بسمه تعالی
پست آخر:ورزشگاه غرق در سکوت بود.
مه سنگینی همهجا را فرا گرفته و گاها صدای نالهای دردناکی یا فریادی مقطع از دور دستها به گوش میرسید. فنریر، ابیگل و بازیکنان گریفندور در میان مه، منتظر تیم حریف بودند.
- دست و جیغ و هورا!
- مرض!
... شلوارم.
عمو قناد استرسش را در گوش ناپلئون خالی کرده بود.
ناپلئون نیز آن را به شلوارش منتقل کرده بود.
- میگم به نظرتون ممکنه چیزی وسط راه خورده باشدشون؟
آرتور در حالی که چوبدستیاش را میچلاند، از فنریر سوال کرده بود.
- نه بابا! این اطراف هیچ کسی تکخور نمیـ...
پیش از آن که گرگینه بتواند جملهاش را کامل کند، سایه عظیم الجثهای درون مه پدیدار شد که لخلخ کنان به سوی آنان میآمد. ناپلئون با دیدن سایه روی زمین افتاده، تشنج کرده و کف از دهانش بیرون زد!
"موعااااااااا!"سایه فریاد زده، به جمع هجوم آورده و به سرعت خودش را به ناپلئون رساند.
- آخ جوووووووون!
هیبت عجیب که موهایی سفید و ریشی رنگارنگ داشت و یک t روی دست راست و یک چوپان دست چپش بود و کلاهی به پا داشت با بینیاش مشغول سابیدن ناپلئون در کفهایش شد.
- این چه قدر خوبه، چه کفی میکنه!
گابریل دلاکور این را گفته بود، گابریل همان دماغ بود.
- خب دیگه ما اومدیم. مسابقه رو شروع کنید.
این را سوپ گفته بود.
سوپ سویی بود که پا شده بود.
- راست میگه.
فنریر سو را تایید کرده و سوت زد.
- خب ببیندگان عژیژ همراه شما هشتیم با...
- میکروفونم رو بده.
- هیش! دوتا عکش با شورت ورزشی نداره میخواد واسه من گژارش کنه.
شی میگفتم؟-
بنگ- گریفیآ که تو ان. ترنشیلوانیا هم که اومد تو. حالا گریفیها دونه دونه پرواژ میکنن. ترنسیلوانیا هم پرواژ میکنه... خیر شرشون این پرواژه؟
برخلاف بازیکنان تیم اراذل و اوباش گریفندور که هر کدامشان مثل آدم با جادویشان اوج گرفته و رفته بودند سر جایشان، ترنسیلوانیایی ها به سختی یک وجب بالا آمده بودند.
- جارو جان تلاش کن.
جارو تلاش کرد.
- جونت ره بکّن!
جارو جانش را کند.
جارو دو سانت پایینتر رفت.
- باباجان... خاک بر سرت!
جارو تهاش را در خاک فرو کرد.
-
... فکر کنم خیلی بهش فشار اومد. دیگه سر و تهم تشخیص نمیده.
قررررچ.جارو از وسط جر خورد.
- خب الان گریفیها یک گل دیگه هم ژدن. پنجاه - هیش به نفع گریف.
بازیکنان ترنسیلوانیا از روی جارو بلند شدند. این جارو دیگر به دردشان نمیخورد.
- جاروی نازنینم...
- الان وقت غصه خوردن برای این نیست. پاشین بریم بقیه جاروها رو بیاریم!
چند دقیقه بعد، شش جاروی باقیماندهء دیگر اعضای تیم را با چسب کتاب به هم چسبانده و سوارش شدهبودند. جاروی بیچاره هم که عکس جاروی از وسط جر خوردهء قبلی را جهت عبرت و پندگرفتن جلوی رویش نهادهبودند با بغض پت پت کرد و رو به بالا اوج گرفت.
- یعنی واقعا از اون موقع تا الان دیگه اراذل و اوباش گل نزدن؟ یا گلهاشون مردود شده؟
- چطور؟
- آخه حواسم بود، گزارشگر چیزی نگفت.
توجه همه به طرف فنریر جلب شد. فنریر هم با خشم از جایش بلند شد و پسگردنیای به گزارشگر که روی میز خوابش بردهبود زد.
- هزار بار گفتم قبل بازی به اینا چیز نرسونین!
- اِ، داشتم میگفتم... گل بعدی برای اراذل! و گل بعد حتی! در حالیکه ترنشیلوانیاییها نمیدونن به دروازه برشن، یا به اشنیچ!
حقیقت امر همین بود... ترنسیلوانیاییها نمیدانستند به دروازه برسند، یا به اسنیچ! تا سو به خودش میآمد و به دنبال اسنیچ میرفت، کوافل بهطرف دروازه شوت میشد و دامبلدور بر اساس خوی دروازهبانیاش نیروی مازاد پیدا نموده و به طرفش خیز برمیداشت و کل بازیکنان را نیز بهدنبال خودش میکشاند. از آن طرف هم گابریل کوافلها را توی هوا شکار میکرد و کمی تودهءای که تویش گرفتار بود را با خودش جابجا میکرد تا بتواند به دروازه نزدیکتر شود.
- اینجوری ره که نمیشه! ما باید یک کاری ره بکنیم.
- چه کاری؟
- من چه میدونم، خلاقیت خودت ره به کار ببر.
- نمی تونم... نمیدونم کجا رفته.
گابریل حق داشت. او مدّت زیادی برعکس بوده و همه چیزهایش برعکس شده بود.
- می تونیم راضیشون کنیم خیلی مسالمت آمیز از مسابقه انصراف بدن.
- چجوری؟
سوپ که از بغل جارو آویزان بود به سختی خودش را تاب داده و با دشواری فراوان خودش را از کلکجادویی بالا کشیده و به چوپان رو کرد.
بعد یادش آمد که او اکنون یک پاست و اصلا پا ها را چه به ایده دادن؟ پس دوباره خودش را پایین انداخته و برای خودش آویزان شد. بعد بره که در بالای هرم ترنسیلوانیایی ها قرارگرفته و کاملا احساس مغز بودن میکرد به یک ایده ناب دست یافت و تصمیم گرفت تا آن را با اعضای تیم در میان بگذارد:
- بعععععع!
- دو کلومم از مادر عروس.
سونامعده از ایده برمغز خوشش نیامده بود. سونامعده همواره موجود خود سر، جوشنده، اسید به دست و ناسازگاری بود. همزمان با فریاد او آندریا که از نقش آن پای دیگر خسته شده و نقش کیسه صفرا را برعهده گرفته بود، سرخوشانه به قیام امحاء و احشایی پیوست و بره هر چه قدر آن دکمه قرمز دم دستش که بینی دامبلدور بود و قرار بر این بود که با ترشح پادتن همراه باشد، را فشرد، اتفاقی نیافتاد.
- بععععععع!
- پنجاه ششت هفتاد هشتاد نود شد! با این که اژ هیشکدومشون خوشم نمیآد ولی...گریف شی کارش می کنه؟
تماشاگران خسته کریم آباد هم نوا نالیدند.
- شوراخ شوراخش میکنه.
ترنسیلوانیا و بازیکنانش اما همچنان در شرایط بغرنجی به سر میبردند. پا می خواست دست باشد. معده میخواست روده باشد، صفرا یواشکی از معده اسید برداشته و شوخی شوخی در صورت روده میپاشید. برمغز از آن وضع و اوضاع و شرایط خسته شد و دلش خواست سکته کند و از دست همه آن ها خلاص شود. پس دستش را بالا آورد و شروع به تکان دادن آن کرد.
- مرگم که الان اشنیش رو میگیره همه با هم میریم خونههامون. آ... یک... دو ..شــ شی شد باژ؟
مرگ که در شرف گرفتن اسنیچ بود، با دیدن بره که داوطلبانه برایش دست تکان میداد از خودش بیخود شد. تا به آن روزی کسی آن طور برای مرگ دست تکان نداده بود و مرگ موجود عقدهای شده بود و در آن لحظه و آن نگاه های به هم گره خورده چیزی به وجود آمد که مرگ را از بی آنکه بداند به سوی بره کشانید.
- بره.
- بععععع.
مرگ جلو آمده و بعد یک داس از جیبش در آورد و از این سر تا آن سر ترنسیلوانیا کشید.
بازیکنان ترنسیلوانیا آزاد و رها به این طرف و آن طرف زمین پرتاب شدند.
- مردن.
- آخ جون بردیم!
بازیکنان گریفندور خیلی به رقیب و شرایطش اهمیت میدادند.
- سوووووت. بازی تموم شد. برنده ترنسیلوانیاس!
گریفندوری ها با دهان های باز ابتدا به فنریر خیره شده و سپس با دنبال کردن مسیر اشاره دست او به گوی طلایی کوچکی که در دست جنازه سو لی قرار داشت خیره شدند.