1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)فلش بک به چند هفته قبل از کلاس موجودات جادویی.
دورادختر سرد و مغروری که از درون بسیار مهربون بود ، ذهنش به شایعاتی که معلوم نبود از کجا در امده ، مشغول بود. از گوشه و کنار چیزهایی درباره ی گاو ها و بچه های یتیم خونه شنیده بود.
_میگن که چون گاو ها لا غر و بیجون شدند، بچه های مظلومی که تو یتیم خونه هست رو به زیر زیرکی میبرن میدن به گاوها!
_اره. منم شنیدم که میگن تعداد بچه ها یک چهارم قبل شده!
_همه میدونیم یتیما خرج دارن و خرجشون با مملکته.
_اونام که بدشون نمیاد یکم از مخارجشون کم بشه.
این شایعاتی بود که در همه جا پچ پچ میشد و نگران کننده بود.
زمان حال پس از کلاس مراقبت از موجودات جادویی.
دورا با خوشی بیوتیفولی از کلاس پرید بیرون.جست و خیز کنان به سمت خوابگاه رفت.به قدری از راه حلی که یافته بود،خوشحال بود،که نمیتوانست ارام و قرار بگیرد.
وارد خوابگاه شد قلک پلاستیکی قرمزشو برداشت.چند لحظه بعد صدای پاره شدن و جیرلینگ جیلینگ روح نواز سکه ها امد.
دورا نیشخندی زد و بعد از چند لحظه پشت هاگوارتز بود.در دلش نوایی پیچید.
_کسی فکر کنه من برخلاف قانون،اپارات کردم،به شخصه ناراحت میشم.
جلوی وانت ابی رنگ که معلوم بود اصلا مال استاد پیوز و برادرانش به جز اصغر که بخاطر سهم الارث پدر جدشون قهر کرده بود ، نیست،ایستاد.
_سلام عمو اجدها فروش.
_سلام دورا ویلیامز.
_عمو اجدها داری؟
_بله.
_عمو خوبشو داری؟
_بله.
_عمو یکیشو میدی؟
_نخیر.مگه الکیه؟پولشو میدی؟
_بله.
چند هفته بعد.
دورا زنگ ناهارش را برای پانزدهمین بار در خوابگاه صرف کرد.همان طور که غذایش را میخورد ، چشمانش روی تخمی که میان پتوی بنفش وسفیدی پیچیده شده بود،زوم بود.
تمام این مدت اضطراب داشت که از تخم بیرون بیاد و نباشد.اما امروز اخر هفته بود و فرصتی برای استراحت داشت.
کم کم پلک هایش روی هم میافتادند که تخم تکان خفیفی خورد.دورا از جا پرید.یک ربع بعد در کمال ناباوری انگشت اشاره ی دست چپش اسیر دندان های تیز این اژدها شده بود.
سه روز بعد.
اژدها از اب و گل درامده بود و حالا تازه قسمت مهم ماجرا شروع شده بود.همش سرگردان بود و دنبال چیزی میگشت.اماده بود تا اخر این هفته به سراغ گنج بزرگش برود.
اخر هفته پس از کلاس ها دورا با قلاده ای که از مغازه ی خرت و پرت فروشی خریده بود،اژها کوچولو را برا گردش بیرون برد.تقریبا سه ساعت بعد جلوی یک ابشار بودند.دورا با خود اندیشید :
-لعنت به شانسمون ! من تو این هوا شنا کنم ؟
اما اژدها به راه خود ادامه داد و ه سمت ابشار در حرکت بود.دورا با خشم فریاد میزد:
_بازیت گرفته؟میخوای منو ببری زیر ابشار؟بهم یه اژدهای بدرد نخور انداختن.
اما اژدها بدون توجهی به جیغ های دورا به راهش ادامه میداد.جلوتر،در کمال تعجب شکافی اشکار شد و هر چه جلوتر رفتند شکاف وسیع تر و وسیع تر شد تا غاری جلویشان به وجود امد.
چند هفته بعد مسئول مالیاتی وزارتخونه پول هنگفتی را که توسط یک جغد سرتاسر مشکی رسیده بود،دریافت کرد.
همراه پول ها نامه ای بود که نشان دهنده ی مصارف خیریه بود و در زیر شاخه ی یتیم خانه علامت زده شده بود.
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)فلش بک به قبل از کلاس.
پیوز،جادوگر خوش قیافه در اتاق استاد لیسا تورپین را زد و وارد شد.
_مگه من اجازه دادم بیای داخل؟قهرم.
پیوز به لیسا نگاهی انداخت.خودش روی زمین خوابیده بود و تمام کفش های پاشنه دارش را روی تخت فنری و نرمش گذاشته بود.دقیقا همون رفتاری که او با ایفون ماگلی اش داشت.
_لیسا؟مدیر دنبال استاد ها مگرده.جلسه دارید.راستی یک کتاب درباره ی "چگونه کفش های خود رابرق بیندازیم؟" میخواستم وشنیدم که تو داریش.میتونی بهم قرض بدیش؟
لیسا چشمانش را در حدقه چرخاند.
_کتاب ها توی کتابخونست.بردارش و برو بیرون.تاکید میکنم پیوز !تاااکییید! دست به کفشلم نمیزنی. به هر دلیلی.
به محض ترک اتاق توسط لیسا،چوب دستیش را دراورد.به سمت کفش ها رفت و پس از کمی دستکاری بیرون اومد.
نیم ساعت قبل از کتاب.
لیسا هر کفشی را که به پا میکرد خوب به نظر می امد اما تا دم در نرفته پاشنه هایش میشکستند.در اخر لیسا،با گریه روی زمین نشت.
_کفش های خوشگلم!کفش های نازنینم!عزیزای دلم!چتون شده اخه؟
در همون لحظه پیوز وارد کلاسش شد.
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)توجه توجه توجه
کفش های تورپینی به بازار رسید!
کفش های پاشنه دار و زیبا!
در انواع و اقسام رنگ ها ، برای شما!
مناسب برای مجالس،کوهنوردی،خرید و ...!
این کفش ها لژ های خوب و مقاومی دارند.در طولانی مدت پایتان را ازار نمیدهد وبا انواع طول پاشنه هستند.
شما میتوانید این کفش ها را با قیمت مناسبی از فروشگاه های محلی خریداری کنید.