هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
بلاتریکس از انتهای ماشین فریاد کشید:

- یعنی نمی‌‎تونی با اون پدال‌ها ور بری؟! پس چرا این ماموریت خطیر رو به عهده گرفتی؟!
-

لیسا که به زور در آن فضای محدودِ جلوی پای لردسیاه چپانده شده بود، و درحالی که هیچکسی رانندگی نمی‌دانست مجبور به انجام این کار شده بود، تصمیم گرفت اگر موفق به حرکت دادن ماشین شد، تا برای یک روز با هیچکسی قهر نکند. گرچه کار سختی بود ولی حاضر بود این فداکاری را انجام بدهد!

- سینوس بخون دفترچه رو!
- نمی‎تونم ارباب!

نجینی رو به آرسینوس فیس فیس تهدیدآمیزی کرد!

- گفتیم بخون!
- نمی‌تونم ارباب! به زبون انگلیسی نوشته نشده! تصویر کوچک شده

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۹ ۲۲:۱۷:۰۰

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
لیسا از عقب ماشین پایین آمد و جلو رفت. نجینی که آخرین شیوه‌ی چنبره شدن را از شلنگ آبِ آتش‌نشانی یاد گرفته و چند بار تمرین کرده بود، حین عبور لیسا خزید و دور لیسا حلقه زد.

لیسا ابتدا جا خورد و تا حدی که لازم بود از دختر لرد بترسد، وحشت کرد. ولی چون با دختر لرد نمیتوانست قهر کند با هر زحمتی بود خودش را به کنار جایگاه راننده رساند.

- فرزندمان!
-ففسس سس!

نجینی خزید و خودش را به شانه‌ی لرد رساند و سرش را روی کله‌ی لرد گذاشت و منتظر حرکت ماشین شد.

آرسینوس که در صندلی شاگرد نشسته بود با گوشه‌ی ردایش نقابش را گردگیری میکرد. لردسیاه منتظر بود تا لیسا رانندگی را شروع کند:

- فرمان میدیم رانندگی کنی لیسا!

ولی لیسا رانندگی بلد نبود، و البته اگر هم میخواست ماشین را روشن کند و با پدال‌ها ور برود بدون نشستن در صندلی راننده نمیتوانست انجامش دهد:

- ولی ارباب.. برای رانندگی نمیتونم قهر باشم.. یعنی خب اینجوری که شما روی صندلی نشستید و من اینجا ایستادم برای ماشین اینجوری به نظر میرسه که باهاش قهرم..
-
-
-
-
- نه انگار واقعن میخواید ما همچنان زلزله‌زده به نظر برسیم!

بلاتریکس و نارسیسا که مثل بقیه گفتگوی لرد و لیسا را می‎شنیدند همزمان به یکدیگر نگاه کردند، از عقب ماشین پایین آمدند، به سمت لیسا رفتند و آستین ردایشان را بالا زدند و لیسا را جلوی صندلی لرد چپاندند:

-
- همینجا میشینی و با دستت پدال‌ها رو حرکت میدی. اگه یه کلمه دیگه بگی، شامِ امشب پرنسس میشی. فهمیدی؟ فهمیدی؟! فهمیدی؟!!

نارسیسا بازوی بلا را گرفت و کشان کشان به عقب ماشین برگشتند.

لیسا درحالی که قهرهای پنهانیِ خودش را نثار تمام عالم میکرد، دستش را بالای سرش برد، سوییچ را چرخاند و ماشین را روشن کرد!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۹ ۱۹:۳۵:۲۱

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
-

لینی با دقت و کمی ناباوری آنجا را نگاه میکرد. اتاق کوچک، و تقریبن خالی بود. پلاستیک فشرده‌ای که چند دور پیچیده شده بود و با چسب نواری ثابت شده و گوشه‌ای به عنوان بالش قرار گرفته بود. رواندازی که مشخص بود از چند لباس قدیمی دوخته شده تا شده و کنار بالش بود. یک لیوان که دسته‌اش شکسته بود روی طاقچه بود، و چند قلم‌پر قدیمی درون لیوان بود. تصویری از ماه که ناشیانه روی دیوار کشیده شده بود و چند دارت با فاصله‌های زیاد به دیوار خورده بود و جای جای دیوار اثر پنجه‌های گرگ دیده میشد.

لینی که در ناز و نعمتِ خانه‌ی ریدل زندگی میکرد و قندانِ شخصیِ خودش را داشت که از طلا ساخته شده بود و جواهرنشان بود، دیدن آن اتاق محقر برایش قابل هضم نبود.

پس هر چه دیده بود به ذهن سپرد، برگشت و از سوراخ در بیرون رفت!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
مرگخواران توی صف ایستاده بودند ولی کله‌ی رودولف خودش را قِل میداد و سعی داشت جلوتر از بقیه بایستد. ریتا از بالای عینک‌ش یک نگاه به صف کرد یک نگاه به لیستی که در دست داشت. قلم‌پرش دست به سینه در هوا معلق ایستاده بود و منتظر بود با خوانده شدن هر نام جلوی اسمش در لیست یک تیک بزند.

در قسمت راننده لردسیاه همچنان منتظر شنیده شدن قصه از آرسینوس بود:

- قصه‌های مناسب‌تری تعریف کن سینوس. قصه‌هایی که در شأن شکوه و عظمت ما باشه. که ارباب بودن ما رو به نمایش بگذاره. که لرزه بر اندام جهانیان بی‌افکنه!
- همم.. یکی بود یکی نبود. یک لرد بود که دختری داشت بسیار وحشتنا..
-
-
- چطور جرات میکنی درمورد دختر ما اینطوری صحبت کنی؟ how dare you ؟!
- خودتون گفتید شکوه و عظمت! رعب و وحشتی که دخترتون ایجاد میکنه نشونه‌ی شکوه شما نیست؟
- اصلن نجینیِ ما کجاست؟ وقتی ما رو کول کردی روی شانه‌ی ما بود، به ماشین که رسیدیم خزید رفت نمیدونیم کجا!
- ارباب .. ارباب..
- بگو!
- به ماشینِ آتیش‌نشانی که رسیدیم شلنگ آتیش‌نشانی رو که عقبِ ماشین دیدن رفتن و کنارش چنبره زدن!
- شلنگ؟!
- شلنگ به شکل متفاوتی جمع شده بود.. بانو نجینی هم رفتن و سعی کردن همونجوری چنبره بزنن..
- آه.. درسته! فرزندمان همواره خودش رو نسبت به مدهای جدید آپدیت میکنه. خب پس، در اینصورت میتونی به قصه گفتنت ادامه بدی. خودش به کنار ما خواهد خزید!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
لینی بال میزد و بال میزد و بال میزد و درحالی که فقط دو متر از آنجا دور شده بود برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. درست جایی که عنکبوت ایستاده بود یک گرگینه دیده میشد و زوزه می‌کشید:

-

لینی که کمی ترسیده بود با سرعت بیشتری بال زد و بالاتر رفت. ساعتی بود که همچنان بال میزد و از آنجا دور شده بود. هوا تاریکتر شده بود و دورنمای ساختمان‌های شهر لندن به چشم میخورد.
همانطور که بال میزد و به غصه‌های فکر میکرد، دوباره صدای زوزه می‌آمد. تعجب کرد چون مدتها بود که از عنکبوت و خون‌آشام فاصله گرفته بود. برگشت و پشت سرش را نگاه کرد ولی تا چشم کار میکرد روی زمین هیچ گرگینه‌ای نبود. بال بالا انداخت و دوباره روبه‌رو را نگاه کرد.

جلوی یکی از ساختمانها که دور یک میدان بود، گرگینه‌ای دیده میشد. ولی قبل از آنکه دوباره وحشت کند، گرگینه تغییرشکل داد و به جادوگری تبدیل شد که.. که لینی او را می‌شناخت! ریموس لوپین! گرگینه‌ی فقیر و بدتیپِ محفلی!

لینی که توجه دوباره‌ی ارباب‌ش را می‌خواست فکر کرد اگر بتواند از اخبار محفل مطلع شود و برای لردسیاه ببرد دوباره توجه سابق را به دست خواهد آورد و دوباره همه از نیش‌های او خوشحال خواهند شد. پس به سرعت بال زد و پایین رفت:

-

به ریموس رسید و درحالی که پشت یقه‌ی ردای او مخفی میشد، همراه با او کنار رفتن ساختمانهای میدان گریمالد را تماشا کرد و پس از نمایان شدن خانه‌ی شماره دوازده هر دو وارد محفل شدند.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
مرگخوار تازه‌وارد عقب رفت و سپس به سمت هکتور دوید:

-

و به هکتور که رسید با یک جهش خودش را به پاهای هکتور آویخت و چهار دست و پایش را دور هکتور قفل کرد و شروع به بالا رفتن کرد. ولی هر دو متری که بالا میرفت یک متر به پایین لیز میخورد.

مرگخوار تازه‌وارد هفده بار به پایین لیز خورد تا به گوش هکتور رسید. حالا حساب کنید قد هکتور را!

مرگخوار تازه‌وارد به گوش هکتور که رسید ویبره‌ی خفیفی زد و تغییرشکل داد و به پاتیل هکتور تبدیل شد.

پاتیل که نمیتوانست رفیق گرمابه و گلستانش، یار غار و همدم روزهای تنهایی‌اش را در آن‌شرایط ببیند، همانجا نزدیک گوش هکتور روی سانه‌ی هکتور نشست و خودجوش شروع به قُل‌قُل کرد. سالها برای هکتور تشه‌های مختلف و متنوع و سیاهی را به عگل آورده بود و اکنون باید هکتور را نجات میداد و در اوج آسمان به روزهای اوج برمیگرداند!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
هکتور اصلی به سمت صدا برگشت، لینی دیگر تاخیر را جایز ندانست، درحالی که کرم را در آغوش گرفته بود با تمام قدرت به سمت چشم هکتور رفت و نیشش را درون چشم‌ش فرو کرد!

- موفق شدم. بالاخره انجام‌ش دادم!

هکتور بی‌ویبره سر جای‌ش ایستاد و قد کشید. قد کشید. قد کشید و همانطور به قد کشیدن ادامه داد، آنقدر که سقف خانه را سوراخ کرد و از سقف بیرون زد و به آسمان رفت!

لینی خوشحال و شاد و خندان و کرم در بغل به بال زدن خودش ادامه داد. باید کرم را می‌برد و نقاط مختلف خانه‌ی ریدل را نشانش میداد تا با آنجا آشنا شود و یک روزی برای خودش مرگخوار بزرگی شود. قصد داشت خودش به تنهایی کرم را تر و خشک کند. البته کمی شک داشت که اگر خشک‌ش میکرد می‌توانست به حیات خودش ادامه دهد یا خیر. ولی این سوالی بود که تا انجامش نمیداد جوابش را نمیفهمید!

پس به سمت اتاق‌ش که قندانی بود که با یکی از برگ‌های خشکِ رز فرش‌ش کرده بود رفت و سعی کرد کرم را بخواباند:

- تصویر کوچک شده

-

لینی داشت تلاش خودش را میکرد و ففیس فسس کرم را که حتا برای گوش‌های او قابل شنیدن نبود را متوجه نمیشد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
هکتور همان‌طور که ویبره می‌زد جلوتر حرکت میکرد و مدام پشت سرش را نگاه میکرد تا خیالش راحت باشد که لینی همچنان دنبالش در حال حرکت است:

-
-

همانطور که هکتورِ اصلی و لینی در راهرویی که اتاق‌های مختلفی درونش قرار داشت جلو میرفتند، هکولی‌ها هم همراهشان میرفتند. جلوتر که میرفتند از جلوی در اتاق لرد عبور کردند.

مار (لرد) که کرم (نجینی) روی سرش نشسته بود، خزید و از اتاق بیرون زد. با دیدن آنهمه هکولی که در راهرو جلو می‌‌آمد بر سرعت خزیدن خودش افزود و خزید و خزید و خزید. همانطور که می‌خزید دری در انتهای راهرو دید! باید زودتر به آن در میرسید و کرم کوچک‌ش را از دست آن همه هکولی نجات میداد.

لینی با وجود آنهمه هکولی دیده نمیشد. مار (لرد) می‌خزید و هکولی‌ها روی زمین و دیوار وییره‌زنان پشت سرشان در حرکت بودند. بالاخره به در رسید و از در گذشت و در را بست و پشت به در تکیه داد و با دُم‌ش در را گرفت. هکولی‌ها به در رسیده بودند و نزدیک بود در را بشکنند.

لینی از سوراخ در گذشت و از فرصت استفاده کرد و کرم را در آغوش گرفت و پروازکنان از آنجا دور شد :

- Hold the door !
-
- Hold th dor !
-
- Hod t dor!
-
- Hodor!
-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
در اتاق لرد مارهای شکلاتی فسس ففس کنان به لرد و نجینی نزدیک میشدند و لرد و نجینی به آنها خیره شده بودند:

تصویر کوچک شده


لینی که میخواست آن مار و کرمِ روی سرش را از اتاقِ ارباب‌ش خارج کند، اکنون با یک ارتش مار رو در رو شده بود! ارتشی که از حرکاتِ سریع‌شان فهمیده بود خطر بیشتری برای وسایلِ اتاقِ لرد دارند! لینی گرچه کوچک بود، ولی اراده‌ی بزرگی داشت، پس با تمام توان به سمت مارهای شکلاتی شیرجه رفت:

- ویز ویز ویز ویز! غوداااااااا!

به محض برخوردِ نیشِ لینی با مارهای شکلاتی که هر لحظه به لرد و نجینی نزدیک میشدند، اتفاق عجیبی افتاد. مارها به هم پیوستند و تبدیل به مار عظیم‌الجثه‌ای تبدیل شدند، که شروع به باریدن برف شکلاتی کرد! دانه‌های برف شکلاتی به لینی برخورد میکردند و لینی که تحمل وزن آن دانه‌ها را نداشت، همراه با یکی از دانه‌ها که بال‌هایش را در خود اسیر کرده بود به زمین سقوط کرد. مار که خشم مانند اشعه از چشمانش ساطع میشد به سمت لینی خزید!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۸ ۱۸:۲۰:۳۱

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
لینی که از برگشتن دوباره‌ی هکتور توی ذوق‌ش خورده بود شن‌ریزه‌ی دیگری را با حرص برداشت و به سمت هکتور انداخت:

- پیکس من برگشتم!
- کی کجا بوده؟ چرا برگشته؟ ما هم میخوایم برگردیم!

نجینی که فقط توانسته بود سرش را از بین آنهمه سنگ به لرد برساند، نیش‌ش را تا آنجا که می‌شد بیرون آورده بود و بدون آنکه به لرد آسیبی برساند آن را روی شانه‌ی لرد گذاشته بود. لردسیاه که نمیتوانست حرکت کند تا دخترش را نوازش کند، عصبانی از ساعتها آن زیر گیر کردن، درحالی که همچنان پیگیرِ عملیاتِ نجات مرگخوارانش بود باز هم فریاد زد:

- ما دیگه خسته شدیم. یا زودتر مارو از این زیر بیرون بیارید یا به محض بیرون اومدن همه‌ی شما رو اخراج میکنیم و مرگخواران جدیدی رو برمیگزینیم!

- داریم تلاش میکنیم ارباااب!
- ارباب داریم به یک نتایجی میرسم!
- تو به جای نتیجه به جسمت برسی هنر کردی!
- اگر به چنتا ساحره که داره از اونجا رد میشن برسم هنر بیشتری هم کردم!
- سیخ کباب رو که به چشم‌ت رسوندم هنرهات شکوفاتر هم میشن!
- تصویر کوچک شده


دقایقی بعد!

- یک انگشت دیگه‌ی ارباب رو دیدم! یک انگشت دیگه دیدم!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.