ولی موضوع فقط این نیست
میرتل خنده ریز ریز کرد و دور و بر دراکو چرخی زد:خب بقیش...
-حتی خود اون دختر نمیدونه که من چه قدر...هر لحظه ای که تحقیرش میکنم ته دلم ستایشش میکنم و اونو توی دلم آرزو میکنم...
میرتل آهی کشید و گفت:آه چه عاشقانه...
دراکو بخشی از گفت و گو را که برای بیان شدن با یک شبح که معلوم نیست سر و کله اش از کجا پیدا شده زیادی ممنوع بود را در دلش ادامه داد:و پدرم قسم خورده اگر بفهمه حتی باز هم به اون دختر فقط فکر هم میکنم...اینو به لرد سیاه بگه...
میرتل که از سکوت طولانی دراکو کلافه شده بود گفت:خب...اسمش چیه؟دختره رو میگم...
دراکو گفت:اون یه گریفندوریه...یه دختر باهوش و سر زندست اون یه یار واقعی برای کساییه که دوستشون داره...ولی..ولی من نمیتونم اسمشو بهت بگم...اوه بیخیال اصلا...اصلا چرا من با تو راجب اینا حرف میزنم؟
ناگهان دراکو صدای پایی را شنید البته که شبح ها صدای پا نداشتند...پس این متعلق به یک انسان بود...
و از پشت یکی از در ها کسی بیرون امد که او اصلا انتظارش را نداشت...آخرین کسی که او میخواست به این مکالمه گوش داده باشد...
هرماینی گرنجر!عشق دست نیافتنی او...
مالفوی که از همیشه رنگ پریده تر شده بود با حالت تدافعی گفت:تو این جا چیکار میکنی گرنجر؟
هرماینی که چهره اش مملو از بهت بود با ناباوری سری تکان داد و گفت:تو...تو راجب کی حرف میزدی مالفوی؟
-من؟من حرفی نمیزدم...اصلا لزومی نداره که برای تو اینا رو توضیح بدم گند زاده...
هرماینی اخمی کرد
-بس کن مالفوی من همه چیزو شنیدم...این...این واقعیت داره؟تو واقعا...؟
دراکو که دیگر نمیتوانست جلوی خود را بگیرد چشمانش را چند لحظه بست و سپس تمام جرات خود را جمع کرد و گفت:آره...این...این حقیقت داره که من عاشق تو ام هرماینی...ماگل زاده دوست داشتنی...






خیلی دوس دارم چون داستان عشقی شده،تایید نکنم،ولی نمیشه!دی:
تایید شد.

مرحله بعد: کلاه گروهبندی.



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۸ ۲۳:۱۳:۰۸

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
من آدم خودخواهیم این حرفیه که اطرافیانم میزنند.و به علاوه معمولا نمیتونم ارتباط برقرار کنم و دوستان خیلی کمی دارم.از این که کسی مخالفم حرف بزنه متنفرم و از این که کسی مجبورم کنه به کاری هم همینطور.به ندرت به اطرافیانم توجه میکنم البته به استثنای خانواده خودم و معمولا برام مهم نیست حق با کیه من طرف اونیو میگیرم که قدرتمند تره حتی اگر اون طرف شر باشه.اگر دنبال چیزی باشم حاضرم از خیلی چیزا به خاطرش بگذرم حتی چیزایی که قبلا واسم ارزش داشتن.بیشتر وقتم با کتاب خوندن میگذره و معتقدم رسیدن به اهدافمون مهم تر از هر چیزیه تو دنیا


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.