تصویر دامبلدور و شمشیر گریفندور
هوا گرم بود خیلی خیلی گرم .
ولدمورت با سر کچل و صیقلی اش روی یکی از مبل های خانه ی ریدل ولو شده بود و با زبان ماری اش به گرمی هوا بد و بیراه می گفت.
ازطرفی دامبلدور در قرارگاه محفل در حال بافتن ریش هایش زیر پنکه سقفی راحت و خنک نشسته و به هری مشاوره می داد.
متاسفانه به دلیل گرمای هوا تعداد کثیری از مرگخواران به هلاکت رسیده و بوی گند جنازه خانه را پرکرده بود.
بوی سوپ خانم ویزلی هم دست کمی از بوی جنازه ها نداشت و دامبلدور را به فکر عمل دماغ به مدل(ولدمورت سربالا) افتاده و از طریق شبکه ملی فراگیر جادوگری(اینترنت) در حال رزرو وقت عمل دکتر کشکول سربالاکن بود.
در همین هنگام یکی از مرگخواران سرشناس که موهایش هم بلند و غیر قابل جمع کردن بود جلوی زانوی ولدمورت زانو زد و با صدایی که به زور شنیده می شد گفت:(میگما ارباب بیاید یه کاری بکنیم نظرتون چیه ؟)
ولدمورت به زور چشمانش را باز کرد و گفت :(احمق از دهان مبارکمان کار نکش بگو چه می خواهی؟
)
-ارباب میگما بیاید یه نامه خوف و خفن بنویسید بفرستیم واسه پشمک بهش بگید یکی از پنکه هاشون رو بفرستن اینجا.نظرتون چیه؟
ولدمورت چشمانش را که برق امیدی در آن سوسو میزد بازکرد و گفت:کشکول اگر ما توان گرفتن قلم داشتیم الان مانند زالو اینجا نیفتاده بودیم.
مرگخوار نگاهی دقیق به وضعیت می اندازد و می گوید خودمان می نویسیم شما هم قفلش کنید تا نتواند بازش کند.
-
***
-پروفسور پروفسور !
دامبلدور نگاهی به نامه ای که دست هری بود می اندازد و می گوید:وقت عملم مشخص شد؟
نامه را از دست هری میگیرد و سعی می کند آن را باز کند اما نامه به طرز خفنی توسط ارباب جهان قفل شده است و دامبلدور هرچه می کند نمیتواند آن را باز کند.
در همین حین هرمیون که معلوم نیست از کجا فهمیده می گویید:پروفسور با شمشیر بازش کنید.
دامبلدور هم شمشیر گریفندور را گرفته و نامه را باز میکند.
دامبلدور آنقدر مهربان است که یکی از پنکه ها را به خانه ریدل فرستاده و سپاه ظلم و ستم را به این روش از هلاکت نجات میدهد.
پایان
درود بر تو فرزندم.
لطفا در توصیفاتت از شکلک استفاده نکن.
دیالوگ هارو هم به یک شکل بنویس، مثلا:
ولدمورت زانو زد و با صدایی که به زور شنیده می شد گفت:
- میگما ارباب بیاید یه کاری بکنیم نظرتون چیه ؟
و اما بعد از دیالوگ ها که میخوای توصیف بنویس دوتا اینتر بزن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی